گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰۰۱

آه در آن شمع منور چه بود
کآتش زد در دل و دل را ربود
ای زده اندر دل من آتشی
سوختم ای دوست بیا زود زود
صورت دل صورت مخلوق نیست
کز رخ دل حسن خدا رو نمود
جز شکرش نیست مرا چاره‌ای
جز لب او نیست مرا هیچ سود
یاد کن آن را که یکی صبحدم
این دلم از زلف تو بندی گشود
جان من اول که بدیدم تو را
جان من از جان تو چیزی شنود
چون دلم از چشمه تو آب خورد
غرقه شد اندر تو و سیلم ربود

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه در آن شمع منور چه بود
کآتش زد در دل و دل را ربود
هوش مصنوعی: چرا این شمع روشن اینقدر جاذبه دارد که آتش آن به دل من نفوذ کرده و قلبم را تسخیر کرده است؟
ای زده اندر دل من آتشی
سوختم ای دوست بیا زود زود
هوش مصنوعی: ای دوست، آتش عشق و اشتیاقی در دل من برافروخته شده است، تو بیا و هر چه زودتر نزد من بیا.
صورت دل صورت مخلوق نیست
کز رخ دل حسن خدا رو نمود
هوش مصنوعی: چهره دل، نشانه‌ای از مخلوقات نیست، بلکه از خدای زیبا و حسن او نمایش می‌دهد.
جز شکرش نیست مرا چاره‌ای
جز لب او نیست مرا هیچ سود
هوش مصنوعی: غیر از شکر او هیچ راه حلی ندارم و تنها لب اوست که می‌تواند به من سود برساند.
یاد کن آن را که یکی صبحدم
این دلم از زلف تو بندی گشود
هوش مصنوعی: به خاطر بیاور کسی را که در یکی از صبح‌های زود، دلم به خاطر موهای تو آزاد شد و از آن بند رهایی یافت.
جان من اول که بدیدم تو را
جان من از جان تو چیزی شنود
هوش مصنوعی: وقتی برای اولین بار تو را دیدم، احساس کردم که جانم از جان تو چیزی را درک کرده است.
چون دلم از چشمه تو آب خورد
غرقه شد اندر تو و سیلم ربود
هوش مصنوعی: وقتی دل من از چشمه عشق تو سیراب شد، به عمق وجود تو فرو رفتم و تمام وجودم را به تو سپردم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰۰۱ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/10/10 02:01
همایون

به‌‌‌ به‌‌‌ چه غزل زیبایی
دل‌ آفریدگار همه چیز است و همه چیز مخلوق دل‌ است
و هر مخلوقی ناگزیر دلی دارد زیرا وقتی دل‌ خلق می‌‌کند مانند خود خلق می‌‌کند
و دل‌ مخلوق، خالق خود را می‌‌بیند و آتش به جان او می‌‌افتاد و عاشق می‌‌شود
و در او غرق می‌‌گردد
هستی‌ با همه اجزأ خود با عشق در ارتباط است
چنین چیزی را نمی توان با زبان علمی‌ توضیح داد این زبان عشق است که می‌‌تواند جهان را و انسان را و زیبایی را در هم بیامیزد کاری که این غزل کرده است و سخن شنونده آن، سخن دلی است که از این چشمه نوشیده و در آن افتاده است