گنجور

بخش ۵۶ - مضاحک گفتن درزی و ترک را از قوت خنده بسته شدن دو چشم تنگ او و فرصت یافتن درزی

ترک خندیدن گرفت از داستان
چشم تنگش گشت بسته آن زمان
پاره‌ای دزدید و کردش زیر ران
از جز حق از همه احیا نهان
حق همی‌دید آن ولی ستارخوست
لیک چون از حد بری غماز اوست
ترک را از لذت افسانه‌اش
رفت از دل دعوی پیشانه‌اش
اطلس چه دعوی چه رهن چی
ترک سرمستست در لاغ اچی
لابه کردش ترک کز بهر خدا
لاغ می‌گو که مرا شد مغتذا
گفت لاغی خندمینی آن دغا
که فتاد از قهقهه او بر قفا
پاره‌ای اطلس سبک بر نیفه زد
ترک غافل خوش مضاحک می‌مزد
هم‌چنین بار سوم ترک خطا
گفت لاغی گوی از بهر خدا
گفت لاغی خندمین‌تر زان دو بار
کرد او این ترک را کلی شکار
چشم بسته عقل جسته مولهه
مست ترک مدعی از قهقهه
پس سوم بار از قبا دزدید شاخ
که ز خنده‌ش یافت میدان فراخ
چون چهارم بار آن ترک خطا
لاغ از آن استا همی‌کرد اقتضا
رحم آمد بر وی آن استاد را
کرد در باقی فن و بیداد را
گفت مولع گشت این مفتون درین
بی‌خبر کین چه خسارست و غبین
بوسه‌افشان کرد بر استاد او
که بمن بهر خدا افسانه گو
ای فسانه گشته و محو از وجود
چند افسانه بخواهی آزمود
خندمین‌تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خویش ایست
ای فرو رفته به گور جهل و شک
چند جویی لاغ و دستان فلک
تا بکی نوشی تو عشوهٔ این جهان
که نه عقلت ماند بر قانون نه جان
لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد
آب روی صد هزاران چون تو برد
می‌درد می‌دوزد این درزی عام
جامهٔ صدسالگان طفل خام
لاغ او گر باغها را داد داد
چون دی آمد داده را بر باد داد
پیره‌طفلان شسته پیشش بهر کد
تا به سعد و نحس او لاغی کند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترک خندیدن گرفت از داستان
چشم تنگش گشت بسته آن زمان
هوش مصنوعی: خنده کردن از داستان چشم تنگ او متوقف شد و در آن لحظه، همه چیز برایش بسته و غیرقابل دسترسی گردید.
پاره‌ای دزدید و کردش زیر ران
از جز حق از همه احیا نهان
هوش مصنوعی: بعضی از چیزی را برداشت و آن را در زیر ران خود پنهان کرد، به جز حقیقت که از همه چیز پنهان شده است.
حق همی‌دید آن ولی ستارخوست
لیک چون از حد بری غماز اوست
هوش مصنوعی: ولی حق را می‌بیند که ستار است، اما وقتی از حد خود فراتر برود، آن غم و دردش نمایان می‌شود.
ترک را از لذت افسانه‌اش
رفت از دل دعوی پیشانه‌اش
هوش مصنوعی: ترک از لذت‌های فریبنده‌اش دور شده و دیگر به ادعاهای خود نمی‌بالد.
اطلس چه دعوی چه رهن چی
ترک سرمستست در لاغ اچی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به بیان تفاوت‌ها و احساسات انسان و طبیعت اطرافش می‌پردازد. در آن اشاره‌ای به زیبایی و پیچیدگی زندگی و حالاتی همچون سرمستی و لاغری می‌شود که می‌تواند به احساسات و وضعیت‌های مختلف اشاره داشته باشد. در کل می‌توان گفت که آن به نشان دادن تضادها و زیبایی‌های زندگی پرداخته است.
لابه کردش ترک کز بهر خدا
لاغ می‌گو که مرا شد مغتذا
هوش مصنوعی: شخصی در حال درخواست از دیگری است که برای خدا، او را در نظر بگیرد و به او توجه کند. او احساس می‌کند که در زحمت و ناراحتی است و خواسته‌اش این است که فرد مورد نظر به او محبت کند و به او کمک کند تا از این شرایط خارج شود.
گفت لاغی خندمینی آن دغا
که فتاد از قهقهه او بر قفا
هوش مصنوعی: او می‌گوید که وقتی می‌خندد، آن فریبکاری که بر اثر خنده‌اش به زمین افتاده، به پشتش می‌افتد.
پاره‌ای اطلس سبک بر نیفه زد
ترک غافل خوش مضاحک می‌مزد
هوش مصنوعی: برخی از پارچه‌های نازک و سبک را بر دوش خود انداخته و در حالی که غافل و بی‌خبر است، با خوشحالی و خنده به بازی می‌پردازد.
هم‌چنین بار سوم ترک خطا
گفت لاغی گوی از بهر خدا
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به بار سوم از دیگری خواسته است که به خاطر خدا، از اشتباهات و لغزش‌ها بپرهیزد و به مسیر درست قدم نهد. به عبارت دیگر، او از او می‌خواهد که در عمل و گفتار خود دقت بیشتری داشته باشد و از خطا دوری کند.
گفت لاغی خندمین‌تر زان دو بار
کرد او این ترک را کلی شکار
هوش مصنوعی: او گفت که لاغرتر و خندان‌تر از آن دو بار کرد، پس آن ترک را به طور کامل صید کرد.
چشم بسته عقل جسته مولهه
مست ترک مدعی از قهقهه
هوش مصنوعی: چشم‌ها بسته شده، اما عقل در پی چیزی است. در حالی که مستی و شادی از ملامت دیگران رهایی یافته است.
پس سوم بار از قبا دزدید شاخ
که ز خنده‌ش یافت میدان فراخ
هوش مصنوعی: پس از اینکه بار سوم شاخ را از قبا برداشت، به خاطر خنده‌اش میدان وسیعی به دست آورد.
چون چهارم بار آن ترک خطا
لاغ از آن استا همی‌کرد اقتضا
هوش مصنوعی: زمانی که بار چهارم آن دختر زیبا به اشتباه در زیر نگاه‌ها قرار می‌گیرد، به دلیل آن حالت خاص او، به نظر می‌رسد که از خود بی‌خود شده است.
رحم آمد بر وی آن استاد را
کرد در باقی فن و بیداد را
هوش مصنوعی: استاد نسبت به او رحم کرد و به او در ادامه‌ی آموزش و فنون دیگر کمک کرد و از ستم نیز دست برداشت.
گفت مولع گشت این مفتون درین
بی‌خبر کین چه خسارست و غبین
هوش مصنوعی: گفت که عاشق شده و در این حال بی‌خبر است از اینکه این عشق چه ضرر و زیانی به او خواهد زد.
بوسه‌افشان کرد بر استاد او
که بمن بهر خدا افسانه گو
هوش مصنوعی: او با شوق و محبت بر استادش بوسه‌ای زد و از او خواست که به خاطر خدا داستانی برایش بگوید.
ای فسانه گشته و محو از وجود
چند افسانه بخواهی آزمود
هوش مصنوعی: ای داستانی که از وجود محو شده‌ای، آیا می‌خواهی چند افسانه را آزمایش کنی؟
خندمین‌تر از تو هیچ افسانه نیست
بر لب گور خراب خویش ایست
هوش مصنوعی: هیچ داستانی به زیبایی و شادابی تو نیست، حتی در حالی که در کنار قبر و ویرانی‌ات ایستاده‌ای.
ای فرو رفته به گور جهل و شک
چند جویی لاغ و دستان فلک
هوش مصنوعی: ای کسی که در گور نادانی و تردید فرو رفته‌ای، چرا به دنبال چیزهای بی‌ارزش و زودگذر هستی؟
تا بکی نوشی تو عشوهٔ این جهان
که نه عقلت ماند بر قانون نه جان
هوش مصنوعی: تا چه زمانی می‌خواهی به فریب و ناز این دنیا دلخوش باشی در حالی که نه اندیشه‌ات بر اصول ثابت است و نه جانت در آرامش؟
لاغ این چرخ ندیم کرد و مرد
آب روی صد هزاران چون تو برد
هوش مصنوعی: این زندگی به شدت ناپایدار و فانی است و انسان‌های بسیاری در آن به دنبال آبرو و مقام هستند، اما تنها عده‌ای از آن‌ها به موفقیت می‌رسند.
می‌درد می‌دوزد این درزی عام
جامهٔ صدسالگان طفل خام
هوش مصنوعی: این مصراع به این معناست که یک درزگیر یا خیاط، با دقت و حوصله، پارچه‌ای را کهنه و قدیمی را به هم می‌دوزد و به آن شکل و ظاهری تازه می‌بخشد، در حالی که این کار نمایانگر تلاش و صبر اوست. در واقع، این عمل نشان‌دهنده تبدیل تجربه‌های گذشته و زنده کردن دوباره‌ی آن‌ها در قالبی مناسب است.
لاغ او گر باغها را داد داد
چون دی آمد داده را بر باد داد
هوش مصنوعی: اگر او باغ‌ها را به او بدهد، وقتی دی برساند، این هدیه به باد خواهد رفت.
پیره‌طفلان شسته پیشش بهر کد
تا به سعد و نحس او لاغی کند
هوش مصنوعی: کودکان نوزاد به خاطر او پاک می‌شوند تا سرنوشت خوب یا بد او را مشخص کنند.

حاشیه ها

1404/07/25 04:09
کوروش

ای فرو رفته به گور جهل و شک

چند جویی لاغ و دستان فلک

 

منظور از دستان فلک چیست 

 

1404/07/25 19:09
رضا از کرمان

درود 

 یعنی داستان روزگار 

خیاط داستان ومزاح میگفت واز فرصت استفاده میکرد واز پارچه  او میدزدید  حال داستان روزگار عمر تو را به یغما میبرد 

شاد باشی