گنجور

بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ

چون به هوش آمد بگفت ای کردگار
مجرمم بودم به خلق اومیدوار
گرچه خواجه بس سخاوت کرده بود
هیچ آن کفو عطای تو نبود
او کله بخشید و تو سر پر خرد
او قبا بخشید و تو بالا و قد
او زرم داد و تو دست زرشمار
او ستورم داد و تو عقل سوار
خواجه شمعم دادو تو چشم قریر
خواجه نقلم داد و تو طعمه‌پذیر
او وظیفه داد و تو عمر و حیات
وعده‌اش زر وعدهٔ تو طیبات
او وثاقم داد و تو چرخ و زمین
در وثاقت او و صد چون او سمین
زر از آن تست زر او نافرید
نان از آن تست نان از تش رسید
آن سخا و رحم هم تو دادیش
کز سخاوت می‌فزودی شادیش
من مرورا قبلهٔ خود ساختم
قبله‌ساز اصل را انداختم
ما کجا بودیم کان دیان دین
عقل می‌کارید اندر آب و طین
چون همی کرد از عدم گردون پدید
وین بساط خاک را می‌گسترید
ز اختران می‌ساخت او مصباح‌ها
وز طبایع قفل با مفتاح‌ها
ای بسا بنیادها پنهان و فاش
مضمر این سقف کرد و این فراش
آدم اصطرلاب اوصاف علوست
وصف آدم مظهر آیات اوست
هرچه در وی می‌نماید عکس اوست
هم‌چو عکس ماه اندر آب جوست
بر صطرلابش نقوش عنکبوت
بهر اوصاف ازل دارد ثبوت
تا ز چرخ غیب وز خورشید روح
عنکبوتش درس گوید از شروح
عنکبوت و این صطرلاب رشاد
بی‌منجم در کف عام اوفتاد
انبیا را داد حق تنجیم این
غیب را چشمی بباید غیب‌بین
در چه دنیا فتادند این قرون
عکس خود را دید هر یک چه درون
از برون دان آنچ در چاهت نمود
ورنه آن شیری که در چه شد فرود
برد خرگوشیش از ره کای فلان
در تگ چاهست آن شیر ژیان
در رو اندر چاه کین از وی بکش
چون ازو غالب‌تری سر بر کنش
آن مقلد سخرهٔ خرگوش شد
از خیال خویشتن پر جوش شد
او نگفت این نقش داد آب نیست
این به جز تقلیب آن قلاب نیست
تو هم از دشمن چو کینی می‌کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
چونک قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
می‌زند بر آب استارهٔ سنی
خاک تو بر عکس اختر می‌زنی
کین ستارهٔ نحس در آب آمدست
تا کند او سعد ما را زیردست
خاک استیلا بریزی بر سرش
چونک پنداری ز شبهه اخترش
عکس پنهان گشت و اندر غیب راند
تو گمان بردی که آن اختر نماند
آن ستارهٔ نحس هست اندر سما
هم بدان سو بایدش کردن دوا
بلک باید دل سوی بی‌سوی بست
نحس این سو عکس نحس بی‌سو است
داد داد حق شناس و بخششش
عکس آن دادست اندر پنج و شش
گر بود داد خسان افزون ز ریگ
تو بمیری وآن بماند مردریگ
عکس آخر چند پاید در نظر
اصل بینی پیشه کن ای کژنگر
حق چو بخشش کرد بر اهل نیاز
با عطا بخشیدشان عمر دراز
خالدین شد نعمت و منعم علیه
محیی الموتاست فاجتازوا الیه
داد حق با تو در آمیزد چو جان
آنچنان که آن تو باشی و تو آن
گر نماند اشتهای نان و آب
بدهدت بی این دو قوت مستطاب
فربهی گر رفت حق در لاغری
فربهی پنهانت بخشد آن سری
چون پری را قوت از بو می‌دهد
هر ملک را قوت جان او می‌دهد
جان چه باشد که تو سازی زو سند
حق به عشق خویش زنده‌ت می‌کند
زو حیات عشق خواه و جان مخواه
تو ازو آن رزق خواه و نان مخواه
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال
علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستارهٔ چرخ در آب روان
پادشاهان مظهر شاهی حق
فاضلان مرآت آگاهی حق
قرنها بگذشت و این قرن نویست
ماه آن ماهست آب آن آب نیست
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم
لیک مستبدل شد آن قرن و امم
قرنها بر قرنها رفت ای همام
وین معانی بر قرار و بر دوام
آن مبدل شد درین جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر بر قرار
پس بنااش نیست بر آب روان
بلک بر اقطار عرض آسمان
این صفتها چون نجوم معنویست
دانک بر چرخ معانی مستویست
خوب‌رویان آینهٔ خوبی او
عشق ایشان عکس مطلوبی او
هم به اصل خود رود این خد و خال
دایما در آب کی ماند خیال
جمله تصویرات عکس آب جوست
چون بمالی چشم خود خود جمله اوست
باز عقلش گفت بگذار این حول
خل دوشابست و دوشابست خل
خواجه را چون غیر گفتی از قصور
شرم‌دار ای احول از شاه غیور
خواجه را که در گذشتست از اثیر
جنس این موشان تاریکی مگیر
خواجهٔ جان بین مبین جسم گران
مغز بین او را مبینش استخوان
خواجه را از چشم ابلیس لعین
منگر و نسبت مکن او را به طین
همره خورشید را شب‌پر مخوان
آنک او مسجود شد ساجد مدان
عکس‌ها را ماند این و عکس نیست
در مثال عکس حق بنمودنیست
آفتابی دید او جامد نماند
روغن گل روغن کنجد نماند
چون مبدل گشته‌اند ابدال حق
نیستند از خلق بر گردان ورق
قبلهٔ وحدانیت دو چون بود
خاک مسجود ملایک چون شود
چون درین جو دیدعکس سیب مرد
دامنش را دید آن پر سیب کرد
آنچ در جو دید کی باشد خیال
چونک شد از دیدنش پر صد جوال
تن مبین و آن مکن کان بکم و صم
کذبوا بالحق لما جائهم
ما رمیت اذ رمیت احمد بدست
دیدن او دیدن خالق شدست
خدمت او خدمت حق کردنست
روز دیدن دیدن این روزنست
خاصه این روزن درخشان از خودست
نی ودیعهٔ آفتاب و فرقدست
هم از آن خورشید زد بر روزنی
لیک از راه و سوی معهود نی
در میان شمس و این روزن رهی
هست روزنها نشد زو آگهی
تا اگر ابری بر آید چرخ‌پوش
اندرین روزن بود نورش به جوش
غیر راه این هوا و شش جهت
در میان روزن و خور مالفت
مدحت و تسبیح او تسبیح حق
میوه می‌روید ز عین این طبق
سیب روید زین سبد خوش لخت لخت
عیب نبود گر نهی نامش درخت
این سبد را تو درخت سیب خوان
که میان هر دو راه آمد نهان
آنچ روید از درخت بارور
زین سبد روید همان نوع از ثمر
پس سبد را تو درخت بخت بین
زیر سایهٔ این سبد خوش می‌نشین
نان چو اطلاق آورد ای مهربان
نان چرا می‌گوییش محموده خوان
خاک ره چون چشم روشن کرد و جان
خاک او را سرمه بین و سرمه دان
چون ز روی این زمین تابد شروق
من چرا بالا کنم رو در عیوق
شد فنا هستش مخوان ای چشم‌شوخ
در چنین جو خشک کی ماند کلوخ
پیش این خورشید کی تابد هلال
با چنان رستم چه باشد زور زال
طالبست و غالبست آن کردگار
تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار
دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجهٔ خود محو دان
خواجه هم در نور خواجه‌آفرین
فانیست و مرده و مات و دفین
چون جدا بینی ز حق این خواجه را
گم کنی هم متن و هم دیباجه را
چشم و دل را هین گذاره کن ز طین
این یکی قبله‌ست دو قبله مبین
چون دو دیدی ماندی از هر دو طرف
آتشی در خف فتاد و رفت خف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون به هوش آمد بگفت ای کردگار
مجرمم بودم به خلق اومیدوار
هوش مصنوعی: وقتی به حال خود آمد، گفت: ای پروردگار، من گناهکار بودم اما به خلق تو امید داشتم.
گرچه خواجه بس سخاوت کرده بود
هیچ آن کفو عطای تو نبود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه خواجه بسیار بخشنده بود، اما هیچ‌یک از بخشش‌های او به اندازه عطای تو نیست.
او کله بخشید و تو سر پر خرد
او قبا بخشید و تو بالا و قد
هوش مصنوعی: او با تقدیر و بخشش خود، بر تو سر و عقل بزرگی عطا کرد و تو نیز با زیبایی و قامت رشید خود، بر او لباس زیبایی پوشاندی.
او زرم داد و تو دست زرشمار
او ستورم داد و تو عقل سوار
هوش مصنوعی: او ثروت و دارایی را به من عطا کرد و تو در عوض فقط به حساب و کتاب آن پرداختی؛ او قدرت و نیرویی به من بخشید و تو تنها به فکر استفاده از عقل و هوش خود هستی.
خواجه شمعم دادو تو چشم قریر
خواجه نقلم داد و تو طعمه‌پذیر
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که من به عنوان شمعی روشن، به دیگران نور و روشنی می‌دهم، اما تو که مانند چشم قریه هستی، تنها به تماشا می‌پردازی. من در حال خدمت و نیکوکاری هستم، اما تو بیشتر به دنبال لذت و بهره‌برداری از این نور هستی.
او وظیفه داد و تو عمر و حیات
وعده‌اش زر وعدهٔ تو طیبات
هوش مصنوعی: او مسؤولیت‌هایی به تو سپرده و در عوض زندگی و آینده‌ات را وعده داده‌است، و وعده‌های تو هم پر از پاکی و زیبایی است.
او وثاقم داد و تو چرخ و زمین
در وثاقت او و صد چون او سمین
هوش مصنوعی: او به من زمانی اطمینان و امنیت بخشید و تو مانند همه چیزهایی که در زمین و آسمان وجود دارند، در سایه این اطمینان جای داری و به او می‌نازی.
زر از آن تست زر او نافرید
نان از آن تست نان از تش رسید
هوش مصنوعی: زر و نان هر دو از آن تو هستند. زر به دست تو شکل نگرفته و نان نیز از دستان تو به وجود نیامده است.
آن سخا و رحم هم تو دادیش
کز سخاوت می‌فزودی شادیش
هوش مصنوعی: سخاوت و رحمتی که تو به دیگران عطا می‌کنی، باعث افزایش شادی تو می‌شود.
من مرورا قبلهٔ خود ساختم
قبله‌ساز اصل را انداختم
هوش مصنوعی: من مسیر را بر خودم مشخص کرده‌ام و اصول اصلی را کنار گذاشته‌ام.
ما کجا بودیم کان دیان دین
عقل می‌کارید اندر آب و طین
هوش مصنوعی: ما در آن زمان که عقل و دین در زمین‌های ناب و خالی کاشته می‌شد، کجا بودیم؟
چون همی کرد از عدم گردون پدید
وین بساط خاک را می‌گسترید
هوش مصنوعی: به هنگام آفرینش، آسمان از نیستی به وجود آمد و این زمین را مانند فرشی گسترده و آماده کرد.
ز اختران می‌ساخت او مصباح‌ها
وز طبایع قفل با مفتاح‌ها
هوش مصنوعی: او از ستاره‌ها چراغ‌هایی می‌ساخت و از طبیعت قفل‌ها را با کلیدهایی باز می‌کرد.
ای بسا بنیادها پنهان و فاش
مضمر این سقف کرد و این فراش
هوش مصنوعی: خیلی از چیزهای مهم و اساسی ممکن است در ظاهر پنهان باشند، اما در واقع چیزهایی که ما می‌بینیم و تجربه می‌کنیم به واسطه‌ی آن بنیادها شکل گرفته‌اند.
آدم اصطرلاب اوصاف علوست
وصف آدم مظهر آیات اوست
هوش مصنوعی: انسان دارای ویژگی‌هایی است که نمایانگر بلندی و علو روحی اوست و همچنین او مظهر نشانه‌ها و آیات الهی می‌باشد.
هرچه در وی می‌نماید عکس اوست
هم‌چو عکس ماه اندر آب جوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در او دیده می‌شود، بازتاب خودش است، مانند تصویری که از ماه در آب نمایان می‌شود.
بر صطرلابش نقوش عنکبوت
بهر اوصاف ازل دارد ثبوت
هوش مصنوعی: نقوش عنکبوت بر روی ساز او نشان‌دهنده ویژگی‌هایی از حقیقت ابدی و بی‌زمان هستند.
تا ز چرخ غیب وز خورشید روح
عنکبوتش درس گوید از شروح
هوش مصنوعی: تا وقتی که چرخ زمان و نور خورشید، روح عنکبوت را به آموزش بپردازد و از عمق وجود او نکته‌ها و درس‌هایی را به ما بیاموزد.
عنکبوت و این صطرلاب رشاد
بی‌منجم در کف عام اوفتاد
هوش مصنوعی: عنکبوت و این تنگ‌نظری رشیدی بی‌محاسب در دست عامه مردم افتاد.
انبیا را داد حق تنجیم این
غیب را چشمی بباید غیب‌بین
هوش مصنوعی: خداوند به پیامبران این قدرت را داده است که بتوانند غیب را ببینند و برای درک اسرار و نکات نهفته‌ای که از دیدگاه ما پنهان است، نیاز به بصیرت و دید خاصی دارند.
در چه دنیا فتادند این قرون
عکس خود را دید هر یک چه درون
هوش مصنوعی: در این دنیا، نسل‌ها و دوران‌های مختلف هر یک به تماشای خود و آنچه در درونشان است، پرداخته‌اند و به تجلیات خویش نگریسته‌اند.
از برون دان آنچ در چاهت نمود
ورنه آن شیری که در چه شد فرود
هوش مصنوعی: از بیرون بدان چه در چاه تو رخ داده است، وگرنه آن شیری که به چاه افتاده، چه سرنوشتی دارد؟
برد خرگوشیش از ره کای فلان
در تگ چاهست آن شیر ژیان
هوش مصنوعی: خرگوش در حال عبور از مسیری است که به یادی از شخصی به نام فلان، به چاهی می‌رسد که در آن، شیر بزرگی وجود دارد.
در رو اندر چاه کین از وی بکش
چون ازو غالب‌تری سر بر کنش
هوش مصنوعی: اگر در چاه سختی افتادی و احساس می‌کنی که این مشکل تو را محدود کرده، باید تلاش کنی و از آن وضعیت بیرون بیایی؛ زیرا اگر بر آن غلبه کنی و موفق شوی، سر خود را بالا می‌کنی و به پیروزی دست خواهی یافت.
آن مقلد سخرهٔ خرگوش شد
از خیال خویشتن پر جوش شد
هوش مصنوعی: آن تقلیدکننده که خود را متخصص و خبره می‌دانست، به خاطر خیالات و تصورات بی‌اساسش مورد تمسخر قرار گرفت و از این خیال و تصور به شدت هیجان‌زده و پرشور شد.
او نگفت این نقش داد آب نیست
این به جز تقلیب آن قلاب نیست
هوش مصنوعی: او نگفته است که این تصویر در آب نیست، بلکه این فقط نتیجه‌ی تغییر و تحولی است که در آن ایجاد شده.
تو هم از دشمن چو کینی می‌کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
هوش مصنوعی: اگر تو نیز از دشمن کینه به دل داری، به زبان بی‌ادبی و دور از ادب سخن می‌گویی.
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
هوش مصنوعی: دشمنی و سرسختی در آنجا نتیجه‌ی ویژگی‌های قدرت و قهر است که از حقیقت سرچشمه می‌گیرد.
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
هوش مصنوعی: این خط به این مفهوم اشاره دارد که آن گناهی که در وجود فرد نهفته است، باید از ذات و طبیعت او پاک شود. به عبارت دیگر، فرد باید تلاش کند تا از ویژگی‌ها و رفتارهای ناپسند خود رهایی یابد و خود را تصفیه کند.
خلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
هوش مصنوعی: چهره‌ی زشتت به قدری آشکار است که دیگران از روی آن تو را می‌شناسند، گویی که تو خود یک آینه‌ای هستی که عیب‌هایت را نشان می‌دهد.
چونک قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی خود را در آینه دیدی، بر آینه نزن و به خودت مغرور نشو.
می‌زند بر آب استارهٔ سنی
خاک تو بر عکس اختر می‌زنی
هوش مصنوعی: به دریا می‌زند ستاره‌ای که یادآور خاک توست، در حالی‌که تو بر خلاف ستاره‌ها می‌درخشی.
کین ستارهٔ نحس در آب آمدست
تا کند او سعد ما را زیردست
هوش مصنوعی: ستاره بدی در آب ظاهر شده تا خوشبختی ما را در کنترل خود درآورد.
خاک استیلا بریزی بر سرش
چونک پنداری ز شبهه اخترش
هوش مصنوعی: اگر بر سر او خاک بپاشی، گویی که بر افکار و خیالاتش غلبه کرده‌ای.
عکس پنهان گشت و اندر غیب راند
تو گمان بردی که آن اختر نماند
هوش مصنوعی: عکس آن ستاره ناپدید شد و به قهری در دنیای نامرئی رفت. تو فکر کردی که آن ستاره دیگر وجود ندارد.
آن ستارهٔ نحس هست اندر سما
هم بدان سو بایدش کردن دوا
هوش مصنوعی: یک ستارهٔ شوم در آسمان وجود دارد که باید برای مقابله با آن تدبیری اندیشیده شود.
بلک باید دل سوی بی‌سوی بست
نحس این سو عکس نحس بی‌سو است
هوش مصنوعی: باید دل را به سمت جایی کج کنید که ظاهراً بدشگون است، زیرا این سمت، در واقع بازتابی از بدشگونی آن طرف است.
داد داد حق شناس و بخششش
عکس آن دادست اندر پنج و شش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که حق را می‌شناسد و از آن استفاده می‌کند، در برابر آنچه که به دیگران می‌بخشد، معمولاً چیز کمتری را دریافت می‌کند. در واقع، این فرد به راحتی از آنچه که دارد می‌گذرد و این بخشش باعث می‌شود که او از نظر مادی یا معنوی کمتر بهره‌مند شود.
گر بود داد خسان افزون ز ریگ
تو بمیری وآن بماند مردریگ
هوش مصنوعی: اگر حق و عدالت بر ستم‌گران چیره شود، تو خواهی مرد و آن عدالت باقی خواهد ماند.
عکس آخر چند پاید در نظر
اصل بینی پیشه کن ای کژنگر
هوش مصنوعی: به جایی که به نتیجه نهایی فکر می‌کنی، ابتدا به اصل و حقیقت موضوع نگاه کن و سپس بر اساس آن تصمیم بگیر، ای کسی که دچار اشتباه در دیدگاه هستی.
حق چو بخشش کرد بر اهل نیاز
با عطا بخشیدشان عمر دراز
هوش مصنوعی: زمانی که حق به نیازمندان عطا می‌کند، به آن‌ها زندگی طولانی و با برکت می‌بخشد.
خالدین شد نعمت و منعم علیه
محیی الموتاست فاجتازوا الیه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نعمت‌های جاویدان به کسانی که بهره‌مند از آنها هستند، تعلق دارد و زندگی ابدی در دست کسی است که قدرت بر زنده کردن مردگان را دارد، بنابراین باید به سوی او رفت و از او درخواست کرد.
داد حق با تو در آمیزد چو جان
آنچنان که آن تو باشی و تو آن
هوش مصنوعی: حق و حقیقت به تو ملحق می‌شود، همانطور که جان به بدن تعلق دارد. به گونه‌ای که تو به حقیقت پیوند می‌خوری و حقیقت هم تو را در بر می‌گیرد.
گر نماند اشتهای نان و آب
بدهدت بی این دو قوت مستطاب
هوش مصنوعی: اگر میل به نان و آب نباشد، بی آن دو نیز به تو عطا خواهد شد.
فربهی گر رفت حق در لاغری
فربهی پنهانت بخشد آن سری
هوش مصنوعی: اگر به خاطر لاغری، حق و حقوق تو ضایع شود، همان لاغری می‌تواند به تو کمک کند و تو را به پنهان کردن رازهای خود قادر سازد.
چون پری را قوت از بو می‌دهد
هر ملک را قوت جان او می‌دهد
هوش مصنوعی: هر موجودی به طریقی از نیروی خاص خود تغذیه می‌کند، مانند اینکه پرنده‌ای از عطر گل‌ها نیرو می‌گیرد. هر مخلوقی نیز به نوعی از روح و جوهره خود بهره‌مند می‌شود.
جان چه باشد که تو سازی زو سند
حق به عشق خویش زنده‌ت می‌کند
هوش مصنوعی: جان چه اهمیت دارد وقتی که عشق تو باعث زنده‌ نگه‌داشتن حقیقت می‌شود؟
زو حیات عشق خواه و جان مخواه
تو ازو آن رزق خواه و نان مخواه
هوش مصنوعی: از عشق زندگی بخواه و جان را طلب نکن، از او تنها رزق و روزی بخواه و نان را مطالبه نکن.
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال
هوش مصنوعی: مردم را مانند آب زلال و پاک در نظر بگیریم که در آن ویژگی‌های خداوند بزرگ به روشنی درخشیده است.
علمشان و عدلشان و لطفشان
چون ستارهٔ چرخ در آب روان
هوش مصنوعی: علم، عدل و لطف آن‌ها همچون ستاره‌ای در آسمان، در جریانی از آب به روشنی و روشنی می‌درخشد.
پادشاهان مظهر شاهی حق
فاضلان مرآت آگاهی حق
هوش مصنوعی: پادشاهان نماد سلطنت و نمایانگر برتری فکری هستند که آگاهی و دانش حقیقی را به تصویر می‌کشند.
قرنها بگذشت و این قرن نویست
ماه آن ماهست آب آن آب نیست
هوش مصنوعی: سال‌ها سپری شده و این زمان، زمان جدیدی است، اما ویژگی‌های آن زمان، دیگر در این زمان وجود ندارد.
عدل آن عدلست و فضل آن فضل هم
لیک مستبدل شد آن قرن و امم
هوش مصنوعی: عدالت واقعی و فضیلتی که وجود داشت، اکنون تغییر کرده و آن دوران و ملتها دیگر نیستند.
قرنها بر قرنها رفت ای همام
وین معانی بر قرار و بر دوام
هوش مصنوعی: سال‌ها و قرن‌ها سپری شده است ای همام، اما این معانی همچنان پابرجا و پایدار باقی مانده‌اند.
آن مبدل شد درین جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر بر قرار
هوش مصنوعی: در این فضا بارها تصویر ماه و ستاره‌ها تغییر شکل پیدا کرد.
پس بنااش نیست بر آب روان
بلک بر اقطار عرض آسمان
هوش مصنوعی: پس بر اساس چیزی که در حال تغییر و ناپایدار است تکیه نکن، بلکه بر چیزهای پایدار و گسترده تکیه کن که در آسمان وجود دارند.
این صفتها چون نجوم معنویست
دانک بر چرخ معانی مستویست
هوش مصنوعی: این ویژگی‌ها مانند ستاره‌های معنوی هستند و در فضای بالا و والای معانی قرار دارند.
خوب‌رویان آینهٔ خوبی او
عشق ایشان عکس مطلوبی او
هوش مصنوعی: زیبا رویان، مانند آینه‌ای هستند که نشان‌دهنده‌ی زیبایی او هستند و عشق آن‌ها، تصویر موردعلاقه‌ی او را به نمایش می‌گذارد.
هم به اصل خود رود این خد و خال
دایما در آب کی ماند خیال
هوش مصنوعی: به طور کلی، این بیت به این معناست که انسان‌ها در نهایت به طبیعت و اصل خود برمی‌گردند، و افکار و تصوراتشان مثل آب زودگذر هستند و در نهایت دوام نخواهند آورد.
جمله تصویرات عکس آب جوست
چون بمالی چشم خود خود جمله اوست
هوش مصنوعی: تمام تصاویری که مشاهده می‌کنید مانند انعکاس آب هستند. زمانی که چشم خود را بمالید، خواهید دید که خود شما در واقع همان تصاویر هستید.
باز عقلش گفت بگذار این حول
خل دوشابست و دوشابست خل
هوش مصنوعی: عقلش به او گفت که این دیوانگی را رها کند، زیرا این وضعیت نه خوشایند است و نه به نفع او.
خواجه را چون غیر گفتی از قصور
شرم‌دار ای احول از شاه غیور
هوش مصنوعی: ای احول، از اینکه غیرت شاه را در مورد خواجه بیان کردی، خجالت‌زده باش.
خواجه را که در گذشتست از اثیر
جنس این موشان تاریکی مگیر
هوش مصنوعی: اگر کسی از عالم و قدرت معنوی بالا گذشته باشد، نباید تحت تأثیر چیزهای بی‌ارزش و دنیوی قرار گیرد.
خواجهٔ جان بین مبین جسم گران
مغز بین او را مبینش استخوان
هوش مصنوعی: ای کسی که جان را می‌نگری، به جسم سنگین توجه نکن، بلکه به عقل و فکر او بنگر و او را فقط در قالب استخوان نبین.
خواجه را از چشم ابلیس لعین
منگر و نسبت مکن او را به طین
هوش مصنوعی: به خواجه، با نگاهی مشکوک و زشت ننگر و او را به چیزهای ناپاک نسبت نده.
همره خورشید را شب‌پر مخوان
آنک او مسجود شد ساجد مدان
هوش مصنوعی: با همراهی خورشید، شب‌پر را نخوان زیرا او به سجده درآورده و سجده‌کننده محسوب نمی‌شود.
عکس‌ها را ماند این و عکس نیست
در مثال عکس حق بنمودنیست
هوش مصنوعی: عکس‌ها باقی می‌مانند، اما خودشان واقعی نیستند. در واقع، وجود حقیقی شبیه عکس نیست و تنها یک تصویر است که نشان‌دهنده یک حقیقت می‌باشد.
آفتابی دید او جامد نماند
روغن گل روغن کنجد نماند
هوش مصنوعی: او خورشیدی را دید و دیگر هیچ چیز ثابت نماند، نه روغن گل باقی ماند و نه روغن کنجد.
چون مبدل گشته‌اند ابدال حق
نیستند از خلق بر گردان ورق
هوش مصنوعی: چون انسان‌های راستین و صالح تغییر کرده و دچار نفاق شده‌اند، دیگر نمی‌توانند به سمت حقیقت بروند و از آفرینش دور شوند.
قبلهٔ وحدانیت دو چون بود
خاک مسجود ملایک چون شود
هوش مصنوعی: دو مسأله در اینجا مطرح شده است: یکی اشاره به جایگاه وحدانیت و خداوند دارد و دیگری به مقام و منزلت خاکی که مورد سجده فرشتگان قرار گرفته اشاره می‌کند. این بیت به ارتباط میان این دو موضوع می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه خاکی که مورد سجده ملایک است، می‌تواند به عنوان نشانه‌ای از وحدانیت و عظمت حق در نظر گرفته شود. در واقع، جایگاه والای انسان و زمین در این منظر معنوی و روحانی مورد تأکید قرار می‌گیرد.
چون درین جو دیدعکس سیب مرد
دامنش را دید آن پر سیب کرد
هوش مصنوعی: در این جو، وقتی مرد دید که تصویر سیب را می‌بیند، دامن خود را پر از سیب کرد.
آنچ در جو دید کی باشد خیال
چونک شد از دیدنش پر صد جوال
هوش مصنوعی: آنچه در جوی (آب) دیدی، آیا فقط خیال است؟ چون از دیدنش پر از حیرت و شگفتی شده‌ای.
تن مبین و آن مکن کان بکم و صم
کذبوا بالحق لما جائهم
هوش مصنوعی: بدن را نشان نده و این کار را انجام نده؛ چرا که با بینایی خود و گوش‌هایت، حقیقت را زمانی که به تو رسید، انکار کردند.
ما رمیت اذ رمیت احمد بدست
دیدن او دیدن خالق شدست
هوش مصنوعی: شما وقتی به سوی احمد پرتاب می‌کنید، در واقع او را نمی‌زنید، بلکه به خاطر دیدن او، خالق را مشاهده کرده‌اید.
خدمت او خدمت حق کردنست
روز دیدن دیدن این روزنست
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که وقتی که انسان در خدمت دیگران باشد، در واقع در حال انجام خدمت به حق و حقیقت است. و در روز ملاقات با چنین افرادی، انسان می‌تواند لذت و نورانیتی را تجربه کند که حاصل این خدمات است.
خاصه این روزن درخشان از خودست
نی ودیعهٔ آفتاب و فرقدست
هوش مصنوعی: این روزن درخشان، به خودی خود درخشان است و نه اینکه نتیجهٔ نور خورشید یا ستارهٔ دیگری باشد.
هم از آن خورشید زد بر روزنی
لیک از راه و سوی معهود نی
هوش مصنوعی: از آن خورشید بر روزنه‌ای تابید، اما از مسیر و جهتی که انتظارش می‌رفت، نیامد.
در میان شمس و این روزن رهی
هست روزنها نشد زو آگهی
هوش مصنوعی: در میان شمس و این روزنه، راهی وجود دارد، اما روزنه‌ها از آن بی‌خبرند.
تا اگر ابری بر آید چرخ‌پوش
اندرین روزن بود نورش به جوش
هوش مصنوعی: در روزن این مکان، اگر روزی ابر بیفتد، نور آن به آرامی و با شوق به درون خواهد آمد.
غیر راه این هوا و شش جهت
در میان روزن و خور مالفت
هوش مصنوعی: این دنیا و جهات مختلف آن هیچ‌گاه نمی‌تواند شما را از راه اصلی خود منحرف کند. عشق و محبت واقعی در قلب شماست و هیچ نیرویی نمی‌تواند آن را از بین ببرد.
مدحت و تسبیح او تسبیح حق
میوه می‌روید ز عین این طبق
هوش مصنوعی: ستایش و تمجید او مانند ستایش حقیقی، از چشمه‌ی وجود و حقیقت می‌روید و ثمره‌هایی از آن به بار می‌آید.
سیب روید زین سبد خوش لخت لخت
عیب نبود گر نهی نامش درخت
هوش مصنوعی: سیب از این سبد زیبا و خوش‌چهره می‌روید و اگر نامش را درخت بگذاری، اشکالی ندارد.
این سبد را تو درخت سیب خوان
که میان هر دو راه آمد نهان
هوش مصنوعی: این سبد را به درخت سیب تشبیه کن، چرا که در یک نقطه میان دو راه پنهان شده است.
آنچ روید از درخت بارور
زین سبد روید همان نوع از ثمر
هوش مصنوعی: هر نوع میوه‌ای که از درخت پربار می‌رسد، از این سبد نیز همان نوع بار می‌آید.
پس سبد را تو درخت بخت بین
زیر سایهٔ این سبد خوش می‌نشین
هوش مصنوعی: پس درخت شانس و بخت خود را در سایهٔ این سبد ببین و در کنار آن خوش بگذران.
نان چو اطلاق آورد ای مهربان
نان چرا می‌گوییش محموده خوان
هوش مصنوعی: زمانی که نان را پیش می‌آوری، ای مهربان، چرا آن را به اسم محموده می‌نامی؟
خاک ره چون چشم روشن کرد و جان
خاک او را سرمه بین و سرمه دان
هوش مصنوعی: خاک راه مانند چشمی روشن و درخشان شده است و جان این خاک، همانند سرمه‌ای است که در ظرف سرمه‌دان قرار دارد.
چون ز روی این زمین تابد شروق
من چرا بالا کنم رو در عیوق
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از روی زمین می‌تابد، من چرا باید سرم را در زیر بیندازم و خودم را پنهان کنم؟
شد فنا هستش مخوان ای چشم‌شوخ
در چنین جو خشک کی ماند کلوخ
هوش مصنوعی: اگر در این دنیای خسته‌کننده و بی‌روح، به فنا و نابودی تن بدهی، دیگر چیزی از تو باقی نخواهد ماند. در این بی‌آبی و خشکی، نه چیزی می‌کارد و نه چیزی می‌روید.
پیش این خورشید کی تابد هلال
با چنان رستم چه باشد زور زال
هوش مصنوعی: در برابر این خورشید دیگر هلال چه جایی دارد؟ با آن رستم قدرتمند، زور زال چه فایده‌ای دارد؟
طالبست و غالبست آن کردگار
تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار
هوش مصنوعی: خداوند طالب و غالب است، او می‌خواهد از وجودها، نابودی و پایان را به وجود آورد.
دو مگو و دو مدان و دو مخوان
بنده را در خواجهٔ خود محو دان
هوش مصنوعی: هیچگاه در مورد بنده خود صحبت نکن، نه به بدی و نه به خوبی، زیرا او در حضور خواجه‌اش به شدت تحت تأثیر قرار دارد.
خواجه هم در نور خواجه‌آفرین
فانیست و مرده و مات و دفین
هوش مصنوعی: آقای بزرگ نیز در نور خداوند به فنا رفته و مرده است و در زیر خاک قرار دارد.
چون جدا بینی ز حق این خواجه را
گم کنی هم متن و هم دیباجه را
هوش مصنوعی: اگر از حقیقت فاصله بگیری، این شخص را گم خواهی کرد، هم گفتارش و هم ظاهرش را.
چشم و دل را هین گذاره کن ز طین
این یکی قبله‌ست دو قبله مبین
هوش مصنوعی: چشم و دل خود را از خاک و دنیا دور کن، زیرا این یکی مقصد و هدف اصلی است و به دو هدف مختلف نگاه نکن.
چون دو دیدی ماندی از هر دو طرف
آتشی در خف فتاد و رفت خف
هوش مصنوعی: زمانی که دو چیز را دیدی، از هر دو طرف دچار آتش‌سوزی و اضطراب شدی و همین باعث شد که در حالت خفگی و بی‌تحرکی فرو بروی و از آن وضعیت خارج شوی.

حاشیه ها

1395/05/25 00:07
روفیا

در چه دنیا فتادند این قرون
عکس خود را دید هر یک چه درون
از برون دان آنچ در چاهت نمود
ورنه آن شیری که در چه شد فرود
برد خرگوشیش از ره کای فلان
در تگ چاهست آن شیر ژیان
در رو اندر چاه کین از وی بکش
چون ازو غالب‌تری سر بر کنش
آن مقلد سخرهٔ خرگوش شد
از خیال خویشتن پر جوش شد
او نگفت این نقش داد آب نیست
این به جز تقلیب آن قلاب نیست
تو هم از دشمن چو کینی می‌کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
خلق زشتت اندرو رویت نمود
که ترا او صفحهٔ آیینه بود
چونک قبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
دیری بود که به او عشق می دادم، باید می دادم، به او بدهکار بودم، مدتها امید قدرشناسی داشتم، پس از سال ها از این امید دست کشیدم، خود را از میان برداشتم و تنها به امید برافروختن نور شادی در دلش به عشق ورزی بی قید و شرط پرداختم، چیزی نگذشت که این امید هم به یاس بدل گشت، اکنون پس از پشت سر گذاردن روزهای سخت و درد کشیدن های بی پایان دیری نیست که روزگار به بهای گزافی معنای این ابیات را به من فهماند.
آموختم که
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
یعنی چه؟
نیز
آن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
من درد می کشیدم چون خیال میکردم باید احساس او را تغییر دهم و رفتارش را correct کنم.
خیلی گذشت و خیلی سخت گذشت تا من براستی فهمیدم که تنها می توانم خودم را correct کنم و تنها وظیفه ام نیز همین است،
هر کجا که برای اصلاح احساس یا رفتار او به زور، قهر، جدل، و هر روش قهرآمیز دیگری متوسل شدم مرتکب خطای بزرگی شده ام. هنوز صدای ناخوشایند شکستن آیینه ای که در آن زشتی و ناسازی خودم با حقیقت را دیده بودم در گوشم طنین می افکند...

1396/04/27 23:06
روفیا

تو هم از دشمن چو کینی می‌کشی
ای زبون شش غلط در هر ششی
آن عداوت اندرو عکس حقست
کز صفات قهر آنجا مشتقست
وآن گنه در وی ز جنس جرم تست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
باری، روزی که از بازخوردهای به گمان خود غیر منصفانه فردی نزد بزرگی گلایه می کردم، او خیلی ساده به من اینگونه توضیح داد :
به خودت و رفتار خودت بنگر، ببین کجا به خطا رفتی، چون او این واکنش ناخوشایند را به تو نشان داده داست پس تو مسوول آن هستی، وگرنه چرا طرف مقابل تو این بازخورد نا مناسب را به من نشان نداده است؟
به همین سادگی یاد گرفتم مسوولیت بازتاب کارهایم را به عهده بگیرم و از گله و شکایت از دیگران دست بردارم، من هرگز مسوول آنچه که از حوزه کنترل من خارج است نیستم.

1396/04/28 00:06
روفیا

درباره نگرانی بشر پیرامون امور خارج از کنترل گفتم به یاد لطیفه ای از دوستی افتادم، می گفت در ایام خردی حتا غصه اینکه خورشید پنجاه میلیون سال (؟) دیگر به خواموشی خواهد گرایید را نیز می خورد!
ما نیز همینگونه ایم، چون آن کودک، اموری که در حوزه کنترل ما هستند مانند یک لبخند ساده و نقد بر لب آوردن را رها کرده، نگران رفتار اجرام سماوی هستیم!

1396/04/29 08:06
نادر..

طالبست! و غالبست آن کردگار
تا ز هستی‌ها بر آرد او دمار..
شگفتا!! چگونه عشقی است این! به راستی عاشق تر از او، هم اوست...

1396/07/04 02:10
رضام قوامیان

چون همی کرد از عدم گردون پدید....
شاید اشاره به تئوری بیگ بنگ دارد که بر طبق آن تمامی دنیا از توپی کوچکتر از یک گردو آفریده شده...
ز اختران می‌ساخت او مصباح‌ها.....
آفرینش ستاره ها در سحابی ها بعد از میلیاردها سال .... و
سپس آدمی را تا اصطرلاب اوصاف او باشد و تا در جهان اظهار شده از دید او ببیند و عکس او باشد...

1396/07/04 03:10

رضا م
این وصله ها به آقای بلخی نمی چسبد
همان ...کرد از عدم گردون پدید از سرشان هم زیاد است.