غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۲۶ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
گر چه نه به دریاییم؛ دانه گهریم آخر ( نژاد پرستی ؛ فخر فروشی؛ یا هرچیزی که موجب کثرت میشه)
ور چه نه به میدانیم؛ در کر و فریم آخر( در خوشی خودمون هستیم و دور از وحدت زندگی کردن)
گر باده دهی ور نی؛ زان باده دوشینه ( تعصب و عقاید کهنه داشتن و همین باعث شده اسرار زندگی رو درک نکنیم و در همون داشته هامون بمونیم)
از دادن و نادادن بس بیخبریم آخر
از اساتید خواهش میکنم کمکم کنن ایا درکم درسته بوده از این شعر؟! بنده جدیدا عاشق اشعار مولانا شدم و برام خیلی جالبه و حرفهاش تازگی داره ؛ لطفا کمکم کنید تا بیشتر اشنا بشم با عقایدشون
مستر علی
شب به خیر
احوالات شما؟
من هم به مانند شما منتظر اظهار نظر اساتید می مانم.
عاشق اشعار مولانا شدن خوب است و سودات مبارک باد. اما مولانا هر چه بزرگ باشد باز هم عالم اندیشه و فکر و معرفت پس از وی ترقی کرده و رندان عالم سوز و قلندران مستور پس از وی بسیار بوده اند که عیار معرفتشان از مولوی بیشتر نباشد کمتر نیست و مثل مولوی-و به از او- می توان تصویر کرد.
یعنی سعی کن عاشقش بشوی ولی در وی نمانی و کورت نکند که حبک الشیء یعمی...
انسان در سه عرصه و میدان حضور دارد، پندار، گفتار، و کردار. که یکی از دیگری بیرون میآید و این چرخه زندگی او را میسازد
این چرخه در فرهنگ غیر شمس و جلال دینی چرخهای تکراری و تقلیدی و بر مدار خوب و بد و منطق مقایسهای و سود و زیان است و در این راه مال یکدیگر را ربودن و زورگوئی و کلاه برداری نیز برای بسیاری جائز شمرده میشود و بیشتر همیشه بهتر است
یا برتری افراد بر اساس زهد و عزلت و دانش دینی و فقهی بیشتر و اصطلاحا مسلمانی آنان است و مقام و دارائی دنیوی نیز امتیاز ویژهای به حساب میآید
صوفی گری هم به فقر و دوری از دنیا و سر سپردگی بیشتر به شیخ و مراد خانقاه مربوط میشود و آتش هم بطور نمادی در آتشکده جای دارد و عشق تعریفی جز ایمان و باور بیشتر به خدا نیست و اینکه جز او چیزی نیست و هر چه در عالم هست پرتو اوست و از این قبیل گفتگو ها
جای یک چیز خالی بود و آن اصل نویی و برخورداری از گنج هستی و اینکه انسان بر اساس ماهیت خود موجودی است که خود خود را تغییر میدهد و بر طبیعت و انتخاب طبیعی بسنده نمیکند و توانائی آن را دارد که هر روز نو تر از دیروز شود و هستی نیز در این کار یاور و همکار اوست و این برترین باور است که هر که به آن دست یابد اگر در زندان هم باشد هیچ گاه خود را بی هوده و بی نتیجه احساس نمیکند، او توانسته است با دل خود به دل هستی راه پیدا کند و با آن وصل شود
هستی چیزهای با ارزش را به کسی نمیدهد بلکه آنها را باید از هستی دزدید، هر چه بیشتر بدزدی هستی گنج بیشتر و بزرگتری را در سر راه تو قرار میدهد این راز فرهنگ و عرفان جلال دینی است و هر که صاحب این نظر باشد همواره از چشمه بی زوال هستی میکشد و به دیگران نیز میرساند و هرگز به داراییهای پدر و آنچه از گذشته و بازمانده گذشتگان است نمی نازد و آنرا دارائی خود به حساب نمی آورد
و اگر چیزی از کسی میدزدد همانا باورهای کهنه اوست که به جای آن باوری فرخنده و نو خواهد نشاند
بنام نیک خواه هستی یافتگان
خطاب به جناب مستر علی :
چطور میتوان عاشق بود و در وی نماند؟ مگر عاشق جز ماندن و غرق شدن و فنا شدن در معشوق را تواناست؟ و مگر عاشقی جز این هاست؟
بگذریم..
گرچه نه به دریاییم دانه ی گوهریم آخر
گرچه نه به میدانیم در کر و فریم آخر
نکات و سوالاتی ساده و ابتدایی در حد فهم قاصر این کمترین پیرامون این شروع شعور آفرین :
این شروع با گرچه بیانگر کدام وجهه از نفس نفیس ولی خداست که با وجود تمکن در مراتب اعلای اعراف و اشعار آفاقی و انفسی از ادای حق و التزام به مقتضیات هر مرتبه و مقامی برای آن مرتبه غافل نیست و این آن است که چون او اگر بجویی به چراغ ها نیابی
معنایی تحت اللفظی :
اگرچه ما به دریا نیستیم اما دانه ی گوهر هستیم
همین ؟! آیا باید به همین اسناد خبری اکتفا کرد و به تبع فهم اولی از آن گذشت ؟!
نکاتی رویین و زبرین که خود بواطنی زیرین را حامل است :
اگرچه ( عدم جزمیت در هر امری و سیلان و صیرورت وجود ) لزومی ندارد به دنبال گوهر تنها در دریا گشت اگرچه اینکه در آنجا هم باشد و بدین امر شهره باشد را نیز رد نباید کرد ( مراتب دریاها و گوهرها )
توسع گستره ی ادراک تا بینهایت هر مدرکی در حد خویش ....؟!
آداب و رسوم و قواعد و برساخته های قراردادی تو را ره نزند که به عنوان مثال به دنبال چون کوهری در مقام رمزگان تنها در رمزگان دریا بگردی و بدان اکتفا کنی ..... گوهرانی هستند ورای دریاها و صاحب کر و فرانی خارج از تقید و تحدید میدان ها .... اللهم ارنی الاشیاء کما هی
و نکات بسیار و بیشمار دیگری که دست خواهد داد به شرط تانی و تفکر و موانست مدام ....
در بیت سوم :
ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی
گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر
راوق به معنای پارچه یا هرچیز دیگری است که با آن شراب را صاف کنند تا خوش رنگ و مصفا شود
عشق ناصافی های آدمی را بگیرد واو را صاف و مصفا و خوش رنگ سازد