گنجور

بخش ۱۴ - مناظرهٔ مرغ با صیاد در ترهب و در معنی ترهبی کی مصطفی علیه‌السلام نهی کرد از آن امت خود را کی لا رهبانیة فی الاسلام

مرغ گفتش خواجه در خلوت مه‌ایست
دین احمد را ترهب نیک نیست
از ترهب نهی کردست آن رسول
بدعتی چون در گرفتی ای فضول
جمعه شرطست و جماعت در نماز
امر معروف و ز منکر احتراز
رنج بدخویان کشیدن زیر صبر
منفعت دادن به خلقان هم‌چو ابر
خیر ناس آن ینفع الناس ای پدر
گر نه سنگی چه حریفی با مدر
در میان امت مرحوم باش
سنت احمد مهل محکوم باش
گفت عقل هر که را نبود رسوخ
پیش عاقل او چو سنگست و کلوخ
چون حمارست آنک نانش امنیتست
صحبت او عین رهبانیتست
زانک غیر حق همه گردد رفات
کل آت بعد حین فهو آت
حکم او هم حکم قبلهٔ او بود
مرده‌اش خوان چونک مرده‌جو بود
هر که با این قوم باشد راهبست
که کلوخ و سنگ او را صاحبست
خود کلوخ و سنگ کس را ره نزد
زین کلوخان صد هزار آفت رسد
گفت مرغش پس جهاد آنگه بود
کین چنین ره‌زن میان ره بود
از برای حفظ و یاری و نبرد
بر ره ناآمن آید شیرمرد
عرق مردی آنگهی پیدا شود
که مسافر همره اعدا شود
چون نبی سیف بودست آن رسول
امت او صفدرانند و فحول
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه
مصلحت در دین عیسی غار و کوه
گفت آری گر بود یاری و زور
تا به قوت بر زند بر شر و شور
چون نباشد قوتی پرهیز به
در فرار لا یطاق آسان بجه
گفت صدق دل بباید کار را
ورنه یاران کم نیاید یار را
یار شو تا یار بینی بی‌عدد
زانک بی‌یاران بمانی بی‌مدد
دیو گرگست و تو هم‌چون یوسفی
دامن یعقوب مگذار ای صفی
گرگ اغلب آنگهی گیرا بود
کز رمه شیشک به خود تنها رود
آنک سنت یا جماعت ترک کرد
در چنین مسبع نه خون خویش خورد
هست سنت ره جماعت چون رفیق
بی‌ره و بی‌یار افتی در مضیق
همرهی نه کو بود خصم خرد
فرصتی جوید که جامهٔ تو برد
می‌رود با تو که یابد عقبه‌ای
که تواند کردت آنجا نهبه‌ای
یا بود اشتردلی چون دید ترس
گوید او بهر رجوع از راه درس
یار را ترسان کند ز اشتردلی
این چنین همره عدو دان نه ولی
راه جان‌بازیست و در هر غیشه‌ای
آفتی در دفع هر جان‌ شیشه‌ای
راه دین زان رو پر از شور و شرست
که نه راه هر مخنث گوهرست
در ره این ترس امتحانهای نفوس
هم‌چو پرویزن به تمییز سبوس
راه چه بود پر نشان پایها
یار چه بود نردبان رایها
گیرم آن گرگت نیابد ز احتیاط
بی ز جمعیت نیابی آن نشاط
آنک تنها در رهی او خوش رود
با رفیقان سیر او صدتو شود
با غلیظی خر ز یاران ای فقیر
در نشاط آید شود قوت‌پذیر
هر خری کز کاروان تنها رود
بر وی آن راه از تعب صدتو شود
چند سیخ و چند چوب افزون خورد
تا که تنها آن بیابان را برد
مر ترا می‌گوید آن خر خوش شنو
گر نه‌ای خر هم‌چنین تنها مرو
آنک تنها خوش رود اندر رصد
با رفیقان بی‌گمان خوشتر رود
هر نبیی اندرین راه درست
معجزه بنمود و همراهان بجست
گر نباشد یاری دیوارها
کی برآید خانه و انبارها
هر یکی دیوار اگر باشد جدا
سقف چون باشد معلق در هوا
گر نباشد یاری حبر و قلم
کی فتد بر روی کاغذها رقم
این حصیری که کسی می‌گسترد
گر نپیوندد به هم بادش برد
حق ز هر جنسی چو زوجین آفرید
پس نتایج شد ز جمعیت پدید
او بگفت و او بگفت از اهتزاز
بحثشان شد اندرین معنی دراز
مثنوی را چابک و دلخواه کن
ماجرا را موجز و کوتاه کن
بعد از آن گفتش که گندم آن کیست
گفت امانت از یتیم بی وصیست
مال ایتام است امانت پیش من
زانک پندارند ما را مؤتمن
گفت من مضطرم و مجروح‌حال
هست مردار این زمان بر من حلال
هین به دستوری ازین گندم خورم
ای امین و پارسا و محترم
گفت مفتی ضرورت هم توی
بی‌ضرورت گر خوری مجرم شوی
ور ضرورت هست هم پرهیز به
ور خوری باری ضمان آن بده
مرغ پس در خود فرو رفت آن زمان
توسنش سر بستد از جذب عنان
چون بخورد آن گندم اندر فخ بماند
چند او یاسین و الانعام خواند
بعد در ماندن چه افسوس و چه آه
پیش از آن بایست این دود سیاه
آن زمان که حرص جنبید و هوس
آن زمان می‌گو کای فریادرس
کان زمان پیش از خرابی بصره است
بوک بصره وا رهد هم زان شکست
ابک لی یا باکیی یا ثاکلی
قبل هدم البصرة و الموصلی
نح علی قبل موتی واغتفر
لا تنح لی بعد موتی واصطبر
ابک لی قبل ثبوری فی‌النوی
بعد طوفان النوی خل البکا
آن زمان که دیو می‌شد راه‌زن
آن زمان بایست یاسین خواندن
پیش از آنک اشکسته گردد کاروان
آن زمان چوبک بزن ای پاسبان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1391/11/30 22:01
بهزاد علوی (باب)

با عرض معذرت این یادداشت مربوط به بیت 17 و حاشیه قبلی این حقیر در ترجمه آن میباشد.
Nicholson's Translation:  (Cambridge Edition distributed by E. J. W, Gibb Memorial )
Book VI, verse 494, page 285.
In our religion the right thing is war and terror; in the religion of Jesus the right thing is (retirement to) cave and mountain.

1397/01/15 17:04
شاهرخ

توجه کنیم که ، نقش مرغ بیشتر گزاف گویی است، هرچند به ظاهر پیامهای درستی هم از زبان او شنیده میشود.
اما در نظر مولانا ، جنگ و جهاد اکبر ، جنگ با نفس است.
پس ساده انگاری است که ، پیام عارف را محدود به دنیای بیرون و محدوده زمان و مکان نمود.
و همچنین توجه کنیم که دین هم ، از نظرگاه مولانا « دیدن روی » اوست.

1400/05/16 05:08
کوروش

مفهوم _ روی او _ رو میتونید توضیح بدید ؟

1400/11/24 21:01
شهاب عمرانی

به نظر بنده اشاره جناب مولانا به دانه ها در پایان این بخش کلید فهم این داستان است و احتمالا اشاره به این موضوع دارد که اگر هنوز میزان آگاهی در ما به رشد و کمال کافی نرسیده است نیاز به مراقبت و نگهداری دارد، کما اینکه مثالهایی که مرغ ذکر میکند از بزرگان دین است نه افرادی که به تازگی وارد راه شده اند، چنانکه در داستان اصحاب کهف هم که در ابتدا مانند دانه هایی وارد حالت سکوت و سکون میشوند دعایی که به درگاه خداوند میکنند چنین است که قرآن می فرماید: آنان جوانانی بودند که دعا کردند خدایا برای ما رشد دهنده ای قرار ده. و همچنین در قرآن سوره اسرا آیه ۳۴ میفرماید: به مال یتیم نزدیک نشوید مگر به بهترین وجهه تا زمانی که به سر حد بلوغ برسد. که اشاره مولانا در این داستان نیز به همین منظور است. اما مرغ بهانه میاورد و خود را مضطر میداند، مانند افرادی که به بهانه داشتن مشغله، روزمرگی، همسر و فرزند و .... دانه ای که نزد تک تک ما به امانت هست رو در روزمرگی مصرف میکنند در صورتی که خداوند ما را قابل اطمینان و موتمن میدانسته و دانه نزد ما امانت است تا به رشد و بالندگی برسد.  همچنین جناب شمس تبریزی میفرمایند: اکنون انگور را حدی است که سرما آن را زیان دارد، بعد از پختن (مویز شدن). دگر خوف نماند چنانکه بعد از آن به زیر برف هم پرورده میشود. 

صیاد نیز اشاره ای به مرغ دارد که میگوید اگر تو خودت فتوای جدیدی در این مورد صادر کردی ضرر و زیان آن را نیز باید به عهده بگیری و حتی اگر مضطر هم هستی بهتر است که پرهیز کنی. اما حرص و هوس مرغ به جنبش افتاده است و با خوردن دانه در دام گرفتار میشود. 

البته به شکل کلی آنچه بنده از شیوه ی روایت داستان ها از زبان جناب مولانا متوجه شده ام ایشان اگر نیاز ببینند حتی مفاهیم را از زبان شخصیت به اصطلاح منفی داستان نیز بیان میکنند و نمیتوان به شکل کامل سخنان مرغ را نیز نادیده گرفت چنانچه در بخش بعدی و پایانی از همین داستان نیز با ابیات بسیار زیبا و شگرفی از مرغ مواجه میشویم. همچنان که خود ایشان نیز می فرمایند: خوشتر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران.

1400/11/29 09:01
ملیکا رضایی

چه زیبا بود ؛ عالی بود واقعا ،درود بر شما عزیز.

در نهایت مرا به سمت توضیحات بیشتر از جانب شخص شما تشویق کردید نه فقط از این شعر از بقیه اشعار؛ و هم اینکه مرا به یاد این انداختید: کدام دانه فرو رفت که نرست ؟

چرا به دانه انسانت این گمان باشد ؟

باز هم درود و سپاس..

1400/11/03 16:02
شهاب عمرانی

خیلی خوشحالم که این حاشیه برای شما مفید بود، اشاره شما به این بیت بسیار زیبا و کامل کننده بود ممنونم از شما. نوشتن این حاشیه فقط گونه ای از انجام وظیفه بود چون عادت به این کار ندارم ولی احساس کردم که این حاشیه باید نوشته شود. چون این داستان برای اکثر افراد با پایانی به ظاهر گنک همراه است. صد البته که حاشیه بنده نیز میتواند به کلی غلط باشد.

سپاس از شما

1400/11/04 11:02
ملیکا رضایی

نکات دقیق و ظریفی را متذکر میشوید که بنده انقدر چون شما توجهی به آنان ندارم ...

باز هم امیدوارم گاه گاه اگر دستتان یاری کند و شما هم توانی داشته باشید ، چند جمله ای بنگارید ، سخنان تان نشان میدهد فردی ادیب هستید و صد البته متواضع و با احترام 

 

درود بر شما گرامی 

1400/11/04 23:02
شهاب عمرانی

خیلی نسبت به بنده لطف دارید ولی خوشبختانه ادیب نیستم :) 

مطلبی که راجع به اصحاب کهف و اکثر داستانهای کهن دینی هست و در کتب آسمانی مختلف ذکر شده است، بویژه در قرآن آنطور که به نظر من می آید اکثرا سخن راجع به یک شخص است نه افراد مختلف. مثلا نمونه همین داستان کهف ظاهرا تعداد اصحاب بر تعداد ابعاد وجودی یک شخص دلالت دارد. شخص تمام انرژی معنوی درونی خود (که نماد آن شاهزادگان در میان اصحاب هستند) و همچنین تمام انرژی مادی درونی خود مانند، ذهن، احساسات و... ( که نماد آن افراد معمولی در میان اصحاب) همچنین سگ آنها که نماد بدن است را در یک راه واحد هماهنگ کرده و به مراقبه ای ژرف فرو میبرد. سگ گرچه داخل نمیشود ولی با دستانی باز نگهبانی میدهد. مراقبه تا جایی ادامه میابد که شخص مرگ را قبل از مرگ فیزیکی تجربه میکند ( موتوا قبل ان تموتوا) دلیل آن این است که جمله ی ( یوما او بعض یوم) (یک روز یا پاره ای از یک روز) آیه ۱۹ و در جایی دیگر ۱۱۳ سوره مومن و جای دیگر نیز در قرآن آمده است که همگی زمانیست که افراد میمیرند و حیات مجدد را تجربه میکنند. 

آیه ۲۲ هم اشاره به بحثی که راجع به تعداد نفرات است میکند و اینکه به راستی فقط خداوند است که از ابعاد وجود آدمی آگاه است. 

من در مورد اکثرا داستانهای قرآن و کتب آسمانی و همچنین مثنوی چنین چیزی رو مشاهده کرده ام. اما بستگی به شرایط مختلف فردی داستانها متفاوت هست و برای موقعیت های متعدد بیان شده است.

ممنون از توجهتون

 

1400/11/26 10:01
رضا از کرمان

سلام 

لطفا  قافیه مصرع دوم  از بیت ششم  اصلاح گردد  گمانم اشتباه تایپی است (باش ) را به اشتباه (باشد ) نوشته اید  ممنونم .

شاد وخرم باشید

1402/03/30 09:05
شاهرخ کاطمی

سلام

با بخشش ازحضرت مولانا

وپیرو مکتب انسان ساز این

نادره مرد تاریخ 

یک بیت د ر این دریای حکمت وخرد

را باز می کنم به اندازا وسع

مفتی ضرورت هم توئی مسئولیت

گردن ماست مرغ ما هم هستیم

دانه دنیا .دنیا با اتفاها به ما می

آموزه که این دانهائی که ضرورت 

نداره نخورید عرفان ساده نیست

ولی بلاخره مرغ باید بپره بره

مثل ضرورت داره ما غیبت کنیم

قضاوت کنیم تهمت بزنیم مواد بکشیم

سیگار بکشیم مشروب بخوریم

همسر داریم وارد رابطه دیگه ای

بشیم

اختیار داریم بکنیم یا نکنیم کردیم

وقتی این دانهای کثیف را خوردیم

مجرم هستیم وتاوانش را هم این

دنیا به بدترین نحو پس می دهیم

هم آن دنیا

کرچه هدف مولوی برای انسان

بالاتر از این حرفها است ولی

الفبای عرفان اول 

انسان شدن است