گنجور

بخش ۲ - سؤال سایل از مرغی کی بر سر ربض شهری نشسته باشد سر او فاضل‌ترست و عزیزتر و شریف‌تر و مکرم‌تر یا دم او و جواب دادن واعظ سایل را به قدر فهم او

واعظی را گفت روزی سایلی
کای تو منبر را سنی‌تر قایلی
یک سؤالستم بگو ای ذو لباب
اندرین مجلس سؤالم را جواب
بر سر بارو یکی مرغی نشست
از سر و از دم کدامینش بهست
گفت اگر رویش به شهر و دم به ده
روی او از دم او می‌دان که به
ور سوی شهرست دم رویش به ده
خاک آن دم باش و از رویش بجه
مرغ با پر می‌پرد تا آشیان
پر مردم همتست ای مردمان
عاشقی که آلوده شد در خیر و شر
خیر و شر منگر تو در همت نگر
باز اگر باشد سپید و بی‌نظیر
چونک صیدش موش باشد شد حقیر
ور بود چغدی و میل او به شاه
او سر بازست منگر در کلاه
آدمی بر قد یک طشت خمیر
بر فزود از آسمان و از اثیر
هیچ کرمنا شنید این آسمان
که شنید این آدمی پر غمان
بر زمین و چرخ عرضه کرد کس
خوبی و عقل و عبارات و هوس
جلوه کردی هیچ تو بر آسمان
خوبی روی و اصابت در گمان
پیش صورتهای حمام ای ولد
عرضه کردی هیچ سیم‌اندام خود
بگذری زان نقشهای هم‌چو حور
جلوه آری با عجوز نیم‌کور
در عجوزه چیست که ایشان را نبود
که ترا زان نقشها با خود ربود
تو نگویی من بگویم در بیان
عقل و حس و درک و تدبیرست و جان
در عجوزه جان آمیزش‌کنیست
صورت گرمابه‌ها را روح نیست
صورت گرمابه گر جنبش کند
در زمان او از عجوزه بر کند
جان چه باشد با خبر از خیر و شر
شاد با احسان و گریان از ضرر
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاه‌تر با جان‌ترست
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
هم‌چو تن آن روح را خادم شدند
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
سر دیگر هست کو گوش دگر
طوطیی کو مستعد آن شکر
طوطیان خاص را قندیست ژرف
طوطیان عام از آن خور بسته طرف
کی چشد درویش صورت زان زکات
معنیست آن نه فعولن فاعلات
از خر عیسی دریغش نیست قند
لیک خر آمد به خلقت که پسند
قند خر را گر طرب انگیختی
پیش خر قنطار شکر ریختی
معنی نختم علی افواههم
این شناس اینست ره‌رو را مهم
تا ز راه خاتم پیغامبران
بوک بر خیزد ز لب ختم گران
ختمهایی که انبیا بگذاشتند
آن بدین احمدی برداشتند
قفلهای ناگشاده مانده بود
از کف انا فتحنا برگشود
او شفیع است این جهان و آن جهان
این جهان زی دین و آنجا زی جنان
این جهان گوید که تو رهشان نما
وآن جهان گوید که تو مهشان نما
پیشه‌اش اندر ظهور و در کمون
اهد قومی انهم لا یعلمون
باز گشته از دم او هر دو باب
در دو عالم دعوت او مستجاب
بهر این خاتم شدست او که به جود
مثل او نه بود و نه خواهند بود
چونک در صنعت برد استاد دست
نه تو گویی ختم صنعت بر تو است
در گشاد ختمها تو خاتمی
در جهان روح‌بخشان حاتمی
هست اشارات محمدالمراد
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
صد هزاران آفرین بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
آن خلیفه‌زادگان مقبلش
زاده‌اند از عنصر جان و دلش
گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند
بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند
شاخ گل هر جا که روید هم گلست
خم مل هر جا که جوشد هم ملست
گر ز مغرب بر زند خورشید سر
عین خورشیدست نه چیز دگر
عیب چینان را ازین دم کور دار
هم بستّاری خود ای کردگار
گفت حق چشم خفاش بدخصال
بسته‌ام من ز آفتاب بی‌مثال
از نظرهای خفاش کم و کاست
انجم آن شمس نیز اندر خفاست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

واعظی را گفت روزی سایلی
کای تو منبر را سنی‌تر قایلی
هوش مصنوعی: روزی شخصی از واعظی پرسید که چرا تو بیشتر بر منبر می‌نشینی و سخن می‌گویی؟
یک سؤالستم بگو ای ذو لباب
اندرین مجلس سؤالم را جواب
هوش مصنوعی: یک سوال دارم، ای صاحب خرد! در این جمع، پاسخ سوال من را بده.
بر سر بارو یکی مرغی نشست
از سر و از دم کدامینش بهست
هوش مصنوعی: بر روی دیوار، یک پرنده نشسته بود. نمی‌توان گفت که زیبایی‌اش از سرش است یا از دمش.
گفت اگر رویش به شهر و دم به ده
روی او از دم او می‌دان که به
هوش مصنوعی: اگر او به شهر برود و دهانش به ده باشد، می‌توان از نفس او فهمید که به کجا رفته است.
ور سوی شهرست دم رویش به ده
خاک آن دم باش و از رویش بجه
هوش مصنوعی: اگر بادی از طرف شهر بیاید، در آن لحظه به طرف روستای خود برو و از آن دم فاصله بگیر.
مرغ با پر می‌پرد تا آشیان
پر مردم همتست ای مردمان
هوش مصنوعی: پرنده با بال‌هایش پرواز می‌کند تا به لانه‌اش برسد. این کار مردم را به تلاش و همت در دنیای خود تشویق می‌کند. ای مردم!
عاشقی که آلوده شد در خیر و شر
خیر و شر منگر تو در همت نگر
هوش مصنوعی: عاشق اگر در مشکلات و خوبی‌ها گرفتار شود، نباید به خوبی‌ها و بدی‌ها توجه کند، بلکه باید به نیت و اراده‌اش نگاه کند.
باز اگر باشد سپید و بی‌نظیر
چونک صیدش موش باشد شد حقیر
هوش مصنوعی: اگر دوباره سفید و بی‌نظیر باشد، اما چون شکارش موش است، پس بزرگ و ارزشمند نخواهد بود.
ور بود چغدی و میل او به شاه
او سر بازست منگر در کلاه
هوش مصنوعی: اگر چغندری باشد و میل او به سمت شاهش باشد، سرش را از کلاه بیرون می‌آورد و به آن توجه نکن.
آدمی بر قد یک طشت خمیر
بر فزود از آسمان و از اثیر
هوش مصنوعی: انسان به اندازه یک ظرف بزرگ خمیر برآمده است، که از آسمان و از عالم بالا شکل گرفته است.
هیچ کرمنا شنید این آسمان
که شنید این آدمی پر غمان
هوش مصنوعی: هیچ موجودی تا به حال نشنیده که این آسمان چه چیزهایی را شنیده و این انسان پر از غم چه احوالاتی را دارد.
بر زمین و چرخ عرضه کرد کس
خوبی و عقل و عبارات و هوس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از روی زمین و آسمان خوبی، عقل، سخنان زیبا و آرزوهای بی‌جا را ارائه نکرده است.
جلوه کردی هیچ تو بر آسمان
خوبی روی و اصابت در گمان
هوش مصنوعی: تو در آسمان زیبایی جلوه‌گری می‌کنی و همه بر این باورند که تو چهره‌ای خاص و دل‌انگیزی داری.
پیش صورتهای حمام ای ولد
عرضه کردی هیچ سیم‌اندام خود
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی‌های موجود در حمام، ای جوان، هیچ‌یک از جذابیت‌های جسمانی‌ات را ارائه ندادی.
بگذری زان نقشهای هم‌چو حور
جلوه آری با عجوز نیم‌کور
هوش مصنوعی: اگر از آن نقش‌ها و زیبایی‌ها بگذری، مانند حوریان، جلوه‌ای زیبا و دل‌فریب خواهی داشت، حتی اگر با یک زن سالخورده و ناتوان باشی.
در عجوزه چیست که ایشان را نبود
که ترا زان نقشها با خود ربود
هوش مصنوعی: چرا آن پیرزن چیزی دارد که نمی‌تواند تو را با خود به سوی آن تصاویر ببرد؟
تو نگویی من بگویم در بیان
عقل و حس و درک و تدبیرست و جان
هوش مصنوعی: اگر تو سخن نگویی، من باید بگویم که تمام این مفاهیم به عقل، حس، درک و تدبیر و همچنین به جان و روح انسان مرتبط هستند.
در عجوزه جان آمیزش‌کنیست
صورت گرمابه‌ها را روح نیست
هوش مصنوعی: در این بیت به مفهوم جدایی میان جسم و روح اشاره شده است. به این معنا که اگرچه ظاهر بعضی مکان‌ها یا چیزها ممکن است جذاب و دلنشین به نظر برسد، اما بدون وجود روح یا معنای عمیق، آن جذابیت واقعی نیست. به عبارت دیگر، زیبایی ظاهری بدون عمق و روح معنادار، بی‌اهمیت و بی‌معناست.
صورت گرمابه گر جنبش کند
در زمان او از عجوزه بر کند
هوش مصنوعی: اگر در گرمابه حرکتی ایجاد شود، در همان لحظه می‌تواند اثرات قابل توجهی داشته باشد و حتی نسبت به یک موجود زشت و ناخوشایند، فاصله بگیرد.
جان چه باشد با خبر از خیر و شر
شاد با احسان و گریان از ضرر
هوش مصنوعی: جان انسان از اینکه از خوبی‌ها و بدی‌ها آگاه است، شاد می‌شود از نیکی‌ها و از آسیب‌ها غمگین می‌گردد.
چون سر و ماهیت جان مخبرست
هر که او آگاه‌تر با جان‌ترست
هوش مصنوعی: هر کس که از حقیقت وجود و جوهر نفس خود بیشتر آگاه باشد، از زندگی و روح خود نیز بیشتر بهره‌مند است و بهتر می‌تواند از آن استفاده کند.
روح را تاثیر آگاهی بود
هر که را این بیش اللهی بود
هوش مصنوعی: آگاهی بر روح تأثیر می‌گذارد و کسی که از این آگاهی بهره‌مند باشد، به مقام والایی نزدیک‌تر است.
چون خبرها هست بیرون زین نهاد
باشد این جانها در آن میدان جماد
هوش مصنوعی: این جان‌ها به دنیای خارج از این بدن‌ها و محدودیت‌ها می‌نگرند و به میدان‌های بزرگ‌تری مربوط می‌شوند که فراتر از اینجا و حال حاضر است.
جان اول مظهر درگاه شد
جان جان خود مظهر الله شد
هوش مصنوعی: روح نخستین، نمایانگر درگاه الهی شد و روح اصلی نیز خود تجلی خداوند گشت.
آن ملایک جمله عقل و جان بدند
جان نو آمد که جسم آن بدند
هوش مصنوعی: تمام فرشتگان به عقل و جان خود تعلق داشتند، اما جان تازه‌ای وارد شد که جسمی از آن فرشتگان به او داده شد.
از سعادت چون بر آن جان بر زدند
هم‌چو تن آن روح را خادم شدند
هوش مصنوعی: زمانی که خوشبختی به آنجا رسید، مانند اینکه جان به تن خدمت کرد، افراد نیز به خدمت روح درآمدند.
آن بلیس از جان از آن سر برده بود
یک نشد با جان که عضو مرده بود
هوش مصنوعی: او که از جان بریده بود، نمی‌توانست با روحی که مثل یک عضو مرده بود، یکی شود.
چون نبودش آن فدای آن نشد
دست بشکسته مطیع جان نشد
هوش مصنوعی: چون او را نمی‌خواسته، نتوانسته‌ایم به خاطر او خود را فدای او کنیم و جانمان هم برایش ارزش نداشته است.
جان نشد ناقص گر آن عضوش شکست
کان بدست اوست تواند کرد هست
هوش مصنوعی: اگر بخشی از وجود انسان آسیب ببیند، نقصی در جان او ایجاد نمی‌شود زیرا آنچه از آن دست انسان است، دوباره قابل ترمیم و بازسازی است.
سر دیگر هست کو گوش دگر
طوطیی کو مستعد آن شکر
هوش مصنوعی: در طرف دیگر، موجودی هست که گوش‌هایش توانایی شنیدن زیبایی‌های خاصی را دارد، مانند طوطی‌ای که برای جذب شیرینی و خوشگلی آماده و مستعد است.
طوطیان خاص را قندیست ژرف
طوطیان عام از آن خور بسته طرف
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که طوطی‌های خاص و منحصر به فرد از یک شیرینی و لذت عمیق برخوردارند، در حالی که طوطی‌های عادی و عمومی تنها به بخش کوچکی از آن لذت دسترسی دارند و در واقع به نوعی محروم هستند.
کی چشد درویش صورت زان زکات
معنیست آن نه فعولن فاعلات
هوش مصنوعی: هیچ درویشی طعم زیبایی آن را نمی‌چشد، زیرا که درک معنای واقعی آن به زکات روحی نیاز دارد؛ نه اینکه تنها به قالب‌های موزون و وزن شعر اکتفا کند.
از خر عیسی دریغش نیست قند
لیک خر آمد به خلقت که پسند
هوش مصنوعی: اینجا اشاره به این دارد که شخصی دارای ویژگی‌ها و خوبیه‌های زیادی است، اما به خاطر طلای درون و ارزش‌هایش نمی‌تواند از ظاهری که دارد دل بکند. به عبارت دیگر، با وجود اینکه او چیزهای خوبی دارد، همچنان همانطور که هست باقی می‌ماند.
قند خر را گر طرب انگیختی
پیش خر قنطار شکر ریختی
هوش مصنوعی: اگر به خر خرما بدهی و او را شاد کنی، در مقابل می‌توانی مقدار زیادی شکر از او بگیری.
معنی نختم علی افواههم
این شناس اینست ره‌رو را مهم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در برخی شرایط، حقایق یا مسائل مهمی وجود دارد که افراد نمی‌توانند آنها را به زبان بیاورند یا بیان کنند. به عبارتی، برخی از افراد ممکن است توانایی یا شهامت بیان آنچه را که در دل دارند نداشته باشند. بنابراین، در مسیر زندگی، برای پیشرفت و درک بهتر، شناخت و درک این مسائل و چالش‌ها ضروری است.
تا ز راه خاتم پیغامبران
بوک بر خیزد ز لب ختم گران
هوش مصنوعی: زمانی که پیامبر آخرین، خاتم پیامبران، از راه ظهور کند، طلوعی خواهد داشت که از لبان او نوری منتشر خواهد شد.
ختمهایی که انبیا بگذاشتند
آن بدین احمدی برداشتند
هوش مصنوعی: پیام‌هایی که پیامبران پیشین به مردم رساندند، در نهایت به طریق و روش پیامبر احمد (پیامبر اسلام) ادامه پیدا کرد و به او منتقل شد.
قفلهای ناگشاده مانده بود
از کف انا فتحنا برگشود
هوش مصنوعی: در این بیت، به یادآوری قفل‌هایی اشاره شده که باز نشده بودند و حالا دریچه‌ای از فتح و پیروزی باز شده است. این به نوعی بیانگر امید و گشایش پس از سختی‌ها و موانع است.
او شفیع است این جهان و آن جهان
این جهان زی دین و آنجا زی جنان
هوش مصنوعی: او واسطه‌ای است برای نجات در این دنیا و آن دنیا؛ در این دنیا برای دین و در آن دنیا برای بهشت.
این جهان گوید که تو رهشان نما
وآن جهان گوید که تو مهشان نما
هوش مصنوعی: این دنیا از تو می‌خواهد که راهی برای رسیدن به خودش پیدا کنی، اما دنیای دیگر از تو می‌خواهد که به بالاترین مقام و مقام معنوی برسی.
پیشه‌اش اندر ظهور و در کمون
اهد قومی انهم لا یعلمون
هوش مصنوعی: شغل او در آشکار بودن و در پنهان، هدف قومیت‌هایی است که خودشان هم از آن بی‌خبرند.
باز گشته از دم او هر دو باب
در دو عالم دعوت او مستجاب
هوش مصنوعی: هر دو در دو عالم، از طرف او به نوعی به زندگی بازگشته‌اند و دعوت او در هر دو جا پذیرفته شده است.
بهر این خاتم شدست او که به جود
مثل او نه بود و نه خواهند بود
هوش مصنوعی: این انگشتر به خاطر شخصی به وجود آمده است که در بخشندگی و نیکوکاری مانند او وجود ندارد و در آینده نیز نخواهد آمد.
چونک در صنعت برد استاد دست
نه تو گویی ختم صنعت بر تو است
هوش مصنوعی: وقتی که استاد در هنر و مهارت خود توانایی دارد، به نظر می‌رسد که تمامی آن هنر به شما منتقل شده است.
در گشاد ختمها تو خاتمی
در جهان روح‌بخشان حاتمی
هوش مصنوعی: تو در پایان کارها مانند خاتمی، و در جهان به کسانی که روح را می‌افزایند، شبیه حاتم هستی.
هست اشارات محمدالمراد
کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد
هوش مصنوعی: اشارات پیامبر بزرگوار، همچون درهایی وسیع و بی‌پایان است که هر یک به دنیایی جدید و پربار راه می‌برد.
صد هزاران آفرین بر جان او
بر قدوم و دور فرزندان او
هوش مصنوعی: به راستی که ستایش‌های فراوانی بر روح او نثار می‌شود و برای آمدن و رفته‌های فرزندانش نیز همین‌طور.
آن خلیفه‌زادگان مقبلش
زاده‌اند از عنصر جان و دلش
هوش مصنوعی: آن فرزندان خلیفه، از جوهر روح و دل خود به وجود آمده‌اند.
گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند
بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است کسی از بغداد، هری یا ری باشد، اما ویژگی‌های او به سرشت و طبیعت او بستگی دارد. کسی که اصل و نسبش به مکان‌های مختلف برمی‌گردد، در نهایت نمی‌تواند از مزاج و حالت‌های ذاتی خود فرار کند.
شاخ گل هر جا که روید هم گلست
خم مل هر جا که جوشد هم ملست
هوش مصنوعی: هرجا که شاخ گل بروید، گل خواهد بود و هرجا که عسل پیدا شود، عسل نیز خواهد بود.
گر ز مغرب بر زند خورشید سر
عین خورشیدست نه چیز دگر
هوش مصنوعی: اگر خورشید از سمت غرب طلوع کند، همان خورشید است و چیز دیگری نیست.
عیب چینان را ازین دم کور دار
هم بستّاری خود ای کردگار
هوش مصنوعی: از این دم کسانی را که عیب‌جویی می‌کنند نابینا کن، ای خداوند، تا خود را در امان نگه دارم.
گفت حق چشم خفاش بدخصال
بسته‌ام من ز آفتاب بی‌مثال
هوش مصنوعی: من به‌خاطر بدخلقی و بداخلاقی‌ام، حق را از خودم دور کرده‌ام و خود را از روشنایی بی‌نظیر آفتاب محروم کرده‌ام.
از نظرهای خفاش کم و کاست
انجم آن شمس نیز اندر خفاست
هوش مصنوعی: از دید خفاش‌ها، چیزهایی که در شب دیده می‌شود، کم و کاستی ندارد، اما نور خورشید در کمین است و همیشه در خفا حضور دارد.

حاشیه ها

این بیت مولوی درگل‌بهار فیلمی به کارگردانی و نویسندگی تهمینه اردکانی ساختهٔ سال 1365 ؛ بخوبی استفاده شده است .
مرغ با پر می‌پرد تا آشیان
پر مردم همتست ای مردمان

1398/07/13 02:10
محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی)

یه روز شخصی سوال کننده از خطیبی پرسید که اگه پرنده‌ای روی بُرجی بِشینه آیا سرش بهتره یا دُمش
خطیب گفت که اگر سر اون پرنده به طرف شهر باشه و دمش به طرف ده باشه بدون که سرش از دمش بهتره و اگر دمش به طرف شهر باشه و سرش به طرف ده باشه از سرش صرف نظر کن و دم رو رها نکن
واقعا این حکایت چقدر زیباست
درباره ی توجه به حضرت حق هستش
سَرِ پرنده=کنایه از ظاهر انسانه
دُم پرنده= کنایه از باطن انسانه
مرغ با پر می‌پرد تا آشیان ### پَرِ مردم، همت است ای مردمان
شهر=کنایه از عالم الهی
دِه=کنایه از ویران کده ی دنیا
مولوی میگه
اگر کسی ظاهرش به طرف عالم الهی باشه و باطنش به طرف دنیا، پس چنین کسی ظاهرش از باطنش بهتره که به چنین شخصی منافق میگن
و اگر کسی باطنش به سوی عالم باشه و ظاهرش به طرف دنیا چنین کسی وجودی عزیز داره که حتی پیامبران ما بر حسب ظاهر در دنیا به سر میبردند ولی باطنا متصل به عالم الهی بودن

1399/04/05 16:07
A

از بیت صدهزاران افرین بر جان او تا اخر این داستان ، مولانا آل محمد و فرزندان حضرت علی را مدح می کند و ارادت خود را به آن ها نشان می دهد . منظور از (خلیفه زادگان مقبل) ، فرزندان حضرت علیست . منبع : شرح مرحوم گولپینارلی بر مثنوی جلد 3

1401/09/16 15:12
سوشیانت کیخسروی

در پاسخ دوست ادیب که فقط ذریه امام علی را از شعر مولانا مستفاد می کند باید توجه ایشان را به بیت های بعدی جلب کنم که می گوید:

گر ز بغداد و هری یا از ری‌اند

بی‌مزاج آب و گل نسل وی‌اند

شاخ گل هر جا که روید هم گلست

خم مل هر جا که جوشد هم ملست

یعنی نسب به خون و ژنتیک نیست(آب و گل) می خواهد از حجازنباشد واهل بغداد ، ری یا هرات باشد  چنین انسانی گویی باز هم از پیامبر نسب برده است.به دیگر سخن شاخ گل گل است حتما نباید در باغچه ماباشد تا اورا گل بخوانیم.

1402/11/09 14:02
علی منصوری

سلام

با توجه به محتوای آخر شعر میتوان گفت مقصود از بیت آخر که انجم آن شمس نیز اندر خفاست ، مراد از شمس که وجود نورانی پیغمبر است و خفاش مردمان این دوره ، لکن انجمی که در خفاست و یا به عبارتی غایب شده امام زمان است.