گنجور

بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلوات‌الله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره

آنچنان که یوسف از زندانیی
با نیازی خاضعی سعدانیی
خواست یاری گفت چون بیرون روی
پیش شه گردد امورت مستوی
یاد من کن پیش تخت آن عزیز
تا مرا هم واخرد زین حبس نیز
کی دهد زندانیی در اقتناص
مرد زندانی دیگر را خلاص
اهل دنیا جملگان زندانیند
انتظار مرگ دار فانیند
جز مگر نادر یکی فردانیی
تن به زندان جان او کیوانیی
پس جزای آنک دید او را معین
ماند یوسف حبس در بضع سنین
یاد یوسف دیو از عقلش سترد
وز دلش دیو آن سخن از یاد برد
زین گنه کامد از آن نیکوخصال
ماند در زندان ز داور چند سال
که چه تقصیر آمد از خورشید داد
تا تو چون خفاش افتی در سواد
هین چه تقصیر آمد از بحر و سحاب
تا تو یاری خواهی از ریگ و سراب
عام اگر خفاش طبعند و مجاز
یوسفا داری تو آخر چشم باز
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را باری چه بود
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
لیک یوسف را به خود مشغول کرد
تا نیاید در دلش زان حبس درد
آنچنانش انس و مستی داد حق
که نه زندان ماند پیشش نه غسق
نیست زندانی وحش‌تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم
چون گشادت حق دریچه سوی خویش
در رحم هر دم فزاید تنت بیش
اندر آن زندان ز ذوق بی‌قیاس
خوش شکفت از غرس جسم تو حواس
زان رحم بیرون شدن بر تو درشت
می‌گریزی از زهارش سوی پشت
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جستن قصر و حصون
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ ترش و بی‌مراد
قصر چیزی نیست ویران کن بدن
گنج در ویرانی است ای میر من
این نمی‌بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود کو شد خراب
گرچه پر نقش است خانه بَرکَنَش
گنج جو و از گنج آبادان کُنَش
خانهٔ پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال
پرتو گنجست و تابش‌های زر
که درین سینه همی‌جوشد صور
هم ز لطف و عکس آب با شرف
پرده شد بر روی آب اجزای کف
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده‌ای بر روی جان شد شخص تن
پس مثل بشنو که در افواه خاست
که اینچ بر ماست ای برادر هم ز ماست
زین حجاب این تشنگان کف‌پرست
زآب صافی اوفتاده دوردست
آفتابا با چو تو قبله و اِمیم
شب‌پرستی و خفاشی می‌کنیم
سوی خود کن این خفاشان را مَطار
زین خفاشیشان بخر ای مستجار
این جوان زین جرم ضالست و مغیر
که به من آمد ولی او را مگیر
در عمادالملک این اندیشه‌ها
گشته جوشان چون اسد در بیشه‌ها
ایستاده پیش سلطان ظاهرش
در ریاض غیب جان طایرش
چون ملایک او به اقلیم الست
هر دمی می‌شد به شرب تازه مست
اندرون سور و برون چون پُرغمی
در تنِ همچون لحد خوش عالمی
او درین حیرت بد و در انتظار
تا چه پیدا آید از غیب و سرار
اسپ را اندر کشیدند آن زمان
پیش خوارمشاه سرهنگان کشان
الحق اندر زیر این چرخ کبود
آنچنان کره به قد و تگ نبود
می‌ربودی رنگ او هر دیده را
مرحب آن از برق و مه زاییده را
همچو مه همچون عطارد تیزرو
گوییی صرصر علف بودش نه جو
ماه عرصهٔ آسمان را در شبی
می‌برد اندر مسیر و مذهبی
چون به یک شب مه برید ابراج را
از چه منکر می‌شوی معراج را
صد چو ماهست آن عجب در یتیم
که به یک ایماء او شد مه دو نیم
آن عجب کو در شکاف مه نمود
هم به قدر ضعف حس خلق بود
کار و بار انبیا و مرسلون
هست از افلاک و اخترها برون
تو برون رو هم ز افلاک و دوار
وانگهان نَظّاره کن آن کار و بار
در میان بیضه‌ای چون فرخ‌ها
نشنوی تسبیح مرغان هوا
معجزات اینجا نخواهد شرح گشت
ز اسپ و خوارمشاه گو و سرگذشت
آفتاب لطف حق بر هر چه تافت
از سگ و از اسپ فر کهف یافت
تاب لطفش را تو یکسان هم مدان
سنگ را و لعل را داد او نشان
لعل را زان هست گنج مقتبس
سنگ را گرمی و تابانی و بس
آنک بر دیوار افتد آفتاب
آنچنان نبود کز آب و اضطراب
چون دمی حیران شد از وی شاه فرد
روی خود سوی عماد الملک کرد
کای اچی بس خوب اسپی نیست این
از بهشتست این مگر نه از زمین
پس عماد الملک گفتش ای خدیو
چون فرشته گردد از میل تو دیو
در نظر آنچ آوری گردید نیک
بس گش و رعناست این مرکب ولیک
هست ناقص آن سر اندر پیکرش
چون سر گاوست گویی آن سرش
در دل خوارمشه این دم کار کرد
اسپ را در منظر شه خوار کرد
چون غرض دلاله گشت و واصفی
از سه گز کرباس یابی یوسفی
چونک هنگام فراق جان شود
دیو دلال در ایمان شود
پس فروشد ابله ایمان را شتاب
اندر آن تنگی به یک ابریق آب
وان خیالی باشد و ابریق نی
قصد آن دلال جز تخریق نی
این زمان که تو صحیح و فربهی
صدق را بهر خیالی می‌دهی
می‌فروشی هر زمانی دُرّ کان
هم‌چو طفلی می‌ستانی گردگان
پس در آن رنجوری روز اجل
نیست نادر گر بود اینت عمل
در خیالت صورتی جوشیده‌ای
همچو جوزی وقت دق پوسیده‌ای
هست از آغاز چون بدر آن خیال
لیک آخر می‌شود هم‌چون هلال
گر تو اول بنگری چون آخرش
فارغ آیی از فریب فاترش
جوز پوسیده‌ست دنیا ای امین
امتحانش کم کن از دورش ببین
شاه دید آن اسپ را با چشم حال
وآن عمادالملک با چشم مَآل
چشم شه دو گز همی دید از لغز
چشم آن پایان‌نگر پنجاه گز
آن چه سرمه‌ست آنک یزدان می‌کشد
کز پس صد پرده بیند جان رشد
چشم مهتر چون به آخر بود جفت
پس بدان دیده جهان را جیفه گفت
زین یکی ذمش که بشنود او وحسپ
پس فسرد اندر دل شه مهر اسپ
چشم خود بگذاشت و چشم او گزید
هوش خود بگذاشت و قول او شنید
این بهانه بود و آن دَیّان فرد
از نیاز آن در دل شه سرد کرد
در ببست از حسن او پیش بصر
آن سخن بد در میان چون بانگ در
پرده کرد آن نکته را بر چشم شه
که از آن پرده نماید مه سیه
پاک بنایی که بر سازد حصون
در جهان غیب از گفت و فسون
بانگ در دان گفت را از قصر راز
تا که بانگ وا شده‌ست این یا فراز
بانگ در محسوس و در از حس برون
تبصرون این بانگ و در لاتبصرون
چنگ حکمت چونک خوش‌آواز شد
تا چه در از روض جنت باز شد
بانگ گفت بد چو دروا می‌شود
از سقر تا خود چه در وامی‌شود
بانگ در بشنو چو دوری از درش
ای خنک او را که واشد منظرش
چون تو می‌بینی که نیکی می‌کنی
بر حیات و راحتی بر می‌زنی
چونک تقصیر و فسادی می‌رود
آن حیات و ذوق پنهان می‌شود
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
وان عصاکش که گزیدی در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
دست کورانه به حبل‌الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی مَتَن
چیست حبل‌الله رها کردن هوا
کین هوا شد صرصری مر عاد را
خلق در زندان نشسته از هواست
مرغ را پرها ببسته از هواست
ماهی اندر تابهٔ گرم از هواست
رفته از مستوریان شرم از هواست
خشم شحنه شعلهٔ نار از هواست
چارمیخ و هیبت دار از هواست
شحنهٔ اجسام دیدی بر زمین
شحنهٔ احکام جان را هم ببین
روح را در غیب خود اشکنجه‌هاست
لیک تا نجهی شکنجه در خفاست
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
زانک ضد از ضد گردد آشکار
آنک در چه زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه
چون رها کردی هوا از بیم حق
در رسد سغراق از تسنیم حق
لا تطرق فی هواک سل سبیل
من جناب الله نحو السلسبیل
لا تکن طوع الهوی مثل الحشیش
ان ظل العرش اولی من عریش
گفت سلطان اسپ را وا پس برید
زودتر زین مظلمه بازم خرید
با دل خود شه نفرمود این قدر
شیر را مفریب زین راس البقر
پای گاو اندر میان آری ز داو
رو ندوزد حق بر اسپی شاخ گاو
بس مناسب صنعتست این شهره زاو
کی نهد بر جسم اسپ او عضو گاو
زاو ابدان را مناسب ساخته
قصرهای منتقل پرداخته
در میان قصرها تخریج‌ها
از سوی این سوی آن صهریج‌ها
وز درونشان عالمی بی‌منتها
در میان خرگهی چندین فضا
گه چو کابوسی نماید ماه را
گه نماید روضه قعر چاه را
قبض و بسط چشم دل از ذوالجلال
دم به دم چون می‌کند سحر حلال
زین سبب درخواست از حق مصطفی
زشت را هم زشت و حق را حق‌نما
تا به آخر چون بگردانی ورق
از پشیمانی نه افتم در قلق
مکر که کرد آن عمادالملک فرد
مالک‌الملکش بدان ارشاد کرد
مکر حق سرچشمهٔ این مکرهاست
قلب بین اصبعین کبریاست
آنک سازد در دلت مکر و قیاس
آتشی داند زدن اندر پلاس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آنچنان که یوسف از زندانیی
با نیازی خاضعی سعدانیی
هوش مصنوعی: یوسف در زندان، به شکلی از وضعیتی خاضع و نیازمند به خداوند، با سعادتی که دارد، پیروز می‌شود.
خواست یاری گفت چون بیرون روی
پیش شه گردد امورت مستوی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال کمک هستی، باید بدان که زمانی که از خانه بیرون می‌روی، باید مسائل و کارهایت به نظم و ترتیب درآید.
یاد من کن پیش تخت آن عزیز
تا مرا هم واخرد زین حبس نیز
هوش مصنوعی: یاد من را پیش آن معشوق گرامی کن تا من نیز از این زندان رهایی یابم.
کی دهد زندانیی در اقتناص
مرد زندانی دیگر را خلاص
هوش مصنوعی: چه کسی اجازه می‌دهد تا یک زندانی، زندانی دیگری را نجات دهد؟
اهل دنیا جملگان زندانیند
انتظار مرگ دار فانیند
هوش مصنوعی: افراد دنیوی مانند زندانیانی هستند که در انتظار مرگ به سر می‌برند و در واقع به زندگی در این جهان وابسته‌اند.
جز مگر نادر یکی فردانیی
تن به زندان جان او کیوانیی
هوش مصنوعی: جز در موارد نادر، کسی به تنهایی در زندان وجودش مانند کبوتری در آسمان نیست.
پس جزای آنک دید او را معین
ماند یوسف حبس در بضع سنین
هوش مصنوعی: پس از آنکه یوسف را دید، جزای او مشخص شد و به همین دلیل، یوسف سال‌ها در زندان ماند.
یاد یوسف دیو از عقلش سترد
وز دلش دیو آن سخن از یاد برد
هوش مصنوعی: یاد یوسف به قدری در دل او اثر گذاشت که عقلش را تحت تأثیر خود قرار داد و او دیگر نتوانست آن سخن را از یاد ببرد.
زین گنه کامد از آن نیکوخصال
ماند در زندان ز داور چند سال
هوش مصنوعی: به خاطر این گناه، او که دارای خصال نیکو بود، چندین سال در زندان از سوی خداوند ماند.
که چه تقصیر آمد از خورشید داد
تا تو چون خفاش افتی در سواد
هوش مصنوعی: چه گناهی به گردن خورشید است که تو مانند خفاش در تاریکی فرو رفته‌ای؟
هین چه تقصیر آمد از بحر و سحاب
تا تو یاری خواهی از ریگ و سراب
هوش مصنوعی: به چه علت از دریا و ابر انتظار کمک داری در حالی که تو به دنبال چیزی بی‌فایده مثل ریگ و سراب هستی؟
عام اگر خفاش طبعند و مجاز
یوسفا داری تو آخر چشم باز
هوش مصنوعی: اگر دیگران مانند خفاش تنها در تاریکی زندگی می‌کنند و به کم‌فهمی دچارند، تو که روشنایی و حقیقت را می‌شناسی، باید چشم‌هات را باز کنی و حقیقت را ببینی.
گر خفاشی رفت در کور و کبود
باز سلطان دیده را باری چه بود
هوش مصنوعی: اگر خفاشی به سمت نور برود و آن را ببیند، آیا باز هم چیزی به سلطان دیدگان اضافه می‌شود؟
پس ادب کردش بدین جرم اوستاد
که مساز از چوب پوسیده عماد
هوش مصنوعی: به خاطر ادب و احترام به استاد، از زدن یا آسیب رساندن به او پرهیز کن، حتی اگر او از چوب کهنه و آسیب‌دیده باشد.
لیک یوسف را به خود مشغول کرد
تا نیاید در دلش زان حبس درد
هوش مصنوعی: ولی یوسف را مشغول خودش کرد تا از آن حبس و درد در دلش غافل شود.
آنچنانش انس و مستی داد حق
که نه زندان ماند پیشش نه غسق
هوش مصنوعی: او به قدری از جانب خداوند محبت و خوشحالی دریافت کرد که دیگر هیچ محدودیتی برای او وجود نداشت، نه زندان و نه مکان تاریک و سخت.
نیست زندانی وحش‌تر از رحم
ناخوش و تاریک و پرخون و وخم
هوش مصنوعی: هیچ زندانی‌ای به اندازه‌ی رحم ناگوار و تاریک و پرخون و تنگ، وحشتناک نیست.
چون گشادت حق دریچه سوی خویش
در رحم هر دم فزاید تنت بیش
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند در رحم مادر درب ارتباط با خود را به روی تو باز می‌کند، هر لحظه بر وجودت افزوده می‌شود.
اندر آن زندان ز ذوق بی‌قیاس
خوش شکفت از غرس جسم تو حواس
هوش مصنوعی: در آن زندان، به خاطر شوق و لذت بی‌نظیری که داشتم، از وجود جسم تو حس‌ها و احساسات زنده و شاداب رشد کردند.
زان رحم بیرون شدن بر تو درشت
می‌گریزی از زهارش سوی پشت
هوش مصنوعی: اگر از محبت و رحمت بیرون بیایی، به سمت سختی و ناملایمت می‌روی و از عواقب آن دوری می‌کنی.
راه لذت از درون دان نه از برون
ابلهی دان جستن قصر و حصون
هوش مصنوعی: طریق واقعی لذت، در درون خودتان است نه در جستجوی چیزهای ظاهری و بی‌معنی مثل کاخ‌ها و دژها.
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ ترش و بی‌مراد
هوش مصنوعی: یکی در گوشه‌ی مسجد در حال خوشی و مستی است، در حالی که دیگری در باغی ناراحت و بی‌امید به سر می‌برد.
قصر چیزی نیست ویران کن بدن
گنج در ویرانی است ای میر من
هوش مصنوعی: قصر تنها یک بنا است، و ارزش واقعی در این است که وجود را از قید و بندها آزاد کنید؛ زیرا در این آزادگی و بی‌ساز و سامان، گنجینه‌ای از حقیقت نهفته است. ای سرور من، به این نکته توجه کن.
این نمی‌بینی که در بزم شراب
مست آنگه خوش شود کو شد خراب
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در مهمانی شراب، افرادی که در حال لذت بردن هستند، به دلیل شادی و خوشی ناشی از شراب، بی‌خبر از حال و وضعیت دیگران می‌شوند و به آرامش و خوشحالی می‌رسند، حتی اگر به نظر بیاید که دیگران خراب یا ناآسوده‌اند.
گرچه پر نقش است خانه بَرکَنَش
گنج جو و از گنج آبادان کُنَش
هوش مصنوعی: هرچند که خانه ظاهری زیبا و پر از تزئینات دارد، اما باید آن را رها کرد و به جستجوی گنج واقعی، که در آبادانی و ساختن یک زندگی بهتر است، پرداخت.
خانهٔ پر نقش تصویر و خیال
وین صور چون پرده بر گنج وصال
هوش مصنوعی: این خانه پر از تصاویری است که جادو و خیال را به نمایش می‌گذارند و این تصاویر مانند پرده‌ای هستند که بر رازهای پیوند و اتحاد قرار گرفته‌اند.
پرتو گنجست و تابش‌های زر
که درین سینه همی‌جوشد صور
هوش مصنوعی: اینگونه می‌توان گفت که در دل من گنجینه‌ای از نور و درخشندگی وجود دارد که مثل اشعه‌های طلا در درونم می‌جوشد و می‌تابد.
هم ز لطف و عکس آب با شرف
پرده شد بر روی آب اجزای کف
هوش مصنوعی: به لطف و زیبایی تصویر آب، اجزای کف به صورت زیبا و باوقار بر روی آب نمایان شدند.
هم ز لطف و جوش جان با ثمن
پرده‌ای بر روی جان شد شخص تن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان به دلیل لطف و انرژی زندگی، بر روی وجود خود یک پوشش یا ظاهری ایجاد می‌کند. این پوشش نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق روح و جسم است.
پس مثل بشنو که در افواه خاست
که اینچ بر ماست ای برادر هم ز ماست
هوش مصنوعی: بشنو که مردم چه می‌گویند و بدان که این وضعیت و شرایطی که داریم، از خود ما نشأت گرفته است، ای برادر.
زین حجاب این تشنگان کف‌پرست
زآب صافی اوفتاده دوردست
هوش مصنوعی: به خاطر این که این تشنگان دست به دامن آب صاف زده‌اند، از آن دور شده‌اند و پشت حجاب افتاده‌اند.
آفتابا با چو تو قبله و اِمیم
شب‌پرستی و خفاشی می‌کنیم
هوش مصنوعی: می‌گوید: ای آفتاب، ما با وجود تو به سمت تو می‌نماييم و در شب، مانند پرستش و زندگی خفاش‌ها رفتار می‌کنیم.
سوی خود کن این خفاشان را مَطار
زین خفاشیشان بخر ای مستجار
هوش مصنوعی: این متن به درخواست اشاره می‌کند که افرادی که مانند خفاش‌ها در تاریکی هستند و به دور از نور حقیقت و روشنایی زندگی می‌کنند، باید به سمت خود جلب شوند. به نوعی، دعوت به توجه و پذیرش افرادی است که در جستجوی راهی بهتر و روشن‌تر هستند. در این میان، به نیاز به پناهگاه و دیار امن نیز اشاره شده است.
این جوان زین جرم ضالست و مغیر
که به من آمد ولی او را مگیر
هوش مصنوعی: این جوان به خاطر گناهش هلاک و گمراه است، اما به من نزدیک شده، پس او را نپذیر.
در عمادالملک این اندیشه‌ها
گشته جوشان چون اسد در بیشه‌ها
هوش مصنوعی: در وجود عمادالملک، این افکار و اندیشه‌ها همچون شیر در جنگل پرجنب و جوش و فعال‌اند.
ایستاده پیش سلطان ظاهرش
در ریاض غیب جان طایرش
هوش مصنوعی: در برابر سلطان، او به زیبایی و جلالی ایستاده است که نشان‌دهنده وجود عمیق و ناشناخته‌اش است.
چون ملایک او به اقلیم الست
هر دمی می‌شد به شرب تازه مست
هوش مصنوعی: زمانی که فرشتگان در سرزمین الست (عالم پیمان) حضور داشتند، هر لحظه از شراب نو و تازه سیراب می‌شوند و به نشئه‌ای عمیق فرو می‌روند.
اندرون سور و برون چون پُرغمی
در تنِ همچون لحد خوش عالمی
هوش مصنوعی: درون زندگی پر از شوق و نشاط است و بیرون، مانند گلی در تنِ خاکی که به آرامش و زیبایی می‌رسد.
او درین حیرت بد و در انتظار
تا چه پیدا آید از غیب و سرار
هوش مصنوعی: او در شگفتی و بلاتکلیفی به سر می‌برد و منتظر است تا ببیند از عالم غیب و اسرار چه چیزی نمایان خواهد شد.
اسپ را اندر کشیدند آن زمان
پیش خوارمشاه سرهنگان کشان
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که اسپ را به سمت خوارمشاه آوردند، سرهنگان به آرامی کشیدند.
الحق اندر زیر این چرخ کبود
آنچنان کره به قد و تگ نبود
هوش مصنوعی: در حقیقت، زیر این آسمان آبی، چیزی به اندازه کره زمین وجود ندارد که به این عظمت و بزرگی باشد.
می‌ربودی رنگ او هر دیده را
مرحب آن از برق و مه زاییده را
هوش مصنوعی: هر چشمی که رنگ او را می‌بیند، به زیبایی‌اش شیفته می‌شود؛ چنانکه این زیبایی از درخشش برق و نوره‌ای مشابه ماه به وجود آمده است.
همچو مه همچون عطارد تیزرو
گوییی صرصر علف بودش نه جو
هوش مصنوعی: شاعر به توصیف موجودی می‌پردازد که مانند ماه زیبا و همانند عطارد سرعت و تندی خاصی دارد. او احساس می‌کند که با وجود این ویژگی‌ها، این موجود به سادگی و بی‌اهمیتی علفی در میان باد صرصر است و این نقص او را از دیگران متمایز می‌کند.
ماه عرصهٔ آسمان را در شبی
می‌برد اندر مسیر و مذهبی
هوش مصنوعی: ماه در یک شب، فضای آسمان را به زیبایی پر می‌کند و به نوعی حالتی خاص و معنوی به آن می‌بخشد.
چون به یک شب مه برید ابراج را
از چه منکر می‌شوی معراج را
هوش مصنوعی: وقتی که ماه شب را می‌پوشاند، چرا معراج را انکار می‌کنی؟
صد چو ماهست آن عجب در یتیم
که به یک ایماء او شد مه دو نیم
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یتیم اشاره دارد و می‌گوید که یتیم به قدری زیبا و دلرباست که حتی با یک اشاره‌اش می‌تواند توجه و تحسین دیگران را جلب کند. به طور کلی، این توصیف نشان‌دهنده‌ی قدرت و تأثیرگذاری اوست.
آن عجب کو در شکاف مه نمود
هم به قدر ضعف حس خلق بود
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی‌ شناسی و قدرت احساسات انسانی اشاره دارد. می‌گوید که حتی در یک شکاف کوچک، زیبایی و شگفتی وجود دارد که به اندازه‌ی ناتوانی حواس انسان است. به عبارتی دیگر، زیبایی و اعجاب به اندازه‌ی قلب و احساس انسان می‌تواند در جاهای کوچک و نامنتظره نیز دیده شود.
کار و بار انبیا و مرسلون
هست از افلاک و اخترها برون
هوش مصنوعی: وظیفه پیامبران و فرستادگان الهی این است که از آسمان‌ها و ستاره‌ها خارج شوند و به زمین بیایند.
تو برون رو هم ز افلاک و دوار
وانگهان نَظّاره کن آن کار و بار
هوش مصنوعی: از آسمان و گردش آن فاصله بگیر و ناگهان به تماشای آنچه در زمین می‌گذرد بپرداز.
در میان بیضه‌ای چون فرخ‌ها
نشنوی تسبیح مرغان هوا
هوش مصنوعی: در جایی که زندگی و سرزندگی وجود دارد، صدای تسبیح پرندگان آسمان را نمی‌شنوی.
معجزات اینجا نخواهد شرح گشت
ز اسپ و خوارمشاه گو و سرگذشت
هوش مصنوعی: اینجا جایی نیست که از معجزات سخن بگوییم؛ از داستان اسب و خوارمشاه و ماجراهای آن بگذریم.
آفتاب لطف حق بر هر چه تافت
از سگ و از اسپ فر کهف یافت
هوش مصنوعی: خورشید رحمت خداوند بر هر چیزی می‌تابد، از جمله بر سگ و اسب، و این رحمت شامل تمامی مخلوقات می‌شود.
تاب لطفش را تو یکسان هم مدان
سنگ را و لعل را داد او نشان
هوش مصنوعی: به محبت و رحمت او توجه کن؛ زیرا او به همه به یکسان نمی‌نگرد و بین سنگ و لعل تفاوت می‌گذارد.
لعل را زان هست گنج مقتبس
سنگ را گرمی و تابانی و بس
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و ارزش لعل (جمجمه‌ای گرانبها) اشاره می‌کند که از سنگی سخت به دست می‌آید. او تأکید می‌کند که این سنگ با وجود سختی و سادگی، دارای گرما و درخشندگی خاصی است. این نشان می‌دهد که حتی از چیزهای ساده و دشوار می‌توان به زیبایی و ارزش‌های بزرگ دست یافت.
آنک بر دیوار افتد آفتاب
آنچنان نبود کز آب و اضطراب
هوش مصنوعی: آن خورشیدی که بر دیوار می‌افتد، به این شکل و زیبایی نیست که از آب و بی‌قراری ناشی می‌شود.
چون دمی حیران شد از وی شاه فرد
روی خود سوی عماد الملک کرد
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که از رفتار شاهزاده گیج و حیران شد، به سمت عماد الملک نگاه کرد.
کای اچی بس خوب اسپی نیست این
از بهشتست این مگر نه از زمین
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و خاص بودن چیزی اشاره دارد که از آن به عنوان هدیه‌ای از بهشت یاد شده است. شاعر با تأکید می‌کند که این زیبایی و خوبی نمی‌تواند متعلق به زمین باشد و به نوعی حسرت یا شگفتی از وجود چنین زیبایی‌ای در دنیا دارد.
پس عماد الملک گفتش ای خدیو
چون فرشته گردد از میل تو دیو
هوش مصنوعی: عماد الملک به خدیو می‌گوید: ای بزرگوار، وقتی که به خاطر تو فرشته‌ها از دیوها دور می‌شوند.
در نظر آنچ آوری گردید نیک
بس گش و رعناست این مرکب ولیک
هوش مصنوعی: در نظر تو، هر چه را که زیبا و دل‌پذیر ببینی، همان‌طور خواهد بود. این مرکب زیبا و شگفت‌انگیز است، اما...
هست ناقص آن سر اندر پیکرش
چون سر گاوست گویی آن سرش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سر موجودی که توصیف می‌شود، ناقص و ناتمام به نظر می‌رسد، مانند سر گاو که به نوعی غیرمتعارف و عجیب است. نشان‌دهنده‌ی عدم تناسب و ناهماهنگی در ساختار ظاهری آن است.
در دل خوارمشه این دم کار کرد
اسپ را در منظر شه خوار کرد
هوش مصنوعی: در این لحظه، دل من در حال رنج و خوار شدن است و این باعث شده است که اسب را در برابر پادشاه به طرز تحقیرآمیزی به نمایش بگذارم.
چون غرض دلاله گشت و واصفی
از سه گز کرباس یابی یوسفی
هوش مصنوعی: وقتی هدف به نمایش گذاشتن چیزی باشد و تو بتوانی از سه گز پارچه کرباسی، صفاتی مانند زیبایی و جذابیت یوسف را پیدا کنی.
چونک هنگام فراق جان شود
دیو دلال در ایمان شود
هوش مصنوعی: زمانی که وقت جدایی فرا می‌رسد، شیاطین می‌خواهند بر روح آدمی تسلط پیدا کنند و در این راستا، به ایمان شخص آسیب می‌زنند.
پس فروشد ابله ایمان را شتاب
اندر آن تنگی به یک ابریق آب
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و زمانی که انسان‌ها دچار اضطراب و تنگنا می‌شوند، بعضی از افراد نادان ممکن است به راحتی اصول و ارزش‌های خود را فدای چیزهای ناچیز کنند، حتی اگر این چیزها فقط برای رفع نیازهای آنی و فوری‌شان باشد.
وان خیالی باشد و ابریق نی
قصد آن دلال جز تخریق نی
هوش مصنوعی: این تصویر ممکن است صرفاً یک خیال باشد و هیچ هدفی جز بیزاری از آب نمی‌تواند داشته باشد.
این زمان که تو صحیح و فربهی
صدق را بهر خیالی می‌دهی
هوش مصنوعی: در این زمان که تو گفتار درست و صحیحی داری و به زبان چاق و چله‌ای از آن بهره می‌گیری، در واقع، برای خیال‌پردازی‌های خود از این صداقت استفاده می‌کنی.
می‌فروشی هر زمانی دُرّ کان
هم‌چو طفلی می‌ستانی گردگان
هوش مصنوعی: هر زمانی که به می‌فروشی می‌روی، گرانبهای زرشکی را مانند بچه‌ای که اسباب‌بازی می‌گیرد، از تو می‌گیرند.
پس در آن رنجوری روز اجل
نیست نادر گر بود اینت عمل
هوش مصنوعی: در روزی که انسان با مشکلات و رنج‌ها مواجه است، نباید امیدش را از دست بدهد، زیرا اگر در آن شرایط به کار نیکی بپردازد، می‌تواند به نتایج خوبی دست یابد.
در خیالت صورتی جوشیده‌ای
همچو جوزی وقت دق پوسیده‌ای
هوش مصنوعی: در خیال تو، چهره‌ای زیبا و شگفت‌انگیز ظهور کرده است، اما در واقعیت، به حالت دلتنگی و پژمردگی رسیده‌ای.
هست از آغاز چون بدر آن خیال
لیک آخر می‌شود هم‌چون هلال
هوش مصنوعی: از ابتدا آن خیال مانند ماه کامل است، اما در پایان به شکل هلال در می‌آید.
گر تو اول بنگری چون آخرش
فارغ آیی از فریب فاترش
هوش مصنوعی: اگر از ابتدا به موضوع نگاه کنی، مانند پایانش دیگر از فریب و فریفتن بی‌خبر خواهی بود.
جوز پوسیده‌ست دنیا ای امین
امتحانش کم کن از دورش ببین
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک گردوی خراب است، ای شخص مطمئن! امتحانش را کمتر کن و از دور به آن نگاه کن.
شاه دید آن اسپ را با چشم حال
وآن عمادالملک با چشم مَآل
هوش مصنوعی: شاه آن اسب را با چشم حال مشاهده کرد، اما عمادالملک آن را از دیدگاه آینده و مقصدش بررسی کرد.
چشم شه دو گز همی دید از لغز
چشم آن پایان‌نگر پنجاه گز
هوش مصنوعی: چشمان شاه، تنها دو قدم را می‌دید اما چشمان آن بینای همه‌چشم، تا پنجاه قدم را زیر نظر داشت.
آن چه سرمه‌ست آنک یزدان می‌کشد
کز پس صد پرده بیند جان رشد
هوش مصنوعی: بهترین چیزهایی که وجود دارند را خداوند برای ما می‌سازد و از میان تمام حجاب‌ها و پرده‌ها، حقیقت رشد و زندگی را مشاهده می‌کند.
چشم مهتر چون به آخر بود جفت
پس بدان دیده جهان را جیفه گفت
هوش مصنوعی: وقتی چشم بزرگتر به پایان کار رسید، از آن چشم به دنیا پی برد و آن را چیز بی‌ارزشی نامید.
زین یکی ذمش که بشنود او وحسپ
پس فسرد اندر دل شه مهر اسپ
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص ناپسندیده را می‌بیند، دلش به تنگ می‌آید و از کینه و غم در دل او می‌سوزد.
چشم خود بگذاشت و چشم او گزید
هوش خود بگذاشت و قول او شنید
هوش مصنوعی: چشمش را به خاطر او بست و به جای آن چشم او را انتخاب کرد، عقلش را نادیده گرفت و به سخن او گوش داد.
این بهانه بود و آن دَیّان فرد
از نیاز آن در دل شه سرد کرد
هوش مصنوعی: این یک دلیل بود و قاضی در روز حساب از نیاز آن در دل پادشاه آرام کرد.
در ببست از حسن او پیش بصر
آن سخن بد در میان چون بانگ در
هوش مصنوعی: چشمان تو به زیبایی او بسته شده و سخن زشت در میان مانند صدای خفی است که شنیده نمی‌شود.
پرده کرد آن نکته را بر چشم شه
که از آن پرده نماید مه سیه
هوش مصنوعی: آن نکته‌ای که بر چشم شاه نمایان شد، می‌تواند سبب شود که ماه سیاه (یا شب تیره) خود را نشان دهد.
پاک بنایی که بر سازد حصون
در جهان غیب از گفت و فسون
هوش مصنوعی: فردی پاک و باصفا در دنیای ناپیدا، با کلمات و جادوهای خود قلعه‌هایی را می‌سازد.
بانگ در دان گفت را از قصر راز
تا که بانگ وا شده‌ست این یا فراز
هوش مصنوعی: صدای آواز به گوش رسید از قصر راز، تا وقتی که این صدا بلند شده یا به اوج رسیده است.
بانگ در محسوس و در از حس برون
تبصرون این بانگ و در لاتبصرون
هوش مصنوعی: به صدای محسوس و قابل درک توجه کنید و این صداها را در خارج از حس خود مشاهده کنید، اما در اینجا نمی‌توانید آن صدا را ببینید.
چنگ حکمت چونک خوش‌آواز شد
تا چه در از روض جنت باز شد
هوش مصنوعی: چنگ حکمت به قدری زیبا و دلنشین نواخت که دری به سوی باغ بهشت گشوده شد.
بانگ گفت بد چو دروا می‌شود
از سقر تا خود چه در وامی‌شود
هوش مصنوعی: اگر صدا به خوبی به گوش برسد، از جهنم چه انتظاری می‌توان داشت، تا زمانی که خودش به ویرانی دچار شود.
بانگ در بشنو چو دوری از درش
ای خنک او را که واشد منظرش
هوش مصنوعی: اگر از در او دور هستی، صدای او را بشنو، خوشا به حال کسی که چشمش به روی او باز شده است.
چون تو می‌بینی که نیکی می‌کنی
بر حیات و راحتی بر می‌زنی
هوش مصنوعی: زمانی که تو نیکی و خوبی را انجام می‌دهی، بر زندگی و آرامش افراد افزوده می‌شود.
چونک تقصیر و فسادی می‌رود
آن حیات و ذوق پنهان می‌شود
هوش مصنوعی: هرگاه خطا و فساد در زندگی افزایش یابد، آن زندگی و لذت‌های نهفته نیز از بین می‌روند.
دید خود مگذار از دید خسان
که به مردارت کشند این کرکسان
هوش مصنوعی: به دیگران اجازه نده که بر روی دیدگاه و نظر تو تأثیر بگذارند، زیرا ممکن است آنها تو را به سمت چیزی منفی و بی‌ارزش هدایت کنند.
چشم چون نرگس فروبندی که چی
هین عصاام کش که کورم ای اچی
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را مانند نرگس ببندی، چه می‌شود؟ ببین که من کور شده‌ام، ای معشوق! فوری به کمکم بیا.
وان عصاکش که گزیدی در سفر
خود ببینی باشد از تو کورتر
هوش مصنوعی: هر کسی که در سفر خود از تو عبور کرده و تو را نادیده گرفته، ممکن است در حقیقت از تو نادان‌تر و بی‌خبرتر باشد.
دست کورانه به حبل‌الله زن
جز بر امر و نهی یزدانی مَتَن
هوش مصنوعی: به طور ناخودآگاه به کارهای خداوند وابسته نباش و فقط در مواردی که مطابق با دستورات و نهی‌های اوست، عمل کن.
چیست حبل‌الله رها کردن هوا
کین هوا شد صرصری مر عاد را
هوش مصنوعی: حبل‌الله یعنی اینکه به تکیه‌گاه و حمایتی بزرگ باید چنگ بزنیم. اگر از خواسته‌های نفسانی و هوای نفس خود رها شویم، آن وقت می‌توانیم از مشکلات و سختی‌ها عبور کنیم، زیرا این خواسته‌ها می‌توانند ما را به سمت هلاکت و نابودی ببرند مانند طوفانی که قوم عاد را تحت تأثیر قرار داد.
خلق در زندان نشسته از هواست
مرغ را پرها ببسته از هواست
هوش مصنوعی: مردم در بند و زندان قرار دارند و مانند پرنده‌ای هستند که به خاطر شرایط، بال‌هایش بسته شده است. این بند و مشکلات زندگی باعث محدودیت و عدم آزادی‌شان شده است.
ماهی اندر تابهٔ گرم از هواست
رفته از مستوریان شرم از هواست
هوش مصنوعی: ماهی که در تابهٔ داغ قرار دارد، از گرما و حرارت به وجود آمده و از ناپدید بودنش خجالت می‌کشد.
خشم شحنه شعلهٔ نار از هواست
چارمیخ و هیبت دار از هواست
هوش مصنوعی: خشم نگهبان مانند شعله آتش است که از آسمان می‌تابد و قدرت و شجاعت او به همین اندازه قوی و غیرقابل انکار است.
شحنهٔ اجسام دیدی بر زمین
شحنهٔ احکام جان را هم ببین
هوش مصنوعی: اجسام را که بر زمین مشاهده می‌کنی، احکام و قوانین روح را نیز در نظر بگیر.
روح را در غیب خود اشکنجه‌هاست
لیک تا نجهی شکنجه در خفاست
هوش مصنوعی: روح در دنیای ناپیدا دارای شکنجه‌ها و سختی‌هایی است، اما تا زمانی که از قید و بندهای خود رهایی نمی‌یابی، این درد و رنج در خفا باقی می‌ماند.
چون رهیدی بینی اشکنجه و دمار
زانک ضد از ضد گردد آشکار
هوش مصنوعی: وقتی از قید و بندها رها شوی، عذاب‌ها و مشکلاتی که در آن بودی را به وضوح می‌بینی، زیرا هر چیز متفاوت از هم به خوبی نمایان می‌شود.
آنک در چه زاد و در آب سیاه
او چه داند لطف دشت و رنج چاه
هوش مصنوعی: آدمی که در دنیایی تاریک و به دور از زیبایی‌ها زاده شده، چگونه می‌تواند لذت‌های طبیعت و دشت را درک کند یا چالش‌ها و سختی‌های زندگی را بفهمد؟
چون رها کردی هوا از بیم حق
در رسد سغراق از تسنیم حق
هوش مصنوعی: وقتی از ترس خداوند به رهایی و آزادی دست یابی، نعمت‌های الهی همچون آب زلال و خنک در دسترس تو قرار خواهد گرفت.
لا تطرق فی هواک سل سبیل
من جناب الله نحو السلسبیل
هوش مصنوعی: به عشق تو هرگز به درگاه دیگری نروم، بلکه تنها از فضل و رحمت خداوند به سرچشمه‌ای که به من خوشی بدهد، می‌رسم.
لا تکن طوع الهوی مثل الحشیش
ان ظل العرش اولی من عریش
هوش مصنوعی: هرگز مانند علف هرز تسلیم خواسته‌های نفسانی نشو؛ چون سایه‌ی عرش از سرپناهی که در زمین ساخته شده، با ارزش‌تر است.
گفت سلطان اسپ را وا پس برید
زودتر زین مظلمه بازم خرید
هوش مصنوعی: سلطان به اسپش گفت که هرچه زودتر از این مشکل دور شو و عقب بکش.
با دل خود شه نفرمود این قدر
شیر را مفریب زین راس البقر
هوش مصنوعی: دل من را به خاطر این شیر فریب نده؛ او را از این سر و صدای بیهوده دور نگه‌دار.
پای گاو اندر میان آری ز داو
رو ندوزد حق بر اسپی شاخ گاو
هوش مصنوعی: اگر پای گاو را در میان سختی‌ها قرار دهی، آن‌گاه حق را از دوش اسب با شاخ گاو نخواهی کشید.
بس مناسب صنعتست این شهره زاو
کی نهد بر جسم اسپ او عضو گاو
هوش مصنوعی: این شهر به خوبی مناسب این هنر است، زیرا که در آن کسی بر بدن اسب خود، عضوی از گاو نمی‌گذارد.
زاو ابدان را مناسب ساخته
قصرهای منتقل پرداخته
هوش مصنوعی: بدن‌ها را به گونه‌ای مناسب طراحی کرده که به قصرهای زیبایی تبدیل شده‌اند.
در میان قصرها تخریج‌ها
از سوی این سوی آن صهریج‌ها
هوش مصنوعی: در بین کاخ‌ها، تخریب‌هایی از این طرف و آن طرف بر روی آب‌انبارها اتفاق می‌افتد.
وز درونشان عالمی بی‌منتها
در میان خرگهی چندین فضا
هوش مصنوعی: از دل آن‌ها جهانی بی‌پایان و وسیع وجود دارد که درون فضایی پر از تنوع و گوناگونی قرار گرفته است.
گه چو کابوسی نماید ماه را
گه نماید روضه قعر چاه را
هوش مصنوعی: گاهی ماه مثل یک کابوس نمایان می‌شود و گاهی باغی را در عمق چاه به نمایش می‌گذارد.
قبض و بسط چشم دل از ذوالجلال
دم به دم چون می‌کند سحر حلال
هوش مصنوعی: هر آنچه در دل داریم، به حکم قدرت و عظمت خداوند دچار دگرگونی می‌شود. همچنان که جادوهای حلال در زندگی ما اثرگذارند و لحظه به لحظه ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند.
زین سبب درخواست از حق مصطفی
زشت را هم زشت و حق را حق‌نما
هوش مصنوعی: به همین دلیل است که خواستن از خداوند، برای پیامبر که زشت را هم زشت می‌سازد، و حق را به گونه‌ای نشان می‌دهد که به نظر می‌رسد.
تا به آخر چون بگردانی ورق
از پشیمانی نه افتم در قلق
هوش مصنوعی: تا زمانی که ورق را برگردانی، از پشیمانی دچار اضطراب نخواهم شد.
مکر که کرد آن عمادالملک فرد
مالک‌الملکش بدان ارشاد کرد
هوش مصنوعی: آن کسی که مکر و فریب را به کار برد، عمادالملک که در راس قدرت بود، او را به راهنمایی و هدایت خود سوق داد.
مکر حق سرچشمهٔ این مکرهاست
قلب بین اصبعین کبریاست
هوش مصنوعی: حقایق و حقایق الهی، منبع این ترفندها و دورنگی‌ها هستند. وجودی که در میان دو انگشت بزرگ الهی قرار دارد، همهٔ اینها را درک می‌کند.
آنک سازد در دلت مکر و قیاس
آتشی داند زدن اندر پلاس
هوش مصنوعی: در دل تو نیرنگ و فکر می‌اندازد، آتشی را به جانت می‌سوزاند و به آرامی به تو آسیب می‌زند.

حاشیه ها

1395/09/24 15:11
رضا

شاه دید آن اسپ را با چشم حال

وآن عمادالملک با چشم ملال

1396/01/11 23:04

در بیت زیر بجای کلمه «مسجد» باید «زندان» باشد.
آن یکی در کنج مسجد مست و شاد
وآن دگر در باغ ترش و بی‌مراد
در چندجا من اینطور دیدم و با توجه به محتوای داستان که در مورد زندانی بودن یوسف هست اینجا در کنج زندان بیشتر معنا دارد تا مسجد.
تا نظر دوستان چه باشد

1398/02/03 00:05
نادر جوانمرد

آن یکی در کنج زندان مست شاد وان دگر در کاخ ترش و بی مراد

1399/02/03 13:05
رضا

سلام دوستان سعی کنید اولویت خواندن شعر حصرت مولانا را همانچه هست بگذارید شادی و مستی نتیجه سجود است پس مسجد صحیح است

1399/03/18 17:06
Mohammad faraji rad

زندان درست است اولا حرف‌مسجدو عبادت درمیان نیست ثانیا بحث در مورد زندان است
این اشتباه چاپی است
در اصل نوشته مولانا زندان بوده

1401/02/20 10:05
رضا از کرمان

سلام 

بنظر بنده در بیت ۲۹ بجای جوش اگه جوشش باشه وزن، معنا وخوانش بیت بهتر میشه