گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۲۶

گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه
از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر
ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی
گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر
ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما
باری ز شما خامان ما مستتریم آخر
لولی که زرش نبود مال پدرش نبود
دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر
ما لولی و شنگولی بی‌مکسب و مشغولی
جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر
زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم
وز نیل اگر خوردیم هم نیشکریم آخر
گر شحنه بگیردمان آرد به چه و زندان
بر چاه زنخدانش آبی بچریم آخر
چاهش خوش و زندانش وان ساقی و مستانش
وان گفتن بی‌سیمان که سیمبریم آخر
می‌گوید جان با تن کای تن خمش و تن زن
لب بند و بصر بگشا صاحب نظریم آخر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرچه نه به دریاییم دانه گهریم آخر
ورچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
هوش مصنوعی: هرچند که ما به اندازه‌ی دریاییم، اما به مانند دانه‌های ریز هستیم. باوجود این که در میدان و عرصه‌های بزرگ نیستیم، اما در سکوت و تأمل خود، حضور داریم.
گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه
از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر
هوش مصنوعی: اگر به ما شراب بدهی یا ندهی، از آن شرابی که دیشب نوشیدیم، در نهایت ما از دادن و ندادن بی‌خبر هستیم.
ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی
گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر
هوش مصنوعی: ای عشق، چه زیبایی و چه جذابیت و کششی داری! اگر حتی طلا و پول از دستانم برود، این زیبایی تو را فراموش نخواهم کرد.
ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما
باری ز شما خامان ما مستتریم آخر
هوش مصنوعی: ای کسانی که بر ما طعنه می‌زنید و زبانتان به ما دراز است، بدانید که ما در برابر شما خاموش و پنهان هستیم.
لولی که زرش نبود مال پدرش نبود
دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر
هوش مصنوعی: دختر کوچکی که هیچ‌گونه زیور و زینتی ندارد، نمی‌تواند به پدرش تعلق داشته باشد. او دزدی نمی‌کند، پس در نهایت ما باید چه چیزی بخوریم؟
ما لولی و شنگولی بی‌مکسب و مشغولی
جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر
هوش مصنوعی: ما که نه برای کار خاصی مشغولیم و نه در پی کسب درآمد، فقط از دارایی مسلمانان بهره‌برداری کنیم، پس در نهایت مال کی را خواهیم برد؟
زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم
وز نیل اگر خوردیم هم نیشکریم آخر
هوش مصنوعی: اگر زنبیل را برداریم، خرماهایش به دستمان می‌رسد و اگر هم از نیل بخوریم، در نهایت دچار آزار نمی‌شویم.
گر شحنه بگیردمان آرد به چه و زندان
بر چاه زنخدانش آبی بچریم آخر
هوش مصنوعی: اگر ما را بگیرند و به زندان بیندازند، چه به حال ما می‌افتد؛ ما در نهایت برای فرار از این وضعیت به چاه زیبایی و جذابیت او می‌رویم.
چاهش خوش و زندانش وان ساقی و مستانش
وان گفتن بی‌سیمان که سیمبریم آخر
هوش مصنوعی: چاهش زیباست و زندانش نیز، آن ساقی و می‌نوشانش همگی جذابند. و صحبت‌هایی که بی‌مفهوم است، چه اهمیتی دارد وقتی که در نهایت همه چیز به یک جا ختم می‌شود.
می‌گوید جان با تن کای تن خمش و تن زن
لب بند و بصر بگشا صاحب نظریم آخر
هوش مصنوعی: این شعر به رابطه روح و جسم اشاره دارد. گویا روح (جان) به جسم (تن) می‌گوید که کنترل خود را از دست نده و به نگاه و بصیرت باز شود. در واقع، روح می‌خواهد جسم را به درک عمیق‌تری از وجود و زندگی دعوت کند و به نوعی فراخوانی به آگاهی و بینش بیشتر است. موضوع اصلی در اینجا توجه به باطن و عمق وجودی انسان است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۲۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/12/06 06:03
علی

گر چه نه به دریاییم؛ دانه گهریم آخر ( نژاد پرستی ؛ فخر فروشی؛ یا هرچیزی که موجب کثرت میشه)
ور چه نه به میدانیم؛ در کر و فریم آخر( در خوشی خودمون هستیم و دور از وحدت زندگی کردن)
گر باده دهی ور نی؛ زان باده دوشینه ( تعصب و عقاید کهنه داشتن و همین باعث شده اسرار زندگی رو درک نکنیم و در همون داشته هامون بمونیم)
از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر

از اساتید خواهش میکنم کمکم کنن ایا درکم درسته بوده از این شعر؟! بنده جدیدا عاشق اشعار مولانا شدم و برام خیلی جالبه و حرفهاش تازگی داره ؛ لطفا کمکم کنید تا بیشتر اشنا بشم با عقایدشون

1394/12/06 16:03
عبوری

مستر علی
شب به خیر
احوالات شما؟
من هم به مانند شما منتظر اظهار نظر اساتید می مانم.
عاشق اشعار مولانا شدن خوب است و سودات مبارک باد. اما مولانا هر چه بزرگ باشد باز هم عالم اندیشه و فکر و معرفت پس از وی ترقی کرده و رندان عالم سوز و قلندران مستور پس از وی بسیار بوده اند که عیار معرفتشان از مولوی بیشتر نباشد کمتر نیست و مثل مولوی-و به از او- می توان تصویر کرد.
یعنی سعی کن عاشقش بشوی ولی در وی نمانی و کورت نکند که حبک الشیء یعمی...

1396/11/27 03:01
همایون

انسان در سه عرصه و میدان حضور دارد، پندار، گفتار، و کردار. که یکی‌ از دیگری بیرون می‌‌آید و این چرخه زندگی‌ او را می‌‌سازد
این چرخه در فرهنگ غیر شمس و جلال دینی چرخه‌ای تکراری و تقلیدی و بر مدار خوب و بد و منطق مقایسه‌ای و سود و زیان است و در این راه مال یکدیگر را ربودن و زورگوئی و کلاه برداری نیز برای بسیاری جائز شمرده می‌‌شود و بیشتر همیشه بهتر است
یا برتری افراد بر اساس زهد و عزلت و دانش دینی و فقهی بیشتر و اصطلاحا مسلمانی آنان است و مقام و دارائی دنیوی نیز امتیاز ویژه‌ای به حساب می‌‌آید
صوفی گری هم به فقر و دوری از دنیا و سر سپردگی بیشتر به شیخ و مراد خانقاه مربوط می‌‌شود و آتش هم بطور نمادی در آتشکده جای دارد و عشق تعریفی‌ جز ایمان و باور بیشتر به خدا نیست و اینکه جز او چیزی نیست و هر چه در عالم هست پرتو اوست و از این قبیل گفتگو ها
جای یک چیز خالی‌ بود و آن اصل نویی و برخورداری از گنج هستی‌ و اینکه انسان بر اساس ماهیت خود موجودی است که خود خود را تغییر می‌‌دهد و بر طبیعت و انتخاب طبیعی‌ بسنده نمی‌‌کند و توانائی آن‌ را دارد که هر روز نو تر از دیروز شود و هستی‌ نیز در این کار یاور و همکار اوست و این برترین باور است که هر که به آن دست یابد اگر در زندان هم باشد هیچ گاه خود را بی‌ هوده و بی‌ نتیجه احساس نمی‌‌کند، او توانسته است با دل‌ خود به دل‌ هستی‌ راه پیدا کند و با آن وصل شود
هستی‌ چیز‌های با ارزش را به کسی‌ نمی‌‌دهد بلکه آنها را باید از هستی‌ دزدید، هر چه بیشتر بدزدی هستی‌ گنج بیشتر و بزرگتری را در سر راه تو قرار می‌‌دهد این راز فرهنگ و عرفان جلال دینی است و هر که صاحب این نظر باشد همواره از چشمه بی‌ زوال هستی‌ می‌‌کشد و به دیگران نیز می‌‌رساند و هرگز به دارایی‌های پدر و آنچه از گذشته و بازمانده گذشتگان است نمی نازد و آنرا دارائی خود به حساب نمی آورد
و اگر چیزی از کسی‌ می‌‌دزدد همانا باور‌های کهنه اوست که به جای آن باوری فرخنده و نو خواهد نشاند

1397/09/29 23:11
امیر س

بنام نیک خواه هستی یافتگان
خطاب به جناب مستر علی :
چطور میتوان عاشق بود و در وی نماند؟ مگر عاشق جز ماندن و غرق شدن و فنا شدن در معشوق را تواناست؟ و مگر عاشقی جز این هاست؟
بگذریم..

1399/08/30 23:10
بی نشان

گرچه نه به دریاییم دانه ی گوهریم آخر
گرچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
نکات و سوالاتی ساده و ابتدایی در حد فهم قاصر این کمترین پیرامون این شروع شعور آفرین :
این شروع با گرچه بیانگر کدام وجهه از نفس نفیس ولی خداست که با وجود تمکن در مراتب اعلای اعراف و اشعار آفاقی و انفسی از ادای حق و التزام به مقتضیات هر مرتبه و مقامی برای آن مرتبه غافل نیست و این آن است که چون او اگر بجویی به چراغ ها نیابی
معنایی تحت اللفظی :
اگرچه ما به دریا نیستیم اما دانه ی گوهر هستیم
همین ؟! آیا باید به همین اسناد خبری اکتفا کرد و به تبع فهم اولی از آن گذشت ؟!
نکاتی رویین و زبرین که خود بواطنی زیرین را حامل است :
اگرچه ( عدم جزمیت در هر امری و سیلان و صیرورت وجود ) لزومی ندارد به دنبال گوهر تنها در دریا گشت اگرچه اینکه در آنجا هم باشد و بدین امر شهره باشد را نیز رد نباید کرد ( مراتب دریاها و گوهرها )
توسع گستره ی ادراک تا بینهایت هر مدرکی در حد خویش ....؟!
آداب و رسوم و قواعد و برساخته های قراردادی تو را ره نزند که به عنوان مثال به دنبال چون کوهری در مقام رمزگان تنها در رمزگان دریا بگردی و بدان اکتفا کنی ..... گوهرانی هستند ورای دریاها و صاحب کر و فرانی خارج از تقید و تحدید میدان ها .... اللهم ارنی الاشیاء کما هی
و نکات بسیار و بیشمار دیگری که دست خواهد داد به شرط تانی و تفکر و موانست مدام ....

1403/09/29 08:11
محمد سلماسی زاده

در بیت سوم :

ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی

گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر

راوق به معنای پارچه یا هرچیز دیگری است که با آن شراب را صاف کنند تا خوش رنگ و مصفا شود

عشق ناصافی های آدمی را بگیرد واو را صاف و مصفا و خوش رنگ سازد