گنجور

بخش ۵۶ - داستان آن عاشق کی با معشوق خود برمی‌شمرد خدمتها و وفاهای خود را و شبهای دراز تتجافی جنوبهم عن المضاجع را و بی‌نوایی و جگر تشنگی روزهای دراز را و می‌گفت کی من جزین خدمت نمی‌دانم اگر خدمت دیگر هست مرا ارشاد کن کی هر چه فرمایی منقادم اگر در آتش رفتن است چون خلیل علیه‌السلام و اگر در دهان نهنگ دریا فتادنست چون یونس علیه‌السلام و اگر هفتاد بار کشته شدن است چون جرجیس علیه‌السلام و اگر از گریه نابینا شدن است چون شعیب علیه‌السلام و وفا و جانبازی انبیا را علیهم‌السلام شمار نیست و جواب گفتن معشوق او را

آن یکی عاشق به پیش یار خود
می‌شمرد از خدمت و از کار خود
کز برای تو چنین کردم چنان
تیرها خوردم درین رزم و سنان
مال رفت و زور رفت و نام رفت
بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت
هیچ شامم با سر و سامان نیافت
آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد
او به تفصیلش یکایک می‌شمرد
نه از برای منتی بل می‌نمود
بر درستی محبت صد شهود
عاقلان را یک اشارت بس بود
عاشقان را تشنگی زان کی رود
می‌کند تکرار گفتن بی‌ملال
کی ز اشارت بس کند حوت از زلال
صد سخن می‌گفت زان درد کهن
در شکایت که نگفتم یک سخن
آتشی بودش نمی‌دانست چیست
لیک چون شمع از تف آن می‌گریست
گفت معشوق این همه کردی ولیک
گوش بگشا پهن و اندر یاب نیک
کانچ اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکردی اینچ کردی فرعهاست
گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست
گفت اصلش مردنست و نیستیست
تو همه کردی نمردی زنده‌ای
هین بمیر ار یار جان‌بازنده‌ای
هم در آن دم شد دراز و جان بداد
هم‌چو گل درباخت سر خندان و شاد
ماند آن خنده برو وقف ابد
هم‌چو جان و عقل عارف بی‌کبد
نور مه‌آلوده کی گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نیک و بد
او ز جمله پاک وا گردد به ماه
هم‌چو نور عقل و جان سوی اله
وصف پاکی وقف بر نور مه‌است
تابشش گر بر نجاسات ره‌است
زان نجاسات ره و آلودگی
نور را حاصل نگردد بدرگی
ارجعی بشنود نور آفتاب
سوی اصل خویش باز آمد شتاب
نه ز گلخنها برو ننگی بماند
نه ز گلشنها برو رنگی بماند
نور دیده و نوردیده بازگشت
ماند در سودای او صحرا و دشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی عاشق به پیش یار خود
می‌شمرد از خدمت و از کار خود
هوش مصنوعی: یک عاشق در نزد معشوقش، خود را به خدمت و کارهایی که انجام می‌دهد، می‌شمارد و ارزش می‌گذارد.
کز برای تو چنین کردم چنان
تیرها خوردم درین رزم و سنان
هوش مصنوعی: به خاطر تو چنین کارهایی کردم و در این نبرد، تیرها و نیزه‌ها را پذیرا شدم.
مال رفت و زور رفت و نام رفت
بر من از عشقت بسی ناکام رفت
هوش مصنوعی: هرچه ثروت و قدرت و شهرت داشتم، همه از بین رفتند؛ اما عشق تو باعث شد که بسیار ناکام بمانم.
هیچ صبحم خفته یا خندان نیافت
هیچ شامم با سر و سامان نیافت
هوش مصنوعی: هیچ صبحی را نه خوابیده و نه شاد پیدا نکردم و هر شب زندگی‌ام را بدون سامان و ترتیب سپری کردم.
آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد
او به تفصیلش یکایک می‌شمرد
هوش مصنوعی: او به خوبی به یاد می‌آورد و شرح می‌دهد که چه تلخی‌ها و دردهایی را تجربه کرده است.
نه از برای منتی بل می‌نمود
بر درستی محبت صد شهود
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که عشق و محبت واقعی نیاز به شواهد و نشانه‌های گوناگون دارد و نباید به خاطر نشان دادن محبت، کارها به صورت فرمال و ظاهری انجام شوند. در حقیقت، عمل به خاطر خود محبت است و نه برای جلب توجه یا کسب حسن نظر دیگران.
عاقلان را یک اشارت بس بود
عاشقان را تشنگی زان کی رود
هوش مصنوعی: عاقل‌ها با یک اشاره کافی را درک می‌کنند، اما عاشق‌ها از آن تشنگی و خواسته‌شان هرگز سیراب نمی‌شوند.
می‌کند تکرار گفتن بی‌ملال
کی ز اشارت بس کند حوت از زلال
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که صحبت کردن بی‌وقفه و بی‌احساس خسته‌کننده است و وقتی که یک موضوع خاص به پایان می‌رسد، دیگر نیازی به ادامه دادن آن نیست. وجود و زیبایی یک موضوع همانند حرکت یک ماهی در آب زلال است که زمانی که کافی باشد، خود به خود متوقف می‌شود.
صد سخن می‌گفت زان درد کهن
در شکایت که نگفتم یک سخن
هوش مصنوعی: او از دردی قدیمی سخن‌ها می‌گفت و در شکایت‌ها، اما من هیچ حرفی نگفتم.
آتشی بودش نمی‌دانست چیست
لیک چون شمع از تف آن می‌گریست
هوش مصنوعی: او شعله‌ای داشت که نمی‌دانست چیست، اما مانند شمع از شدت گرما و سوختن آن اشک می‌ریخت.
گفت معشوق این همه کردی ولیک
گوش بگشا پهن و اندر یاب نیک
هوش مصنوعی: معشوق به او می‌گوید: این همه کارهایی که کردی را فراموش کن و به دقت گوش کن تا حقیقت را به خوبی درک کنی.
کانچ اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکردی اینچ کردی فرعهاست
هوش مصنوعی: عشق و محبت واقعی از خوی و سرشت قدیمی و عمیق سرچشمه می‌گیرد، اما تو بدون درک این اصل، فقط به جنبه‌های سطحی و بی‌اهمیت آن پرداخته‌ای.
گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست
گفت اصلش مردنست و نیستیست
هوش مصنوعی: عاشق به معشوق می‌گوید که اصل و اساس عشق چیست. معشوق پاسخ می‌دهد که اصل این عشق، مرگ و عدم وجود است.
تو همه کردی نمردی زنده‌ای
هین بمیر ار یار جان‌بازنده‌ای
هوش مصنوعی: تو همه وجودت را برای دیگران فدای محبت کردی، حالا اگر یاری جان‌پرور هستی، به خودت مرگ بده و از آن بهره‌گیر.
هم در آن دم شد دراز و جان بداد
هم‌چو گل درباخت سر خندان و شاد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، او به آرامی جان باخت و مانند گلی که شاد و خندان است، خود را تسلیم کرد.
ماند آن خنده برو وقف ابد
هم‌چو جان و عقل عارف بی‌کبد
هوش مصنوعی: آن خنده‌ای که از تو به یادگار مانده، مثل جان و عقل عارف، همیشه و تا ابد در دل من باقی خواهد ماند.
نور مه‌آلوده کی گردد ابد
گر زند آن نور بر هر نیک و بد
هوش مصنوعی: اگر نور مه‌آلود برای همیشه باقی بماند، چگونه می‌تواند بر نیک و بد تاثیر بگذارد؟
او ز جمله پاک وا گردد به ماه
هم‌چو نور عقل و جان سوی اله
هوش مصنوعی: او از تمامی آلودگی‌ها پاک می‌شود و همچون نوری که از ماه می‌تابد، به سمت خداوند گرایش پیدا می‌کند.
وصف پاکی وقف بر نور مه‌است
تابشش گر بر نجاسات ره‌است
هوش مصنوعی: توصفی از پاکی است که چون نور ماه بر نجاسات می‌تابد، این تابش به مانند راهی است که پاکی را از ناپاکی جدا می‌کند.
زان نجاسات ره و آلودگی
نور را حاصل نگردد بدرگی
هوش مصنوعی: براق نبودن نوری که تحت تاثیر زشتی‌ها و آلودگی‌ها قرار گیرد، نشان‌دهنده این است که آن آلودگی‌ها نمی‌توانند نور را تحت تأثیر قرار دهند.
ارجعی بشنود نور آفتاب
سوی اصل خویش باز آمد شتاب
هوش مصنوعی: گذر زمان باعث می‌شود که انسان‌ها یا چیزها به سمت منبع و اصل خود بازگردند، درست مانند نور خورشید که به سوی منبع خود حرکت می‌کند.
نه ز گلخنها برو ننگی بماند
نه ز گلشنها برو رنگی بماند
هوش مصنوعی: نه به خاطر زشت‌کاری‌ها چیزی باقی می‌ماند و نه به خاطر زیبایی‌ها.
نور دیده و نوردیده بازگشت
ماند در سودای او صحرا و دشت
هوش مصنوعی: چشمانش که روشن و پرنور بودند، دوباره به یاد او به سرزمین‌های بیابانی و دشت‌ها بازگشت.

حاشیه ها

1392/11/21 01:01
تاوتک

میفرماید عشق واقعی و حقیقز مستلزم فنای عاشق است و وقتی که هستی انسان هنوز پابرجاست از عشق دم زدن یاوه گویی است .

1392/11/21 01:01
تاوتک

بدرگی همان ناسازگاری است میفرماید طبع نور بر اثر پلیدی ها بد نهاد و ناسازگار نمیشود

1395/03/30 21:05
سیدمجتبی

آنچ او نوشیده بود از تلخ و درد
او به تفصیلش یکایک می‌شمرد (در حضور او یکایک می شمرد)
کانچ اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکردی اینچ کردی فرعهاست(آن نکردی آنچه کردی فرعهاست)
گفتش آن عاشق بگو که آن اصل چیست(گفت آن عاشق بگو آن اصل چیست)گفت اصلش مردنست ونیستیست
چون شنود آن عاشق بی خویشتن
آه سردی برکشید از خویشتن
ماند آن خنده برو وقف ابد
هم‌چو جان و عقل عارف بی‌کبد(همچو جان پاک احمد با احد)
منبع: پیوند به وبگاه بیرونی

آن یکی عاشـــــق به پیش یار خود
مــــی شمرد از خدمت و از کارخود
کز برای تو چنین کـردم چنــــــان
تیــــرها خوردم در این رزم و سنـان
مال رفت و زور رفــــــت و نام رفت
بر مــن از عشقت بسی ناکـــام رفت
آنچه او نوشیــــده بود از تلـخ و درد
در حضـــــور او یـکایــک می شمرد
گفت معشوق ایـن همه کردی و لیک
گوش بگشــــا پـــهن و اندریاب نیک
کــانچه اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکــــردی آنچــه کردی فرعهاست
گفت آن عـاشق بگو آن اصل چیست
گفت اصــلش مردنست و نیستی است
چون شنود آن عاشـــق بی خویشتن
آه ســــــــردی برکشید از جان و تن
هم درآن دم شــد دراز و جان بـــداد
همـچو گـل درباخت سر خنـدان و شاد
ماند آن خنــده بر او وقــف ابــــــد
همچـــــو جان پاک احمــــد با احـد
این ده بیت از این قسمت در وبساست آوای جاوید
توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است.آدرس صفحه:http://avayejavid.com/SazoAvaz/AvayeJavid_27.html

آن یکی عاشـــــق به پیش یار خود
مــــی شمرد از خدمت و از کارخود
کز برای تو چنین کـردم چنــــــان
تیــــرها خوردم در این رزم و سنـان
مال رفت و زور رفــــــت و نام رفت
بر مــن از عشقت بسی ناکـــام رفت
آنچه او نوشیــــده بود از تلـخ و درد
در حضـــــور او یـکایــک می شمرد
گفت معشوق ایـن همه کردی و لیک
گوش بگشــــا پـــهن و اندریاب نیک
کــانچه اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکــــردی آنچــه کردی فرعهاست
گفت آن عـاشق بگو آن اصل چیست
گفت اصــلش مردنست و نیستی است
چون شنود آن عاشـــق بی خویشتن
آه ســــــــردی برکشید از جان و تن
هم درآن دم شــد دراز و جان بـــداد
همـچو گـل درباخت سر خنـدان و شاد
ماند آن خنــده بر او وقــف ابــــــد
همچـــــو جان پاک احمــــد با احـد
این ده بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/05/19 08:08
سمانه

آن یکی عاشـــــق به پیش یار خود
مــــی شمرد از خدمت و از کارخود
کز برای تو چنین کـردم چنــــــان
تیــــرها خوردم در این رزم و سنـان
مال رفت و زور رفــــــت و نام رفت
بر مــن از عشقت بسی ناکـــام رفت
آنچه او نوشیــــده بود از تلـخ و درد
در حضـــــور او یـکایــک می شمرد
گفت معشوق ایـن همه کردی و لیک
گوش بگشــــا پـــهن و اندریاب نیک
کــانچه اصل اصل عشقست و ولاست
آن نکــــردی آنچــه کردی فرعهاست
گفت آن عـاشق بگو آن اصل چیست
گفت اصــلش مردنست و نیستی است
چون شنود آن عاشـــق بی خویشتن
آه ســــــــردی برکشید از جان و تن
هم درآن دم شــد دراز و جان بـــداد
همـچو گـل درباخت سر خنـدان و شاد
ماند آن خنــده بر او وقــف ابــــــد
همچـــــو جان پاک احمــــد با احـد
این ده بیت از این شعر در وبسایت آوای جاوید توسط حمیدرضا فرهنگ خوانده شده است،آدرس صفحه:
پیوند به وبگاه بیرونی/

1404/01/25 05:03
کوروش

نور دیده و نوردیده بازگشت

 

ماند در سودای او صحرا و دشت

 

یعنی چه

 

 

1404/01/26 08:03
رضا از کرمان

درود بر شما 

در دو بیت قبل  توجه بفرمایید که مولانا چه میفرماید : ارجعی بشنود نور آفتاب //سوی اصل خویش باز آمد با شتاب 

بیت آخر که مورد پرسش دوست عزیز آقا کوروش است  در ادامه وتوضیح این بیت آمده  نور دیده  یعنی کسی که نور رادیده است وکنایه از انسان کامل واولیای الهی است  یا بقول ادبیات عرفانی مردمک چشم حق  یا یک چنین چیزی  حالا معنی بیت : 

وقتی که یک انسان کامل ،که نور حق را دیده است وبمثابه نور جهان است پاسخ ارجعی الی ربک را پاسخ گفته وبه مبدا خود باز میگردد جهانی از فراق او در تاریکی وظلمت گرفتار خواهد گردید واهل دنیا در حسرت فراق او میمانند .

شاد باشید

1404/03/13 11:06
فرهود

با درود 

من مصرع اول را اینطور خواندم

نوردیده و نورِ دیده بازگشت

نوردیده (بصیرت یافته) و نورِ دیده (محبوب‌، دوست‌داشتنی)