گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰

مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا
مهمان صاحب‌دولتم که دولتش پاینده با
بر خوان شیران یک شبی بوزینه‌ای همراه شد
استیزه‌رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا
بنگر که از شمشیر شه در قهر‌ِمان خون می‌چکد
آخر چه گستاخی است این والله خطا والله خطا
گر طفل شیری پنجه زد بر روی مادر ناگهان
تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را
آن کاو ز شیران شیر خوَرْد‌، او شیر باشد نیست مرد
بسیار نقش آدمی دیدم که بود آن اژدها
نوح ار چه مردم‌وار بُد طوفان مردم‌خوار بُد
گر هست آتش ذره‌ای آن ذره دارد شعله‌ها
شمشیرم و خون‌ریز من‌، هم نرمم و هم تیز من
همچون جهان فانی‌ام ظاهر خوش و باطن بلا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نوح ار چه مردم‌وار بُد طوفان مردم‌خوار بُد
گر هست آتش ذره‌ای آن ذره دارد شعله‌ها
مصرع دوم‌: اگر آتش یک ذره نیز باشد همان یک ذره‌، شعله‌ها در درون دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1396/06/28 16:08
Bigsan

لطفاً از اساتیدی چون کیخا و ... درخواست دارم نقدی بر این شعر بزنن

1396/08/10 04:11
همایون

جلال دین واژه مهمان و مهمانی را زیاد بکار میگیرد
گاه میهمان بزرگ است و گاه میزبان ولی بزرگی این به آن میرسد و آن به این
تا مهمان نباشد میهمانی معنی‌ نمیدهد هر چند بزرگ و با شکوه و سفره رنگین باشد
هستی‌ به زعم جلال دین یک میهمانی با شکوه و شاهانه است که رویداد‌های زیادی در آن روی میدهد
و کسانی با این همنشینی به بزرگی‌ میرسند هر چند ممکن است به ظاهر قابل تشخیص نباشند

1396/10/07 03:01
همایون

هستی‌ به یک میهمانی تشبیه و از زوایای گوناگون به آن نگاه می‌‌شود
بعضی‌ مانند یک بوزینه ‌اند که بطور تصادفی در جمع شیران شکم سیر پرسه می‌‌زند
در حالیکه شیر مالک همه طعمه هاست و نقش آن با موجوداتی که طعمه ‌اند بسیار متفاوت است
نوح ظاهرا به شکل بقیه انسان هاست ولی او در حقیقت برابر و همزاد همان طوفانی است که برای نابودی انسان‌ها پیدا شده است
شمشیر قهر پادشاه این میهمانی بالای سر گستاخانی است که خود را با بقیه برابر می‌‌دانند در حالیکه فقط شکم پرستی بیش نیستند
من همان شمشیر و همان شیری هستم که با شیران بزرگ شده است و آتشی هستم که خرمن نه بکاران را به آتش می‌‌کشد
به ظاهر این جهان نگاه نکنید که خوش و خرم است بلکه از ورای آن به تناقض‌ها آن باید پی‌ برد تا جای خود را دریابیم

1397/03/24 20:05
برگ بی برگی

گر طفل شیری پنجه زد بر روی مادر ناگهان
تو دشمن خود نیستی بر وی منه تو پنجه را
آن کو ز شیران شیر خورد او شیر باشد نیست مرد
بسیار نقش آدمی دیدم که بود آن اژدها
انسان که از ذات هستی و زندگی یا خداوند میباشد اگر بواسطه من های ذهنی خود با اصل خود به ستیزه برخواست این امر آگاهانه نیست و از روی هوای نفس و توهم های ذهنی او میباشد و چون این یگانگی تفکیک ناپذیر است پس شایسته نیست به ستیزه با اصل خود ادامه داده و خود را از خود براند چرا که پیش از تولد به این جهان آن شیر ( آب زندگانی )دراصل ما و از سوی او جاری شده است پس ما هم از همان جنس هستیم و نه مرد ( انسان ، بشر ) و یا چیزی جدای از او .البته من ذهنی ( اژدها ) که موجب این ستیزه گری میشود در نقش ها ی بسیاری قابل مشاهده است .شاید مراد منیت های نفسانی چون اموال من ،فرزندان من ،مقام من، نژاد من، باور و اعتقاد من، علم و دانش من و من های بسیار دیگر باشد که در جایی آنها را سر هایی میداند که باید قربانی شوند تا انسان ادامه اصل خود و بینهایت شود و البته که گریز گاهی دیگر بجز تسلیم پیش روی انسان نیست .
سر بریدن چیست ؟ کشتن نفس را
در پناه حق باشید

1398/04/27 11:06
برگ بی برگی

بر خوان شیران یک شبی بوزینه ای همراه شد
استیزه رو گر نیستی او از کجا ؟ شیر از کجا؟
استاد کریم زمانی در کتاب شرح دیوان شمس خود این بیت را به این صورت معنی کرده اند که مراد از شیر خداوند است و بوزینه نماد انسان (یا بهتره بگوییم وجه مادی و حیوانی انسان) و میگویند این همراه شدن بر سفره الطاف الهی از روی رحمانیت پروردگار است که چنین دعوتی کرده است والا ذات بینهایت خداوند از کجا و بنده با جسم و با خصوصیات حیوانی از کجا که بتوان آنرا در یک مکان جمع کرد و بین این دو هیچ سنخیتی وجود ندارد که خلق به حق نزدیک شود ./ و میدانیم که این رحمانیت خداوند و زندگی همانگونه که برکات و نعمتهای مادی خود را همچون آفتاب یکسان به بندگان خود عطا میکند پس بطور یکسان همه بندگان خود را به این سور شاهانه دعوت میکند برخی اجابت کرده و به این بزم و خوان وارد شده از آن بهره میبرند تا به صفات شیران آراسته شوند و برخی خودخواسته آنرا بر خود حرام میکنند و یا میگویند ما از کجا و شاه از کجا؟
تو مگو ما را بدین شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
موفق و در پناه حق باشید

1399/01/01 18:04
آذر ،خانم معلم جغرافیا از اراک

با درود سپاس . حاشیه ها روشن و شسته رفته نبود .جای فرهاد که در مثنوی حاشیه نویسی می کنه خالیه

1399/01/02 05:04
..

گویا ابیاتی از مثنوی معنوی، شکل غزل به خود گرفته و به دیوان شمس رخنه نموده..

1399/06/27 16:08
بی نشان

بنده با اجازه ی اساتید قصد دارم از تنها مصراع اول بیت اول این غزل زبان حال گونه در صورت و ساختار و برخلاف معمول حاشیه ها سوالاتی بپرسم تفکر در سوال خود بابی به سمت و سوی پاسخ هایی است برای هر کس در خور خویش....
اینکه گوینده به جایگاه خویش واقف است ؟! می داند که مهمان وجود شاهی است حالا این شاه هر کس می خواهد باشد ؟! می دانم مهمانم بر خوانم و بر خوان وفا و احسانم این خود جای بسی تامل و تدبر دارد و بسیار حرفهای مستور .....
مهمانم و این مهمانی هر شبی است .... چرا هر شب ؟! چرا روز نه ؟!
خصوصیات خوان شاهانه چیست ؟!
احسان شاه در حد مهمان خویش از کجاست و چراست و تا کجاست ؟! ابیات بعد یاریگر وجوهی از پرسش آخرین است
اگر بنیان خوان وفا و احسان است جایگاه حقیقی دعوت و مهمانی و مهمان کجاست ؟!
حسن این مهمانی و حضور در آن چیست و چراست ؟! محصول استحقاق و قابلیت است یا محض رحمانیت و کرم ؟!
آیا احسان و وفا مربوط به زمان خوان است یا در دعوت هم عام است ؟! خاص است ؟!
شاه وفا به چه می کند و چرا ؟! بسیار مهم است
اگر وفای به عهدی است آنگاه احسان لازمه ی آن است یا دو صفت مجزاست ؟!
مصراع دوم که خود عالمی است و باقی غزل بماند برای اهل فضل و آگاهی حقیقی
به میزان مرتبه سوال از متن پاسخ خواهیم گرفت

1400/09/12 20:12
hasan zare

شرط ورود به این مهمانی حسن حسینی بودن است.ما مسخ شدگانیم .اگر ستیزه جو نیستی و از این حرف بدت نمی اد .در روح مسخ شده ایم از ان روزی بترسید که قهرمان اید یعنی قهر کنیم که قهرمان در این راه به خاطر دوری ما بجای اشک خون گریه میکند .گستاخی نکن که ما هم روح پاک مثل شیر سفید داریم .این یکی شیر است ادم میخورد ان یکی شیر است ادم میخورد.شیر ما ادم خور نیست.شمشیر خون ریز و نرم  زبان است چون ذولفقار دو لب تیز است.این ها قدرت کلمه است که ان را با مسیح به ما مژده دادن.تصور کن انسان یک بار گوشت شیر را بخورد .یکبار شیر مادر بخورد .یک بار شیر ،شیر جنگل را بخورد .اینها را نمیشه نوشت باید زبانی و حضوری توضیح داد وگر نه اختلاف در تفسیر داریم .الان که امام غایب شده ما اختلاف زیاد داریم به خاطر این زبان است .هم ماهیچه زبان (حکم گوشت خوک را دارد) و هم روح زبان زبان فارسی و عربی و ...قهرمان دو معنی قهرکردن و قهرمان-پنجه در پنجه شدن منظور با پنج تن دست به یغه شدن-

1400/09/12 21:12
hasan zare

مهمانی:مائده آسمانی برای شیعیان شاه ولایت.و برای حضرت عیسی شام آخر-احسان حسنی .وفا حسنی و دعای توبه عاشورا -بدن و جسم عیسی شیر و نان بود.این صلح حسن و عاشورای حسینی اب و نان شد برای ما تا فرصتی باشد روح مسخ شده خودمان را با ورود به جشن انها پاک کنیم.-انها دشمن شیعیان خود نیستن پذیرا  هستن. ولی اومدی سر سفره گستاخی نکن -آخرش هم بلا نیست این اسم کربلاست برای اهل بیت بلا بود برای امت خوش سفره ایست.

1400/09/12 21:12
hasan zare

اشاره به شکل زبان همه انسان و حیوان از لحاظ ظاهری یک تیکه گوشت و شبیه هم هست ولی در روح زبان باهم اختلاف داریم.پس این جسم ما مسخ نشده روح ما مسخ شده که اختلاف داریم .همه مثل شیر جنگجو میتوانیم بشیم با تمرین و باشگاه و یک استاد خوب.ولی بخواهیم روح را به شیر تبدیل کنیم از بوزینگی به شیر تبدیل کنیم احتیاج به امام داریم.که الان قهر کرده

1400/09/12 21:12
hasan zare

اتش طور .کشتی نوح.تولد عیس مسیح همه در کربلا اتفاق افتاده-بوزینه شدن روح هم دو بار اتفاق افتاده روز سبت و حادثه کربلا.ولی نوح فرصت نداد همه را غرق کرد.

1401/09/27 14:11
مهدی تنها

دوستان گرامی لطفا به بیت آخر دقیق‌تر توجه کنید، وقتی کل بیت به صورت مسجع و متناقض اشاره به نرمی و تیزی، ظاهر و باطن دارد، منطقی است که باطن بلا نیز در تضاد با ظاهرِ خوش باشد و معنای آن نیز همانی است که نشان میدهد.

منظور بیت نیز این است که بفهمیم اول از همه یک مرشد کامل فرای خوبی و بدی بصیرت دارد و در این دوگانگی زندگی نمیکند، بدی و خوبی از دید این اولیا یک معنای ثابت ندارد چرا که آنها میدانند که هر علتی ممکن است معلول دور از انتظاری داشته باشد که با ذهن خطی قابل درک نیست.

دوم اینکه به ذات رنجور و گذرای این دنیا اشاره دارد. سوم اینکه مانند عیسی که در انجیل متی فصل 10، آیه 34 و 35 میگوید: "من نیامدم که به زمین صلح آورم، بلکه شمشیر را" اشاره به آتش تطهیری دارد که این اولیا به همراه خود می‌آورند. خصوصا منظور حضرت مولانا در این بیت، آتشی است که این اولیا به جان ما می‌اندازند تا ناپاکی های مارا بسوزانند و ما را از وابستگی های زمینی جدا کنند.