گنجور

بخش ۲۷ - قصهٔ احد احد گفتن بلال در حر حجاز از محبت مصطفی علیه‌السلام در آن چاشتگاهها کی خواجه‌اش از تعصب جهودی به شاخ خارش می‌زد پیش آفتاب حجاز و از زخم خون از تن بلال برمی‌جوشید ازو احد احد می‌جست بی‌قصد او چنانک از دردمندان دیگر ناله جهد بی‌قصد زیرا از درد عشق ممتلی بود اهتمام دفع درد خار را مدخل نبود هم‌چون سحرهٔ فرعون و جرجیس و غیر هم لایعد و لا یحصی

تن فدای خار می‌کرد آن بلال
خواجه‌اش می‌زد برای گوشمال
که چرا تو یاد احمد می‌کنی
بندهٔ بد منکر دین منی
می‌زد اندر آفتابش او به خار
او احد می‌گفت بهر افتخار
تا که صدیق آن طرف بر می‌گذشت
آن احد گفتن به گوش او برفت
چشم او پر آب شد دل پر عنا
زان احد می‌یافت بوی آشنا
بعد از آن خلوت بدیدش پند داد
کز جهودان خفیه می‌دار اعتقاد
عالم السرست پنهان دار کام
گفت کردم توبه پیشت ای همام
روز دیگر از پگه صدیق تفت
آن طرف از بهر کاری می‌برفت
باز احد بشنید و ضرب زخم خار
برفروزید از دلش سوز و شرار
باز پندش داد باز او توبه کرد
عشق آمد توبهٔ او را بخورد
توبه کردن زین نمط بسیار شد
عاقبت از توبه او بیزار شد
فاش کرد اسپرد تن را در بلا
کای محمد ای عدو توبه‌ها
ای تن من وی رگ من پر ز تو
توبه را گنجا کجا باشد درو
توبه را زین پس ز دل بیرون کنم
از حیات خلد توبه چون کنم
عشق قهارست و من مقهور عشق
چون شکر شیرین شدم از شور عشق
برگ کاهم پیش تو ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
گر هلالم گر بلالم می‌دوم
مقتدی آفتابت می‌شوم
ماه را با زفتی و زاری چه کار
در پی خورشید پوید سایه‌وار
با قضا هر کو قراری می‌دهد
ریش‌خند سبلت خود می‌کند
کاه‌برگی پیش باد آنگه قرار
رستخیزی وانگهانی عزم‌کار
گربه در انبانم اندر دست عشق
یک‌دمی بالا و یک‌دم پست عشق
او همی‌گرداندم بر گرد سر
نه به زیر آرام دارم نه زبر
عاشقان در سیل تند افتاده‌اند
بر قضای عشق دل بنهاده‌اند
هم‌چو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بی‌قرار
گردشش بر جوی جویان شاهدست
تا نگوید کس که آن جو راکدست
گر نمی‌بینی تو جو را در کمین
گردش دولاب گردونی ببین
چون قراری نیست گردون را ازو
ای دل اختروار آرامی مجو
گر زنی در شاخ دستی کی هلد
هر کجا پیوند سازی بسکلد
گر نمی‌بینی تو تدویر قدر
در عناصر جوشش و گردش نگر
زانک گردشهای آن خاشاک و کف
باشد از غلیان بحر با شرف
باد سرگردان ببین اندر خروش
پیش امرش موج دریا بین بجوش
آفتاب و ماه دو گاو خراس
گرد می‌گردند و می‌دارند پاس
اختران هم خانه خانه می‌دوند
مرکب هر سعد و نحسی می‌شوند
اختران چرخ گر دورند هی
وین حواست کاهل‌اند و سست‌پی
اختران چشم و گوش و هوش ما
شب کجااند و به بیداری کجا
گاه در سعد و وصال و دلخوشی
گاه در نحس فراق و بیهشی
ماه گردون چون درین گردیدنست
گاه تاریک و زمانی روشنست
گه بهار و صیف هم‌چون شهد و شیر
گه سیاستگاه برف و زمهریر
چونک کلیات پیش او چو گوست
سخره و سجده کن چوگان اوست
تو که یک جزوی دلا زین صدهزار
چون نباشی پیش حکمش بی‌قرار
چون ستوری باش در حکم امیر
گه در آخر حبس گاهی در مسیر
چونک بر میخت ببندد بسته باش
چونک بگشاید برو بر جسته باش
آفتاب اندر فلک کژ می‌جهد
در سیه‌رویی خسوفش می‌دهد
کز ذنب پرهیز کن هین هوش‌دار
تا نگردی تو سیه‌رو دیگ‌وار
ابر را هم تازیانهٔ آتشین
می‌زنندش کانچنان رو نه چنین
بر فلان وادی ببار این سو مبار
گوشمالش می‌دهد که گوش دار
عقل تو از آفتابی بیش نیست
اندر آن فکری که نهی آمد مَایست
کژ منه ای عقل تو هم گام خویش
تا نیاید آن خسوف رو به پیش
چون گنه کمتر بود نیم آفتاب
منکسف بینی و نیمی نورتاب
که به قدر جرم می‌گیرم ترا
این بود تقریر در داد و جزا
خواه نیک و خواه بد فاش و ستیر
بر همه اشیا سمیعیم و بصیر
زین گذر کن ای پدر نوروز شد
خلق از خلاق خوش پدفوز شد
باز آمد آب جان در جوی ما
باز آمد شاه ما در کوی ما
می‌خرامد بخت و دامن می‌کشد
نوبت توبه شکستن می‌زند
توبه را بار دگر سیلاب برد
فرصت آمد پاسبان را خواب برد
هر خماری مست گشت و باده خورد
رخت را امشب گرو خواهیم کرد
زان شراب لعل جان جان‌فزا
لعل اندر لعل اندر لعل ما
باز خرم گشت مجلس دلفروز
خیز دفع چشم بد اسپند سوز
نعرهٔ مستان خوش می‌آیدم
تا ابد جانا چنین می‌بایدم
نک هلالی با بلالی یار شد
زخم خار او را گل و گلزار شد
گر ز زخم خار تن غربال شد
جان و جسمم گلشن اقبال شد
تن به پیش زخم خار آن جهود
جان من مست و خراب آن ودود
بوی جانی سوی جانم می‌رسد
بوی یار مهربانم می‌رسد
از سوی معراج آمد مصطفی
بر بلالش حبذا لی حبذا
چونک صدیق از بلال دم‌درست
این شنید از توبهٔ او دست شست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تن فدای خار می‌کرد آن بلال
خواجه‌اش می‌زد برای گوشمال
هوش مصنوعی: بلال برای خوشنودی و محبت به خواجه‌اش، حاضر بود حتی جانش را فدای یک خار کند، در حالی که خواجه‌اش او را تنبیه می‌کرد.
که چرا تو یاد احمد می‌کنی
بندهٔ بد منکر دین منی
هوش مصنوعی: چرا تو به یاد احمد هستی؟ در حالی که من بنده‌ای نادان و منکر دین تو هستم.
می‌زد اندر آفتابش او به خار
او احد می‌گفت بهر افتخار
هوش مصنوعی: او در برابر آفتاب به خار خود ضربه می‌زد و در این راستا به اهورامزدا افتخار می‌کرد.
تا که صدیق آن طرف بر می‌گذشت
آن احد گفتن به گوش او برفت
هوش مصنوعی: زمانی که آدم صداقت و راستی را از کنار خود می‌گذرانید، در گوش او نام بزرگ و معنای الوهیت جاری شد.
چشم او پر آب شد دل پر عنا
زان احد می‌یافت بوی آشنا
هوش مصنوعی: چشم او از اشک پر شد و دلش پر از درد و اندوه گشت، از آن وجود (موجود) بوی آشنایی به مشامش رسید.
بعد از آن خلوت بدیدش پند داد
کز جهودان خفیه می‌دار اعتقاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه او را تنها دید، به او نصیحت کرد که از یهودیان پنهانی دوری کند و به باورهای آن‌ها اعتقاد نداشته باشد.
عالم السرست پنهان دار کام
گفت کردم توبه پیشت ای همام
هوش مصنوعی: رازهای نهفته را در سینه‌ام حفظ کن. من پیش تو عمل زشتی را ترک کرده‌ام، ای همدم.
روز دیگر از پگه صدیق تفت
آن طرف از بهر کاری می‌برفت
هوش مصنوعی: روزی دیگر، صدیق در تفت به سمت آن طرف می‌رفت تا کاری انجام دهد.
باز احد بشنید و ضرب زخم خار
برفروزید از دلش سوز و شرار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای دوباره صدای زخم‌های دل را شنید که از درد و سوزش قلبش شعله‌ور شده است.
باز پندش داد باز او توبه کرد
عشق آمد توبهٔ او را بخورد
هوش مصنوعی: او دوباره نصیحت شد و دوباره توبه کرد، اما عشق به توبه‌اش توجه نکرد و آن را نادیده گرفت.
توبه کردن زین نمط بسیار شد
عاقبت از توبه او بیزار شد
هوش مصنوعی: توبه کردن از این رفتار بسیار انجام شد، اما در نهایت او از توبه‌اش خسته و ناامید شد.
فاش کرد اسپرد تن را در بلا
کای محمد ای عدو توبه‌ها
هوش مصنوعی: سپس او به روشنی تن خود را در بلای سخت آشکار کرد؛ ای دشمن محمد، توبه‌ها را فراموش کن.
ای تن من وی رگ من پر ز تو
توبه را گنجا کجا باشد درو
هوش مصنوعی: ای جان من، ای رگ و ریشه‌ام، تو در من جاری و حاضر هستی، بنابراین در من جایی برای توبه و پشیمانی باقی نمی‌ماند.
توبه را زین پس ز دل بیرون کنم
از حیات خلد توبه چون کنم
هوش مصنوعی: از این پس تصمیم دارم که توبه را از دل خود بزدایم. حالا چگونه می‌توانم از بهشت توبه خارج شوم؟
عشق قهارست و من مقهور عشق
چون شکر شیرین شدم از شور عشق
هوش مصنوعی: عشق نیروی قوی و بی‌رحمی است و من تحت تأثیر آن قرار گرفته‌ام، مانند شکر که به خاطر شور و هیجان عشق شیرین شده‌ام.
برگ کاهم پیش تو ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
هوش مصنوعی: من در برابر تو همچون برگی هستم که در باد می‌رقصد، نمی‌دانم سرنوشت من به کجا خواهد رفت.
گر هلالم گر بلالم می‌دوم
مقتدی آفتابت می‌شوم
هوش مصنوعی: من هرگاه که به شکل هلال یا بلال درآیم، در پی تو می‌دوم و به سمت تو و نور تو می‌روم.
ماه را با زفتی و زاری چه کار
در پی خورشید پوید سایه‌وار
هوش مصنوعی: ماه نمی‌تواند با درخشش و زیبایی خود، در پی محبوبیت خورشید دویدن و خود را به آن برساند، مثل سایه‌ای که به دنبال روشنایی می‌رود.
با قضا هر کو قراری می‌دهد
ریش‌خند سبلت خود می‌کند
هوش مصنوعی: هر کسی که به دیگری وعده‌ای می‌دهد، در واقع به خودش می‌خندد و به او بی‌اعتنایی می‌کند.
کاه‌برگی پیش باد آنگه قرار
رستخیزی وانگهانی عزم‌کار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که انسان در برابر حوادث و تغییرات، مانند کاه و برگی است که به راحتی در باد جابه‌جا می‌شود. در لحظه‌های حساس زندگی، ممکن است ناگهان با موقعیت‌های جدیدی مواجه شویم که ما را به تحرک وادار کند. در واقع، این وضعیتی است که آدمی ممکن است در آن به فکر کار و تلاش بیفتد، حتی اگر اوضاع قبلاً آرام بوده باشد.
گربه در انبانم اندر دست عشق
یک‌دمی بالا و یک‌دم پست عشق
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی احساسات متناقض در عشق را توصیف می‌کند. گربه‌ای که در انبان است، نشانه‌ای از حالت ناپایدار و پرچالش عشق است. گاهی اوقات عشق ما را شاد و سرزنده می‌کند و در لحظاتی دیگر دلگیر و ناامید. در واقع، لحظاتی از شادی و لحظاتی از ناامیدی از ویژگی‌های طبیعی عشق به شمار می‌روند.
او همی‌گرداندم بر گرد سر
نه به زیر آرام دارم نه زبر
هوش مصنوعی: من او را به دور خودم می‌چرخانم، نه به حالت آرام زیر دارمش و نه به حالت تند و برتر.
عاشقان در سیل تند افتاده‌اند
بر قضای عشق دل بنهاده‌اند
هوش مصنوعی: عاشقان در مسیر عشق به شدت به پیش می‌روند و تمام وجود خود را به سرنوشت عشق سپرده‌اند.
هم‌چو سنگ آسیا اندر مدار
روز و شب گردان و نالان بی‌قرار
هوش مصنوعی: مانند سنگی که در آسیاب به دور می‌چرخد، در جریان روز و شب به حرکت درآمده‌ای و همواره نالان و بی‌قرار هستی.
گردشش بر جوی جویان شاهدست
تا نگوید کس که آن جو راکدست
هوش مصنوعی: حرکت آب در جوی به ما نشان می‌دهد که زندگی همیشه در حال جریان است و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که این جریان متوقف شده است.
گر نمی‌بینی تو جو را در کمین
گردش دولاب گردونی ببین
هوش مصنوعی: اگر جو را نمی‌بینی، به گردش این چرخ روزگار توجه کن که همواره در حال تغییر و تحول است.
چون قراری نیست گردون را ازو
ای دل اختروار آرامی مجو
هوش مصنوعی: از آنجا که هیچ ثباتی در دنیای بالا وجود ندارد، ای دل، نباید انتظار آرامش و سکون داشته باشی.
گر زنی در شاخ دستی کی هلد
هر کجا پیوند سازی بسکلد
هوش مصنوعی: اگر دستوری را به روشنی و با دقت نباشد، نتیجه‌اش هرجا که سازنده باشد، به‌هم می‌ریزد.
گر نمی‌بینی تو تدویر قدر
در عناصر جوشش و گردش نگر
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی تأثیر سرنوشت را در جریانات و تغییرات مشاهده کنی، به حرکت‌ها و نوسانات توجه کن.
زانک گردشهای آن خاشاک و کف
باشد از غلیان بحر با شرف
هوش مصنوعی: زیرا چرخش‌های آن برگ و خاشاک، نتیجه‌ی تلاطم و جوش و خروش دریا با عظمت است.
باد سرگردان ببین اندر خروش
پیش امرش موج دریا بین بجوش
هوش مصنوعی: باد سرگردان را ببین که چگونه در حال وزیدن است و به دنبال دستوری، امواج دریا را به جوش و خروش درآورده است.
آفتاب و ماه دو گاو خراس
گرد می‌گردند و می‌دارند پاس
هوش مصنوعی: خورشید و ماه مانند دو گاو بزرگ در آسمان دور هم می‌چرخند و هر کدام مراقب یکدیگر و مسیر خود هستند.
اختران هم خانه خانه می‌دوند
مرکب هر سعد و نحسی می‌شوند
هوش مصنوعی: ستاره‌ها همانند انسان‌ها به طور دائم در حال حرکت هستند و هر یک به نوبه خود می‌توانند خوشی یا ناخوشی را به ارمغان آورند.
اختران چرخ گر دورند هی
وین حواست کاهل‌اند و سست‌پی
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌های آسمان دور باشند، تو نباید کم‌کار و بی‌عزم باشی.
اختران چشم و گوش و هوش ما
شب کجااند و به بیداری کجا
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در چشم و گوش و فکر ما شب کجا هستند و در زمان بیداری کجا می‌روند؟
گاه در سعد و وصال و دلخوشی
گاه در نحس فراق و بیهشی
هوش مصنوعی: گاهی در خوشی و متحد بودن با معشوق به سر می‌بریم و گاهی در غم دوری و بی‌حالی هستیم.
ماه گردون چون درین گردیدنست
گاه تاریک و زمانی روشنست
هوش مصنوعی: ماه در آسمان به گردش خود ادامه می‌دهد، گاهی وقت‌ها در تاریکی قرار می‌گیرد و گاهی نیز نورانی و روشن می‌شود.
گه بهار و صیف هم‌چون شهد و شیر
گه سیاستگاه برف و زمهریر
هوش مصنوعی: در برخی اوقات سال، بهار و تابستان به زیبایی و شیرینی شبیه هستند، اما در زمان‌های دیگر، زمستان با سرما و برف می‌آید و فضای سردی را به وجود می‌آورد.
چونک کلیات پیش او چو گوست
سخره و سجده کن چوگان اوست
هوش مصنوعی: وقتی که تمام چیزها در برابر او مانند خاک و پستی است، باید در برابر او سر تعظیم فرود آورد و با احترام به او نزدیک شد.
تو که یک جزوی دلا زین صدهزار
چون نباشی پیش حکمش بی‌قرار
هوش مصنوعی: تو که یکی از افراد برجسته و باارزش هستی، اگر در این دنیای وسیع نباشی، چطور می‌توانی در برابر تقدیر و سرنوشت آرامش داشته باشی؟
چون ستوری باش در حکم امیر
گه در آخر حبس گاهی در مسیر
هوش مصنوعی: برخی اوقات مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشی و مقام بلندی داری، و گاهی هم مانند کسی هستی که در زندان به سر می‌برد و آزادی‌ات محدود است.
چونک بر میخت ببندد بسته باش
چونک بگشاید برو بر جسته باش
هوش مصنوعی: زمانی که کسی در موقعیتی قرار می‌گیرد و کارهایی را انجام می‌دهد، باید در آن لحظه توجه و دقت داشته باشد. اما زمانی که فرصتی پیش می‌آید و درها باز می‌شود، باید با شجاعت و اعتماد به نفس پیش برود و از آن فرصت بهره‌برداری کند.
آفتاب اندر فلک کژ می‌جهد
در سیه‌رویی خسوفش می‌دهد
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان به شکل نامنظم و کج حرکت می‌کند و در نتیجه، سایه‌اش بر چهره‌ی تاریک ماه می‌افتد.
کز ذنب پرهیز کن هین هوش‌دار
تا نگردی تو سیه‌رو دیگ‌وار
هوش مصنوعی: از خطاها پرهیز کن و مواظب باش تا مانند دیگ، بدشگون و بدبخت نشوی.
ابر را هم تازیانهٔ آتشین
می‌زنندش کانچنان رو نه چنین
هوش مصنوعی: ابر را هم با گرمای آتشین می‌رانند، چون او به این شکل حرکت نمی‌کند.
بر فلان وادی ببار این سو مبار
گوشمالش می‌دهد که گوش دار
هوش مصنوعی: در آن وادی خاص، باران ببار تا در این سمت کسی که خطایی کرده است، تنبیه شود و متوجه اشتباهاتش شود.
عقل تو از آفتابی بیش نیست
اندر آن فکری که نهی آمد مَایست
هوش مصنوعی: عقل تو بیشتر از یک آفتاب نیست، زیرا فکری که او را از خود دور کنی، بی‌فایده است.
کژ منه ای عقل تو هم گام خویش
تا نیاید آن خسوف رو به پیش
هوش مصنوعی: ای عقل، از مسیر خود منحرف نشو تا آن کس که در سایه است، به جلو نیاید.
چون گنه کمتر بود نیم آفتاب
منکسف بینی و نیمی نورتاب
هوش مصنوعی: وقتی گناه کمتر باشد، نیمی از آفتاب را می‌توان تاریک دید و نیمی دیگر را روشن.
که به قدر جرم می‌گیرم ترا
این بود تقریر در داد و جزا
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ی گناهت تو را مجازات می‌کنم، این همان چیزی است که در مورد قضاوت و پاداش گفته می‌شود.
خواه نیک و خواه بد فاش و ستیر
بر همه اشیا سمیعیم و بصیر
هوش مصنوعی: چه خوب و چه بد، ما را در همه چیز می‌توان شنید و دید.
زین گذر کن ای پدر نوروز شد
خلق از خلاق خوش پدفوز شد
هوش مصنوعی: ای پدر، اکنون نوروز فرارسیده و مردم از آفریننده خویش خوشحال و شادمان شده‌اند.
باز آمد آب جان در جوی ما
باز آمد شاه ما در کوی ما
هوش مصنوعی: آب حیات دوباره به جوی ما بازگشته و پادشاه ما دوباره به محله ما آمده است.
می‌خرامد بخت و دامن می‌کشد
نوبت توبه شکستن می‌زند
هوش مصنوعی: بخت و اقبال در حال می‌چرخد و فرصتی برای شکستن عهد و پیمان به وجود آورده است.
توبه را بار دگر سیلاب برد
فرصت آمد پاسبان را خواب برد
هوش مصنوعی: فرصت برای توبه دوباره از دست رفته و در این میان مراقبتی که باید وجود می‌داشت، از بین رفته است.
هر خماری مست گشت و باده خورد
رخت را امشب گرو خواهیم کرد
هوش مصنوعی: امشب همه در حال شیدایی و نشئگی هستند و ما هم تصمیم داریم که لباس‌مان را به کسی بسپاریم.
زان شراب لعل جان جان‌فزا
لعل اندر لعل اندر لعل ما
هوش مصنوعی: از آن شراب قرمز که جان را شاداب می‌کند، لعل که در میان لعل‌ها می‌درخشد.
باز خرم گشت مجلس دلفروز
خیز دفع چشم بد اسپند سوز
هوش مصنوعی: مجلس شاداب و زیبا دوباره سرزنده شده است. از چشم زخم دوری کن و دلت را با دود اسپند پاکسازی کن.
نعرهٔ مستان خوش می‌آیدم
تا ابد جانا چنین می‌بایدم
هوش مصنوعی: من تا ابد صدای شاد و سرخوشی را دوست دارم، ای عزیز، زیرا این حالت طبیعی من است.
نک هلالی با بلالی یار شد
زخم خار او را گل و گلزار شد
هوش مصنوعی: نک هلالی به عشق بلالی دلبسته شد و زخم رنجی که داشت، به زیبایی و سرسبزی بدل گشت.
گر ز زخم خار تن غربال شد
جان و جسمم گلشن اقبال شد
هوش مصنوعی: اگر در اثر زخم‌هایی که از خارها به من رسیده، جسم و جانم به آشتی و آرامش دست یافته، به مانند باغی پرثمر و مناسب شده است.
تن به پیش زخم خار آن جهود
جان من مست و خراب آن ودود
هوش مصنوعی: به خودم زخم خار آن یهودی را تحمل می‌کنم، زیرا جان من به خاطر آن معشوقه خراب و پریشان است.
بوی جانی سوی جانم می‌رسد
بوی یار مهربانم می‌رسد
هوش مصنوعی: بوی وجودی دلنشین و آرامش‌بخش به من می‌رسد، بوی کسی که در زندگی‌ام بسیار مهربان است، به مشامم می‌خورد.
از سوی معراج آمد مصطفی
بر بلالش حبذا لی حبذا
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگوار اسلام به بلال، مؤذن معروف، اشاره می‌کند و از او به خوبی یاد می‌کند. او به بلال می‌گوید که چقدر او را دوست دارد و از او قدردانی می‌کند. این نشان‌دهنده‌ی محبت و احترام پیامبر به بلال و مقام او در جامعه مسلمانان است.
چونک صدیق از بلال دم‌درست
این شنید از توبهٔ او دست شست
هوش مصنوعی: وقتی صدیق از بلال خبری دربارهٔ توبه‌اش شنید، از او روی گرداند و از او دست کشید.

حاشیه ها

1396/12/04 09:03
زهرا یوسفی دارانی

پـــر کـــاهـم در مـصاف تـندبــاد *** خود ندانم در کجا خواهم فـتاد
پیش چوگان های حکم کن فــکان *** می دویم انــدر مکـان و لامکان
گــر هــلاکم گــر بــلالـم مـی دوم *** مــقتدی بـر آفــتابـت مــی شـوم
نسخه ی شما،چرا با نسخه ی دیگر شعر فرق دارد؟