گنجور

بخش ۳۰ - خندیدن جهود و پنداشتن کی صدیق مغبونست درین عقد

قهقهه زد آن جهود سنگ‌دل
از سر افسوس و طنز و غش و غل
گفت صدیقش که این خنده چه بود
در جواب پرسش او خنده فزود
گفت اگر جدت نبودی و غرام
در خریداری این اسود غلام
من ز استیزه نمی‌جوشیدمی
خود به عشر اینش بفروشیدمی
کو به نزد من نیرزد نیم دانگ
تو گران کردی بهایش را به بانگ
پس جوابش داد صدیق ای غبی
گوهری دادی به جوزی چون صبی
کو به نزد من همی‌ارزد دو کون
من به جانش ناظرستم تو به لون
زر سرخست او سیه‌تاب آمده
از برای رشک این احمق‌کده
دیدهٔ این هفت رنگ جسمها
در نیابد زین نقاب آن روح را
گر مکیسی کردیی در بیع بیش
دادمی من جمله ملک و مال خویش
ور مکاس افزودیی من ز اهتمام
دامنی زر کردمی از غیر وام
سهل دادی زانک ارزان یافتی
در ندیدی حقه را نشکافتی
حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد
حقهٔ پر لعل را دادی به باد
هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد
عاقبت وا حسرتا گویی بسی
بخت و دولت را فروشد خود کسی
بخت با جامهٔ غلامانه رسید
چشم بدبختت به جز ظاهر ندید
او نمودت بندگی خویشتن
خوی زشتت کرد با او مکر و فن
این سیه‌اسرار تن‌اسپید را
بت‌پرستانه بگیر ای ژاژخا
این ترا و آن مرا بردیم سود
هین لکم دین ولی دین ای جهود
خود سزای بت‌پرستان این بود
جلش اطلس اسپ او چوبین بود
هم‌چو گور کافران پر دود و نار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
هم‌چو مال ظالمان بیرون جمال
وز درونش خون مظلوم و وبال
چون منافق از برون صوم و صلات
وز درون خاک سیاه بی‌نبات
هم‌چو ابری خالیی پر قر و قر
نه درو نفع زمین نه قوت بر
هم‌چو وعدهٔ مکر و گفتار دروغ
آخرش رسوا و اول با فروغ
بعد از آن بگرفت او دست بلال
آن ز زخم ضرس محنت چون خلال
شد خلالی در دهانی راه یافت
جانب شیرین‌زبانی می‌شتافت
چون بدید آن خسته روی مصطفی
خر مغشیا فتاد او بر قفا
تا بدیری بی‌خود و بی‌خویش ماند
چون به خویش آمد ز شادی اشک راند
مصطفی‌اش در کنار خود کشید
کس چه داند بخششی کو را رسید
چون بود مسی که بر اکسیر زد
مفلسی بر گنج پر توفیر زد
ماهی پژمرده در بحر اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد
آن خطاباتی که گفت آن دم نبی
گر زند بر شب بر آید از شبی
روز روشن گردد آن شب چون صباح
من نتانم باز گفت آن اصطلاح
خود تو دانی که آفتابی در حمل
تا چه گوید با نبات و با دقل
خود تو دانی هم که آن آب زلال
می چه گوید با ریاحین و نهال
صنع حق با جمله اجزای جهان
چون دم و حرفست از افسون‌گران
جذب یزدان با اثرها و سبب
صد سخن گوید نهان بی‌حرف و لب
نه که تاثیر از قدر معمول نیست
لیک تاثیرش ازو معقول نیست
چون مقلد بود عقل اندر اصول
دان مقلد در فروعش ای فضول
گر بپرسد عقل چون باشد مرام
گو چنانک تو ندانی والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قهقهه زد آن جهود سنگ‌دل
از سر افسوس و طنز و غش و غل
هوش مصنوعی: آن یهودی سنگ‌دل با افسوس و تمسخر خنده‌ای بلند زد.
گفت صدیقش که این خنده چه بود
در جواب پرسش او خنده فزود
هوش مصنوعی: دوست صدیق او پرسید که چرا می‌خندی و او در پاسخ به سؤال او، خنده‌اش بیشتر شد.
گفت اگر جدت نبودی و غرام
در خریداری این اسود غلام
هوش مصنوعی: اگر جدت نبود، باید بهایی برای خرید این غلام می‌پردختی.
من ز استیزه نمی‌جوشیدمی
خود به عشر اینش بفروشیدمی
هوش مصنوعی: من از کسی به کسی دیگه شکایت نمی‌کنم، خودم به طور شخصی این موضوع را به تو می‌فروشم.
کو به نزد من نیرزد نیم دانگ
تو گران کردی بهایش را به بانگ
هوش مصنوعی: کسی که به من نزدیک می‌شود، ارزشش را ندارد. تو با صدا و سخن خود، ارزش آن را بالا بردی.
پس جوابش داد صدیق ای غبی
گوهری دادی به جوزی چون صبی
هوش مصنوعی: صدیق به او پاسخ داد: ای بی‌خبر، تو گوهری ارزشمند به گردو داده‌ای مانند یک کودک.
کو به نزد من همی‌ارزد دو کون
من به جانش ناظرستم تو به لون
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد، برای من به اندازه جانم ارزش دارد، پس چرا من جانم را برای تو نمی‌دهم که با احساسات و رنگ‌هایت به من نزدیک‌تر شوی؟
زر سرخست او سیه‌تاب آمده
از برای رشک این احمق‌کده
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت چیزی می‌پردازد که به خاطر حسادت مکان یا افرادی خاصی به وجود آمده است. در واقع، زیبایی که همواره در تاریکی و سایه‌ای از ناپسندها قرار دارد، به خاطر جلب توجه و حسادت ناشی از احمق‌ها و نادانی‌هاست.
دیدهٔ این هفت رنگ جسمها
در نیابد زین نقاب آن روح را
هوش مصنوعی: چشمان ما نمی‌توانند روح را از پشت این پرده‌ی هفت رنگ اجسام ببینند.
گر مکیسی کردیی در بیع بیش
دادمی من جمله ملک و مال خویش
هوش مصنوعی: اگر از من خواسته باشی که در فروش خود را ساده بگذارم، من تمام اموال و دارایی‌ام را به تو خواهم داد.
ور مکاس افزودیی من ز اهتمام
دامنی زر کردمی از غیر وام
هوش مصنوعی: اگر بر قصد و اراده‌ام افزوده شوی، به دلیل اهمیت آن، دامنم را از طلا می‌سازم و از دیگران وام نمی‌گیرم.
سهل دادی زانک ارزان یافتی
در ندیدی حقه را نشکافتی
هوش مصنوعی: آسان به دست آوردی چون قیمتش پایین بود، ولی حقه و ترفند را ندیدی و عمیق‌تر بررسی نکردی.
حقه سربسته جهل تو بداد
زود بینی که چه غبنت اوفتاد
هوش مصنوعی: نکته پنهانی که ناشی از نادانی تو بود، به سرعت روشن می‌شود و درمیابی که چه ضرری به تو رسیده است.
حقهٔ پر لعل را دادی به باد
هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد
هوش مصنوعی: تو زیبایی و گوهری همچون لعل را بی‌اعتنا به باد و وضعیت‌های بد تقدیم کرده‌ای، انگار که در غم و اندوه مردم، تو هنوز خوشحالی و لبخند بر لب داری.
عاقبت وا حسرتا گویی بسی
بخت و دولت را فروشد خود کسی
هوش مصنوعی: در نهایت، انسان به این فکر می‌افتد که چه بسا خوشبختی و سرنوشت خود را به راحتی به دست دیگران می‌فروشد.
بخت با جامهٔ غلامانه رسید
چشم بدبختت به جز ظاهر ندید
هوش مصنوعی: بخت به تو لباس خدمتگری پوشانده و تو فقط به ظواهر توجه کرده‌ای و چیزهای دیگر را نمی‌بینی.
او نمودت بندگی خویشتن
خوی زشتت کرد با او مکر و فن
هوش مصنوعی: او به زیبایی خود، تو را به خدمت خود درآورد و در عین حال، با نیرنگ و تزویر، چهره زشتی از خود نشان داد.
این سیه‌اسرار تن‌اسپید را
بت‌پرستانه بگیر ای ژاژخا
هوش مصنوعی: این بدن پر از رازهای تاریک و اسرارآمیز را مانند بت‌پرستان قبول کن، ای یاوه‌گو.
این ترا و آن مرا بردیم سود
هین لکم دین ولی دین ای جهود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ما از شما بهره‌ای بردیم و دین شما را به یک سو می‌رانیم، پس مواظب باشید که این دین، دین شما نیست و فقط بازیچه‌ای است.
خود سزای بت‌پرستان این بود
جلش اطلس اسپ او چوبین بود
هوش مصنوعی: مجازات بت‌پرستان این بود که تاج و لباس گرانبهای او بر روی اسب چوبی قرار داشت.
هم‌چو گور کافران پر دود و نار
وز برون بر بسته صد نقش و نگار
هوش مصنوعی: مانند قبر بی‌ایمانان که پر از دود و آتش است و از بیرون روی آن با تصاویر و نقش‌های مختلف پوشانده شده است.
هم‌چو مال ظالمان بیرون جمال
وز درونش خون مظلوم و وبال
هوش مصنوعی: چنان‌که دارایی ستمگران ظاهر زیباست، اما در درون آن، خون مظلومان و عذاب‌ها نهفته است.
چون منافق از برون صوم و صلات
وز درون خاک سیاه بی‌نبات
هوش مصنوعی: منافق به ظاهر نماز و روزه می‌گذارد، اما در درونش جان بدون شادابی و تندیس خاکی بی‌روح را دارد.
هم‌چو ابری خالیی پر قر و قر
نه درو نفع زمین نه قوت بر
هوش مصنوعی: شما مانند ابری هستید که تنها سر و صدا دارد ولی هیچ فایده‌ای برای زمین و شکوفایی آن ندارد.
هم‌چو وعدهٔ مکر و گفتار دروغ
آخرش رسوا و اول با فروغ
هوش مصنوعی: مثل این است که وعده‌های فریبنده و سخنان دروغین، در نهایت باعث رسوایی می‌شوند، اگرچه در ابتدا ممکن است جاذبه و زیبایی داشته باشند.
بعد از آن بگرفت او دست بلال
آن ز زخم ضرس محنت چون خلال
هوش مصنوعی: پس از آن، او دست بلال را گرفت، همچنان که زخم دندان مشکلات به حالت خلال درآمده بود.
شد خلالی در دهانی راه یافت
جانب شیرین‌زبانی می‌شتافت
هوش مصنوعی: چیزی در دهانمان رخنه کرد و به سوی کسی که شیرین‌زبانی می‌کند، شتافت.
چون بدید آن خسته روی مصطفی
خر مغشیا فتاد او بر قفا
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص خسته و بی‌حال، چهره‌ی زیبای مصطفی (پیامبر) را دید، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به پشت افتاد.
تا بدیری بی‌خود و بی‌خویش ماند
چون به خویش آمد ز شادی اشک راند
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به شدت در عشق یا شور و شوق غرق شده باشد، بی‌اختیار و بدون هیچ کنترلی از خود خارج می‌شود. اما وقتی به حال خود برمی‌گردد و واقعیت را درمی‌یابد، از خوشحالی اشک می‌ریزد.
مصطفی‌اش در کنار خود کشید
کس چه داند بخششی کو را رسید
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌داند که چه برکتی نصیب کسی می‌شود که در کنار مصطفی (پیامبر اسلام) قرار می‌گیرد و او را در آغوش می‌کشد.
چون بود مسی که بر اکسیر زد
مفلسی بر گنج پر توفیر زد
هوش مصنوعی: زمانی که فردی بی‌کیفیت و غیرمؤثر (مسی) به چیزی ارزشمند و باارزش (اکسیر) دست می‌زند، ناکام و بی‌نتیجه می‌ماند و به همین دلیل بر دارایی بزرگ (گنج) بی‌تاثیر می‌شود.
ماهی پژمرده در بحر اوفتاد
کاروان گم شده زد بر رشاد
هوش مصنوعی: ماهی که از دست رفته و پژمرده در آب افتاده، به سراغ کاروانی گم‌شده می‌رود و بر شجاعت و قوتی که دارد، تأکید می‌کند.
آن خطاباتی که گفت آن دم نبی
گر زند بر شب بر آید از شبی
هوش مصنوعی: اگر آن پیام‌هایی که نبی در آن زمان گفت، دوباره در تاریکی شب به ما برسد، در این شب روشنایی خواهد بخشید.
روز روشن گردد آن شب چون صباح
من نتانم باز گفت آن اصطلاح
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که شب تار به روشنی صبح می‌ماند، اما من نمی‌توانم دوباره آن حرف را بگویم.
خود تو دانی که آفتابی در حمل
تا چه گوید با نبات و با دقل
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی که هنگامی که خورشید بر زمین می‌تابد، چه تأثیری بر گیاهان و سایر موجودات دارد.
خود تو دانی هم که آن آب زلال
می چه گوید با ریاحین و نهال
هوش مصنوعی: تو خود می‌دانی آن آب زلال چه چیزهایی به گل‌ها و درختان می‌گوید.
صنع حق با جمله اجزای جهان
چون دم و حرفست از افسون‌گران
هوش مصنوعی: آفرینش خداوند در سراسر جهان مانند نفسی است که با کلماتی جادوگرانه همراه است.
جذب یزدان با اثرها و سبب
صد سخن گوید نهان بی‌حرف و لب
هوش مصنوعی: جذب خداوند از طریق اعمال و کارها صورت می‌گیرد و این موضوع به قدری عمیق است که واژه‌ها نمی‌توانند تمام معنایش را منتقل کنند.
نه که تاثیر از قدر معمول نیست
لیک تاثیرش ازو معقول نیست
هوش مصنوعی: تاثیراتی که از قدرت معمول ناشی می‌شود، غیرقابل انکار است، اما تاثیر آن به گونه‌ای نیست که بتوان به راحتی آن را درک کرد یا منطقی برایش پیدا کرد.
چون مقلد بود عقل اندر اصول
دان مقلد در فروعش ای فضول
هوش مصنوعی: وقتی عقل تنها از روی تقلید در اصول فکری باشد، در جزییات و جزئیات نیز به تقلید می‌پردازد، ای شخص بی‌فایده.
گر بپرسد عقل چون باشد مرام
گو چنانک تو ندانی والسلام
هوش مصنوعی: اگر عقل از تو بپرسد که چه راهی را باید در پیش بگیرد، بگو که به گونه‌ای پاسخ دهد که خودت هم آگاهی نداری و بس.

حاشیه ها

1400/09/20 11:12
کوروش

نه که تاثیر از قدر معمول نیست

لیک تاثیرش ازو معقول نیست

کسی میتونه این بیت رو تفسیر کنه ؟