بخش ۸۵ - حکایت تعلق موش با چغز و بستن پای هر دو به رشتهای دراز و بر کشیدن زاغ موش را و معلق شدن چغز و نالیدن و پشیمانی او از تعلق با غیر جنس و با جنس خود ناساختن
از قضا موشی و چغزی با وفا
بر لب جو گشته بودند آشنا
هر دو تن مربوط میقاتی شدند
هر صباحی گوشهای میآمدند
نرد دل با همدگر میباختند
از وساوس سینه میپرداختند
هر دو را دل از تلاقی متسع
همدگر را قصهخوان و مستمع
رازگویان با زبان و بیزبان
الجماعه رحمه را تاویل دان
آن اشر چون جفت آن شاد آمدی
پنج ساله قصهاش یاد آمدی
جوش نطق از دل نشان دوستیست
بستگی نطق از بیالفتیست
دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش
ماهی بریان ز آسیب خضر
زنده شد در بحر گشت او مستقر
یار را با یار چون بنشسته شد
صد هزاران لوح سر دانسته شد
لوح محفوظ است پیشانی یار
راز کونینش نماید آشکار
هادی راهست یار اندر قدوم
مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
نجم اندر ریگ و دریا رهنماست
چشم اندر نجم نه کو مقتداست
چشم را با روی او میدار جفت
گرد منگیزان ز راه بحث و گفت
زانک گردد نجم پنهان زان غبار
چشم بهتر از زبان با عثار
تا بگوید او که وحیستش شعار
کان نشاند گرد و ننگیزد غبار
چون شد آدم مظهر وحی و وداد
ناطقهٔ او علم الاسما گشاد
نام هر چیزی چنانک هست آن
از صحیفهٔ دل روی گشتش زبان
فاش میگفتی زبان از ریتش
جمله را خاصیت و ماهیتش
آنچنان نامی که اشیا را سزد
نه چنانک حیز را خواند اسد
نوح نهصد سال در راه سوی
بود هر روزیش تذکیر نوی
لعل او گویا ز یاقوت القلوب
نه رساله خوانده نه قوت القلوب
وعظ را ناموخته هیچ از شروح
بلک ینبوع کشوف و شرح روح
زان میی کان می چو نوشیده شود
آب نطق از گنگ جوشیده شود
طفل نوزاده شود حبر فصیح
حکمت بالغ بخواند چون مسیح
از کهی که یافت زان می خوشلبی
صد غزل آموخت داود نبی
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
همزبان و یار داود ملیک
چه عجب که مرغ گردد مست او
هم شنود آهن ندای دست او
صرصری بر عاد قتالی شده
مر سلیمان را چو حمالی شده
صرصری میبرد بر سر تخت شاه
هر صباح و هر مسا یک ماهه راه
هم شده حمال و هم جاسوس او
گفت غایب را کنان محسوس او
باد دم که گفت غایب یافتی
سوی گوش آن ملک بشتافتی
که فلانی این چنین گفت این زمان
ای سلیمان مه صاحبقران
بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن: سید ترمد که آنجا شاه بودبخش ۸۶ - تدبیر کردن موش به چغز کی من نمیتوانم بر تو آمدن به وقت حاجت در آب میان ما وصلتی باید کی چون من بر لب جو آیم ترا توانم خبر کردن و تو چون بر سر سوراخ موشخانه آیی مرا توانی خبر کردن الی آخره: این سخن پایان ندارد گفت موش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از قضا موشی و چغزی با وفا
بر لب جو گشته بودند آشنا
هوش مصنوعی: در یک روز اتفاقی، موشی و چغزی با دوستی و وفاداری در کنار جوی آب نشسته و با هم آشنا شده بودند.
هر دو تن مربوط میقاتی شدند
هر صباحی گوشهای میآمدند
هوش مصنوعی: هر دو نفر در یک زمان مشخص به هم مرتبط شدند و هر صبح به گوشهای از سالن میرفتند.
نرد دل با همدگر میباختند
از وساوس سینه میپرداختند
هوش مصنوعی: دلها با یکدیگر بازی میکردند و از ترس و تردیدهای درون، پرواز میکردند.
هر دو را دل از تلاقی متسع
همدگر را قصهخوان و مستمع
هوش مصنوعی: دو دل از برخورد یکدیگر پر از احساس و داستان شدهاند؛ هر کدام راوی قصه و شنوندهی دیگری هستند.
رازگویان با زبان و بیزبان
الجماعه رحمه را تاویل دان
هوش مصنوعی: رازگویان، چه با زبان و چه بیزبان، رحمت خداوند را تفسیر و تبیین میکنند.
آن اشر چون جفت آن شاد آمدی
پنج ساله قصهاش یاد آمدی
هوش مصنوعی: وقتی آن عدو مانند آن شاد آمدی، پنج سال از داستانش یادم آمد.
جوش نطق از دل نشان دوستیست
بستگی نطق از بیالفتیست
هوش مصنوعی: گفتار و بیان از صمیمیت و دوستی ناشی میشود، اما در غیاب محبت و الفت، گفتار به طور طبیعی شکل نمیگیرد.
دل که دلبر دید کی ماند ترش
بلبلی گل دید کی ماند خمش
هوش مصنوعی: وقتی دل، محبوبش را میبیند، دیگر هیچ ناراحتی برایش باقی نمیماند. مانند بلبل که وقتی گل را میبیند، دیگر خاموش نمیشود و شاداب است.
ماهی بریان ز آسیب خضر
زنده شد در بحر گشت او مستقر
هوش مصنوعی: ماهی سرخشده از آسیب خضر دوباره زنده شد و در دریا مستقر گشت.
یار را با یار چون بنشسته شد
صد هزاران لوح سر دانسته شد
هوش مصنوعی: وقتی دوست با دوستانش در کنار هم نشسته و صحبت میکند، هزاران نکته و راز نهان آشکار میشود.
لوح محفوظ است پیشانی یار
راز کونینش نماید آشکار
هوش مصنوعی: لوح محفوظ، که به نوعی نماد سرنوشت و تقدیر است، در واقع نمایانگر رازها و حقایق جهان است که در پیشانی محبوب به وضوح دیده میشود.
هادی راهست یار اندر قدوم
مصطفی زین گفت اصحابی نجوم
هوش مصنوعی: یار راهنما و هدایتگر در قدمهای پیامبر، در این گفتار دوستانش مانند ستارگان میدرخشند.
نجم اندر ریگ و دریا رهنماست
چشم اندر نجم نه کو مقتداست
هوش مصنوعی: ستاره، در میان شن و دریا، راهنمایی است. چشمی که به ستاره نگاه کند، میداند که رهنما کیست.
چشم را با روی او میدار جفت
گرد منگیزان ز راه بحث و گفت
هوش مصنوعی: چشم خود را بر چهره او قرار بده و از بحث و گفتگو دوری کن.
زانک گردد نجم پنهان زان غبار
چشم بهتر از زبان با عثار
هوش مصنوعی: چون ستاره به دلیل غبار نمیتواند دیده شود، بهتر است سکوت کنیم و به جای سخن گفتن، با عمل خود نشان دهیم.
تا بگوید او که وحیستش شعار
کان نشاند گرد و ننگیزد غبار
هوش مصنوعی: او میگوید که پیامش نشانهای از وحی است، چرا که گرد و غباری بر آن نمینشیند و همیشه واضح و روشن باقی میماند.
چون شد آدم مظهر وحی و وداد
ناطقهٔ او علم الاسما گشاد
هوش مصنوعی: وقتی آدم به عنوان نماینده وحی و پیام الهی ظهور کرد، خداوند علم نامها را به او آموخت و در اختیارش گذاشت.
نام هر چیزی چنانک هست آن
از صحیفهٔ دل روی گشتش زبان
هوش مصنوعی: هر چیزی نامی دارد و آن نام از دل انسان به زبانش منتقل میشود.
فاش میگفتی زبان از ریتش
جمله را خاصیت و ماهیتش
هوش مصنوعی: به روشنی میگفتی که زبان از ویژگیها و ماهیت خاص خود تشکیل شده است.
آنچنان نامی که اشیا را سزد
نه چنانک حیز را خواند اسد
هوش مصنوعی: آنچه در اینجا مطرح شده است این است که برخی از نامها و معانی برای اشیا و موجودات مناسبتر و شایستهتر هستند، مانند اینکه نام «اسد» تنها به شیر واقعی اطلاق نمیشود، بلکه باید به خوبی به ویژگیها و صفات او نیز توجه شود. به عبارت دیگر، نامها باید با واقعیتهای موجود هماهنگ باشند و شایستگی لازم را داشته باشند.
نوح نهصد سال در راه سوی
بود هر روزیش تذکیر نوی
هوش مصنوعی: نوح به مدت نهصد سال در تلاش بود و هر روز به مردم یادآوری میکرد.
لعل او گویا ز یاقوت القلوب
نه رساله خوانده نه قوت القلوب
هوش مصنوعی: گویی که لعل (سنگ قیمتی) از یاقوت قلبها به وجود آمده است؛ نه از متون خوانده و نه از غذاهای دلها.
وعظ را ناموخته هیچ از شروح
بلک ینبوع کشوف و شرح روح
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی از نصیحت و پند نیاموختم، بلکه من از چشمههای کشف و شرح روح الهام گرفتم.
زان میی کان می چو نوشیده شود
آب نطق از گنگ جوشیده شود
هوش مصنوعی: از آن نوشیدنی که وقتی به کام میرود، سخنها از دل خاموش جاری میشود.
طفل نوزاده شود حبر فصیح
حکمت بالغ بخواند چون مسیح
هوش مصنوعی: کودک نوزاد به دنیا میآید و در کلامش مانند مسیح، حکمت و دانش عمیق را میآموزد.
از کهی که یافت زان می خوشلبی
صد غزل آموخت داود نبی
هوش مصنوعی: از زمانی که داود نبی با لبخند زیبا و دلنشین میگساری آشنا شد، صد شعر غزل را فرا گرفت.
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
همزبان و یار داود ملیک
هوش مصنوعی: تمام پرندگان ترک کردهاند و به صورت همزبان و همیار با داود ملیک، صدای چیک چیک سر میدهند.
چه عجب که مرغ گردد مست او
هم شنود آهن ندای دست او
هوش مصنوعی: عجب است که حتی پرنده هم به عشق او دچار شگفتی میشود و صدای ندا و دعوت او را میشنود.
صرصری بر عاد قتالی شده
مر سلیمان را چو حمالی شده
هوش مصنوعی: هوا به شدت طوفانی و تند است، مانند اینکه سلیمان در جنگ با قوم عاد قرار گرفته و با قدرت و توان زیادی مانند یک باربر مشغول کار است.
صرصری میبرد بر سر تخت شاه
هر صباح و هر مسا یک ماهه راه
هوش مصنوعی: هر صبح و هر شام، وزش بادهای تند بر بالای تخت شاه همچون پرچمی به اهتزاز در میآید و به مانند ماهی، در آسمان حرکت میکند.
هم شده حمال و هم جاسوس او
گفت غایب را کنان محسوس او
هوش مصنوعی: این شعر به وضعیتی اشاره دارد که شخصی با وجود نداشتن حضور فیزیکی، اما به طور محسوس و قابل شناسایی در حال ظهور است. این فرد همچنین وظایف مختلفی را بر عهده دارد، به طوری که هم نقش یک بارکش را ایفا میکند و هم به نوعی اطلاعاتی را زیر نظر دارد. در واقع، او در حالی که ممکن است دور باشد، اما تأثیر و حضورش احساس میشود.
باد دم که گفت غایب یافتی
سوی گوش آن ملک بشتافتی
هوش مصنوعی: زمانی که باد دمید و خبر غیبت را به تو رساند، تو هم به سرعت به سوی گوش آن فرشته دویدی.
که فلانی این چنین گفت این زمان
ای سلیمان مه صاحبقران
هوش مصنوعی: فلانی در این زمان میگوید: ای سلیمان، تو صاحب قرآن هستی.