گنجور

بخش ۱۰۱ - رجوع کردن به قصهٔ آن پای‌مرد و آن غریب وام‌دار و بازگشتن ایشان از سر گور خواجه و خواب دیدن پای‌مرد خواجه را الی آخره

بی‌نهایت آمد این خوش سرگذشت
چون غریب از گور خواجه باز گشت
پای مردش سوی خانهٔ خویش برد
مهر صد دینار را فا او سپرد
لوتش آورد و حکایت‌هاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت
آنچ بعد العسر یسر او دیده بود
با غریب از قصهٔ آن لب گشود
نیم‌شب بگذشت و افسانه کنان
خوابشان انداخت تا مرعای جان
دید پامرد آن همایون خواجه را
اندر آن شب خواب بر صدر سرا
خواجه گفت ای پای‌مرد با نمک
آنچ گفتی من شنیدم یک به یک
لیک پاسخ دادنم فرمان نبود
بی‌اشارت لب نیارستم گشود
ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند
مهر با لب‌های ما بنهاده‌اند
تا نگردد رازهای غیب فاش
تا نگردد منهدم عیش و معاش
تا ندرد پردهٔ غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیم‌خام
ما همه گوشیم کر شد نقش گوش
ما همه نطقیم لیکن لب خموش
هر چه ما دادیم دیدیم این زمان
این جهان پرده‌ست و عینست آن جهان
روز کشتن روز پنهان کردنست
تخم در خاکی پریشان کردنست
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی‌نهایت آمد این خوش سرگذشت
چون غریب از گور خواجه باز گشت
هوش مصنوعی: یک سرگذشت شگفت‌انگیز و بی‌نهایت پیش آمده است؛ مانند این که یک غریبه از درون گور برمی‌گردد.
پای مردش سوی خانهٔ خویش برد
مهر صد دینار را فا او سپرد
هوش مصنوعی: مردی که با صد دینار ارزشمند به خانه‌اش می‌رفت، به خاطر محبت و عشقش آن پول را به کسی سپرد.
لوتش آورد و حکایت‌هاش گفت
کز امید اندر دلش صد گل شکفت
هوش مصنوعی: او را با خود آورد و داستان‌هایی از او شنید که در دلش امیدی جوانه زده و صد گل شکوفه کرده است.
آنچ بعد العسر یسر او دیده بود
با غریب از قصهٔ آن لب گشود
هوش مصنوعی: پس از هر سختی، آسانی وجود دارد. او این را به چشم خود دیده و با شخصی غریب از داستان آن سخن گفته است.
نیم‌شب بگذشت و افسانه کنان
خوابشان انداخت تا مرعای جان
هوش مصنوعی: نیمه شب گذشت و با داستان‌سرایی خوابشان کرد تا آرامش دل را بیابند.
دید پامرد آن همایون خواجه را
اندر آن شب خواب بر صدر سرا
هوش مصنوعی: یک مرد شجاع در آن شب، خواب را بر بالای تخت آن خواجه برجسته دید.
خواجه گفت ای پای‌مرد با نمک
آنچ گفتی من شنیدم یک به یک
هوش مصنوعی: خواجه گفت: ای مرد با شخصیت و با احترام، حرف‌هایی که زدی را من به خوبی شنیدم و متوجه شدم.
لیک پاسخ دادنم فرمان نبود
بی‌اشارت لب نیارستم گشود
هوش مصنوعی: اما پاسخی که می‌دادم، بدون اشاره‌ای نبود و بدون علامت، زبانم را نمی‌توانستم باز کنم.
ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند
مهر با لب‌های ما بنهاده‌اند
هوش مصنوعی: ما وقتی به حقیقت و چه‌گونه‌گی عشق آگاه شدیم، دیگر تنها با لبخندها و سخنانمان نمی‌توانیم احساساتمان را بیان کنیم.
تا نگردد رازهای غیب فاش
تا نگردد منهدم عیش و معاش
هوش مصنوعی: تا زمانی که رازهای پنهان فاش نشود، زندگی و خوشی‌ها از بین نمی‌رود.
تا ندرد پردهٔ غفلت تمام
تا نماند دیگ محنت نیم‌خام
هوش مصنوعی: تا زمانی که پردهٔ نادانی و غفلت کنار نرود و انسان به حقیقت پی نبرد، رنج و سختی کم نخواهد شد و وضعیت ناپخته و ناتمام باقی خواهد ماند.
ما همه گوشیم کر شد نقش گوش
ما همه نطقیم لیکن لب خموش
هوش مصنوعی: ما همه شنونده‌هایی هستیم که گوش‌مان بی‌صدا شده است. همه ما در واقع صحبت می‌کنیم، اما لب‌هایمان خاموش است.
هر چه ما دادیم دیدیم این زمان
این جهان پرده‌ست و عینست آن جهان
هوش مصنوعی: هر چه ما در این دنیا به دیگران دادیم و اظهار کردیم، در حقیقت این دنیا فقط یک پرده است و آنچه واقعی است و حقیقت را نشان می‌دهد، دنیای دیگر است.
روز کشتن روز پنهان کردنست
تخم در خاکی پریشان کردنست
هوش مصنوعی: روزی که باید بذر را در خاک بکاریم، روزی است که باید ویرانی و آشفتگی زمین را به جان بخریم.
وقت بدرودن گه منجل زدن
روز پاداش آمد و پیدا شدن
هوش مصنوعی: زمانی که وقت خداحافظی فرا می‌رسد، روز پاداش و ظهور حقیقت نزدیک است.

حاشیه ها

1398/07/20 17:10
فرزام

این چه اسراری است نگفتنی که حضرت مولانا در جای جای مثنوی شریف، خود را ملزم به رازداری و خود داری از افشای آنان می داند؟ والله اعلم

1399/01/24 10:03
کاف دال

ما چو واقف گشته‌ایم از چون و چند
مهر با لب‌های ما بنهاده‌اند
تا نگردد رازهای غیب فاش
تا نگردد منهدم عیش و معاش
​.
فارابی در این رابطه می‌گوید: کسی که به مرتبهٔ اعلای روحانی و معنوی می‌رسد می‌تواند میان روح خویش و عقل فعال جمع کند. یعنی بی واسطه به عقل فعال اتصال یابد و چون عقل فعال از علت اولی فیض می‌گیرد. پس چنین کسی به واسطهٔ عقل فعال از مبدأ اولی (خداوند) فیض خواهد گرفت0

​.
بایزید بسطامی: سبحانی ما اعظم شانی
.
جمله معروف «انا الحق» (من حقیقت هستم) که در ادبیات فارسی بارها تکرار شده‌است، از حلاج است. برخی این مسئله را نشانه‌ای از ادعای خدایی کردن حلاج می‌دانند؛ حال آنکه عده‌ای دیگر بر این باورند خدا از طریق حلاج سخن گفته‌است.
از دیگر کلمات حلاج، به‌خوبی این معنا آشکار است که وی به نوعی در این شطح، الهیات صوفیه را از منظر خود خلاصه کرده و آن عبارت‌است از تألیه انسان (انسانِ خدا شده)؛ به این معنا که انسان به مدد ریاضت، در خویش واقعیت صورت الهی را می‌یابد. همان صورت که خداوند آن را هنگام آفرینش بر آدمی افکنده بود.

1399/08/14 04:11
کاظم

سوال: اینجا که می گوید تا ندرد پرده غفلت تمام کمی برایم مبهم است. شاعر می گوید اسرار را فاش نکن تا پرده غفلت دریده نشود!؟ به نظرم اینکه پرده غفلت دریده شود امری مطلوب است.

1400/06/30 12:08
کوروش

اگر با مولانا آشنا باشید متوجه میشید که ایشون بارها گفتن این جهان به خاطر غفلت سرپا هست که در این غفلت هم مصلحتی هست یعنی حق میخواد هم این دنیا باشه هم اون دنیا بنابراین پرده های غفلت نباید از بین بره تا این دنیا باقی بمونه و ما مشغول بازی های کودکانه خودمون باشیم

1399/08/14 12:11
nabavar

گرامی کاظم
تا ندرد پردهٔ غفلت تمام
درین ماناست که: تا پرده ی غفلت دریده نشود ،
تا نگردد رازهای غیب فاش
تا رازها فاش نگردد
تا نگردد منهدم عیش و معاش
تا از همه ی مادیات چشم پوشی نکنیم
ما همه گوشیم کر شد نقش گوش
ما همه نطقیم لیکن لب خموش
به شرطی سخن می گوئیم و راز ها را بر ملا می کنیم کهپرده ی غفلت را دریده باشیم و غیر او را نبینیم