گنجور

بخش ۵۸ - مریدی در آمد به خدمت شیخ و ازین شیخ پیر سن نمی‌خواهم بلک پیرعقل و معرفت و اگرچه عیسیست علیه‌السلام در گهواره و یحیی است علیه‌السلام در مکتب کودکان مریدی شیخ را گریان دید او نیز موافقت کرد و گریست چون فارغ شد و به در آمد مریدی دیگر کی از حال شیخ واقف‌تر بود از سر غیرت در عقب او تیز بیرون آمد گفتش ای برادر من ترا گفته باشم الله الله تا نیندیشی و نگویی کی شیخ می‌گریست و من نیز می‌گریستم کی سی سال ریاضت بی‌ریا باید کرد و از عقبات و دریاهای پر نهنگ و کوههای بلند پر شیر و پلنگ می‌باید گذشت تا بدان گریهٔ شیخ رسی یا نرسی اگر رسی شکر زویت لی الارض گویی بسیار

یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر
شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان آب از چشمش دوید
گوشور یک‌بار خندد کر دو بار
چونک لاغ املی کند یاری بیار
بار اول از ره تقلید و سوم
که همی‌بیند که می‌خندند قوم
کر بخندد هم‌چو ایشان آن زمان
بیخبر از حالت خندندگان
باز وا پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود
پس مقلد نیز مانند کرست
اندر آن شادی که او را در سرست
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
فیض شادی نه از مریدان بل ز شیخ
چون سبد در آب و نوری بر زجاج
گر ز خود دانند آن باشد خداج
چون جدا گردد ز جو داند عنود
که اندرو آن آب خوش از جوی بود
آبگینه هم بداند از غروب
که آن لمع بود از مه تابان خوب
چونک چشمش را گشاید امر قم
پس بخندد چون سحر بار دوم
خنده‌ش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر می‌آمدش
گوید از چندین ره دور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرار و راز
من در آن وادی چگونه خود ز دور
شادیی می‌کردم از عمیا و شور
من چه می‌بستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی می‌نمود
طفل ره را فکرت مردان کجاست
کو خیال او و کو تحقیق راست
فکر طفلان دایه باشد یا که شیر
یا مویز و جوز یا گریه و نفیر
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل
آن تعمق در دلیل و در شکیل
از بصیرت می‌کند او را گسیل
مایه‌ای کو سرمهٔ سر ویست
برد و در اشکال گفتن کار بست
ای مقلد از بخارا باز گرد
رو به خواری تا شوی تو شیرمرد
تا بخارای دگر بینی درون
صفدران در محفلش لا یفقهون
پیک اگرچه در زمین چابک‌تگیست
چون به دریا رفت بسکسته رگیست
او حملناهم بود فی‌البر و بس
آنک محمولست در بحر اوست کس
بخشش بسیار دارد شه بدو
ای شده در وهم و تصویری گرو
آن مرید ساده از تقلید نیز
گریه‌ای می‌کرد وفق آن عزیز
او مقلدوار هم‌چون مرد کر
گریه می‌دید و ز موجب بی‌خبر
چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت
از پیش آمد مرید خاص تفت
گفت ای گریان چو ابر بی‌خبر
بر وفاق گریهٔ شیخ نظر
اللَه‌اللَه، اللَه ای وافی‌مُرید
گرچه در تقلید هستی مُستَفید
تا نگویی دیدم آن شَه می‌گریست
من چو او بِگْریستم کـ‌آن مُنکِریست
گریه‌ی پُرجهل و پُرتقلیدوظَن
نیست هم‌چون گریه‌ی آن مؤتَمَن
تو قیاسِ گریه بر گریه مَساز
هست زین گریه، بِدآن، راهِ دراز
هست آن از بعد سی‌ساله جهاد
عقل آنجا هیچ نتواند فتاد
هست زان سوی خرد صد مرحله
عقل را واقف مدان زان قافله
گریهٔ او نه از غمست و نه از فرح
روح داند گریهٔ عین الملح
گریهٔ او خندهٔ او آن سریست
زانچ وهم عقل باشد آن بریست
آب دیدهٔ او چو دیدهٔ او بود
دیدهٔ نادیده دیده کی شود
آنچ او بیند نتان کردن مساس
نه از قیاس عقل و نه از راه حواس
شب گریزد چونک نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
پشه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها
چون قدیم آید حدث گردد عبث
پس کجا داند قدیمی را حدث
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چونک کردش نیست هم‌رنگش کند
گر بخواهی تو بیایی صد نظیر
لیک من پروا ندارم ای فقیر
این الم و حم این حروف
چون عصای موسی آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون
لیک باشد در صفات این زبون
هر که گیرد او عصایی ز امتحان
کی بود چون آن عصا وقت بیان
عیسویست این دم نه هر باد و دمی
که برآید از فرح یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدست از حضرت مولی البشر
هر الف لامی چه می‌ماند بدین
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گرچه ترکیبش حروفست ای همام
می‌بماند هم به ترکیب عوام
هست ترکیب محمد لحم و پوست
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
گوشت دارد پوست دارد استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان
که اندر آن ترکیب آمد معجزات
که همه ترکیبها گشتند مات
هم‌چنان ترکیب حم کتیب
هست بس بالا و دیگرها نشیب
زانک زین ترکیب آید زندگی
هم‌چو نفخ صور در درماندگی
اژدها گردد شکافد بحر را
چون عصا حم از داد خدا
ظاهرش ماند به ظاهرها ولیک
قرص نان از قرص مه دورست نیک
گریهٔ او خندهٔ او نطق او
نیست از وی هست محض خلق هو
چونک ظاهرها گرفتند احمقان
وآن دقایق شد ازیشان بس نهان
لاجرم محجوب گشتند از غرض
که دقیقه فوت شد در معترض
بخش ۵۷ - یکی پرسید از عالمی عارفی کی اگر در نماز کسی بگرید به آواز و آه کند و نوحه کند نمازش باطل شود جواب گفت کی نام آن آب دیده است تا آن گرینده چه دیده است اگر شوق خدا دیده است و می‌گرید یا پشیمانی گناهی نمازش تباه نشود بلک کمال گیرد کی لا صلوة الا بحضور القلب و اگر او رنجوری تن یا فراق فرزند دیده است نمازش تباه شود کی اصل نماز ترک تن است و ترک فرزند ابراهیم‌وار کی فرزند را قربان می‌کرد از بهر تکمیل نماز و تن را به آتش نمرود می‌سپرد و امر آمد مصطفی را علیه‌السلام بدین خصال کی فاتبع ملة ابراهیم لقد کانت لکم اسوة حسنة فی‌ابراهیم: آن یکی پرسید از مفتی به رازبخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب: یک کنیزک یک خری بر خود فکند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر
هوش مصنوعی: یک شاگرد به حضور عارف بزرگی رسید، در حالی که آن عارف در حال گریه کردن و ناله کردن بود.
شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان آب از چشمش دوید
هوش مصنوعی: وقتی شیخ آن مرید را دید که گریه می‌کند، خودش نیز تحت تأثیر قرار گرفت و اشک از چشمانش جاری شد.
گوشور یک‌بار خندد کر دو بار
چونک لاغ املی کند یاری بیار
هوش مصنوعی: مردی که یک بار می‌خندد، اگر دوباره بخندد، به نظرم کارش به نوعی ناپسند و بیهوده می‌شود. در این میان، ممکن است کسی به او کمک کند، اما این کمک هم تاثیری نخواهد داشت.
بار اول از ره تقلید و سوم
که همی‌بیند که می‌خندند قوم
هوش مصنوعی: در ابتدا به دلیل تقلید از دیگران، اقدام می‌کند و در مرحله سوم متوجه می‌شود که دیگران به او می‌خندند.
کر بخندد هم‌چو ایشان آن زمان
بیخبر از حالت خندندگان
هوش مصنوعی: زمانی که فردی مانند ایشان بخندد، او از حال و وضعیت افرادی که در حال خندیدن هستند، بی‌خبر است.
باز وا پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی از آن که خندیده می‌پرسد که دلیل خندیدنش چه بوده است. پس از شنیدن جواب، دوباره می‌خندد. در واقع، این تصویر نشان‌دهنده‌ی کنجکاوی و خوش‌رویی فردی است که نمی‌تواند خود را از شادی و خنده کنترل کند.
پس مقلد نیز مانند کرست
اندر آن شادی که او را در سرست
هوش مصنوعی: شخص مقلد نیز مانند شخصی است که در شادی و خوشحالی غرق شده و از آن بی‌خبر است.
پرتو شیخ آمد و منهل ز شیخ
فیض شادی نه از مریدان بل ز شیخ
هوش مصنوعی: نور و روشنی شیخ به من رسید و من از فیض او شادمان شدم، نه به خاطر پیروانش، بلکه به خاطر خود شیخ.
چون سبد در آب و نوری بر زجاج
گر ز خود دانند آن باشد خداج
هوش مصنوعی: مانند سبدی که در آب حرکت می‌کند و نوری که بر شیشه می‌تابد، اگر این پدیده‌ها را از خود بدانند، آن وقت می‌توان گفت که این خود، خداوند است.
چون جدا گردد ز جو داند عنود
که اندرو آن آب خوش از جوی بود
هوش مصنوعی: وقتی که آب از جوی جدا می‌شود، عنود (شخصی که ناسازگار است) می‌فهمد که آن آب خوشبویی که در جوی قرار داشته، اکنون در آنجا نیست.
آبگینه هم بداند از غروب
که آن لمع بود از مه تابان خوب
هوش مصنوعی: شیشه هم می‌فهمد که در غروب، آن نوری که می‌درخشد مربوط به زیبایی ماه است.
چونک چشمش را گشاید امر قم
پس بخندد چون سحر بار دوم
هوش مصنوعی: زمانی که او چشمش را باز کند، به فرمان قمر، پس از آن می‌خندد مانند سحر در بار دوم.
خنده‌ش آید هم بر آن خندهٔ خودش
که در آن تقلید بر می‌آمدش
هوش مصنوعی: او از خندهٔ خود هم می‌خندد، چرا که در آن خنده، نوعی تقلید وجود دارد.
گوید از چندین ره دور و دراز
کین حقیقت بود و این اسرار و راز
هوش مصنوعی: می‌گوید از راه‌های بسیار و طولانی که این حقیقت است و آنچه گفته می‌شود، اسرار و رازهایی دارد.
من در آن وادی چگونه خود ز دور
شادیی می‌کردم از عمیا و شور
هوش مصنوعی: در آن سرزمین چگونه می‌توانستم از دور شادی و شوقی احساس کنم در میان تاریکی و بی‌خبری؟
من چه می‌بستم خیال و آن چه بود
درک سستم سست نقشی می‌نمود
هوش مصنوعی: من چه تصوری می‌کردم و آنچه که بود، درک من از آن بسیار ضعیف و ناپایدار بود.
طفل ره را فکرت مردان کجاست
کو خیال او و کو تحقیق راست
هوش مصنوعی: کودک ساده، فکر مردان باکفایت کجاست؟ کجا خیال اوست و کجا حقیقتی که باید بررسی شود؟
فکر طفلان دایه باشد یا که شیر
یا مویز و جوز یا گریه و نفیر
هوش مصنوعی: فکر کودکان به چیزهایی مانند شیر، میوه، بادام، یا حتی گریه و زاری دلالت دارد.
آن مقلد هست چون طفل علیل
گرچه دارد بحث باریک و دلیل
هوش مصنوعی: مقلد مانند کودک ناتوان است، هرچند که ممکن است استدلال‌ها و منطق‌های دقیقی داشته باشد.
آن تعمق در دلیل و در شکیل
از بصیرت می‌کند او را گسیل
هوش مصنوعی: در عمق تفکر و زیبایی‌شناسی، آگاهی و بینش او را به سوی خود می‌کشد.
مایه‌ای کو سرمهٔ سر ویست
برد و در اشکال گفتن کار بست
هوش مصنوعی: کسی که مایه‌ای دارد، مانند سرمه‌ای است که به چشم می‌زند و در بیان و شکل‌گیری کلمات مهارت دارد.
ای مقلد از بخارا باز گرد
رو به خواری تا شوی تو شیرمرد
هوش مصنوعی: ای کسی که از بخارا تقلید می‌کنی، بهتر است به جای ادامه این راه به سمت ذلت بروی و به جایی برسی که چون شیرمرد باشی.
تا بخارای دگر بینی درون
صفدران در محفلش لا یفقهون
هوش مصنوعی: اگر بخواهی دوباره به بخارا بروی، در میان صفدران (مردان جنگی) در جمعی خواهی بود که درک هیچ چیزی از آنچه می‌گذرد ندارند.
پیک اگرچه در زمین چابک‌تگیست
چون به دریا رفت بسکسته رگیست
هوش مصنوعی: اگرچه فرستاده یا پیک در زمین سریع و چابک است، اما وقتی به دریا می‌رسد، ناتوان و ضعیف می‌شود.
او حملناهم بود فی‌البر و بس
آنک محمولست در بحر اوست کس
هوش مصنوعی: او (خدا) ما را در خشکی به دوش می‌کشد و این در حالی است که او در دریا نیز، کسی را بر دوش دارد.
بخشش بسیار دارد شه بدو
ای شده در وهم و تصویری گرو
هوش مصنوعی: شه دارای بخشش و رحمت فراوان است. ای کسی که در خیال و تصویر به او وابسته شده‌ای، بدان که او همواره آماده بخشش است.
آن مرید ساده از تقلید نیز
گریه‌ای می‌کرد وفق آن عزیز
هوش مصنوعی: یک مرید ساده‌دل به خاطر تقلید از آن شخص عزیز، اشکی می‌ریخت.
او مقلدوار هم‌چون مرد کر
گریه می‌دید و ز موجب بی‌خبر
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای دنباله‌رو و تقلیدگر بود که مانند مردی نابینا به گریه کردن می‌پرداخت و از علت آن بی‌خبر بود.
چون بسی بگریست خدمت کرد و رفت
از پیش آمد مرید خاص تفت
هوش مصنوعی: پس از آنکه بسیار گریه کرد و خدمت کرد، از آنجا رفت. سپس مرید خاص تفت وارد شد.
گفت ای گریان چو ابر بی‌خبر
بر وفاق گریهٔ شیخ نظر
هوش مصنوعی: گفت ای کسی که مانند ابر بی‌خبر از اشک می‌ریزی، به گریهٔ شیخ توجه کن.
اللَه‌اللَه، اللَه ای وافی‌مُرید
گرچه در تقلید هستی مُستَفید
هوش مصنوعی: خدای من، خدای من، تو که به‌راستی مقصود من هستی، هرچند که در تقلید از دیگران باشی و از آن بهره‌مند شوی.
تا نگویی دیدم آن شَه می‌گریست
من چو او بِگْریستم کـ‌آن مُنکِریست
هوش مصنوعی: وقتی تو نگویی که آن ستاره می‌گرید، من هم مانند او می‌گریم، چون این موضوع برایم دشوار و غیرقابل‌باور است.
گریه‌ی پُرجهل و پُرتقلیدوظَن
نیست هم‌چون گریه‌ی آن مؤتَمَن
هوش مصنوعی: گریه‌ای که از روی نادانی و تقلید باشد، مانند گریه‌ی فردی که دارای درک و آگاهی است، ارزش و عمق ندارد.
تو قیاسِ گریه بر گریه مَساز
هست زین گریه، بِدآن، راهِ دراز
هوش مصنوعی: به اشک و اندوه خود قیاس نکن، زیرا از این گریه، مسیری طولانی و سخت در پیش است.
هست آن از بعد سی‌ساله جهاد
عقل آنجا هیچ نتواند فتاد
هوش مصنوعی: بعد از گذشت سی سال تلاش و کوشش، عقل و درک انسان قادر به درک و فهم حقیقت آنجا نخواهد بود.
هست زان سوی خرد صد مرحله
عقل را واقف مدان زان قافله
هوش مصنوعی: از آن طرف خرد، مراحل زیادی وجود دارد. عقل را در آن مسیر نادانسته نگذار، زیرا از آن کاروان بسیار چیزها پنهان است.
گریهٔ او نه از غمست و نه از فرح
روح داند گریهٔ عین الملح
هوش مصنوعی: او از سر غم یا شادی نمی‌گرید، بلکه گریه‌اش این است که روحش به حالتی دیگر آگاه است و می‌فهمد که چشمانش چه احساسی را منتقل می‌کنند.
گریهٔ او خندهٔ او آن سریست
زانچ وهم عقل باشد آن بریست
هوش مصنوعی: گریه و خنده او به هم مرتبط‌اند، زیرا اگر فقط بر اساس عقل بخواهیم قضاوت کنیم، نمی‌توان به درک حقیقی این احساسات رسید.
آب دیدهٔ او چو دیدهٔ او بود
دیدهٔ نادیده دیده کی شود
هوش مصنوعی: چشم او مثل چشم اوست و اشک او هم همانند چشمان او می‌باشد، پس چشم نادیده چگونه می‌تواند دیده شود؟
آنچ او بیند نتان کردن مساس
نه از قیاس عقل و نه از راه حواس
هوش مصنوعی: آنچه او می‌بیند، نه با استدلال عقلانی قابل توضیح است و نه از طریق حواس قابل درک.
شب گریزد چونک نور آید ز دور
پس چه داند ظلمت شب حال نور
هوش مصنوعی: وقتی که شب می‌گذرد و نور از دور پیدا می‌شود، دیگر شب نمی‌داند که روشنایی چه حالتی دارد.
پشه بگریزد ز باد با دها
پس چه داند پشه ذوق بادها
هوش مصنوعی: پشه‌ای که از وزش باد فرار می‌کند، نمی‌داند که وزش باد چه خوشایند و لذت‌بخش است.
چون قدیم آید حدث گردد عبث
پس کجا داند قدیمی را حدث
هوش مصنوعی: وقتی چیزی از گذشته به یاد می‌آید، بیهوده و بی‌فایده می‌شود. پس چه کسی می‌تواند به یادآورد که گذشته چه بوده است؟
بر حدث چون زد قدم دنگش کند
چونک کردش نیست هم‌رنگش کند
هوش مصنوعی: وقتی حادثه‌ای رخ می‌دهد، انسان باید با احتیاط و فکر رفتار کند، زیرا اگر به طور احساسی و بدون تعمق عمل کند، ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد.
گر بخواهی تو بیایی صد نظیر
لیک من پروا ندارم ای فقیر
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی بیایی، هزاران نمونه مثل تو وجود دارد، اما من برای تو اهمیت قائل نیستم، ای بیچاره.
این الم و حم این حروف
چون عصای موسی آمد در وقوف
هوش مصنوعی: این حروف مانند عصای موسی، قدرتی دارند که در شرایط دشوار و در مواقع نیاز، به یاری انسان می‌آیند.
حرفها ماند بدین حرف از برون
لیک باشد در صفات این زبون
هوش مصنوعی: کلمات و سخنان ظاهری باقی می‌مانند، اما ویژگی‌های واقعی آن‌ها تنها در درون این زبان نهفته است.
هر که گیرد او عصایی ز امتحان
کی بود چون آن عصا وقت بیان
هوش مصنوعی: هر کس که در دوران امتحان به ابزار و وسائلی دست بیابد، در چه موقعی می‌تواند به مانند آن ابزار در بیان و توضحاتش استفاده کند؟
عیسویست این دم نه هر باد و دمی
که برآید از فرح یا از غمی
هوش مصنوعی: این لحظه، لحظه‌ای ویژه و مقدس است و مانند هر بادی نیست که از خوشحالی یا اندوهی بوزد.
این الم است و حم ای پدر
آمدست از حضرت مولی البشر
هوش مصنوعی: این شاعر به یک مقام یا شخص بزرگ اشاره می‌کند که از بالاترین مرتبه انسانی، به آنجا آمده است. به نوعی، از جایگاه والای او و تأثیرش بر دیگران سخن می‌گوید.
هر الف لامی چه می‌ماند بدین
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
هوش مصنوعی: اگر جان داری و زندگی‌ات برایت مهم است، به شکل ظاهری چیزها توجه نکن و به عمق آنها نپرداز.
گرچه ترکیبش حروفست ای همام
می‌بماند هم به ترکیب عوام
هوش مصنوعی: با وجود اینکه این مجموعه حروف است، اما مانند یک ترکیب عامه مردم باقی می‌ماند.
هست ترکیب محمد لحم و پوست
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که وجود محمد (ص) از لحم و پوست تشکیل شده است، اما در واقع هر انسانی از جنس خودش ساخته شده است. به عبارتی دیگر، هر شخصی ویژگی‌ها و اصل خود را دارد و ترکیب بدنی او صرفاً نمایانگر او نیست.
گوشت دارد پوست دارد استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که موجودی که ظاهر و شکل دارد، در واقع تنها ترکیبی از گوشت و پوست و استخوان است و در حقیقت بیشتر از این نیست. این ترکیب به خودی خود اهمیت خاصی ندارد و نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ عمیق‌تری از وجود باشد.
که اندر آن ترکیب آمد معجزات
که همه ترکیبها گشتند مات
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در جهانی که ترکیب‌ها و اجزا به هم پیوسته‌اند، نشانه‌های شگفت‌انگیزی وجود دارد که باعث حیرت و شگفتی می‌شوند. به عبارت دیگر، در گردونهٔ ترکیب‌ها، توانایی‌ها و اعجازهای زیادی نهفته است که همه را به حیرت وا می‌دارد.
هم‌چنان ترکیب حم کتیب
هست بس بالا و دیگرها نشیب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که حالت و ویژگی‌های مختلف موجود در دنیا، در عین حال که می‌تواند اوج و بلندی‌هایی داشته باشد، همچنین ممکن است دارای سقوط‌ها و افت‌ها نیز باشد. به عبارتی دیگر، زندگی و شرایط آن شامل نقاط قوت و ضعف است.
زانک زین ترکیب آید زندگی
هم‌چو نفخ صور در درماندگی
هوش مصنوعی: زیرا از این ترکیب، زندگی مانند دمیدن در صور به وجود می‌آید و در شرایط سخت و دشوار معنا می‌یابد.
اژدها گردد شکافد بحر را
چون عصا حم از داد خدا
هوش مصنوعی: اژدها به قدری قدرت می‌یابد که مانند عصای حضرت موسی، دریا را شکافتی می‌کند. این قدرت از جانب خداوند است.
ظاهرش ماند به ظاهرها ولیک
قرص نان از قرص مه دورست نیک
هوش مصنوعی: ظاهر او به ظاهرها شبیه است، اما باید بدانیم که نان او با نان معمولی فرق دارد و در حقیقت، از ماه دورتر است.
گریهٔ او خندهٔ او نطق او
نیست از وی هست محض خلق هو
هوش مصنوعی: گریه و خنده و سخن او از خود او نیست، بلکه همه اینها صرفاً نمودهای ظهور او در برابر مردم است.
چونک ظاهرها گرفتند احمقان
وآن دقایق شد ازیشان بس نهان
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد نادان تنها به ظواهر چیزها توجه می‌کنند و از نکات و جزئیات پنهان آنها غافل می‌شوند.
لاجرم محجوب گشتند از غرض
که دقیقه فوت شد در معترض
هوش مصنوعی: بنابراین، به دلیل اینکه هدف اصلی فراموش شد، آنها از آنچه که در وسط اتفاق افتاد، دور افتادند.

حاشیه ها

1392/11/21 01:01
تاوتک

گوشور به معنی شنوا آمده است اما لاغ یا لطیفه را چرا املا میکرده اندنمیدانم

1392/11/21 01:01
تاوتک

بیت16خیال بستن برای متصور شدن و سست نقشی برای تصویر ناقص و ضعیف بجاست

1392/11/21 01:01
تاوتک

دنگ به معنی کودن و بله است اما گویا اینجا معنی بی هویتی و بی خویشی میدهد

1397/08/05 16:11
هانیه سلیمی

در مصرع: "این الم و حم این حروف" مراد حروف مقطعه ی قرآن است: الف لام میم و حا میم.