گنجور

بخش ۴ - مناجات و پناه جستن به حق از فتنهٔ اختیار و از فتنهٔ اسباب اختیار کی سماوات و ارضین از اختیار و اسباب اختیار شکوهیدند و ترسیدند و خلقت آدمی مولع افتاد بر طلب اختیار و اسباب اختیار خویش چنانک بیمار باشد خود را اختیار کم بیند صحت خواهد کی سبب اختیارست تا اختیارش بیفزاید و منصب خواهد تا اختیارش بیفزاید و مهبط قهر حق در امم ماضیه فرط اختیار و اسباب اختیار بوده است هرگز فرعون بی‌نوا کس ندیده است

اولم این جزر و مد از تو رسید
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
هم از آنجا کین تردد دادیم
بی‌تردد کن مرا هم از کرم
ابتلاام می‌کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاات چون اناث
تا بکی این ابتلا یا رب مکن
مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن
اشتری‌ام لاغری و پشت ریش
ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش
این کژاوه گه شود این سو گران
آن کژاوه گه شود آن سو کشان
بفکن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضهٔ ابرار را
هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود
می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود
خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز چو گو بی‌اختیار
هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
صد هزاران سال بودم در مطار
هم‌چو ذرات هوا بی‌اختیار
گر فراموشم شدست آن وقت و حال
یادگارم هست در خواب ارتحال
می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ
می‌جهم در مسرح جان زین مناخ
شیر آن ایام ماضیهای خود
می‌چشم از دایهٔ خواب ای صمد
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند
جمله دانسته که این هستی فخ است
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
می‌گریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
نفس را زان نیستی وا می‌کشی
زانک بی‌فرمان شد اندر بیهشی
لیس للجن و لا للانس ان
ینفذوا من حبس اقطار الزمن
لا نفوذ الا بسلطان الهدی
من تجاویف السموات العلی
لا هدی الا بسلطان یقی
من حراس الشهب روح المتقی
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز
گرچه او خود شاه را محبوب بود
ظاهر و باطن لطیف و خوب بود
گشته بی‌کبر و ریا و کینه‌ای
حسن سلطان را رخش آیینه‌ای
چونک از هستی خود او دور شد
منتهای کار او محمود بد
زان قوی‌تر بود تمکین ایاز
که ز خوف کبر کردی احتراز
او مهذب گشته بود و آمده
کبر را و نفس را گردن زده
یا پی تعلیم می‌کرد آن حیل
یا برای حکمتی دور از وجل
یا که دید چارقش زان شد پسند
کز نسیم نیستی هستیست بند
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست
تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
ملک و مال و اطلس این مرحله
هست بر جان سبک‌رو سلسله
سلسلهٔ زرین بدید و غره گشت
ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
صورتش جنت به معنی دوزخی
افعیی پر زهر و نقشش گل رخی
گرچه مؤمن را سقر ندهد ضرر
لیک هم بهتر بود زانجا گذر
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال
الحذر ای ناقصان زین گلرخی
که بگاه صحبت آمد دوزخی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اولم این جزر و مد از تو رسید
ورنه ساکن بود این بحر ای مجید
هوش مصنوعی: ابتدا این حرکت جزر و مد به خاطر توست وگرنه این دریا بی‌حرکت بود، ای بزرگوار.
هم از آنجا کین تردد دادیم
بی‌تردد کن مرا هم از کرم
هوش مصنوعی: از همان جایی که ما رفت و آمد کردیم، بدون هیچ تردیدی، لطف کن و مرا هم در نظر بگیر.
ابتلاام می‌کنی آه الغیاث
ای ذکور از ابتلاات چون اناث
هوش مصنوعی: تو با مشکلات خود دست و پنجه نرم می‌کنی، ای مرد، همان‌طور که زنان با سختی‌ها و مصیبت‌ها مواجه می‌شوند.
تا بکی این ابتلا یا رب مکن
مذهبی‌ام بخش و ده‌مذهب مکن
هوش مصنوعی: بارها در زندگی با مشکلات و سختی‌ها مواجه شده‌ام، ای پروردگار، تا کی باید این آزمایش‌ها ادامه یابد؟ به من لطف کن و مرا از این وضعیت نجات بده و مرا به دردسرهای بیشتری نینداز.
اشتری‌ام لاغری و پشت ریش
ز اختیار هم‌چو پالان‌شکل خویش
هوش مصنوعی: من همچون شتری لاغر و ناتوان هستم که بر پشتش بار گذاشته‌اند، به‌گونه‌ای که شکلی مشابه پالان پیدا کرده‌ام.
این کژاوه گه شود این سو گران
آن کژاوه گه شود آن سو کشان
هوش مصنوعی: گاه این جریان به سوی سنگینی می‌رود و گاه به سوی دیگری می‌کشد.
بفکن از من حمل ناهموار را
تا ببینم روضهٔ ابرار را
هوش مصنوعی: از من سختی‌ها و دشواری‌ها را بردار تا بتوانم زیبایی‌های بهشت را ببینم.
هم‌چو آن اصحاب کهف از باغ جود
می‌چرم ایقاظ نی بل هم رقود
هوش مصنوعی: مانند آن یاران کهف از باغ بخشش بهره‌مند می‌شوم، بیدار نیستم، بلکه در خواب عمیقم.
خفته باشم بر یمین یا بر یسار
برنگردم جز چو گو بی‌اختیار
هوش مصنوعی: در خواب باشم، چه در سمت راست، چه در سمت چپ، به هیچ‌وجه برنمی‌گردم، جز این که بدون اراده بگویم.
هم به تقلیب تو تا ذات الیمین
یا سوی ذات الشمال ای رب دین
هوش مصنوعی: ای پروردگار دین، من به هر دو سو، به سمت راست و چپ تو توجه دارم.
صد هزاران سال بودم در مطار
هم‌چو ذرات هوا بی‌اختیار
هوش مصنوعی: مدت‌های زیادی را به‌صورت بی‌اختیار و در حال پرواز گذرانده‌ام، درست مثل ذرات ریز هوا.
گر فراموشم شدست آن وقت و حال
یادگارم هست در خواب ارتحال
هوش مصنوعی: اگر آن زمان و حال را فراموش کرده‌ام، یادگارم در خواب مرگ خواهد بود.
می‌رهم زین چارمیخ چارشاخ
می‌جهم در مسرح جان زین مناخ
هوش مصنوعی: از این میخ‌های زنجیرکننده آزاد می‌شوم و به سوی میدان جان حرکت می‌کنم تا از این دنیای مادی عبور کنم.
شیر آن ایام ماضیهای خود
می‌چشم از دایهٔ خواب ای صمد
هوش مصنوعی: در روزهایی که گذشته، به آن لحظات شیرین یاد می‌کنم، همان‌طور که از دایه‌ام ناز می‌کردم و خواب می‌دیدم ای معشوق.
جمله عالم ز اختیار و هست خود
می‌گریزد در سر سرمست خود
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم از اراده و وجود خود فرار می‌کنند و تنها در خلوت خوشحال و سرمست خود به سر می‌برند.
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود می‌نهند
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که از حالت هوشیاری خارج می‌شوند، عیب و ننگ نوشیدن شراب و دل باختن به آواز را به دوش خود نمی‌گذارند.
جمله دانسته که این هستی فخ است
فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
هوش مصنوعی: تمامی دانسته‌ها نشان می‌دهد که این جهان، تجلی زیبایی و افتخار است، اما اگر به افکار و مشغله‌های اختیاری خود توجه نکنیم، در واقع به دوزخی از مشکلات و دردسرها گرفتار می‌شویم.
می‌گریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
هوش مصنوعی: آن‌ها از خود واقعی‌شان فرار می‌کنند؛ یا در حال نوشیدن و مستی، یا درگیر کار و شغلی هستند، ای هدایت‌کننده.
نفس را زان نیستی وا می‌کشی
زانک بی‌فرمان شد اندر بیهشی
هوش مصنوعی: نفس از نبود خود رهایی می‌یابد، زیرا در حالت بی‌خودی و بی‌فرمانی قرار گرفته است.
لیس للجن و لا للانس ان
ینفذوا من حبس اقطار الزمن
هوش مصنوعی: نه جنّ می‌توانند از این حصار بگذرند و نه انسان‌ها، در واقع هیچ‌کدام نمی‌توانند از محدودیت‌های زمان فراتر روند.
لا نفوذ الا بسلطان الهدی
من تجاویف السموات العلی
هوش مصنوعی: هیچ راه نفوذی وجود ندارد مگر با قدرت هدایت که از عمق آسمان‌های بلند به دست می‌آید.
لا هدی الا بسلطان یقی
من حراس الشهب روح المتقی
هوش مصنوعی: هیچ راهی به هدایت وجود ندارد مگر اینکه با حکومتی باشد که از هراس تیرهای آسمانی حفاظت کند، این روح شخص پرهیزگار است.
هیچ کس را تا نگردد او فنا
نیست ره در بارگاه کبریا
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند به مقام والای الهی برسد، مگر اینکه از خودگذشتگی کند و به فنا در برابر عظمت خداوند تن دهد.
چیست معراج فلک این نیستی
عاشقان را مذهب و دین نیستی
هوش مصنوعی: عشق و دیانت عاشقان در عدم و نیستی خلاصه می‌شود و این عدم، اوج و تعالی آسمان نیستی است.
پوستین و چارق آمد از نیاز
در طریق عشق محراب ایاز
هوش مصنوعی: من در مسیر عشق، برای طلب و نیاز به پوستین و چارق روی آورده‌ام و این حالت مرا به مانند نمازگزاران در محراب ایاز قرار داده است.
گرچه او خود شاه را محبوب بود
ظاهر و باطن لطیف و خوب بود
هوش مصنوعی: هرچند او خودش در دل شاه محبوب بود، اما ظاهر و باطنش نیز لطیف و خوب بود.
گشته بی‌کبر و ریا و کینه‌ای
حسن سلطان را رخش آیینه‌ای
هوش مصنوعی: حسن سلطان به گونه‌ای شده که خالی از خودبزرگ‌بینی، تزویر و کینه است؛ او مانند آینه‌ای می‌درخشد و حقیقت وجودش را نشان می‌دهد.
چونک از هستی خود او دور شد
منتهای کار او محمود بد
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از وجود واقعی و حقیقی خود فاصله بگیرد، به بدترین وضعیت و سرانجامی نامناسب دچار می‌شود.
زان قوی‌تر بود تمکین ایاز
که ز خوف کبر کردی احتراز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آشتی و فرمان‌برداری ایاز از سلطان، ناشی از ترس از خودپسندی و بلندپروازی است. ایاز به جای اینکه به قدرت خود arrogant باشد، به خاطر ترس از عواقب کبر و غرور، خود را مهار کرده و تسلیم می‌شود.
او مهذب گشته بود و آمده
کبر را و نفس را گردن زده
هوش مصنوعی: او به تربیت و اصلاح خود پرداخت و توانسته بود بر خودپسندی و خواسته‌های نفس خود غلبه کند.
یا پی تعلیم می‌کرد آن حیل
یا برای حکمتی دور از وجل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یا او به خاطر آموزش و یادگیری به این کار مشغول بود، یا اینکه برای هدفی دور از ترس و نگرانی این کار را انجام می‌داد.
یا که دید چارقش زان شد پسند
کز نسیم نیستی هستیست بند
هوش مصنوعی: بیت اشاره دارد به این که شاید به خاطر لطافت نسیم، عشق و زیبایی موجود در زندگی و طبیعت را احساس کنیم. چهارق، که نماد زیبایی و توجه به دقایق زندگی است، نشان‌دهنده این است که حتی در حالت فقدان، وجود عشق و زندگی به روشنی حس می‌شود. به عبارتی، در دل ناپایداری و عدم، هنوز می‌توان به زیبایی‌ها و عشق پی برد.
تا گشاید دخمه کان بر نیستیست
تا بیاید آن نسیم عیش و زیست
هوش مصنوعی: نبود فضا و شرایط، مانع از ورود نسیم خوشبختی و زندگی به این مکان است. تا زمانی که این حالت تغییر نکند، امید به شادی و زندگی تازه نمی‌تواند تحقق یابد.
ملک و مال و اطلس این مرحله
هست بر جان سبک‌رو سلسله
هوش مصنوعی: دنیا و دارایی و لباس نفیس در این مرحله به جان راحت‌طلبان تعلق دارد.
سلسلهٔ زرین بدید و غره گشت
ماند در سوراخ چاهی جان ز دشت
هوش مصنوعی: شخصی زنجیر طلایی را دید و به آن فریب خورد، اما در نهایت در چاهی گرفتار شد و جانش در دشت به خطر افتاد.
صورتش جنت به معنی دوزخی
افعیی پر زهر و نقشش گل رخی
هوش مصنوعی: چهره‌اش به زیبایی بهشت می‌ماند، اما در حقیقت مانند افعی‌ای زهرآگین است و نقش و نگارش همچون گل است.
گرچه مؤمن را سقر ندهد ضرر
لیک هم بهتر بود زانجا گذر
هوش مصنوعی: اگرچه مؤمن به جایی که عذاب است آسیب نخواهد دید، اما بهتر است که از آن‌جا دوری کند.
گرچه دوزخ دور دارد زو نکال
لیک جنت به ورا فی کل حال
هوش مصنوعی: اگرچه دوزخ از او دور است، اما در هر حال، بهشت نیز بالاتر از اوست.
الحذر ای ناقصان زین گلرخی
که بگاه صحبت آمد دوزخی
هوش مصنوعی: ای ناقصان، مراقب باشید از این روی زیبا که وقتی در کنار او باشید، ممکن است به دوزخ بیفتید.

حاشیه ها

1393/03/27 15:05
ایوب

جمله دانسته کای این هستی فخ است
""
کای" در مصرع بالا اضافی است.

1395/10/31 13:12
...

چقدر جالب!!
مولوی در این بخش از مثنوی اختیار رو مانعی برای تعالی و باری روی دوش انسان میدونه و علاقه منده به بی اختیاری عالم الست برگرده. مولوی از آزاد بودن راضی نیست و شکایت میکنه.
همین تفکر هسته اصلی اگزیستانسیالیسم رو شکل میده. هرچند در جزییات یکسان نیستند ولی محور اگزیستانسیالیسم همین محکوم بودن انسان به آزادی هست. انسان مجبوره که انتخاب کنه و آزاد باشه و همین موضوع باعث وحشت، دلهره یا اضطراب (تعبیر Angst در انگلیسی) میشه.
گاهی این اشتراکات فکری آدم رو شگفت زده میکنه!

1396/01/12 10:04
علی محمد

تاکید مولانا در این شعر بر نیستی است .اینکه آدمی تسلیم که نباشد در خصوص همه مسائل مجبور است تدبیر کند و. و چون در تدبیر از عقل جزیی استفاده می کند . شناختش ناقص است و چون کلیت امور را نمی بیند و بنابر این تصمیم اشتباهی می گیردو و به نتیجه دلخواه نمی رسد و همین موجب رنج و الم می شود.

1398/07/19 16:10
محمرضا

با سلام
با سپاس از کار ارزشمندتان و قدردانی از همت والایتان
گمانم بیان درست بیت شانزدهم بدین گونه باشد:
تا دمی از رنج هستی وارهند
انگ خمر و بنگ بر خود می نهند

1399/01/05 11:04
عادل

اریک فروم روانشناس مشهور کتابی دارد تحت عنوان فرار از آزادی (escape from freedom) که ترس از آزادی را توضیح می دهد و اینکه وحشت از آزادی.و تنهایی آدمی را توضیح می دهد و بعد پناه بردن آدمی به اسطوره های جمعی، حزب، ناسیونالیسم و کار های دیگر برای رهایی از وحشت انسان آزاد تنها را...
چیزی که مولانا در این بیت بدان اشاره می کند

1399/05/10 17:08
شیخ حسن

با سلام
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و "بنگ" بر خود می‌نهند
در برخی منابع اینگونه آمده.

1400/05/15 05:08
کوروش

بنگ مناسب تر هم هست با توجه به مفهوم

سپاس از شما

1400/05/15 10:08
ملیکا رضایی

ولی از نظر من اصلا بنگ مناسب نیست ؛

معنی عوض میشود تازه در دیوان ها اکثرا زمر هست 

اگر به معنی توجهکنید همان زمر بهتر و مناسب تر است 

1400/05/18 06:08
کوروش

سلام

نظر شما اشتباهه

من میگم بنگ مناسب تر هست

حرفی نمیمونه

والسلام

1400/05/18 09:08
ملیکا رضایی

:/

باشه ،مهم نیست ...   :)

1400/01/26 01:03
احسان شفیق

شعر های مولانا اکثرا عرفانی است و او یک خداباور کامل و حقیقیست به همین منظور در این شعر که از مصرع اول آن پیداست معتقد به سپردن خود به تقدیر است و باور دارد که اگر خدا او را به حال خودش واگذارد او راه درست را پیدا کرده نمی تواند و نمی خواهد چنین آزادی را داشته باشد چون از نظر مولانا انسان کامل نیست و به تنهایی خود و بدون مدد خدا نمی تواند به زندگی تعالی برسد.

1403/08/29 21:10
راشد ظاهر rashidahmadzahir@gmail.com

بعد از بیت 20 یک بیت ذیل نیست :

نیستی باید که آن از حق بود

تا که بیند اندر آن حسن احد 

 

بیت 20 :

تنفذو *