بخش ۲۸ - باز گردانیدن صدیق رضی الله عنه واقعهٔ بلال را رضی الله عنه و ظلم جهودان را بر وی و احد احد گفتن او و افزون شدن کینهٔ جهودان و قصه کردن آن قضیه پیش مصطفی علیهالسلام و مشورت در خریدن او
بعد از آن صدیق پیش مصطفی
گفت حال آن بلال با وفا
کان فلکپیمای میمونبال چست
این زمان در عشق و اندر دام تست
باز سلطانست زان جغدان برنج
در حدث مدفون شدست آن زفتگنج
جغدها بر باز استم میکنند
پر و بالش بیگناهی میکنند
جرم او اینست کو بازست و بس
غیر خوبی جرم یوسف چیست پس
جغد را ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز زان زخم جهود
که چرا می یاد آری زان دیار
یا ز قصر و ساعد آن شهریار
در ده جغدان فضولی میکنی
فتنه و تشویش در میافکنی
مسکن ما را که شد رشک اثیر
تو خرابه خوانی و نام حقیر
شید آوردی که تا جغدان ما
مر ترا سازند شاه و پیشوا
وهم و سودایی دریشان میتنی
نام این فردوس ویران میکنی
بر سرت چندان زنیم ای بد صفات
که بگویی ترک شید و ترهات
پیش مشرق چارمیخش میکنند
تن برهنه شاخ خارش میزنند
از تنش صد جای خون بر میجهد
او احد میگوید و سر مینهد
پندها دادم که پنهان دار دین
سر بپوشان از جهودان لعین
عاشق است او را قیامت آمدست
تا در توبه برو بسته شدست
عاشقی و توبه یا امکان صبر
این محالی باشد ای جان بس سطبر
توبه کرم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بینیاز
عاشقی بر غیر او باشد مجاز
زانک آن حسن زراندود آمدست
ظاهرش نور اندرون دود آمدست
چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان
وا رود آن حسن سوی اصل خود
جسم ماند گنده و رسوا و بد
نور مه راجع شود هم سوی ماه
وا رود عکسش ز دیوار سیاه
پس بماند آب و گل بی آن نگار
گردد آن دیوار بی مه دیووار
قلب را که زر ز روی او بجست
بازگشت آن زر بکان خود نشست
پس مس رسوا بماند دود وش
زو سیهروتر بماند عاشقش
عشق بینایان بود بر کان زر
لاجرم هر روز باشد بیشتر
زانک کان را در زری نبود شریک
مرحبا ای کان زر لاشک فیک
هر که قلبی را کند انباز کان
وا رود زر تا بکان لامکان
عاشق و معشوق مرده ز اضطراب
مانده ماهی رفته زان گرداب آب
عشق ربانیست خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال
مصطفی زین قصه چون خوش برشکفت
رغبت افزون گشت او را هم بگفت
مستمع چون یافت همچون مصطفی
هر سر مویش زبانی شد جدا
مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست
گفت این بنده مر او را مشتریست
هر بها که گوید او را میخرم
در زیان و حیف ظاهر ننگرم
کو اسیر الله فی الارض آمدست
سخرهٔ خشم عدو الله شدست
بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیهالسلام در آن چاشتگاهها کی خواجهاش از تعصب جهودی به شاخ خارش میزد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمیجوشید ازو احد احد میجست بیقصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بیقصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود همچون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی: تن فدای خار میکرد آن بلالبخش ۲۹ - وصیت کردن مصطفی علیهالسلام صدیق را رضی الله عنه کی چون بلال را مشتری میشوی هر آینه ایشان از ستیز بر خواهند در بها فزود و بهای او را خواهند فزودن مرا درین فضیلت شریک خود کن وکیل من باش و نیم بها از من بستان: مصطفی گفتش کای اقبالجو
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بعد از آن صدیق پیش مصطفی
گفت حال آن بلال با وفا
هوش مصنوعی: بعد از آن، صدیق نزد پیامبر آمد و از حال بلال، آن وفادار و محبوب صحبت کرد.
کان فلکپیمای میمونبال چست
این زمان در عشق و اندر دام تست
هوش مصنوعی: این زمان، پرندهای چابک و خوشتراش در آسمان در عشق و دلدادگی به دام تو افتاده است.
باز سلطانست زان جغدان برنج
در حدث مدفون شدست آن زفتگنج
هوش مصنوعی: طبعاً در این بیت، اشاره به قدرت و مقام سلطانی است که در زیر زمین و در میان جغدها پنهان شده است. این مقام که به نوعی به گنجی ارزشمند تشبیه شده، در حال حاضر در شرایط خاص و مدفون قرار دارد. به نوعی، این بیان نشاندهنده از دست رفتن قدرت و عظمت یک شخص یا موقعیت در دنیای ناهموار است.
جغدها بر باز استم میکنند
پر و بالش بیگناهی میکنند
هوش مصنوعی: جغدها در حال ویران کردن و آسیب زدن به من هستند، بدون اینکه من گناهی داشته باشم.
جرم او اینست کو بازست و بس
غیر خوبی جرم یوسف چیست پس
هوش مصنوعی: جرم او تنها این است که خودش را به بازگشت برقرار کرده و غیر از خوبی چیزی ندارد. حالا بگو که جرم یوسف چه بود؟
جغد را ویرانه باشد زاد و بود
هستشان بر باز زان زخم جهود
هوش مصنوعی: در دل ویرانی، جغد زندگی میکند و آشیانهاش در خرابههاست، زیرا زخمها و دردهای موجود در آنجا نشاندهندهی سختیها و رنجهای بسیاری است.
که چرا می یاد آری زان دیار
یا ز قصر و ساعد آن شهریار
هوش مصنوعی: چرا به اینجا میآیی؟ آیا از سرزمین خودت میآیی یا از قصر و دستان آن پادشاه؟
در ده جغدان فضولی میکنی
فتنه و تشویش در میافکنی
هوش مصنوعی: در محیطی که جغدها زندگی میکنند، تو دخالت میکنی و باعث ایجاد آشفتگی و اضطراب میشوی.
مسکن ما را که شد رشک اثیر
تو خرابه خوانی و نام حقیر
هوش مصنوعی: محل زندگی ما که به خاطر تو به حسرت تبدیل شده، به نام یک ویرانه شناخته میشود و ما را کمارزش میدانند.
شید آوردی که تا جغدان ما
مر ترا سازند شاه و پیشوا
هوش مصنوعی: تو را آوردند تا جغدها ما را به تو هدایت کنند و تو را به مقام شاهی و پیشوایی برسانند.
وهم و سودایی دریشان میتنی
نام این فردوس ویران میکنی
هوش مصنوعی: تو در خیال و آرزوهای خود، به این فردوس ویران آسیب میزنی.
بر سرت چندان زنیم ای بد صفات
که بگویی ترک شید و ترهات
هوش مصنوعی: بر تو به اندازهای میزنیم ای بدذات که بگویی: «بس است، دیگر تحمل نمیکنم» و نالهام بالا میآید.
پیش مشرق چارمیخش میکنند
تن برهنه شاخ خارش میزنند
هوش مصنوعی: در صبحگاه، در جایی که نور خورشید میتابد، کسانی که برهنهاند مانند درختان درختی به خارهای خود زخم میزنند.
از تنش صد جای خون بر میجهد
او احد میگوید و سر مینهد
هوش مصنوعی: او در حالی که از بدنش خون به همه جا میپاشد، به کسی به نام احد اشاره میکند و سرش را به زمین میگذارد.
پندها دادم که پنهان دار دین
سر بپوشان از جهودان لعین
هوش مصنوعی: من نصیحتهایم را کردم که اعتقادت را پنهان نگهداری و از چشم یهودیان بدکار بپوشانی.
عاشق است او را قیامت آمدست
تا در توبه برو بسته شدست
هوش مصنوعی: محبت او به حدی رسیده که گویا قیامت برایش فرارسیده است و به خاطر عشقش، راه توبه و بازگشت برایش بسته شده است.
عاشقی و توبه یا امکان صبر
این محالی باشد ای جان بس سطبر
هوش مصنوعی: عشق و توبه یا صبر در این شرایط دشوار امکانپذیر نیست، ای جان، این موضوع خیلی سنگین و مشکل است.
توبه کرم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
هوش مصنوعی: توبهای که ناشی از محبت و عشق واقعی است، مانند اژدهایی است که قدرت و عظمت خاصی دارد. اما اگر توبه صرفاً به خاطر ترس از صفات انسانی باشد، در واقع کمارزشتر است و با وصف الهی فاصله دارد.
عشق ز اوصاف خدای بینیاز
عاشقی بر غیر او باشد مجاز
هوش مصنوعی: عشق واقعی فقط به خداوند وابسته است و هر نوع عشقی که به غیر او باشد، در حقیقت فقط یک نوع تقلید یا نمایشی از عشق است.
زانک آن حسن زراندود آمدست
ظاهرش نور اندرون دود آمدست
هوش مصنوعی: زیبایی طلایی او نمایان شده است، اما در درونش تاریکی و غباری پنهان است.
چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان
هوش مصنوعی: وقتی که نور مانند رود جاری شود و بخار ناشی از آن نمایان گردد، عشق ظاهری و دنیوی در آن لحظه از بین میرود.
وا رود آن حسن سوی اصل خود
جسم ماند گنده و رسوا و بد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی به اصل و ریشهاش برگردد، تنها جسمی فاسد و شرمنده و بیارزش باقی میماند.
نور مه راجع شود هم سوی ماه
وا رود عکسش ز دیوار سیاه
هوش مصنوعی: نور ماه به سوی ماه میتابد و تصویرش بر دیوار سیاه منعکس میشود.
پس بماند آب و گل بی آن نگار
گردد آن دیوار بی مه دیووار
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق و زیبا رخسار نباشد، این آب و گل و زمین هم بیارزش خواهند بود. بدون وجود او، دیوارها و هر چیز دیگر نیز بیمعنی و بیجاذبه خواهند شد.
قلب را که زر ز روی او بجست
بازگشت آن زر بکان خود نشست
هوش مصنوعی: وقتی که طلای ناب را از روی قلب برداشتند، دوباره همان طلا به جایی که belonged میآمد، برمیگشت.
پس مس رسوا بماند دود وش
زو سیهروتر بماند عاشقش
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که مس به خاطر یک عشق نامناسب و دردناک به شدت رسوا میشود و در نتیجه، معشوقی که رنگ و روی خوبی ندارد، بیشتر در تیرگی و سیاهی باقی میماند. این وضعیت نشاندهنده تأثیر منفی عشق بر فرد است.
عشق بینایان بود بر کان زر
لاجرم هر روز باشد بیشتر
هوش مصنوعی: عشق مانند دیدن است که به ما زیباییها و ارزشهای درونی را نشان میدهد، مانند طلا که هر روز ارزش آن بیشتر میشود. در نتیجه، عشق نیز با گذشت زمان عمیقتر و ارزشمندتر میگردد.
زانک کان را در زری نبود شریک
مرحبا ای کان زر لاشک فیک
هوش مصنوعی: چون در معدن طلا چیزی را به شراکت نمیگذارند، پس ای طلا، به تو سلام! که هیچ عیبی در تو وجود ندارد.
هر که قلبی را کند انباز کان
وا رود زر تا بکان لامکان
هوش مصنوعی: هر کسی که قلبش همراه شود با عشق و دوستی، به جایی خواهد رسید که غم و درد از بین برود و او در فضایی بدون محدودیت و آزادی زندگی کند.
عاشق و معشوق مرده ز اضطراب
مانده ماهی رفته زان گرداب آب
هوش مصنوعی: عاشق و معشوق به شدت نگران و مضطرب هستند، مثل ماهیای که پس از گم شدن در گرداب آب، در وضعیت ناامیدی قرار دارد.
عشق ربانیست خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال
هوش مصنوعی: عشق الهی مانند خورشید است که تمام کمالات را در بر دارد و نور اوست. مخلوقات همچون سایههایی هستند که از این نور بهرهمند میشوند.
مصطفی زین قصه چون خوش برشکفت
رغبت افزون گشت او را هم بگفت
هوش مصنوعی: وقتی داستان زیبای مصطفی بیشتر به دل نشست و بر دل و جان او تاثیر گذاشت، او هم شروع به صحبت کرد و چیزی گفت که نشاندهندهی علاقه و شادی او بود.
مستمع چون یافت همچون مصطفی
هر سر مویش زبانی شد جدا
هوش مصنوعی: زمانی که شنونده به درک عمیق و شایستهای از مسائل میرسد، هر تار موی او گویی زبانی مستقل پیدا کرده و به بیان افکار و احساساتش میپردازد.
مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست
گفت این بنده مر او را مشتریست
هوش مصنوعی: مصطفی از او پرسید که حالا چه کار کنیم؟ او پاسخ داد که من این بنده را خریدار هستم.
هر بها که گوید او را میخرم
در زیان و حیف ظاهر ننگرم
هوش مصنوعی: هر چه بهایی که او بگوید، میخرم و به ضرر یا حسرتم توجهی ندارم.
کو اسیر الله فی الارض آمدست
سخرهٔ خشم عدو الله شدست
هوش مصنوعی: مردی که در زمین فرمانروایی خداوند را به عهده دارد، به اسارت دشمن خدا درآمده است و مورد خشم آنها قرار گرفته است.
حاشیه ها
1398/09/16 15:12
رضا
توبه کِرم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا