گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۱۶

انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر
باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر
جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر
شمشیرها جوشن شود ویرانه‌ها گلشن شود
چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر
ای قهر بی‌دندان شده وی لطف صد چندان شده
جان و جهان خندان شده چون داد جان‌ها را ظفر
هر کس که دیدت ای ضیا وان حضرت باکبریا
بادا ورا شرم از خدا گر او بلافد از هنر
نگذاشت شیر بیشه‌ای از هست ما یک ریشه‌ای
الا که نیم اندیشه‌ای در روز و شب هجران شمر
ای آفرین بر روی شه کز وی خجل شد روی مه
کوران به دیده گفته خه بشنوده لطفش گوش کر
از عشق آن سلطان من وان دارو و درمان من
کی سیر گردد جان من در جان من جوع البقر
ان کان عیشا قد هجر و اختل عقلی من سهر
والله روحی ما نفر والله روحی ما کفر
من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش
او جان و من چون قالبش حیران از آن خوبی و فر
آه از دعا بی‌سامعی جرم و گنه بی‌شافعی
درد و الم بی‌نافعی رویم چو زر بی‌سیمبر
کی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من
مستطرب و خوش خفته من در سایه‌های آن شجر
تا دیدمی جانان خود من جویمی درمان خود
که گویمش هجران خود بنمایمش خون جگر
ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا
مخدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر
انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر
هوش مصنوعی: ما چشمانتان را گشودیم تا به اسرار ناپیدا راهیابید، ما میان شما قضاوت کردیم پس به پیروزی و خوشحالی نزدیک باشید.
باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر
جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر
هوش مصنوعی: باد صبا، ای حامل خبرهای خوش، لطفاً مژده‌ای بیاور که دل مرا شاد کند. جانم فدای تو، ای مژده! اگر تو مرا نخواهی، زندگی‌ام بی‌معناست.
شمشیرها جوشن شود ویرانه‌ها گلشن شود
چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر
هوش مصنوعی: شمشیرها دیگر کارایی ندارد و ویرانی‌ها به باغی سرسبز تبدیل می‌شود. چشم‌های دنیا روشن و پرنور می‌شود وقتی که یک نگاه از تو بیافتد.
ای قهر بی‌دندان شده وی لطف صد چندان شده
جان و جهان خندان شده چون داد جان‌ها را ظفر
هوش مصنوعی: ای عزیز، که به خاطر غم و درد نمی‌وانی لبخند بزنی، اما رحمت و لطف تو چندین برابر شده است؛ جان و جهان را شاد کرده‌ای. وقتی که پیروزی و موفقیت جان‌ها را بخشیده‌ای.
هر کس که دیدت ای ضیا وان حضرت باکبریا
بادا ورا شرم از خدا گر او بلافد از هنر
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را ببیند، ای نور و روشنی، باید از خدا شرم کند اگر از هنر و شخصیت خود فاصله بگیرد و کم‌توجهی کند.
نگذاشت شیر بیشه‌ای از هست ما یک ریشه‌ای
الا که نیم اندیشه‌ای در روز و شب هجران شمر
هوش مصنوعی: شیر بیشه‌ای اجازه نداد که از وجود ما حتی یک ریشه هم باقی بماند، مگر اینکه در روز و شب غم و اندوهمان، به آن نیم فکر و اندیشه‌ای بپردازیم.
ای آفرین بر روی شه کز وی خجل شد روی مه
کوران به دیده گفته خه بشنوده لطفش گوش کر
هوش مصنوعی: ای کاش ستمگری از زیبایی او شرمنده شود، همان‌طور که ماه در مقابل چهره‌اش کوچک و ناتوان به نظر می‌آید. شنیدن نیکی‌های او برای کسی که گوشش کر است، همچون خواسته‌ای ناچیز و بی‌فایده است.
از عشق آن سلطان من وان دارو و درمان من
کی سیر گردد جان من در جان من جوع البقر
هوش مصنوعی: از عشق آن شاه، دارو و درمانم، آیا جانم از عشق او سیر می‌شود؟ در وجودم، گرسنگی و نیاز به عشق حس می‌کنم.
ان کان عیشا قد هجر و اختل عقلی من سهر
والله روحی ما نفر والله روحی ما کفر
هوش مصنوعی: اگر زندگی‌ام را ترک کرده باشد و از خواب بیدار شدن، عقلِ من را مختل کرده باشد، به خدا قسم، روح من هرگز جدا نخواهد شد و به خدا قسم، روح من هرگز کافر نخواهد شد.
من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش
او جان و من چون قالبش حیران از آن خوبی و فر
هوش مصنوعی: من چهره‌اش را همانند ماه می‌بینم و او را درخشان و روزوار می‌دانم، در حالی که خودم مثل شب هستم. من جان او را دوست دارم و از زیبایی و نیکویی او به شدت گیج و حیران هستم.
آه از دعا بی‌سامعی جرم و گنه بی‌شافعی
درد و الم بی‌نافعی رویم چو زر بی‌سیمبر
هوش مصنوعی: آه از دعاهایی که به جایی نمی‌رسند، گناه و خطاهایی که بدون پشتیبانی و شفاعت هستند، درد و رنجی که فایده‌ای ندارد. رویم همچون طلا که بدون سیمرغ به جایی نمی‌رسد.
کی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من
مستطرب و خوش خفته من در سایه‌های آن شجر
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند آن را درک کند؟ شکر خدا که من در این شرایط، آرام و راحت به خواب رفته‌ام، در سایه‌های آن درخت.
تا دیدمی جانان خود من جویمی درمان خود
که گویمش هجران خود بنمایمش خون جگر
هوش مصنوعی: وقتی که معشوقم را دیدم، به دنبال دوای جانم هستم تا به او بگویم که جدایی‌ام را به نمایش بگذارم؛ جدایی‌ای که قلب مرا به درد آورده است.
ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا
مخدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر
هوش مصنوعی: ای گوهر بزرگ و ارزشمند که در عمق ابدیت نهفته‌ای، همچنان که حقیقت تو بسیار پنهان و ناشناخته است، در شهر تبریز مشهور و معروف به خدمتگزاری شمس‌الدین.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۱۶ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1392/07/05 14:10
امین کیخا

6 گویا شیر راستکی را با شیر روی فرش می سنجد ؟ یعنی هستی واقعی او هستی سپنجی و عاریتی مارا به تاراج می دهد تا اینکه هیچ از وجود و هستی پر ریشه و گره ما نمی ماند و انچه می ماند نیم اندیشه ای است که انهم به کار ( درحال) شمردن روزگار هجران است .

1397/04/19 14:07
علیرضا تقی زاده

در بیت اول به نظر میاد الغیب ال نمی خواهد چون ترکیب اضافی است