گنجور

بخش ۳ - نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق‌اند و راه‌زن صد هزار ابله چنانک راه‌زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی‌یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند

ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا
ای صقال روح و سلطان الهدی
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
هم به سعی تو ز ارواح آمدند
سوی دام حرف و مستحقن شدند
باد عمرت در جهان هم‌چون خضر
جان‌فزا و دستگیر و مستمر
چون خضر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد
لیک از چشم بد زهراب دم
زخمهای روح‌فرسا خورده‌ام
جز به رمز ذکر حال دیگران
شرح حالت می‌نیارم در بیان
این بهانه هم ز دستان دلیست
که ازو پاهای دل اندر گلیست
صد دل و جان عاشق صانع شده
چشم بد یا گوش بد مانع شده
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می‌نمودش شنعهٔ عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود
او بگردانید دین معتمد
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو
تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت لیکن فاش گردد ازسماع
کل سر جاوز الاثنین شاع
من بمانم در زبان این عرب
پیش ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ما سبق
کی بدی این بددلی با جذب حق
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخهٔ اختیارات خبیث
من ز دستان و ز مکر دل چنان
مات گشتم که بماندم از فغان
من که باشم چرخ با صد کار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار
که ای خداوند کریم و بردبار
ده امانم زین دو شاخهٔ اختیار
جذب یک راههٔ صراط المستقیم
به ز دو راه تردد ای کریم
زین دو ره گرچه همه مقصد توی
لیک خود جان کندن آمد این دوی
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست
لیک هرگز رزم هم‌چون بزم نیست
در نبی بشنو بیانش از خدا
آیت اشفقن ان یحملنها
این تردد هست در دل چون وغا
کین بود به یا که آن حال مرا
در تردد می‌زند بر همدگر
خوف و اومید بهی در کر و فر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا
ای صقال روح و سلطان الهدی
هوش مصنوعی: ای نور حقیقت، حسام‌الدین، بیا! تو مانند جلا‌دهنده روح و سلطان هدایت هستی.
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
هوش مصنوعی: شعر را به وضوح و روشنی بیان کن و به داستان‌ها و مثال‌های آن جان و حیات ببخش.
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
هوش مصنوعی: حروف و کلمات به گونه‌ای شکل می‌گیرند که عقل و روح آدمی را به سوی بهشت عشق و زندگی جاودان هدایت می‌کنند.
هم به سعی تو ز ارواح آمدند
سوی دام حرف و مستحقن شدند
هوش مصنوعی: افراد به خاطر تلاش تو و با استفاده از کلمات به دنیا آمدند و به نوعی به قلمرو گفتار و معانی آن درگیر شدند.
باد عمرت در جهان هم‌چون خضر
جان‌فزا و دستگیر و مستمر
هوش مصنوعی: باد عمر تو در این دنیا مانند خضر همیشه زنده و نیکوکار است که به یاری می‌آید و پیوسته ادامه دارد.
چون خضر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
هوش مصنوعی: مانند خضر و الیاس، در این دنیا بمان تا زمین به خاطر لطفت به آسمان تبدیل شود.
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد
هوش مصنوعی: گفتم اگر از محبت و بخشش تو چیزی جز ستم و آسیب نباشد، خود را از چشم بد دور نگه‌داشته‌ام.
لیک از چشم بد زهراب دم
زخمهای روح‌فرسا خورده‌ام
هوش مصنوعی: اما از آسیب‌ها و زخم‌هایی که روح را می‌آزارد، در امان نیستم و از چشم‌های بد و حسودان حذر می‌کنم.
جز به رمز ذکر حال دیگران
شرح حالت می‌نیارم در بیان
هوش مصنوعی: من فقط در موقعیت‌هایی که درباره دیگران صحبت می‌کنم، حال و احوالم را بیان می‌کنم و در غیر این صورت، چیزی از اوضاع خود نمی‌گویم.
این بهانه هم ز دستان دلیست
که ازو پاهای دل اندر گلیست
هوش مصنوعی: این بهانه نیز از دل است، دلِّی که به خاطر آن پاهایش در گل مانده‌اند.
صد دل و جان عاشق صانع شده
چشم بد یا گوش بد مانع شده
هوش مصنوعی: چشم و گوش بد باعث شده که دل و جان عاشق، از خالق خود دور شود.
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می‌نمودش شنعهٔ عربان مهول
هوش مصنوعی: خود او همانند بوطالب، عموی رسول خدا، به نمایاندن زشتی‌های عرب‌ها می‌پرداخت.
که چه گویندم عرب کز طفل خود
او بگردانید دین معتمد
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چه بگویم وقتی که عرب، دین معتمد را از کودک خود دور کرد.
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو
تا کنم با حق خصومت بهر تو
هوش مصنوعی: به عم خود گفت: یک شاهدی بده تا برای تو با حق به دعوا بپردازم.
گفت لیکن فاش گردد ازسماع
کل سر جاوز الاثنین شاع
هوش مصنوعی: گفت، اما اگر بخواهد، از شنیدن صدای کل، راز همه چیز فراتر از دو نفر آشکار خواهد شد.
من بمانم در زبان این عرب
پیش ایشان خوار گردم زین سبب
هوش مصنوعی: من اگر در جمع این عرب‌ها بمانم و به زبان آن‌ها صحبت کنم، در نظر آن‌ها بی‌احترام و خوار می‌شوم به خاطر همین.
لیک گر بودیش لطف ما سبق
کی بدی این بددلی با جذب حق
هوش مصنوعی: اما اگر لطف ما پیشی نمی‌گرفت، آیا این بددلی و این حالت بدی، در جذب حق، وجود داشت؟
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخهٔ اختیارات خبیث
هوش مصنوعی: ای یاور، به فریاد کسی که به تو پناه می‌آورد، نجات دهنده! تو نمایانگر دو راهی‌های ناپسند و دشوار هستی.
من ز دستان و ز مکر دل چنان
مات گشتم که بماندم از فغان
هوش مصنوعی: من از دسیسه‌ها و بازی‌های دل چنان گیج و حیران شدم که از شدت ناله‌ام ماندگار شدم.
من که باشم چرخ با صد کار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار
هوش مصنوعی: من کیستم که در این دنیای پر از مسائل و دغدغه‌ها، از خودم فریاد بزنم و ناله کنم؟
که ای خداوند کریم و بردبار
ده امانم زین دو شاخهٔ اختیار
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ و بخشنده، از تو می‌خواهم که در این دو راهی انتخاب، مرا نجات دهی و به من امان عطا کنی.
جذب یک راههٔ صراط المستقیم
به ز دو راه تردد ای کریم
هوش مصنوعی: ای کریم، تنها یک راه مستقیم وجود دارد که می‌توان به آن پیوست و بهتر است که از دو راه متناقص منصرف شویم.
زین دو ره گرچه همه مقصد توی
لیک خود جان کندن آمد این دوی
هوش مصنوعی: اگرچه همه مسیرها به تو ختم می‌شود، اما مرگ و رنج خود را باید تحمیل کنی.
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست
لیک هرگز رزم هم‌چون بزم نیست
هوش مصنوعی: هرچند که هیچ اراده‌ای جز تو ندارم، اما هرگز نمی‌توانم جنگ را مانند جشن و بزم دید.
در نبی بشنو بیانش از خدا
آیت اشفقن ان یحملنها
هوش مصنوعی: در نبی بشنو که خدا سخن می‌گوید و به او آیت‌هایی نشان می‌دهد. او رحمت می‌آورد تا به انسان‌ها خیری برساند.
این تردد هست در دل چون وغا
کین بود به یا که آن حال مرا
هوش مصنوعی: این رفت و آمد در دل من مانند شلوغی و آشفتگی است؛ زیرا حال من به خاطر آن به کسی وابسته است.
در تردد می‌زند بر همدگر
خوف و اومید بهی در کر و فر
هوش مصنوعی: در رفت و آمد زندگی، ترس و امید به یکدیگر撞 می‌کنند و در حال نوسان هستند.

حاشیه ها

1398/04/21 08:07

درین جا که مولانا میگوید _گر بودیش لطف ما سبق کی بدی این بدلی با جذب حق_ یعنی مولانا عقیده خود را در موردی ابوطالب صاف و واضح مثل هر سنی دیگر بیان میکند که در ایمان ابوطالب شک دارد دیگر جای این نیست که یک کسی بیاد و بگوید نه منظو مولانا اینجا شمس بود اینطور بوده و آنطور مولانا واضح روشن عقیده خوده را بیان کرده هست .