گنجور

بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن

سید ترمد که آنجا شاه بود
مسخرهٔ او دلقک آگاه بود
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست‌الاقی تا شود او مستتم
زد منادی هر که اندر پنج روز
آردم زانجا خبر بدهم کنوز
دلقک اندر ده بد و آن را شنید
بر نشست و تا بترمد می‌دوید
مرکبی دو اندر آن ره شد سقط
از دوانیدن فرس را زان نمط
پس به دیوان در دوید از گرد راه
وقت ناهنگام ره جست او به شاه
فجفجی در جملهٔ دیوان فتاد
شورشی در وهم آن سلطان فتاد
خاص و عام شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شدست
یا عدوی قاهری در قصد ماست
یا بلایی مهلکی از غیب خاست
که ز ده دلقک به سیران درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
جمع گشته بر سرای شاه خلق
تا چرا آمد چنین اشتاب دلق
از شتاب او و فحش اجتهاد
غلغل و تشویش در ترمد فتاد
آن یکی دو دست بر زانوزنان
وآن دگر از وهم واویلی‌کنان
از نفیر و فتنه و خوف نکال
هر دلی رفته به صد کوی خیال
هر کسی فالی همی‌زد از قیاس
تا چه آتش اوفتاد اندر پلاس
راه جست و راه دادش شاه زود
چون زمین بوسید گفتش هی چه بود
هرکه می‌پرسید حالی زان ترش
دست بر لب می‌نهاد او که خمش
وهم می‌افزود زین فرهنگ او
جمله در تشویش گشته دنگ او
کرد اشارت دلق که ای شاه کرم
یک‌دمی بگذار تا من دم زنم
تا که باز آید به من عقلم دمی
که فتادم در عجایب عالمی
بعد یک ساعت که شه از وهم و ظن
تلخ گشتش هم گلو و هم دهن
که ندیده بود دلقک را چنین
که ازو خوشتر نبودش هم‌نشین
دایما دستان و لاغ افراشتی
شاه را او شاد و خندان داشتی
آن چنان خندانش کردی در نشست
که گرفتی شه شکم را با دو دست
که ز زور خنده خوی کردی تنش
رو در افتادی ز خنده کردنش
باز امروز این چنین زرد و ترش
دست بر لب می‌زند کای شه خمش
وهم در وهم و خیال اندر خیال
شاه را تا خود چه آید از نکال
که دل شه با غم و پرهیز بود
زانک خوارمشاه بس خون‌ریز بود
بس شهان آن طرف را کشته بود
یا به حیله یا به سطوت آن عنود
این شه ترمد ازو در وهم بود
وز فن دلقک خود آن وهمش فزود
گفت زوتر بازگو تا حال چیست
این چنین آشوب و شور تو ز کیست
گفت من در ده شنیدم آنک شاه
زد منادی بر سر هر شاه‌راه
که کسی خواهم که تازد در سه روز
تا سمرقند و دهم او را کنوز
من شتابیدم بر تو بهر آن
تا بگویم که ندارم آن توان
این چنین چستی نیاید از چو من
باری این اومید را بر من متن
گفت شه لعنت برین زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
از برای این قدر خام‌ریش
آتش افکندی درین مرج و حشیش
هم‌چو این خامان با طبل و علم
که الاقانیم در فقر و عدم
لاف شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
هم ز خود سالک شده واصل شده
محفلی واکرده در دعوی‌کده
خانهٔ داماد پرآشوب و شر
قوم دختر را نبوده زین خبر
ولوله که کار نیمی راست شد
شرطهایی که ز سوی ماست شد
خانه‌ها را روفتیم آراستیم
زین هوس سرمست و خوش برخاستیم
زان طرف آمد یکی پیغام نی
مرغی آمد این طرف زان بام نی
زین رسالات مزید اندر مزید
یک جوابی زان حوالیتان رسید
نی ولیکن یار ما زین آگهست
زانک از دل سوی دل لا بد رهست
پس از آن یاری که اومید شماست
از جواب نامه ره خالی چراست
صد نشانست از سرار و از جهار
لیک بس کن پرده زین در بر مدار
باز رو تا قصهٔ آن دلق گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
پس وزیرش گفت ای حق را ستن
بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن
دلقک از ده بهر کاری آمدست
رای او گشت و پشیمانش شدست
ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند
او به مسخرگی برون‌شو می‌کند
غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن مرورا بی‌دریغ
پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل نی بدهد روغنی
مشنو این دفع وی و فرهنگ او
در نگر در ارتعاش و رنگ او
گفت حق سیماهم فی وجههم
زانک غمازست سیما و منم
این معاین هست ضد آن خبر
که بشر به سرشته آمد این بشر
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحبا در خون این مسکین مکوش
بس گمان و وهم آید در ضمیر
کان نباشد حق و صادق ای امیر
ان بعض الظن اثم است ای وزیر
نیست استم راست خاصه بر فقیر
شه نگیرد آنک می‌رنجاندش
از چه گیرد آنک می‌خنداندش
گفت صاحب پیش شه جاگیر شد
کاشف این مکر و این تزویر شد
گفت دلقک را سوی زندان برید
چاپلوس و زرق او را کم خرید
می‌زنیدش چون دهل اشکم‌تهی
تا دهل‌وار او دهدمان آگهی
تر و خشک و پر و تی باشد دهل
بانگ او آگه کند ما را ز کل
تا بگوید سر خود از اضطرار
آنچنان که گیرد این دلها قرار
چون طمانینست صدق و با فروغ
دل نیارامد به گفتار دروغ
کذب چون خس باشد و دل چون دهان
خس نگردد در دهان هرگز نهان
تا درو باشد زبانی می‌زند
تا به دانش از دهان بیرون کند
خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بند و گشاد
ما پس این خس را زنیم اکنون لگد
تا دهان و چشم ازین خس وا رهد
گفت دلقک ای ملک آهسته باش
روی حلم و مغفرت را کم‌خراش
تا بدین حد چیست تعجیل نقم
من نمی‌پرم به دست تو درم
آن ادب که باشد از بهر خدا
اندر آن مستعجلی نبود روا
وآنچ باشد طبع و خشم و عارضی
می‌شتابد تا نگردد مرتضی
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق آن فایت شود
شهوت کاذب شتابد در طعام
خوف فوت ذوق هست آن خود سقام
اشتها صادق بود تاخیر به
تا گواریده شود آن بی‌گره
تو پی دفع بلایم می‌زنی
تا ببینی رخنه را بندش کنی
تا از آن رخنه برون ناید بلا
غیر آن رخنه بسی دارد قضا
چارهٔ دفع بلا نبود ستم
چاره احسان باشد و عفو و کرم
گفت الصدقه مرد للبلا
داو مرضاک به صدقه یا فتی
صدقه نبود سوختن درویش را
کور کردن چشم حلم‌اندیش را
گفت شه نیکوست خیر و موقعش
لیک چون خیری کنی در موضعش
موضع رخ شه نهی ویرانیست
موضع شه اسپ هم نادانیست
در شریعت هم عطا هم زجر هست
شاه را صدر و فرس را درگه است
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در ناموقعش
نیست باطل هر چه یزدان آفرید
از غضب وز حلم وز نصح و مکید
خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز
شر مطلق نیست زینها هیچ نیز
نفع و ضر هر یکی از موضعست
علم ازین رو واجبست و نافعست
ای بسا زجری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا به بود
زانک حلوا بی‌اوان صفرا کند
سیلیش از خبث مستنقا کند
سیلیی در وقت بر مسکین بزن
که رهاند آنش از گردن زدن
زخم در معنی فتد از خوی بد
چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد
بزم و زندان هست هر بهرام را
بزم مخلص را و زندان خام را
شق باید ریش را مرهم کنی
چرک را در ریش مستحکم کنی
تا خورد مر گوشت را در زیر آن
نیم سودی باشد و پنجه زیان
گفت دلقک من نمی‌گویم گذار
من همی‌گویم تحریی بیار
هین ره صبر و تانی در مبند
صبر کن اندیشه می‌کن روز چند
در تانی بر یقینی بر زنی
گوش‌مال من بایقانی کنی
در روش یمشی مکبا خود چرا
چون همی‌شاید شدن در استوا
مشورت کن با گروه صالحان
بر پیمبر امر شاورهم بدان
امرهم شوری برای این بود
کز تشاور سهو و کژ کمتر رود
این خردها چون مصابیح انورست
بیست مصباح از یکی روشن‌ترست
بوک مصباحی فتد اندر میان
مشتعل گشته ز نور آسمان
غیرت حق پرده‌ای انگیختست
سفلی و علوی به هم آمیختست
گفت سیروا می‌طلب اندر جهان
بخت و روزی را همی‌کن امتحان
در مجالس می‌طلب اندر عقول
آن چنان عقلی که بود اندر رسول
زانک میراث از رسول آنست و بس
که ببیند غیبها از پیش و پس
در بصرها می‌طلب هم آن بصر
که نتابد شرح آن این مختصر
بهر این کردست منع آن با شکوه
از ترهب وز شدن خلوت به کوه
تا نگردد فوت این نوع التقا
کان نظر بختست و اکسیر بقا
در میان صالحان یک اصلحیست
بر سر توقیعش از سلطان صحیست
کان دعا شد با اجابت مقترن
کفو او نبود کبار انس و جن
در مری‌اش آنک حلو و حامض است
حجت ایشان بر حق داحض است
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجت از میان بر داشتیم
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخرهٔ هر قبلهٔ باطل شوی
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله‌شناس
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سید ترمد که آنجا شاه بود
مسخرهٔ او دلقک آگاه بود
هوش مصنوعی: سید ترمد در آنجا ruler بود و دلقک باهوش او را تمسخر می‌کرد.
داشت کاری در سمرقند او مهم
جست‌الاقی تا شود او مستتم
هوش مصنوعی: در سمرقند، او به دنبال انجام کار مهمی بود تا بتواند به مقصود خود برسد و به آرامش و خوشبختی دست یابد.
زد منادی هر که اندر پنج روز
آردم زانجا خبر بدهم کنوز
هوش مصنوعی: هر کسی که در پنج روز آینده خبری از آنجا بیاورد، من با صدای بلند اعلام می‌کنم.
دلقک اندر ده بد و آن را شنید
بر نشست و تا بترمد می‌دوید
هوش مصنوعی: دلقک در دهکده خبر بدی را شنید و برای اینکه از ترس آن خبر فرار کند، به دویدن افتاد و به بالای تپه رفت.
مرکبی دو اندر آن ره شد سقط
از دوانیدن فرس را زان نمط
هوش مصنوعی: در آن مسیر، اسب دوپایی به زمین افتاد و دیگر نتوانست با شتاب حرکت کند.
پس به دیوان در دوید از گرد راه
وقت ناهنگام ره جست او به شاه
هوش مصنوعی: پس او در حالتی اضطراری و بی‌نظم، به سمت دیوانه‌خانه دوید و در میانه‌ی راه و در زمان نامناسب، به دنبال راهی بود که به شاه برسد.
فجفجی در جملهٔ دیوان فتاد
شورشی در وهم آن سلطان فتاد
هوش مصنوعی: شورشی در ذهن آن پادشاه ایجاد شد و همهٔ آشفته‌گی‌ها در کل دیوان نمایان شد.
خاص و عام شهر را دل شد ز دست
تا چه تشویش و بلا حادث شدست
هوش مصنوعی: شهر به دلایل ناگواری دچار اضطراب و نگرانی شده است و همه، چه افراد خاص و چه عموم مردم، احساس نگرانی و بی‌قراری می‌کنند.
یا عدوی قاهری در قصد ماست
یا بلایی مهلکی از غیب خاست
هوش مصنوعی: یا دشمنی قدرتمند قصد آسیب به ما را دارد یا اینکه مصیبت سختی از دنیای ناپیدا بر ما نازل شده است.
که ز ده دلقک به سیران درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
هوش مصنوعی: از ده دلقک، گروهی از اسب‌های تندرو در مسیر کشتار راه افتاده‌اند.
جمع گشته بر سرای شاه خلق
تا چرا آمد چنین اشتاب دلق
هوش مصنوعی: همه مردم در خانه شاه جمع شده‌اند تا ببینند چرا اینهمه شتاب و اضطراب به وجود آمده است.
از شتاب او و فحش اجتهاد
غلغل و تشویش در ترمد فتاد
هوش مصنوعی: از سرعت و عصبانیت او، و نیز از فحش و ناسزاهایی که می‌زند، در قلب و ذهنم اضطراب و نگرانی افتاده است.
آن یکی دو دست بر زانوزنان
وآن دگر از وهم واویلی‌کنان
هوش مصنوعی: یکی با دستانش بر زانو نشسته و ناله‌های نگران کننده‌ای سر می‌دهد، در حالی که دیگری در دل خود از خیال و شناخت‌های نادرست رنج می‌برد.
از نفیر و فتنه و خوف نکال
هر دلی رفته به صد کوی خیال
هوش مصنوعی: هر دل را از استرس و آشوب و ترس آزاد کن که در دنیای خیال گم شده است.
هر کسی فالی همی‌زد از قیاس
تا چه آتش اوفتاد اندر پلاس
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس تجربیات و شواهد خودش سعی می‌کرد آینده را پیش‌بینی کند تا ببیند چه مشکلی برایش پیش می‌آید و چطور با چالش‌ها مواجه خواهد شد.
راه جست و راه دادش شاه زود
چون زمین بوسید گفتش هی چه بود
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه به سرعت به او راهی نشان داد و او زبان به درخواست گشود، وقتی زمین را بوسید، شاه از او پرسید که چه چیزی در دل داشت و چه خواسته‌ای داشت.
هرکه می‌پرسید حالی زان ترش
دست بر لب می‌نهاد او که خمش
هوش مصنوعی: هر که حال ز دست ترش می‌پرسید، او با سکوت و لب بسته پاسخ می‌داد.
وهم می‌افزود زین فرهنگ او
جمله در تشویش گشته دنگ او
هوش مصنوعی: افکار و تصورات او باعث شده که همه به شدت نگران و آشفته شده‌اند.
کرد اشارت دلق که ای شاه کرم
یک‌دمی بگذار تا من دم زنم
هوش مصنوعی: جامه‌ای که به تن دارم اشاره‌ای کرد و گفت: ای پادشاه مهربانی، تنها برای یک لحظه اجازه بدهید تا من ندا و صدایم را بلند کنم.
تا که باز آید به من عقلم دمی
که فتادم در عجایب عالمی
هوش مصنوعی: تا زمانی که دوباره عقل و هوش من به حال طبیعی برگردد، در دنیای شگفت‌انگیزی که در آن غرق شده‌ام، به فکر و تأمل می‌نشینم.
بعد یک ساعت که شه از وهم و ظن
تلخ گشتش هم گلو و هم دهن
هوش مصنوعی: پس از یک ساعت، او به اندازه‌ای گرفتار خیال و بدبینی شد که نه گلو و نه دهانی برایش باقی نماند.
که ندیده بود دلقک را چنین
که ازو خوشتر نبودش هم‌نشین
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را ندیده بود که شبیه دلقک باشد و برای او خوشایندتر از هم‌نشینی‌اش باشد.
دایما دستان و لاغ افراشتی
شاه را او شاد و خندان داشتی
هوش مصنوعی: همیشه دست‌ها و لاغ افراشته (بازوهای کشیده) شاه را نشان می‌دهند و او را شاد و خندان نشان می‌دهند.
آن چنان خندانش کردی در نشست
که گرفتی شه شکم را با دو دست
هوش مصنوعی: او به قدری شاد و خندان شد که هنگام نشستن، شکمش را با دو دست گرفت.
که ز زور خنده خوی کردی تنش
رو در افتادی ز خنده کردنش
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت خنده‌ات، خودت را به زحمت انداخته‌ای و به شدت تحت تاثیر خنده‌ات قرار گرفته‌ای.
باز امروز این چنین زرد و ترش
دست بر لب می‌زند کای شه خمش
هوش مصنوعی: امروز دوباره او به شکلی زرد و ناخشنود به لب‌هایش می‌زند و می‌گوید ای پادشاه آرام بگیر.
وهم در وهم و خیال اندر خیال
شاه را تا خود چه آید از نکال
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوعاتی اشاره شده که نشان‌دهنده پیچیدگی‌های ذهنی و توهماتی است که ممکن است در درون یکدیگر وجود داشته باشد. به نوعی، فرد درگیر افکار و تصورات مختلفی است که به هم پیوسته‌اند و این مسئله می‌تواند به دردسرهایی منجر شود. در نهایت، این پیچیدگی‌ها ممکن است به دیدگاه و درک فرد از واقعیت آسیب بزند.
که دل شه با غم و پرهیز بود
زانک خوارمشاه بس خون‌ریز بود
هوش مصنوعی: دل شاه پر از غم و ناراحتی است، زیرا خوارمشاه (دشمن) بسیار ستمگر و خونریز است.
بس شهان آن طرف را کشته بود
یا به حیله یا به سطوت آن عنود
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان در آن سمت یا با فریب یا با قدرت و شدت آن فرد سرسخت را از پای درآورده بودند.
این شه ترمد ازو در وهم بود
وز فن دلقک خود آن وهمش فزود
هوش مصنوعی: این شخص در ترمذ از خیال خودش دچار توهم شده و با مهارت دلقکی‌اش، آن توهم را بیشتر کرده است.
گفت زوتر بازگو تا حال چیست
این چنین آشوب و شور تو ز کیست
هوش مصنوعی: گفت سریع‌تر بگو که چه خبر است و این همه آشفتگی و هیجان تو از کجا ناشی می‌شود.
گفت من در ده شنیدم آنک شاه
زد منادی بر سر هر شاه‌راه
هوش مصنوعی: او گفت که در ده شنیده‌ام که پادشاه، ندا کننده‌ای را در بالای هر جاده مهم قرار داد.
که کسی خواهم که تازد در سه روز
تا سمرقند و دهم او را کنوز
هوش مصنوعی: می‌خواهم کسی را که در سه روز به سمرقند برود و در عوض به او ثروت و دارایی بدهم.
من شتابیدم بر تو بهر آن
تا بگویم که ندارم آن توان
هوش مصنوعی: من به سرعت به سوی تو آمدم تا بگویم که از عهده‌اش برنمی‌آیم.
این چنین چستی نیاید از چو من
باری این اومید را بر من متن
هوش مصنوعی: این طور چابکی از کسی مثل من بر نمی‌آید، پس این امید را بر من نگذارید.
گفت شه لعنت برین زودیت باد
که دو صد تشویش در شهر اوفتاد
هوش مصنوعی: پادشاه گفت: لعنت بر این سرعت تو، چرا که دو صد نگرانی در شهر به وجود آمد.
از برای این قدر خام‌ریش
آتش افکندی درین مرج و حشیش
هوش مصنوعی: به خاطر یک جوان بی‌تجربه، تو آتش به این مرتع و علف‌ها زدی.
هم‌چو این خامان با طبل و علم
که الاقانیم در فقر و عدم
هوش مصنوعی: مانند این نادانان که با طبل و علم خود می‌کوبند، در فقر و ناتوانی به سر می‌برند.
لاف شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
هوش مصنوعی: شیخ به خود را به گونه‌ای بزرگ و مهم جلوه می‌دهد و خود را به مقام بایزید می‌رساند، در حالی که این تنها یک ادعاست و واقعیت چیز دیگری است.
هم ز خود سالک شده واصل شده
محفلی واکرده در دعوی‌کده
هوش مصنوعی: سالک با خودی که دارد، به جایی رسیده و در دل خود گشایشی ایجاد کرده که در آن به منازعه و بحث پرداخته است.
خانهٔ داماد پرآشوب و شر
قوم دختر را نبوده زین خبر
هوش مصنوعی: خانهٔ داماد از شلوغی و هیاهوی خویشاوندان دختر آرامش ندارد و این موضوع باعث ناآرامی شده است.
ولوله که کار نیمی راست شد
شرطهایی که ز سوی ماست شد
هوش مصنوعی: صدا و هیجان است، زیرا کار نیمی از آن درست انجام شد و شرایطی که از طرف ما مطرح شده بود محقق گردید.
خانه‌ها را روفتیم آراستیم
زین هوس سرمست و خوش برخاستیم
هوش مصنوعی: ما خانه‌ها را جارو کردیم و مرتب کردیم، به خاطر این آرزو سرشار از خوشحالی و شوق به پا خاستیم.
زان طرف آمد یکی پیغام نی
مرغی آمد این طرف زان بام نی
هوش مصنوعی: از آن سمت خبری رسید، ولی این‌جا خبری نیست. مثل اینکه پرنده‌ای به این‌سو پرواز کرده، اما هیچ خبری از آن جانب نیست.
زین رسالات مزید اندر مزید
یک جوابی زان حوالیتان رسید
هوش مصنوعی: به خاطر این پیام‌های بیشتر، پاسخ دیگری از آن منطقه به شما رسید.
نی ولیکن یار ما زین آگهست
زانک از دل سوی دل لا بد رهست
هوش مصنوعی: نی وجود ندارد، اما محبوب ما از این موضوع آگاه است، چون از دل به دل راهی وجود دارد که حتماً برقرار است.
پس از آن یاری که اومید شماست
از جواب نامه ره خالی چراست
هوش مصنوعی: پس از آن یاری که به او امید دارید، چرا از پاسخ به نامه‌اش خبری نیست؟
صد نشانست از سرار و از جهار
لیک بس کن پرده زین در بر مدار
هوش مصنوعی: صد علامت از عشق و تلاش در دل دارم، اما دیگر پرده‌پوشی کن و از این موضوع برندار.
باز رو تا قصهٔ آن دلق گول
که بلا بر خویش آورد از فضول
هوش مصنوعی: بازگرد و داستان آن دلق باف را بخوان که به خاطر بیهودگی، به خود آسیب رساند.
پس وزیرش گفت ای حق را ستن
بشنو از بندهٔ کمینه یک سخن
هوش مصنوعی: وزیر به او گفت: ای کسی که حق را جستجو می‌کنی، از من که فردی معمولی هستم، یک سخن بشنو.
دلقک از ده بهر کاری آمدست
رای او گشت و پشیمانش شدست
هوش مصنوعی: دلقک از ده برای کار خاصی آمده، اما بعد از اینکه انتخاب کرده، پشیمان شده است.
ز آب و روغن کهنه را نو می‌کند
او به مسخرگی برون‌شو می‌کند
هوش مصنوعی: او با هنرش، چیزهای کهنه و بی‌فایده را به طرز جالبی تازه و ارزشمند می‌کند و به نوعی به آن‌ها روح می‌بخشد.
غمد را بنمود و پنهان کرد تیغ
باید افشردن مرورا بی‌دریغ
هوش مصنوعی: غم را نشان داد و پنهان کرد، باید بدون تردید او را با شمشیر زد.
پسته را یا جوز را تا نشکنی
نی نماید دل نی بدهد روغنی
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی از پسته یا جوز بهره‌برداری کنی، باید آن‌ها را بشکنی. در غیر این صورت، نه دل آن‌ها نمایان می‌شود و نه روغن‌شان به دست می‌آید.
مشنو این دفع وی و فرهنگ او
در نگر در ارتعاش و رنگ او
هوش مصنوعی: به حرف‌های او گوش نده و فقط به فرهنگ و ویژگی‌های او توجه کن و تغییرات و جلوه‌های او را مشاهده کن.
گفت حق سیماهم فی وجههم
زانک غمازست سیما و منم
هوش مصنوعی: در چهره‌ام نشانه‌هایی از حقیقت وجود دارد، زیرا چهره‌ام حکایت‌گر رازها و درونم است.
این معاین هست ضد آن خبر
که بشر به سرشته آمد این بشر
هوش مصنوعی: این جمله به مضمون این است که ویژگی‌های انسانی و سرشت بشر، با آنچه که در اخبار و اطلاعات دیده می‌شود، در تضاد است. در واقع، انسان‌ها با خصوصیات و ویژگی‌های خاص خود به دنیا آمده‌اند که ممکن است با تصاویر یا اخبار پیرامونشان متفاوت باشد.
گفت دلقک با فغان و با خروش
صاحبا در خون این مسکین مکوش
هوش مصنوعی: دلقک با ناراحتی و صدای بلند گفت: ای صاحب، به خاطر این مسکین که در خونش غرق شده است، رحم کن و او را نکش.
بس گمان و وهم آید در ضمیر
کان نباشد حق و صادق ای امیر
هوش مصنوعی: بسیاری از خیال‌ها و برداشت‌های نادرست در ذهن می‌آید، زیرا حقیقت و واقعیت وجود ندارد، ای امیر.
ان بعض الظن اثم است ای وزیر
نیست استم راست خاصه بر فقیر
هوش مصنوعی: بعضی از گمان‌ها گناه است ای وزیر، به ویژه نسبت به افراد فقیر.
شه نگیرد آنک می‌رنجاندش
از چه گیرد آنک می‌خنداندش
هوش مصنوعی: کسی که درد و رنج را بر او تحمیل می‌کند، به عنوان پاداش، خود را در درد و عذاب نمی‌بیند؛ اما کسی که او را شاد می‌کند، ارزش شادی را درک می‌کند.
گفت صاحب پیش شه جاگیر شد
کاشف این مکر و این تزویر شد
هوش مصنوعی: صاحب به پادشاه گفت که او در موقعیت خوبی قرار گرفت و این فرد نقشه و فریبکاری‌های خود را نمایان کرد.
گفت دلقک را سوی زندان برید
چاپلوس و زرق او را کم خرید
هوش مصنوعی: دلقک را به زندان فرستادند، چرا که تملق‌گویان و کسانی که به او با تظاهر نزدیک شده بودند، نتوانستند او را از خطر نجات دهند.
می‌زنیدش چون دهل اشکم‌تهی
تا دهل‌وار او دهدمان آگهی
هوش مصنوعی: شما او را به مانند دهل می‌زید تا صدایش به ما برساند و ما را از حال خود باخبر کند.
تر و خشک و پر و تی باشد دهل
بانگ او آگه کند ما را ز کل
هوش مصنوعی: همه چیز، چه خوب و چه بد، در زندگی ما تأثیرگذار است و صدای دهل، ما را از همه امور آگاه می‌کند.
تا بگوید سر خود از اضطرار
آنچنان که گیرد این دلها قرار
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای می‌گوید که از سردرگمی و اضطرابش به آرامش می‌رسد، به طوری که دل‌ها را به آرامش می‌آورد.
چون طمانینست صدق و با فروغ
دل نیارامد به گفتار دروغ
هوش مصنوعی: وقتی که آرامش و صداقت وجود دارد و دل با نور واقعی روشن است، دیگر کسی نمی‌تواند به دروغ سخن بگوید و آرام بگیرد.
کذب چون خس باشد و دل چون دهان
خس نگردد در دهان هرگز نهان
هوش مصنوعی: دروغ مانند علف هرز است و دل انسان مانند دانه‌ای از آن علف هرز نمی‌تواند در کام خود پنهان بماند.
تا درو باشد زبانی می‌زند
تا به دانش از دهان بیرون کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که زبانی وجود دارد، باید به آموزش و دانش ادامه دهد تا بتواند آنچه را که آموخته است به سخن درآورد.
خاصه که در چشم افتد خس ز باد
چشم افتد در نم و بند و گشاد
هوش مصنوعی: خصوصاً که وقتی در چشم می‌افتد، خس (گیاه بی‌ارزش) هم تحت تأثیر باد قرار می‌گیرد و در حالت‌های مختلف یعنی در وضعیت تر یا خشک دیده می‌شود.
ما پس این خس را زنیم اکنون لگد
تا دهان و چشم ازین خس وا رهد
هوش مصنوعی: ما اکنون با لگد به این علف بی‌ارزش می‌زنیم تا دهان و چشمانش از آن دور شود.
گفت دلقک ای ملک آهسته باش
روی حلم و مغفرت را کم‌خراش
هوش مصنوعی: دلقک به ملک گفت: آرام باش و با حوصله رفتار کن و اجازه بده تا صفت‌های بردباری و بخشش‌ات کم‌تر آسیب ببیند.
تا بدین حد چیست تعجیل نقم
من نمی‌پرم به دست تو درم
هوش مصنوعی: تا چه اندازه عجلۀ انتقام من زیاد است، که به دست تو به راحتی از آن نمی‌گذرم.
آن ادب که باشد از بهر خدا
اندر آن مستعجلی نبود روا
هوش مصنوعی: آدابی که برای خداوند است، نباید در آن haste و شتاب زدگی وجود داشته باشد؛ یعنی نباید در رعایت آن عجله کرد.
وآنچ باشد طبع و خشم و عارضی
می‌شتابد تا نگردد مرتضی
هوش مصنوعی: هر چیزی که ناشی از طبیعت، خشم یا عوامل دیگر باشد، به سمت هدفی حرکت می‌کند تا به جایگاه والایی دست یابد.
ترسد ار آید رضا خشمش رود
انتقام و ذوق آن فایت شود
هوش مصنوعی: اگر رضا بیاید، باید ترسید؛ چرا که خشم او به انتقام خواهد انجامید و لذت آن خواهد رخت بربسته.
شهوت کاذب شتابد در طعام
خوف فوت ذوق هست آن خود سقام
هوش مصنوعی: اشتیاق بی‌مورد به غذا ممکن است باعث ترس از دست دادن لذت واقعی شود و این خود نشانه‌ای از بیماری است.
اشتها صادق بود تاخیر به
تا گواریده شود آن بی‌گره
هوش مصنوعی: اشتها راستگو بود و تاخیر در خوردن باعث شد که غذا به خوبی هضم شود و مشکلی برای آن پیش نیاید.
تو پی دفع بلایم می‌زنی
تا ببینی رخنه را بندش کنی
هوش مصنوعی: تو در تلاش هستی تا مشکلات را حل کنی و از نفوذ آسیب‌ها جلوگیری کنی.
تا از آن رخنه برون ناید بلا
غیر آن رخنه بسی دارد قضا
هوش مصنوعی: تا زمانی که بلا از این شکاف بیرون نیاید، قضا و قدر چیزهای زیادی دارد که از آن شکاف خارج می‌شود.
چارهٔ دفع بلا نبود ستم
چاره احسان باشد و عفو و کرم
هوش مصنوعی: برای رفع مشکلات و بلایا، ظلم و ستم کارساز نیست، بلکه راه حل اصلی، نیکی، بخشش و مهربانی است.
گفت الصدقه مرد للبلا
داو مرضاک به صدقه یا فتی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این بیت درباره اهمیت صدقه و کمک به دیگران در زمان مشکلات و بیماری‌ها صحبت می‌کند. در واقع، می‌گوید که با ارائه صدقه، می‌توان به رهایی از بلایا و مشکلات کمک کرد و به نوعی، این عمل می‌تواند دل خداوند را راضی کند. این پیام به نوعی تشویق به نیکوکاری و حمایت از دیگران در شرایط سخت است.
صدقه نبود سوختن درویش را
کور کردن چشم حلم‌اندیش را
هوش مصنوعی: سوختن درویش، نشانه‌ای از فقر و نیاز اوست، و این سوختن به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند به‌عنوان صدقه‌ای برای کسی شناخته شود؛ بلکه، کور کردن چشم او، یعنی از بین بردن امید و آرزوهایش، معصیت بزرگی است.
گفت شه نیکوست خیر و موقعش
لیک چون خیری کنی در موضعش
هوش مصنوعی: پادشاه گفت خوب است که نیکو عمل کنی و در زمان مناسب از آن بهره‌برداری کنی، اما وقتی عملی نیک انجام می‌دهی، باید به محل و زمان آن دقت کنی.
موضع رخ شه نهی ویرانیست
موضع شه اسپ هم نادانیست
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی پادشاه را به زمین بیندازی، خراب خواهد شد و اگر اسب پادشاه را هم به همین شکل قرار دهی، به نادانی می‌رسد.
در شریعت هم عطا هم زجر هست
شاه را صدر و فرس را درگه است
هوش مصنوعی: در قوانین و اصول دین هم بخشش وجود دارد و هم تنبیه. شاه در جایگاه خود با قدرت و احترام قرار دارد و اسب نیز به نوبه خود به آن مقام می‌رسد.
عدل چه بود وضع اندر موضعش
ظلم چه بود وضع در ناموقعش
هوش مصنوعی: عدل یعنی هر چیزی به‌جای خود و در حالت مناسبش قرار بگیرد، و ظلم یعنی اینکه چیزی در جای نامناسبش قرار بگیرد و ناحقی صورت گیرد.
نیست باطل هر چه یزدان آفرید
از غضب وز حلم وز نصح و مکید
هوش مصنوعی: هیچ چیزی که خداوند آفریده باطل و بی‌فایده نیست، بلکه همه چیز از خشم و صبر و نصیحت و تدبیر او نشأت می‌گیرد.
خیر مطلق نیست زینها هیچ چیز
شر مطلق نیست زینها هیچ نیز
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در این جهان به طور کامل خوب نیست و همچنین هیچ چیز به طور کامل بد نیست.
نفع و ضر هر یکی از موضعست
علم ازین رو واجبست و نافعست
هوش مصنوعی: علم و دانش برای این ضروری و مفید است که به ما کمک می‌کند تا نفع و ضرر را از یکدیگر تشخیص دهیم و در مورد مسائل مختلف تصمیم‌گیری کنیم.
ای بسا زجری که بر مسکین رود
در ثواب از نان و حلوا به بود
هوش مصنوعی: بسیاری از دردها و رنج‌هایی که بر یک فرد نیازمند می‌گذرد، در واقع ارزش و ثواب بیشتری نسبت به دادن نان و حلوا دارد.
زانک حلوا بی‌اوان صفرا کند
سیلیش از خبث مستنقا کند
هوش مصنوعی: چون حلوا بدون روغن درست نشود، سیل آن نیز از زباله‌ها و ناخالصی‌ها درست می‌شود.
سیلیی در وقت بر مسکین بزن
که رهاند آنش از گردن زدن
هوش مصنوعی: گاهی اوقات لازم است که به فردی ضعیف و بی‌پناه کمک کنیم تا او را از دردسری که درگیرش شده است، نجات دهیم.
زخم در معنی فتد از خوی بد
چوب بر گرد اوفتد نه بر نمد
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر خوی بدش آسیب ببیند، آن زخم به خود او برمی‌گردد و نه به دیگران.
بزم و زندان هست هر بهرام را
بزم مخلص را و زندان خام را
هوش مصنوعی: در هر حالتی که بهرام باشد، او هم دنیای شادی و تفریح دارد و هم دنیای محدودیت و زندان. مخلصان در شادی و جشن هستند ولی کسانی که خام و ناصادق‌اند در زنجیر و محدودیت به سر می‌برند.
شق باید ریش را مرهم کنی
چرک را در ریش مستحکم کنی
هوش مصنوعی: برطرف کردن درد و ناراحتی باید با مراقبت و توجه انجام شود، و برای مقابله با مشکلات عمیق‌تر، نیاز به تلاش و استحکام بیشتری است.
تا خورد مر گوشت را در زیر آن
نیم سودی باشد و پنجه زیان
هوش مصنوعی: اگر در زیر فشار و سختی قرار بگیری، شاید کمی از آن فشار به نفع تو باشد، ولی احتمال اینکه به تو آسیب بزند هم وجود دارد.
گفت دلقک من نمی‌گویم گذار
من همی‌گویم تحریی بیار
هوش مصنوعی: دلقک گفت که من نمی‌خواهم حرفی بزنم، اما دارم به تو می‌گویم که آماده باش.
هین ره صبر و تانی در مبند
صبر کن اندیشه می‌کن روز چند
هوش مصنوعی: در اینجا به ما هشدار داده می‌شود که با آرامش و صبر پیش برویم و لحظه‌ای به اندیشه و تفکر در مورد روزهای آینده بپردازیم. نباید به حالت عجله و شتاب عمل کنیم، بلکه باید با دقت و تانی رفتار کنیم.
در تانی بر یقینی بر زنی
گوش‌مال من بایقانی کنی
هوش مصنوعی: اگر با آرامش و اطمینان حرکت کنی، می‌توانی به من کمک کنی تا ذهنم را آرام کنی.
در روش یمشی مکبا خود چرا
چون همی‌شاید شدن در استوا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این موضوع اشاره دارد که چرا فردی که در مسیر خوبی قرار دارد، باید به یکباره تغییر روند داده و به سمت میانه‌روی و اعتدال برود. یعنی چرا باید از حالت قوی و محکم خود به سمت حالت ساده و عادی برگردد. این تفکر نشان‌دهنده این است که افراد باید در مسیر درست و موفقیت‌آمیز خود پایدار بمانند.
مشورت کن با گروه صالحان
بر پیمبر امر شاورهم بدان
هوش مصنوعی: با افراد نیکوکار مشورت کن و از آنان برای انجام کارهایت کمک بگیر.
امرهم شوری برای این بود
کز تشاور سهو و کژ کمتر رود
هوش مصنوعی: کارهایشان بر اساس مشورت است، تا از اشتباهات و خطاهای کمتر پیش بیاید.
این خردها چون مصابیح انورست
بیست مصباح از یکی روشن‌ترست
هوش مصنوعی: این عقل‌ها مانند چراغ‌های روشن هستند و از میان بیست چراغ، یکی از همه نورانی‌تر است.
بوک مصباحی فتد اندر میان
مشتعل گشته ز نور آسمان
هوش مصنوعی: یک چراغی در درون روشن شده است که نور آن از آسمان می‌تابد.
غیرت حق پرده‌ای انگیختست
سفلی و علوی به هم آمیختست
هوش مصنوعی: غیرت الهی باعث شد که مرزهای پایین و بالا به هم گره بخورد و مختلط شوند.
گفت سیروا می‌طلب اندر جهان
بخت و روزی را همی‌کن امتحان
هوش مصنوعی: به سفر بروید و در دنیا به دنبال خوشبختی و روزی خود بگردید و آن را آزمون کنید.
در مجالس می‌طلب اندر عقول
آن چنان عقلی که بود اندر رسول
هوش مصنوعی: در محافل و مجالس، جستجو کن برای دانشی همانند دانشی که در پیامبر وجود دارد.
زانک میراث از رسول آنست و بس
که ببیند غیبها از پیش و پس
هوش مصنوعی: زیرا تنها میراث از پیامبر است که می‌تواند غیب‌ها را از گذشته و آینده ببیند.
در بصرها می‌طلب هم آن بصر
که نتابد شرح آن این مختصر
هوش مصنوعی: در نگاه‌ها به دنباله آن دیدی باش که نتوانید به راحتی توضیح دهید.
بهر این کردست منع آن با شکوه
از ترهب وز شدن خلوت به کوه
هوش مصنوعی: به خاطر این، آن با عظمت از تنهایی و از بودن در کوه منع شده است.
تا نگردد فوت این نوع التقا
کان نظر بختست و اکسیر بقا
هوش مصنوعی: تا زمانی که این نوع ملاقات اتفاق نیفتد، به آن می‌گویند که شانس و جادوگری در ادامه زندگی وجود دارد.
در میان صالحان یک اصلحیست
بر سر توقیعش از سلطان صحیست
هوش مصنوعی: در میان افرادی که نیکوکار و خوب هستند، یک نفر از همه بهتر و شایسته‌تر است و در مورد او، صدور تأییدیه و مجوز از سوی مقام عالی‌رتبه، صحیح و درست است.
کان دعا شد با اجابت مقترن
کفو او نبود کبار انس و جن
هوش مصنوعی: دعا همراه با پاسخ و اجابت شد، ولی همتای او در میان بزرگ‌ترین انسان‌ها و جن‌ها وجود نداشت.
در مری‌اش آنک حلو و حامض است
حجت ایشان بر حق داحض است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در وجود آن‌ها هم شیرینی و هم ترشی وجود دارد و این دلیل محکمی بر حق بودن آن‌هاست.
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجت از میان بر داشتیم
هوش مصنوعی: وقتی که ما او را به مقام و مرتبه‌ای بلند رساندیم، دیگر هیچ دلیلی برای توجیه یا عذرخواهی باقی نمی‌ماند.
قبله را چون کرد دست حق عیان
پس تحری بعد ازین مردود دان
هوش مصنوعی: وقتی که اراده خداوند، راستای مورد نظر را آشکار کرد، دیگر از این پس هرگونه انحرافی مردود خواهد بود.
هین بگردان از تحری رو و سر
که پدید آمد معاد و مستقر
هوش مصنوعی: نگاهت را از آنچه که در پیش رویت است برگردان و سر فرود نیاور، چراکه نشانه‌های قیامت و واقعیت‌های موجود به روشنی نمایان شده‌اند.
یک زمان زین قبله گر ذاهل شوی
سخرهٔ هر قبلهٔ باطل شوی
هوش مصنوعی: اگر به یک زمان از این قبله منحرف شوی، به سخره و تمسخر هر قبله‌ای که نادرست است تبدیل خواهی شد.
چون شوی تمییزده را ناسپاس
بجهد از تو خطرت قبله‌شناس
هوش مصنوعی: وقتی که کسی که به خوبی تربیت شده و آموزش دیده، نسبت به شما بی‌احترامی کند، دیگر نباید به او اعتماد کرد و او را به عنوان مرجع خود در نظر بگیری.
گر ازین انبار خواهی بر و بر
نیم‌ساعت هم ز همدردان مبر
هوش مصنوعی: اگر از این انبار می‌خواهی استفاده کنی، حتی برای نیم‌ساعت هم دوستانت را فراموش نکن.
که در آن دم که ببری زین معین
مبتلی گردی تو با بئس القرین
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که از این کمک و یاری جدا شوی، گرفتار خواهی شد و هم‌نشین بدی خواهی یافت.

خوانش ها

بخش ۸۴ - منادی کردن سید ملک ترمد کی هر کی در سه یا چهار روز به سمرقند رود به فلان مهم خلعت و اسپ و غلام و کنیزک و چندین زر دهم و شنیدن دلقک خبر این منادی در ده و آمدن به اولاقی نزد شاه کی من باری نتوانم رفتن به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1387/07/27 12:09
محمدعلی خرد

با عرض سلام...
(بیست مصباح از یک)، چنین تصحیح شود: (بیست مصباح از یکی).
سربلند باشید.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1392/05/01 02:08
امین کیخا

از دوانیدن ریشه دوانیدن در ایران و تار دوانیدن( شبکه و ارتباط زدن ) در افغانستان کاربرد دارد

1401/10/03 13:01
محسن حسن وند

سلام کیخا جان عزیز

اگر  منبع خاصی برای این ریشه‌یابی های بسیار زیبا و جذاب تان دارید لطفاً، و البته به شرط مقدور بودن، به ما معرفی نمایید. 

1395/08/10 14:11
رضا

یمشی مکبا یعنی سینه خیز رفتن و استوا یعنی ایستاده رفتن اشاره به آیه 22 سوره ملک

1395/08/10 15:11
رضا

در مری‌اش آنک حلو و حامض است
حجت ایشان بر حق داحض است
که چو ما او را به خود افراشتیم
عذر و حجت از میان بر داشتیم
کسی که دارد حلوا یا ترشی می خورد نیاز به احساس و درک شیرینی یا ترشی ندارد چون خود می داند چه می خورد.

1399/12/13 21:03
حسن

از شتاب او و جهد اجتهاد
غلغل و تشویش در ترمد فتاد

1399/12/13 21:03
حسن

کرد اشارت دلقک ای شاه کرم
یک‌دمی بگذار تا من دم زنم

1399/12/13 21:03
حسن

که دل شه با غم و پرهیز بود
زانک خرمشاه بس خون‌ریز بود
....
هم‌چو این خامان با طبل و علم
که الاق خانیم در فقر و عدم
...
دلقک از ده بهر کاری آمدست
رای او گشت و پشیمان زان شدست
...
زان که پر و تی باشد دهل
بانگ او آگه کند ما را ز کل
...
شهوت کاذب شتابد در طعام
خوف فوت ذوق نبود جز سقام
...
عدل چه بود آب ده اشجار را
ظلم چه بود آب دادن خار را