گنجور

بخش ۷۰ - جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی‌تری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون

گفت یزدان آنک باشد اصل دان
پس ترا کی بیند او اندر میان
گرچه خویش از عامه پنهان کرده‌ای
پیش روشن‌دیدگان هم پرده‌ای
وانک ایشان را شکر باشد اجل
چون نظرشان مست باشد در دول
تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن
چون روند از چاه و زندان در چمن
وا رهیدند از جهان پیچ‌پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ
برج زندان را شکست ار کانی‌ای
هیچ ازو رنجد دل زندانی‌ای؟
کای دریغ این سنگ مرمر را شکست
تا روان و جان ما از حبس رست
آن رخام خوب و آن سنگ شریف
برج زندان را بهی بود و الیف
چون شکستش تا که زندانی برست
دست او در جرم این باید شکست
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرَندَش به دار
تلخ کی باشد کسی را کش بَرَند
از میان زهر ماران سوی قند
جان مجرد گشته از غوغای تن
می‌پرد با پر دل بی‌پای تن
هم‌چو زندانیِ چَه که اندر شبان
خسپد و بیند به خوابْ او گلسِتان
گوید ای یزدان مرا در تن مبر
تا درین گلشن کنم من کرّ و فر
گویدش یزدان دعا شد مستجاب
وا مرو؛ واللهُ اعلم بالصواب
این چنین خوابی ببین چون خوش بود
مرگ نادیده به جنت در رود
هیچ او حسرت خورد بر انتباه
بر تن با سلسله در قعر چاه
مؤمنی آخر در آ در صف رزم
که تو را بر آسمان بودست بزم
بر امید راه بالا کن قیام
هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام
اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب
هم‌چو شمعِ سربریده جمله شب
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
دم به دم بر آسمان می‌دار امید
در هوای آسمان رقصان چو بید
دم به دم از آسمان می‌آیدت
آب و آتش رزق می‌افزایدت
گر تو را آنجا بَرد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
کین طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
خلق گوید مرد مسکین آن فلان
تو بگویی زنده‌ام ای غافلان
گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است
هشت جنت در دلم بشکفته است
جان چو خفته در گل و نسرین بود
چه غمست ار تن در آن سرگین بود
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت یا در گولخن
می‌زند جان در جهان آبگون
نعرهٔ یا لیت قومی یعلمون
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
گر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست
فی السماءِ رزقُکم روزیِ کیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت یزدان آنک باشد اصل دان
پس ترا کی بیند او اندر میان
هوش مصنوعی: خداوند می‌گوید که آنچه اصل و بنیاد است، وجود دارد. حالا تو چگونه می‌توانی او را در بین سایر چیزها ببینی؟
گرچه خویش از عامه پنهان کرده‌ای
پیش روشن‌دیدگان هم پرده‌ای
هوش مصنوعی: هرچند که خودت را از مردم عادی پنهان کرده‌ای، اما هنوز هم در برابر رؤیت‌کنندگان واقعی، یک پرده وجود دارد.
وانک ایشان را شکر باشد اجل
چون نظرشان مست باشد در دول
هوش مصنوعی: اگر آنان از دنیا راضی باشند، زمانی که به خوشی‌ها و لذت‌ها مشغول‌اند، مرگ برایشان سپاسگزاری دارد.
تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن
چون روند از چاه و زندان در چمن
هوش مصنوعی: مرگ جسم برای آنها تلخ نیست، زیرا وقتی از چاه و زندان آزاد می‌شوند، به باغ می‌روند.
وا رهیدند از جهان پیچ‌پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ
هوش مصنوعی: آنها از دنیای پیچیده و پر از مشکلات رها شدند و هیچ‌کس بر نبودن هیچ چیزی گریه نکرد.
برج زندان را شکست ار کانی‌ای
هیچ ازو رنجد دل زندانی‌ای؟
هوش مصنوعی: اگر دیوار زندان را هم بشکنند، اما دل زندانی همچنان رنجیده باشد، فایده‌ای ندارد.
کای دریغ این سنگ مرمر را شکست
تا روان و جان ما از حبس رست
هوش مصنوعی: ای کاش این سنگ مرمر نمی‌شکست تا جان و روح ما از بند آزادی یابند.
آن رخام خوب و آن سنگ شریف
برج زندان را بهی بود و الیف
هوش مصنوعی: رخام زیبا و سنگ باارزش نمی‌توانند در زندان به کار آیند و از الیف (که نمادی از زیبایی و بزرگ‌منشی است) بی‌بهری دارند.
چون شکستش تا که زندانی برست
دست او در جرم این باید شکست
هوش مصنوعی: وقتی که شخصی به خاطر خطایی محبوس می‌شود، باید دلایل و انگیزه‌های او را در نظر گرفت و فهمید که چرا به این وضعیت دچار شده است. این شکست و ناکامی او باید به عنوان فرصتی برای اصلاح و تغییر نگاه شود.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرَندَش به دار
هوش مصنوعی: هیچ زندانی نمی‌گوید که این فشار دردناک است، مگر کسی که او را از زندان به دار آویزان کرده‌اند.
تلخ کی باشد کسی را کش بَرَند
از میان زهر ماران سوی قند
هوش مصنوعی: هیچکس نمی‌تواند تلخی را تحمل کند اگر از میان زهر مارها به سوی شیرینی قند کشیده شود.
جان مجرد گشته از غوغای تن
می‌پرد با پر دل بی‌پای تن
هوش مصنوعی: روح آزاد از هیاهوی جسم جدا شده و با دل بزرگ و بی‌‌‌پایانی خود به آسمان می‌پرد.
هم‌چو زندانیِ چَه که اندر شبان
خسپد و بیند به خوابْ او گلسِتان
هوش مصنوعی: مانند زندانی که در شب می‌خوابد و در خواب خود باغی زیبا می‌بیند.
گوید ای یزدان مرا در تن مبر
تا درین گلشن کنم من کرّ و فر
هوش مصنوعی: خداوند، به من زندگی و وجودم را در جسم نبر تا بتوانم در این باغ، اثرگذار و مهم باشم.
گویدش یزدان دعا شد مستجاب
وا مرو؛ واللهُ اعلم بالصواب
هوش مصنوعی: او می‌گوید که خداوند دعا را مستجاب کرده است، پس نروید، و خداوند داناتر به حقیقت است.
این چنین خوابی ببین چون خوش بود
مرگ نادیده به جنت در رود
هوش مصنوعی: وقتی که خوابی شیرین را ببینی، اگر مرگ را نادیده بگیری، به بهشت خواهی رفت.
هیچ او حسرت خورد بر انتباه
بر تن با سلسله در قعر چاه
هوش مصنوعی: او هیچ وقت بر این که در دنیای مادی با زنجیرهایی در عمق چاه گرفتار شده حسرت نمی‌خورد.
مؤمنی آخر در آ در صف رزم
که تو را بر آسمان بودست بزم
هوش مصنوعی: مؤمنی در پایان کار به میدان نبرد می‌آید که تو را در آسمان‌ها، در جشنی بزرگ و شگفت، می‌بیند.
بر امید راه بالا کن قیام
هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام
هوش مصنوعی: با امید به سمت بالا حرکت کن، همانند شمعی که در مقابل محراب درخششی دارد، ای جوان.
اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب
هم‌چو شمعِ سربریده جمله شب
هوش مصنوعی: در دل یا جان او اشک‌ها می‌ریزد و به خاطر آرزوهایش می‌سوزد، همچنان که شمعی که سر آن بریده شده، در تمام طول شب می‌سوزد.
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
هوش مصنوعی: از غذا و نوشیدنی خود دست بکش و به سوی سفره آسمانی شتافت کن.
دم به دم بر آسمان می‌دار امید
در هوای آسمان رقصان چو بید
هوش مصنوعی: هر لحظه به آسمان امید دارم، در هوایی شاد و رقصان مانند بید.
دم به دم از آسمان می‌آیدت
آب و آتش رزق می‌افزایدت
هوش مصنوعی: هر لحظه از آسمان برایت نعمت‌ها و روزی‌هایی می‌رسد که زندگی‌ات را غنی‌تر می‌کند.
گر تو را آنجا بَرد نبود عجب
منگر اندر عجز و بنگر در طلب
هوش مصنوعی: اگر تو به آنجا نروی، جای تعجبی نیست، پس به ناتوانی خود نیندیش و به جستجو و خواسته‌ات نگاه کن.
کین طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
هوش مصنوعی: در تو خواسته‌ای وجود دارد که به خداوند تعلق دارد، زیرا هر کسی که چیزی را طلب می‌کند، به هدف خود خواهد رسید.
جهد کن تا این طلب افزون شود
تا دلت زین چاه تن بیرون شود
هوش مصنوعی: تلاش کن تا خواسته‌ات بیشتر شود، تا دلت از بند و محبوس تن آزاد گردد.
خلق گوید مرد مسکین آن فلان
تو بگویی زنده‌ام ای غافلان
هوش مصنوعی: مردمی که نمی‌شناسند و توجهی به حال او ندارند، می‌گویند که او فردی بیچاره و ضعیف است. در حالی که او در دل خود احساس زنده بودن و نشاط می‌کند و آرزو دارد دیگران هم این را درک کنند.
گر تن من هم‌چو تن‌ها خفته است
هشت جنت در دلم بشکفته است
هوش مصنوعی: اگرچه بدن من مانند دیگران خوابیده است، ولی در درونم هشت بهشت شکوفا شده‌اند.
جان چو خفته در گل و نسرین بود
چه غمست ار تن در آن سرگین بود
هوش مصنوعی: اگر روح در آرامش و زیبایی گل و نسرین باشد، چه اهمیتی دارد که جسم در چنین کثافت و پلیدی باشد؟
جان خفته چه خبر دارد ز تن
کو به گلشن خفت یا در گولخن
هوش مصنوعی: روحی که در خواب است چطور می‌تواند از وضعیت بدن آگاه باشد؟ آیا او در باغی خوابیده یا در جایی دیگر؟
می‌زند جان در جهان آبگون
نعرهٔ یا لیت قومی یعلمون
هوش مصنوعی: در این دنیا، جان انسان مثل آب شفاف به صدا در می‌آید و فریاد می‌زند که ای کاش قومی باشند که علم و آگاهی داشته باشند.
گر نخواهد زیست جان بی این بدن
پس فلک ایوان کی خواهد بدن
هوش مصنوعی: اگر جان نتواند بدون این بدن زندگی کند، پس ای فلک، بدن کی خواهد بود؟
گر نخواهد بی‌بدن جان تو زیست
فی السماءِ رزقُکم روزیِ کیست
هوش مصنوعی: اگر جان تو بدون وجود جسم نتواند زندگی کند، پس روزی شما در آسمان چه کسی خواهد بود؟

حاشیه ها

1392/11/24 21:01
تاوتک

اینجا درابیات اول خطاب به عزراییل میفرماید حتا تو هم ابزاری هستی در دست مشیت الهی و نزد روشن بینها هم حجابی بیش نیستی چرا که تنها خداوند میراننده و جان ستان است

1392/11/24 21:01
تاوتک

کر و فر به جز شکوه معنی جولان و رفت و آمد هم میدهد مانند اینجا

1392/11/24 21:01
تاوتک

شمعسر بریده شمعی است که سوختگی های سر فتیله اش را میبرند تا بهتر بسوزد

1392/11/24 21:01
تاوتک

میفرماید هشت جنت در دلم بشکفته است یعنی بهشت یک مکان نیست بلکه حالتیست که در درون انسان است و ما هر کدام میتوانیم آنرا تجربه کنیم .موی بر اندام انسان راست میشود دوستان تصور کنیدهر آدم یک بهشت سیار است!

1395/05/24 19:07
روفیا

کین طلب در تو گروگان خداست
زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست
مژده ای در این بیت به همه آنانکه طالب و خواهان نیکویی و زیبایی هستند پنهان است،
دوستان شاد باشید و جشن بگیرید و پای کوبید که خواستار خوبی بودن در درون شما نشانه ایست از سزاوار خوبی بودن.
این طلب در ما نشانه تناسب و سنخیت ما با آن مطلوب مطلق است وگرنه ما اگر با او تناسب نداشتیم هرگز هوس او را نیز نمیکردیم!
گر از اندیشه تو گل گذرد گل باشی
ور بلبل بیقرار، بلبل باشی
تو جزئی وحق کل است ، اگر روزی چند
اندیشه کل پیشه کنی کل باشی

1395/05/25 01:07
روفیا

اصلاح می کنم :
هوس او رادر سر نمی پروراندیم!
خخخ...

1395/05/25 22:07
علی محدث

عرض سلام و ادب به استاد روفیای ارجمند
فرقی ندارد گرامی.
در باب او هیچ آدابی و ترتیبی مجو!
هم هوس و هوای آن نازنین را کردن خوش است...
هم هوس را در سر پروراندن...
گر چه پختن آن هوس مقدم بر هوای او را داشتن است...
خیال حوصله بحر می پزد هیهات
چه هاست در سر این قطرۀ محال اندیش :)
یا حق

1395/05/25 22:07
علی محدث

پرورش خیال پختن!!!

1395/05/26 14:07
روفیا

☺ ☺ ☺

1396/08/26 00:10
Golnar Riahi

بیت دوم (گر چه خویش را عامه پنهان کرده ای)
به "گر چه خویش از عامه پنهان کرده ای" عوض شود.در کلاله خاور و نیکلسن هر دو به این صورت آمده.

1397/05/23 16:07
مسرور عباسی

کین طلب در تو گروگان خداست/زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست!
و چه زیبا مولانا میفرماید که هر آرزو که در دل داری به آن خواهی رسید چرا که آرزو کردن یعنی اینکه تو مستعد رسیدن به آن آرزویی و اگر مستعد نبودی خداوند آنرا در دل تو قرار نمیداد.‌‌‌‌..
خداوند هر آنچه آرزوی خوب هست در دلمان قرار دهاد ان شاءالله

1399/10/14 15:01
مهسا

«کاین طلب در تو گروگان خداست زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست»
جالبه همون لحظه ای که داشتم با بغض به کتاب تستا نگا میکردم و تو اوج ناامیدی بودم به چشمم خورد:) نشونه خیلی قشنگی بود؛ مرسی خدا جونم

1399/11/03 15:02
امیر

هر طالبی در حقیقت همان مطلوب است.