گنجور

بخش ۶۹ - باز دادن شاه گنج‌نامه را به آن فقیر کی بگیر ما از سر این برخاستیم

چونک رقعهٔ گنج پر آشوب را
شه مسلم داشت آن مکروب را
گشت آمن او ز خصمان و ز نیش
رفت و می‌پیچید در سودای خویش
یار کرد او عشق درداندیش را
کلب لیسد خویش ریش خویش را
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست
نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کور‌ست و کر
زآنک این دیوانگی عام نیست
طب را ارشاد این احکام نیست
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب را فرو شوید به خون
طب جملهٔ عقل‌ها منقوش اوست
روی جمله دلبر‌ان روپوش اوست
روی در روی خود آر ای عشق‌کیش
نیست ای مفتون ترا جز خویش خویش
قبله از دل ساخت آمد در دعا
لیس للانسان الا ما سعی
پیش از آن کاو پاسخی بشنیده بود
سال‌ها اندر دعا پیچیده بود
بی‌اجابت بر دعا‌ها می‌تنید
از کرم لبیک پنهان می‌شنید
چونک بی‌دف رقص می‌کرد آن علیل
ز اعتماد جود خلاق جلیل
سوی او نه هاتف و نه پیک بود
گوش اومید‌ش پر از لبیک بود
بی‌زبان می‌گفت اومید‌ش تعال
از دلش می‌روفت آن دعوت ملال
آن کبوتر را که بام آموخته‌ست
تو مخوان می‌رانش کان پر دوخته‌ست
ای ضیاء الحق حسام‌الدین برانش
کز ملاقات تو بر رسته‌ست جانش
گر برانی مرغ جانش از گزاف
هم به‌گرد بام تو آرد طواف
چینه و نقلش همه بر بام تست
پر زنان بر اوج مست دام تست
گر دمی منکر شود دزدانه روح
در ادای شکرت ای فتح و فتوح
شحنهٔ عشق مکرر کینه‌اش
تشت آتش می‌نهد بر سینه‌اش
که بیا سوی مه و بگذر ز گرد
شاه عشقت خواند زوتر باز گرد
گرد این بام و کبوتر‌خانه من
چون کبوتر پر زنم مستانه من
جبرئیل عشقم و سدره‌م توی
من سقیمم عیسی مریم توی
جوش ده آن بحر گوهر‌بار را
خوش بپرس امروز این بیمار را
چون تو آن او شدی بحر آن اوست
گرچه این دم نوبت بحران اوست
این خود آن ناله‌ست کاو کرد آشکار
آنچ پنهان‌ست یا رب زینهار
دو دهان داریم گویا هم‌چو نی
یک دهان پنهان‌ست در لب‌های وی
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی در فکنده در هوا
لیک داند هر که او را منظر‌ست
که فغان این سری هم زان سرست
دمدمهٔ این نای از دم‌های اوست
های هوی روح از هیهای اوست
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
با کی خفتی وز چه پهلو خاستی
که چنین پر جوش چون دریا‌ستی
یا ابیت عند ربی خواندی
در دل دریای آتش راندی
نعرهٔ یا نار کونی باردا
عصمت جان تو گشت ای مقتدا
ای ضیاء الحق حسام دین و دل
کی توان اندود خورشید‌ی به گل
قصد کرده‌ستند این گل‌پاره‌ها
که بپوشانند خورشید ترا
در دل که لعل‌ها دلال تست
باغها از خنده مالامال تست
محرم مردی‌ت را کو رستمی‌‌؟
تا ز صد خرمن یکی جو گفتمی
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر را فرو چاهی کنم
چونک اخوان را دل کینه‌ورست
یوسفم را قعر چه اولی‌ترست
مست گشتم خویش بر غوغا زنم
چه چه باشد خیمه بر صحرا زنم
بر کف من نه شراب آتشین
وانگه آن کر و فر مستانه بین
منتظر گو باش بی گنج آن فقیر
زآنک ما غرقیم این دم در عصیر
از خدا خواه ای فقیر این دم پناه
از من غرقه شده یاری مخواه
که مرا پروای آن اسناد نیست
از خود و از ریش خویشم یاد نیست
باد سبلت کی بگنجد و آبِ رو
در شرابی که نگنجد تار مو
در ده ای ساقی یکی رطلی گران
خواجه را از ریش و سبلت وا رهان
نخوت‌ش بر ما سبالی می‌زند
لیک ریش از رشک ما بر می‌کند
مات او و مات او و مات او
که همی‌دانیم تزویر‌ات او
از پس صد سال آنچ آید ازو
پیر می‌بیند معین مو به مو
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام
آنچ لحیانی به خانهٔ خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید
رو به دریایی که ماهی‌زاده‌ای
هم‌چو خس در ریش چون افتاده‌ای
خس نه‌ای دور از تو رشک گوهری
در میان موج و بحر اولی‌تری
بحر وحدانی‌ست جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
ای محال و ای محال اشراک او
دور از آن دریا و موج پاک او
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ
لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
چونک جفت احولانیم ای شمن
لازم آید مشرکانه دم زدن
آن یکیی زان سوی وصف‌ست و حال
جز دوی ناید به میدان مقال
یا چو احول این دوی را نوش کن
یا دهان بردوز و خوش خاموش کن
یا به نوبت گه سکوت و گه کلام
احولانه طبل می‌زن والسلام
چون ببینی محرمی گو سر جان
گُل ببینی نعره زن چون بلبلان
چون ببینی مشک پر مکر و مجاز
لب ببند و خویشتن را خنب ساز
دشمن آبست پیش او مجنب
ورنه سنگ جهل او بشکست خنب
با سیاست‌های جاهل صبر کن
خوش مدارا کن به عقل من لدن
صبر با نا‌اهل اهلان را جلی‌ست
صبر صافی می‌کند هر جا دلی‌ست
آتش نمرود ابراهیم را
صفوت آیینه آمد در جلا
جور کفر نوحیان و صبر نوح
نوح را شد صیقل مرآت روح

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونک رقعهٔ گنج پر آشوب را
شه مسلم داشت آن مکروب را
هوش مصنوعی: زمانی که حاکم مسلمان، آن نامه پر از ناراحتی و بی‌نظمی را در دست داشت، توجه خاصی به آن فرد ناتوان و دردمند کرد.
گشت آمن او ز خصمان و ز نیش
رفت و می‌پیچید در سودای خویش
هوش مصنوعی: او پس از رهایی از دشمنان و آسیب‌ها، به آرامش و آرامش خاطر دست یافت و در خیال و آرزوهای خود غرق شد.
یار کرد او عشق درداندیش را
کلب لیسد خویش ریش خویش را
هوش مصنوعی: دوست با عشقش به درد دل نشان می‌دهد، مانند سگی که به خانه‌اش ریش خود را می‌لیسد.
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست
هوش مصنوعی: عشق در پیچیدگی‌های خود، کسی را نمی‌یابد که بتواند به او اعتماد کند و در این دنیا نیز، همدمی ندارد که رازهایش را با او در میان بگذارد.
نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کور‌ست و کر
هوش مصنوعی: هیچ عاشق‌نسي وجود ندارد که دیوانه‌تر از او باشد. عقل به خاطر عشق او نابینا و ناشنوا شده است.
زآنک این دیوانگی عام نیست
طب را ارشاد این احکام نیست
هوش مصنوعی: این دیوانگی، عمومی نیست و به همین دلیل، پزشکی نمی‌تواند به این مسأله راهنمایی کند.
گر طبیبی را رسد زین گون جنون
دفتر طب را فرو شوید به خون
هوش مصنوعی: اگر پزشکی به چنین جنونی دچار شود، باید دفتر طبابتش را با خون بشوید.
طب جملهٔ عقل‌ها منقوش اوست
روی جمله دلبر‌ان روپوش اوست
هوش مصنوعی: تمام عقل‌ها و اندیشه‌ها به نوعی یادآور وجود او هستند و دل‌ها نیز به واسطه زیبایی‌های او پوشیده شده‌اند.
روی در روی خود آر ای عشق‌کیش
نیست ای مفتون ترا جز خویش خویش
هوش مصنوعی: ای عشق، خود را در برابر من قرار بده! تو هیچ‌کس دیگری را جز خودت نمی‌شناسی.
قبله از دل ساخت آمد در دعا
لیس للانسان الا ما سعی
هوش مصنوعی: انسان در دعا و نیایش، به آنچه که در دلش وجود دارد توجه می‌کند و به جز آنچه که خودش تلاش و کوشش کند، چیزی نخواهد داشت.
پیش از آن کاو پاسخی بشنیده بود
سال‌ها اندر دعا پیچیده بود
هوش مصنوعی: قبل از اینکه او پاسخی را بشنود، سال‌ها در حال دعا و درخواست بوده است.
بی‌اجابت بر دعا‌ها می‌تنید
از کرم لبیک پنهان می‌شنید
هوش مصنوعی: دعایی که می‌کردم بی‌پاسخ نمی‌ماند و از روی لطف، پاسخی نامرئی می‌شنیدم.
چونک بی‌دف رقص می‌کرد آن علیل
ز اعتماد جود خلاق جلیل
هوش مصنوعی: علیلی که به خاطر اعتماد به مهربانی و generosityِ خالق بزرگ، بدون نیاز به موسیقی در حال رقصیدن بود.
سوی او نه هاتف و نه پیک بود
گوش اومید‌ش پر از لبیک بود
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که کسی نمی‌تواند به آسمان و نشانه‌های الهی پردازد، بلکه خود فرد باید امیدوار باشد و دلش مملو از پاسخ مثبت و پذیرش عشق الهی باشد.
بی‌زبان می‌گفت اومید‌ش تعال
از دلش می‌روفت آن دعوت ملال
هوش مصنوعی: او بی‌زبان و خاموش، امید خود را از دلش احساس می‌کرد که آن دعوتی که به او شده، تنها ملال و ناراحتی می‌آورد.
آن کبوتر را که بام آموخته‌ست
تو مخوان می‌رانش کان پر دوخته‌ست
هوش مصنوعی: آن پرنده‌ای که در بالای خانه زندگی کرده و آموخته که آنجا بماند، را صدا نزن؛ چرا که او پرواز را یاد گرفته و پرهایش آماده‌اند.
ای ضیاء الحق حسام‌الدین برانش
کز ملاقات تو بر رسته‌ست جانش
هوش مصنوعی: ای نور حق، حسام‌الدین، با نام تو آغاز کرده‌ام چون جانم به خاطر دیدار تو به زندگی بازگشته است.
گر برانی مرغ جانش از گزاف
هم به‌گرد بام تو آرد طواف
هوش مصنوعی: اگر حتی مرغ جان را از خود برانی، باز هم برای گرداندن دور بام تو خواهد آمد.
چینه و نقلش همه بر بام تست
پر زنان بر اوج مست دام تست
هوش مصنوعی: بر بلندای بام تو، ساخت و ساز و نقل و انتقالات همه به چشم می‌آید، و در این حال، پرندگان در اوج خوشحالی و بی‌خیالی، در دام تو به پرواز در آمده‌اند.
گر دمی منکر شود دزدانه روح
در ادای شکرت ای فتح و فتوح
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای روح من به طور مخفیانه از شکرگزاری تو غفلت کند، ای پیروزی و موفقیت.
شحنهٔ عشق مکرر کینه‌اش
تشت آتش می‌نهد بر سینه‌اش
هوش مصنوعی: شوق عشق گهگاه باعث می‌شود که کینه و تنفر را آتشین بر دلش بگذارد.
که بیا سوی مه و بگذر ز گرد
شاه عشقت خواند زوتر باز گرد
هوش مصنوعی: بیا به سمت محبوب و از مشکلات و موانع دل بکن، زیرا عاطفه و عشق تو را زودتر به برگشتن دعوت می‌کند.
گرد این بام و کبوتر‌خانه من
چون کبوتر پر زنم مستانه من
هوش مصنوعی: در اطراف خانه‌ام مانند یک کبوتر پرواز می‌کنم و حالتی سرمست و شاداب دارم.
جبرئیل عشقم و سدره‌م توی
من سقیمم عیسی مریم توی
هوش مصنوعی: من جبرئیل عشق را در خود دارم و تو برای من مانند درخت سدر هستی؛ من در اندوه و بیماری هستم و تو همچون عیسی مریم برایم نجات‌بخش و مرهم هستی.
جوش ده آن بحر گوهر‌بار را
خوش بپرس امروز این بیمار را
هوش مصنوعی: اکنون از دریا که پر از گوهر است بپرس که حال این بیمار چه طور است و به او رسیدگی کن.
چون تو آن او شدی بحر آن اوست
گرچه این دم نوبت بحران اوست
هوش مصنوعی: وقتی تو به حالت او تبدیل شدی، در واقع تمام وجودت به او تعلق می‌گیرد، هرچند که در این لحظه، زمان به نفع اوست و تو در حال تجربه او هستی.
این خود آن ناله‌ست کاو کرد آشکار
آنچ پنهان‌ست یا رب زینهار
هوش مصنوعی: این صدا همان ناله‌ای است که آشکار می‌کند آنچه را که در دل پنهان است. به خدایا، ایمن بمان!
دو دهان داریم گویا هم‌چو نی
یک دهان پنهان‌ست در لب‌های وی
هوش مصنوعی: ما دو نوع گفتار داریم؛ یکی که به وضوح از دهان خارج می‌شود و دیگری که مخفیانه و درون خود داریم، مانند نی که صدایش درون خود نهفته است.
یک دهان نالان شده سوی شما
های هویی در فکنده در هوا
هوش مصنوعی: یک نفر از درد و رنج خود شکایت می‌کند و صدایش را به سوی شما بلند کرده و در فضا پخش می‌کند.
لیک داند هر که او را منظر‌ست
که فغان این سری هم زان سرست
هوش مصنوعی: اما هر کسی که او را می‌بیند می‌داند که صدای واویلا و زاری این سر هم از همان سر ناشی می‌شود.
دمدمهٔ این نای از دم‌های اوست
های هوی روح از هیهای اوست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صدای نای به خاطر نفس‌ها و دم‌هایی است که می‌زند و روحانی در آن وجود دارد که از موی نای برمی‌خیزد. به عبارت دیگر، این صدا نشان‌دهندهٔ حس و حال عمیق و احساسی است که از وجود او ناشی می‌شود.
گر نبودی با لبش نی را سمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
هوش مصنوعی: اگر لب او نبود، نی هم نمی‌توانست با سمر، جهان را به شیرینی پر کند.
با کی خفتی وز چه پهلو خاستی
که چنین پر جوش چون دریا‌ستی
هوش مصنوعی: با کی خوابیدی و از چه طرف بیدار شدی که این‌گونه پرهیجان و طغیانی مانند دریا هستی؟
یا ابیت عند ربی خواندی
در دل دریای آتش راندی
هوش مصنوعی: ای کاش در پیشگاه خداوند شب را بگذرانم، در حالی که در دل دریای آتش غوطه‌ور شده‌ام.
نعرهٔ یا نار کونی باردا
عصمت جان تو گشت ای مقتدا
هوش مصنوعی: همهٔ عالم ندا می‌دهند که ای مقدس و الگو، جان تو در امان است و از خطرات دور است.
ای ضیاء الحق حسام دین و دل
کی توان اندود خورشید‌ی به گل
هوش مصنوعی: ای روشنای حقیقت، ای مطلع دین و دل، چه کسی می‌تواند نوری همچون خورشید را در خاک و گل پنهان کند؟
قصد کرده‌ستند این گل‌پاره‌ها
که بپوشانند خورشید ترا
هوش مصنوعی: این گل‌های زیبا تصمیم گرفته‌اند که تو را بپوشانند و از تابش خورشید بر تو جلوگیری کنند.
در دل که لعل‌ها دلال تست
باغها از خنده مالامال تست
هوش مصنوعی: در دل تو که جواهرهای زیبا و ارزشمندی وجود دارد، باغ‌ها از شادی و خوشحالی پر شده‌اند.
محرم مردی‌ت را کو رستمی‌‌؟
تا ز صد خرمن یکی جو گفتمی
هوش مصنوعی: کجا می‌توان کسی را پیدا کرد که در برابر مردی چون رستم قرار گیرد؟ زیرا من فقط یک دانه جو را از میان صدها خرمن می‌توانم به زبان بیاورم.
چون بخواهم کز سرت آهی کنم
چون علی سر را فرو چاهی کنم
هوش مصنوعی: زمانی که بخواهم از تو دل بردارم و احساساتم را بروز دهم، مانند علی، سرم را به درون چاه می‌زنم.
چونک اخوان را دل کینه‌ورست
یوسفم را قعر چه اولی‌ترست
هوش مصنوعی: دل‌های دشمنان پر از کینه است، بنابراین من هم مانند یوسف در زیر چاه قرار گرفته‌ام؛ حالا چه چیز بهتر از این وجود دارد که در این وضعیت، به عمق چاه بروم؟
مست گشتم خویش بر غوغا زنم
چه چه باشد خیمه بر صحرا زنم
هوش مصنوعی: مست و سرمست شده‌ام، بر سر و صدای دنیای شلوغ می‌زنم، چه اهمیتی دارد، گویی خیمه‌ای در بیابان برپا کرده‌ام.
بر کف من نه شراب آتشین
وانگه آن کر و فر مستانه بین
هوش مصنوعی: بر دستان من نوشیدنی داغی نیست، اما ببین که چگونه در حال و هوای مستی و شور و شوق به سر می‌برم.
منتظر گو باش بی گنج آن فقیر
زآنک ما غرقیم این دم در عصیر
هوش مصنوعی: منتظر باش که آن فقیر هرگز گنجی نخواهد داشت، زیرا ما در حال حاضر کاملاً غرق لذتی شیرین و خوشایند هستیم.
از خدا خواه ای فقیر این دم پناه
از من غرقه شده یاری مخواه
هوش مصنوعی: ای فقیر، از خدا بخواه که در این لحظه برایت پناهی باشد؛ زیرا من که در مشکلات غرق شده‌ام، نمی‌توانم کمکی به تو کنم.
که مرا پروای آن اسناد نیست
از خود و از ریش خویشم یاد نیست
هوش مصنوعی: من به آن مدارک و اسناد اهمیت نمی‌دهم و از ریشه و اصل خود چیزی به خاطر نمی‌آورم.
باد سبلت کی بگنجد و آبِ رو
در شرابی که نگنجد تار مو
هوش مصنوعی: باد و آب نمی‌توانند در چیزی محدود شوند، همان‌طور که شراب نمی‌تواند در تار مویی جا بگیرد. این جمله به نوعی بیانگر ناپایداری و سختی است که در برخی از امور وجود دارد.
در ده ای ساقی یکی رطلی گران
خواجه را از ریش و سبلت وا رهان
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این ده، یک لیوان پر شراب به خواجه بده تا او را از ریش و موهایش آزاد کند.
نخوت‌ش بر ما سبالی می‌زند
لیک ریش از رشک ما بر می‌کند
هوش مصنوعی: وقار و خودپسندی او بر ما تأثیر می‌گذارد، اما در عوض، حسادت ما باعث می‌شود که او به ریشش از ما نگاه کند.
مات او و مات او و مات او
که همی‌دانیم تزویر‌ات او
هوش مصنوعی: بسیار در حیرت و ناباوری به سر می‌برم و نمی‌توانم باور کنم که اینچنین فریب‌کاری می‌کنی.
از پس صد سال آنچ آید ازو
پیر می‌بیند معین مو به مو
هوش مصنوعی: پس از گذشت صد سال، آنچه که از او بیرون می‌آید، را یک پیرمرد به خوبی و جزئیات می‌بیند.
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام
هوش مصنوعی: مرد معمولی در آینه چه می‌بیند که پیرمرد در خشت خام نمی‌بیند؟
آنچ لحیانی به خانهٔ خود ندید
هست بر کوسه یکایک آن پدید
هوش مصنوعی: آنچه در دل پنهان و نهان وجود دارد، مانند زوایای یک کوسه، هر کدام از آنها به طور جداگانه و مشخص نمایان می‌شود.
رو به دریایی که ماهی‌زاده‌ای
هم‌چو خس در ریش چون افتاده‌ای
هوش مصنوعی: به دریا نگاه کن، جایی که ماهی‌ای مانند تو به آرامی در میان علف‌های دریا افتاده است.
خس نه‌ای دور از تو رشک گوهری
در میان موج و بحر اولی‌تری
هوش مصنوعی: تو هیچوقت از من دور نیستی، مانند جواهری که در میان امواج دریا است. تو به من نزدیک‌تری و ارزشمندتر.
بحر وحدانی‌ست جفت و زوج نیست
گوهر و ماهیش غیر موج نیست
هوش مصنوعی: دریای وجود یکی است و در آن زوج و جفتی وجود ندارد. تنها چیزی که در این دریا وجود دارد، مروارید و ماهی است و غیر از این، فقط امواج می‌زند.
ای محال و ای محال اشراک او
دور از آن دریا و موج پاک او
هوش مصنوعی: شما که دور از دریا و موج‌های پاک او هستید، در واقع به مفهومی غیرممکن اشاره می‌کنید.
نیست اندر بحر شرک و پیچ پیچ
لیک با احول چه گویم هیچ هیچ
هوش مصنوعی: در دریای کفر و شرک خبری نیست، اما در مورد فرد نادان چه بگویم که هیچ چیزی نمی‌دانند.
چونک جفت احولانیم ای شمن
لازم آید مشرکانه دم زدن
هوش مصنوعی: ما مانند دو پرنده‌ی نر و ماده در کنار هم هستیم، پس لازم است که به طور همزمان از وجود یکدیگر بهره‌مند شویم.
آن یکیی زان سوی وصف‌ست و حال
جز دوی ناید به میدان مقال
هوش مصنوعی: یکی از آن طرف، ویژگی و حالت او است و جز او در رقابت نمی‌تواند به میدان بیاید.
یا چو احول این دوی را نوش کن
یا دهان بردوز و خوش خاموش کن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که یا مانند فردی که در حال تعلیم و آموزش است، این دو موضوع را آموخته و به کار بگیر یا بهتر است سکوت کرده و در این مورد صحبت نکنی.
یا به نوبت گه سکوت و گه کلام
احولانه طبل می‌زن والسلام
هوش مصنوعی: گاهی حرف می‌زنم و گاهی سکوت می‌کنم، مثل کسی که با بی‌خیالی طبل می‌زند و دیگر هیچ.
چون ببینی محرمی گو سر جان
گُل ببینی نعره زن چون بلبلان
هوش مصنوعی: وقتی محرمی را ببینی، گویا جانِ گلی را می‌بینی که مانند بلبلان می‌نالد و آواز می‌خواند.
چون ببینی مشک پر مکر و مجاز
لب ببند و خویشتن را خنب ساز
هوش مصنوعی: وقتی که فریب و نیرنگ را در چهره دیگران ببینی، بهتر است سکوت کنی و خود را از این بازی دور نگه‌داری.
دشمن آبست پیش او مجنب
ورنه سنگ جهل او بشکست خنب
هوش مصنوعی: دشمن در حال نزدیک شدن است، پس مراقب باش و حرکت نکن، وگرنه نادانی‌ات باعث می‌شود که تیر خلاص بر خودت بیافکنی.
با سیاست‌های جاهل صبر کن
خوش مدارا کن به عقل من لدن
هوش مصنوعی: با توجه به وضعیت نابسامان و نادانی که وجود دارد، صبر و حوصله داشته باش و با مدارا با دیگران رفتار کن، زیرا عقل و درک من از جایی دیگر برمغان آمده است.
صبر با نا‌اهل اهلان را جلی‌ست
صبر صافی می‌کند هر جا دلی‌ست
هوش مصنوعی: صبر در مقابل افرادی که لیاقت ندارند، باعث می‌شود که شخصیت صبر کننده نمایان شود. علاوه بر این، صبر می‌تواند دل‌های مختلف را تصفیه و پاک کند.
آتش نمرود ابراهیم را
صفوت آیینه آمد در جلا
هوش مصنوعی: آتش نمرود که ابراهیم را در خود گرفته بود، به مانند آینه‌ای صاف و درخشان جلوه‌گر شد.
جور کفر نوحیان و صبر نوح
نوح را شد صیقل مرآت روح
هوش مصنوعی: ستم و ناپاکی کافران زمان نوح، و صبر و استقامت نوح، باعث شد که روح او همانند آینه‌ای صاف و پاک درآید.

حاشیه ها

1393/04/18 14:07
سنجری

با سلام
در مصرع "های و هویی در فکنده..." بجای "هوا" من "شما" دیده ام:
یک دهان نالان شده سوی شما -- های و هویی درفکنده در شما

در ضمن این بیت هم در همین بخش باید باشد:
با لب دمساز خود گر جفتمی -- همچو نی ناگفتنی ها گفتمی

1395/06/29 01:08
میلادی رومی

دو دهان داریم گویا همچو نی
یک زبان پنهانْسْتْ در لب های وی

1400/02/26 04:04
سپهر

صبر با نااهل اهلان را جلاست
صبر صافی می‌کند هر جا دلیست
وزنش مشکل داره

1400/06/23 03:08
کوروش

جلیست درست بوده

1403/02/30 17:04
مسعود تسلیمی

سلام علیکم 

دکتر اذر خنب را خنگ خواندند و با معنی هم سازگارتر است

1404/07/28 01:09
کوروش

طب جملهٔ عقل‌ها منقوش اوست

روی جمله دلبر‌ان روپوش اوست

 

مصرع اول یعنی چه ؟

 

1404/07/29 08:09
رضا از کرمان

درود

  طبابت ودرمان درد عشق فقط نقشی از خاطر حضرت دوست است وچهره زیبای زیبارویان عالم حجابی بر جمال حضرت حق است .  یا به عبارتی عشق خود بیماری است که در عین حال درمان تمام رنج آدمیان است .

  شاد باشی  

1404/07/29 04:09
کوروش

دو دهان داریم گویا هم‌چو نی

یک دهان پنهان‌ست در لب‌های وی

 

تفسیر لطفا 

 

1404/07/29 08:09
رضا از کرمان

درود 

 از ابیات قبلی اگر توجه کنی روی سخن  مولانا با حسام الدین است در اینجا داره میگه که من وحسام الدین  یک روح در دو قالب هستیم وهرچه از دهان من خارج میشه انگار از حسام الدینه  

ساز نی اگر توجه کنی دارای دوسره که یکطرف در دهان نوازنده قرار میگیره واز سوی دیگه آوای نی به گوش میرسه  وبا این ابیات داره به نوعی از مقام شامخ حسام الدین چلبی تعریف میکنه .

 

شاد باشی 

1404/07/30 02:09
کوروش

چون بخواهم کز سرت آهی کنم

چون علی سر را فرو چاهی کنم

 

یعنی چه ؟

 

1404/07/30 02:09
کوروش

باد سبلت کی بگنجد و آبِ رو

در شرابی که نگنجد تار مو

 

یعنی چه 

 

1404/07/30 02:09
کوروش

نخوت‌ش بر ما سبالی می‌زند

لیک ریش از رشک ما بر می‌کند

 

یعنی چه ؟