گنجور

بخش ۳۷ - مناجات

ای مبدل کرده خاکی را به زر
خاک دیگر را بکرده بوالبشر
کار تو تبدیل اعیان و عطا
کار من سهوست و نسیان و خطا
سهو و نسیان را مبدل کن به علم
من همه خلمم مرا کن صبر و حلم
ای که خاک شوره را تو نان کنی
وی که نان مرده را تو جان کنی
ای که جان خیره را رهبر کنی
وی که بی‌ره را تو پیغمبر کنی
می‌کنی جزو زمین را آسمان
می‌فزایی در زمین از اختران
هر که سازد زین جهان آب حیات
زوترش از دیگران آید ممات
دیدهٔ دل کو به گردون بنگریست
دید که اینجا هر دمی میناگریست
قلب اعیانست و اکسیری محیط
ایتلاف خرقهٔ تن بی‌مخیط
تو از آن روزی که در هست آمدی
آتشی یا بادی یا خاکی بدی
گر بر آن حالت ترا بودی بقا
کی رسیدی مر ترا این ارتقا
از مبدل هستی اول نماند
هستی بهتر به جای آن نشاند
هم‌چنین تا صد هزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
از مبدل بین وسایط را بمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن
واسطه هر جا فزون شد وصل جست
واسطه کم ذوق وصل افزونترست
از سبب‌دانی شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت
این بقاها از فناها یافتی
از فنااش رو چرا برتافتی
زان فناها چه زیان بودت که تا
بر بقا چفسیده‌ای ای نافقا
چون دوم از اولینت بهترست
پس فنا جو و مبدل را پرست
صد هزاران حشر دیدی ای عنود
تاکنون هر لحظه از بدو وجود
از جماد بی‌خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا
باز سوی عقل و تمییزات خوش
باز سوی خارج این پنج و شش
تا لب بحر این نشان پایهاست
پس نشان پا درون بحر لاست
زانک منزلهای خشکی ز احتیاط
هست دهها و وطنها و رباط
باز منزلهای دریا در وقوف
وقت موج و حبس بی‌عرصه و سقوف
نیست پیدا آن مراحل را سنام
نه نشانست آن منازل را نه نام
هست صد چندان میان منزلین
آن طرف که از نما تا روح عین
در فناها این بقاها دیده‌ای
بر بقای جسم چون چفسیده‌ای
هین بده ای زاغ این جان باز باش
پیش تبدیل خدا جانباز باش
تازه می‌گیر و کهن را می‌سپار
که هر امسالت فزونست از سه پار
گر نباشی نخل‌وار ایثار کن
کهنه بر کهنه نه و انبار کن
کهنه و گندیده و پوسیده را
تحفه می‌بر بهر هر نادیده را
آنک نو دید او خریدار تو نیست
صید حقست او گرفتار تو نیست
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور
تا فزاید کوری از شورابها
زانک آب شور افزاید عمی
اهل دنیا زان سبب اعمی‌دل‌اند
شارب شورابهٔ آب و گل‌اند
شور می‌ده کور می‌خر در جهان
چون نداری آب حیوان در نهان
با چنین حالت بقا خواهی و یاد
هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد
در سیاهی زنگی زان آسوده است
کو ز زاد و اصل زنگی بوده است
آنک روزی شاهد و خوش‌رو بود
گر سیه‌گردد تدارک‌جو بود
مرغ پرنده چو ماند در زمین
باشد اندر غصه و درد و حنین
مرغ خانه بر زمین خوش می‌رود
دانه‌چین و شاد و شاطر می‌دود
زآنک او از اصل بی‌پرواز بود
وآن دگر پرنده و پرواز بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای مبدل کرده خاکی را به زر
خاک دیگر را بکرده بوالبشر
هوش مصنوعی: ای کسی که توانسته‌ای خاک را به طلا تبدیل کنی و خاک دیگری را به انسان بزرگ مبدل سازی.
کار تو تبدیل اعیان و عطا
کار من سهوست و نسیان و خطا
هوش مصنوعی: وظیفه تو تغییر و شکل‌دهی به چیزهاست، اما مسئولیت من اشتباهات و فراموشی‌هاست.
سهو و نسیان را مبدل کن به علم
من همه خلمم مرا کن صبر و حلم
هوش مصنوعی: اشتباهات و فراموشی‌های من را به علم و دانش تبدیل کن. من تماماً نادان هستم، پس به من صبر و بردباری عطا کن.
ای که خاک شوره را تو نان کنی
وی که نان مرده را تو جان کنی
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌توانی زمین خشک و بی‌ثمر را به نان تبدیل کنی و کسی که می‌توانی جان را از نانی که دیگر فایده‌ای ندارد بگیری.
ای که جان خیره را رهبر کنی
وی که بی‌ره را تو پیغمبر کنی
هوش مصنوعی: ای کسی که می‌توانی راه را به آن که عقلش در سردرگمی است نشان دهی و بی‌راه‌ها را برای او روشن کنی.
می‌کنی جزو زمین را آسمان
می‌فزایی در زمین از اختران
هوش مصنوعی: تو به زمین زندگی و حقیقت را می‌آفرینی و آن را به آسمان و ستاره‌ها متصل می‌کنی.
هر که سازد زین جهان آب حیات
زوترش از دیگران آید ممات
هوش مصنوعی: هر کسی که از این دنیا به دنبال آب حیات باشد، مرگش زودتر از دیگران فرامی‌رسد.
دیدهٔ دل کو به گردون بنگریست
دید که اینجا هر دمی میناگریست
هوش مصنوعی: چشم دل به آسمان نگاه کرد و دید که در اینجا، هر لحظه، می‌نازید و گور عیش و شادی می‌کند.
قلب اعیانست و اکسیری محیط
ایتلاف خرقهٔ تن بی‌مخیط
هوش مصنوعی: قلب، مانند جواهری ارزشمند است و خلوص آن به گونه‌ای است که تمام ویژگی‌ها و زیبایی‌های دیگر در آن جمع شده‌اند. جسم و ظاهر تنها یک پوشش هستند و این درونیات هستند که اهمیت واقعی را دارند و باید مورد توجه قرار گیرند.
تو از آن روزی که در هست آمدی
آتشی یا بادی یا خاکی بدی
هوش مصنوعی: از زمانی که به این جهان پا گذاشتی، یا مانند آتش درخشان شدی، یا چون باد سبک و آزاد، یا مانند خاک محکم و استوار.
گر بر آن حالت ترا بودی بقا
کی رسیدی مر ترا این ارتقا
هوش مصنوعی: اگر آن حالت برایت ادامه‌دار بود، چگونه به این مقام و مرتبه رسیدی؟
از مبدل هستی اول نماند
هستی بهتر به جای آن نشاند
هوش مصنوعی: هیچ چیز از نخستین حالت خود باقی نمی‌ماند و بهتر است که چیزی دیگر جایگزین آن شود.
هم‌چنین تا صد هزاران هستها
بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تا زمانی که تعداد زیادی موجودیت وجود دارد، این موجودیت‌ها به تدریج و از ابتدای وجودشان به هم پیوند می‌خورند. به عبارتی دیگر، هر چیزی که به وجود می‌آید، از یک نقطه شروع کرده و به تدریج به تعداد بیشتری می‌رسد.
از مبدل بین وسایط را بمان
کز وسایط دور گردی ز اصل آن
هوش مصنوعی: از دنباله‌ی واسطه‌ها دوری کن، چرا که ممکن است در این مسیر از اصل موضوع و حقیقت دور شوی.
واسطه هر جا فزون شد وصل جست
واسطه کم ذوق وصل افزونترست
هوش مصنوعی: هر جا که واسطه‌ها و میانجی‌ها بیشتر شوند، به دنبال ارتباط و پیوند برمی‌آیند، اما در جایی که تعداد واسطه‌ها کم باشد، لذت و شیرینی ارتباط بیشتر احساس می‌شود.
از سبب‌دانی شود کم حیرتت
حیرت تو ره دهد در حضرتت
هوش مصنوعی: وقتی که دلیل و علت‌ها را می‌شناسی، از سردرگمی‌ات کاسته می‌شود و این خود، راهی به سوی روشنایی و آگاهی در زندگی‌ات می‌گشاید.
این بقاها از فناها یافتی
از فنااش رو چرا برتافتی
هوش مصنوعی: این زندگی جاودانه‌ای که به دست آوردی، از گذر مرگ و نابودی به دست آمده است. پس چرا از این گذر نکرده و دردها و سختی‌ها را برنتابیدی؟
زان فناها چه زیان بودت که تا
بر بقا چفسیده‌ای ای نافقا
هوش مصنوعی: از زوال و نابودی چه ضرری به تو می‌رسد که این‌چنین به جاودانگی چسبیده‌ای، ای جاندار؟
چون دوم از اولینت بهترست
پس فنا جو و مبدل را پرست
هوش مصنوعی: چون چیزی که از نخستین به دست می‌آید بهتر است، بنابراین به دنبال زوال و تغییرات نرو.
صد هزاران حشر دیدی ای عنود
تاکنون هر لحظه از بدو وجود
هوش مصنوعی: ای سخت‌دل، تو تا کنون صد هزاران جمع و شلوغی را دیده‌ای، هر لحظه از آغاز وجود خود.
از جماد بی‌خبر سوی نما
وز نما سوی حیات و ابتلا
هوش مصنوعی: از بی‌خبر بودن از موجودات بی‌جان به سمت نشانه‌ها و علامت‌ها برو، و از نشانه‌ها به سوی زندگی و آزمایش‌ها حرکت کن.
باز سوی عقل و تمییزات خوش
باز سوی خارج این پنج و شش
هوش مصنوعی: به سوی خرد و فهم درست بازگردیم، زیرا از خارج این پنج و شش حواس استفاده می‌کنیم.
تا لب بحر این نشان پایهاست
پس نشان پا درون بحر لاست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نشانه‌های پا در کنار دریا وجود دارد، اما نشانه‌ها درون دریا به گونه‌ای دیگر است. به عبارتی، آنچه در سطح دیده می‌شود متفاوت از آن چیزی است که در عمق و درون وجود دارد.
زانک منزلهای خشکی ز احتیاط
هست دهها و وطنها و رباط
هوش مصنوعی: چون خانه‌های بی‌آب و خشکی به خاطر احتیاط وجود دارد، مکان‌ها و کشورها و پناهگاه‌های زیادی نیز در دسترس است.
باز منزلهای دریا در وقوف
وقت موج و حبس بی‌عرصه و سقوف
هوش مصنوعی: دریا گاهی آرام و ساکت است و گاهی در حال نوسان و تلاطم. در این اوضاع، جایی برای استراحت و آرامش وجود ندارد.
نیست پیدا آن مراحل را سنام
نه نشانست آن منازل را نه نام
هوش مصنوعی: این مراحل و مراحل بالا به وضوح پیدا نیستند و نشانی از آن مکان‌ها وجود ندارد، نه حتی نامی از آن‌ها به میان آمده است.
هست صد چندان میان منزلین
آن طرف که از نما تا روح عین
هوش مصنوعی: در آن سوی منزل، فاصله‌ای بسیار زیاد وجود دارد که از ظواهر تا حقیقت به وضوح قابل مشاهده است.
در فناها این بقاها دیده‌ای
بر بقای جسم چون چفسیده‌ای
هوش مصنوعی: در هر چیزی که نابود می‌شود، نشانه‌هایی از وجود و بقا را مشاهده کرده‌ای، اما به بقای جسم مانند چسبیدن به آن، توجه زیادی کرده‌ای.
هین بده ای زاغ این جان باز باش
پیش تبدیل خدا جانباز باش
هوش مصنوعی: ای زاغ، مراقب باش که این جان تو آماده‌ی پذیرش تغییرات الهی باشد و از آن استقبال کن.
تازه می‌گیر و کهن را می‌سپار
که هر امسالت فزونست از سه پار
هوش مصنوعی: باید چیزهای نو را به دست بگیری و گذشته را رها کنی، زیرا هر سالی که می‌آید، بیشتر از سال‌های گذشته است.
گر نباشی نخل‌وار ایثار کن
کهنه بر کهنه نه و انبار کن
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، همچون نخل باید فداکاری کنی، کهنه‌ها را بر کهنه‌ها نگذار و آنها را جمع‌آوری کن.
کهنه و گندیده و پوسیده را
تحفه می‌بر بهر هر نادیده را
هوش مصنوعی: هدایا و چیزهای بی‌ارزش و خراب را به افرادی که از آنها بی‌خبرند، می‌فرستند.
آنک نو دید او خریدار تو نیست
صید حقست او گرفتار تو نیست
هوش مصنوعی: او را دید که خریدار تو نیست، بلکه هدفی دیگر در کار دارد و به دام تو گرفتار نیست.
هر کجا باشند جوق مرغ کور
بر تو جمع آیند ای سیلاب شور
هوش مصنوعی: هر جا که تو بروی، افرادی که دیدگاه کامل و درستی ندارند، به دورت جمع می‌شوند. ای سیلابی که پر شور و هیجان هستی!
تا فزاید کوری از شورابها
زانک آب شور افزاید عمی
هوش مصنوعی: تا زمانی که شور و excitement در زندگی افزایش یابد، همین‌طور که آب شور بیشتر می‌شود، تاثیرات منفی و محدودکننده نیز بیشتر خواهد شد.
اهل دنیا زان سبب اعمی‌دل‌اند
شارب شورابهٔ آب و گل‌اند
هوش مصنوعی: افراد دنیا تنها به خاطر وابستگی به امور دنیوی، بصیرت و بینش واقعی خود را از دست داده‌اند و مانند کسانی هستند که از آب گل‌آلود (آب و دنیای مادی) می‌نوشند و از حقیقت دورند.
شور می‌ده کور می‌خر در جهان
چون نداری آب حیوان در نهان
هوش مصنوعی: اگر در زندگی دچار سردرگمی و ناامیدی هستی، به دنبال چیزهایی نباش که فاتحه‌ات را بخوانند. مثل آب حیات که در دل زمین پنهان است، باید به دنبال منابع و نیرویی درونی باشی که تو را از مشکلات نجات دهد.
با چنین حالت بقا خواهی و یاد
هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد
هوش مصنوعی: با این حالتی که داری، آرزوی زندگی و دوام را خواهی کرد و مثل یک زنگی که در تیرگی خود خوشحال است، شادی را در سیاهی‌های خود می‌یابی.
در سیاهی زنگی زان آسوده است
کو ز زاد و اصل زنگی بوده است
هوش مصنوعی: در تاریکی، زنگی به خاطر ریشه و اصل خود آرامش دارد.
آنک روزی شاهد و خوش‌رو بود
گر سیه‌گردد تدارک‌جو بود
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که شاهدی زیبا و خوش‌چهره خواهد بود، اما اگر روزگار سیاه شود، باید به فکر چاره و جبران باشیم.
مرغ پرنده چو ماند در زمین
باشد اندر غصه و درد و حنین
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که بر روی زمین بماند، در غم و درد و ناله زندگی می‌کند.
مرغ خانه بر زمین خوش می‌رود
دانه‌چین و شاد و شاطر می‌دود
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در خانه است، با خوشحالی و شادی بر روی زمین به دنبال دانه می‌دود و با نشاط و چابکی حرکت می‌کند.
زآنک او از اصل بی‌پرواز بود
وآن دگر پرنده و پرواز بود
هوش مصنوعی: چون او از پایه و اساس بی‌حرکت و ثابت است و دیگری به پرواز و پرنده بودن تعلق دارد.

حاشیه ها

1395/06/28 11:08
روفیا

قلب اعیانست و اکسیر محیط
ایتلاف خرقه تن بی مخیط
مخیط یعنی محل دوخت، درز خیاطی،
یعنی طوری خرقه تن را دوخته است که گویی یکپارچه است، یک جای درز و سوزن دوزی باقی نگذاشته، معادل انگلیسی ایتلاف integration است، یا همان یکپارچگی،
آیا تا کنون آدمی را دیده اید که روح و جسم و دست و زبان و خم ابرو و نگاه و پا و شکمش همه یکپارچه شده باشد و حتی یک درز این اجزا را از هم جدا و مستقل نکرده باشد،
هر چه زبانش بگوید چشمش همان گوید و دلش روی بدان سو داشته باشد و پایش بدان جانب رود و دستش همان کند و شکمش همان خواهد؟

1395/06/28 13:08
روفیا

آنچه موجبات این یکپارچگی را فراهم می آورد هدف مشترک است، وقتی همه اجزاء یک شیء یا پدیده در پی یک هدف مشترک باشند تا یک کار واحد و معینی صورت گیرد آن شیء integrated است،
یک در را در نظر بگیرید، متشکل از یک صفحه دو لولا و یک دستگیره است، همه اجزاء برای هدف معینی طراحی شده اند، جدا کردن دو فضا در هنگام لزوم و یکسره کردن آن دو فضا به هنگام نیاز، چون همه با هم همسو هستند و هدف واحدی را دنبال می کنند ما لفظ یک را بدان اطلاق می کنیم، می گوییم فلانی در را ببند، نمی گوییم آن صفحه و دستگیره و لولا را ببند، این اجزا با هم integrated شده اند چون با هم کار می کنند تا هدف معینی حاصل شود، گرچه ظاهرا درزهایی با هم دارند ولی هدف مشترک باعث میشود ما نام یک در را بر آن نهیم.
یک انسان integrated انسانی است که روح و جسم و اجزاء جسمش همگی هدف واحدی را دنبال می کند،
گرچه به بازار و بانک و سفر و حمام نیز می رود ولی در میانه هیاهوی عالم یک هدف قدرتمندی را دنبال می کند که موجب میشود همه هستی او یکپارچه و یگانه شود، نه اینکه یک روز دنبال یک حزب سیاسی روز دیگر پی شهوترانی و چند صباحی عاشق و عصر ها فارغ باشد،
همیشه شاغل است و یک شغل بیشتر ندارد و آن عاشقی است و همیشه آرام است چون عاشق واصل است، تنها هدف حقیقی را یافته و در هر لحظه وصال را با تمام وجود حس می کند. حاضر نیست آنرا با اباطیل معاوضه کند،
عشق کالای نقد جهان است
چرا؟
چون ما عشق را میدهیم،
ما در همان لحظه که عشق ورزیدیم کالا را در کف دست داریم، وابسته به دیگری نیست، همه و همه به خودمان بستگی دارد، از اینرو نقد است.
کسی که چنین یکپارچگی را در درون خود حس کرد اندک اندک با همه هستی احساس یکپارچگی میکند، مادر و برادر و همسایه و همشهری و همسیاره و هم کهکشان و هم جهان را جدای از خود نمی بیند، درد زخم بر پیکر درخت را می فهمد و غم دختر تن فروش را در لابلای خطوط چهره اش می بیند.
زمانی که توانست یک یگانه ای را در پس پرده این عالم ببیند، آن عروسک گردان را، زمانی که پشت این درزهای ظاهری و این مخیط ها که نقطه فصل کاینات است یکپارچگی آنها را حس کرد،
او را دیده است...

1395/06/28 13:08
روفیا

باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند

1395/06/29 04:08
ساره

خانوم روفیا، نمی شود شب و روز را با هم ستود. شب هست و باید باشد، اگر چه روسیاه است و ترسناک و وهم انگیز.
روز هم نشاط آور و روشن و پرنور.
عمر و علی حکایتشان همین است. ظلمت و نور با هم جمع نمی شوند. شما بهتر است یک مقدار بیشتر درباره ی این نقطه نظرهایتان اندیشه کنید.

1395/06/30 00:08
روفیا

سپاسگزارم ساره جان
ولی این را از من داشته باش :
هر چیز هر آنچنانکه هست آن می باید
ابروی تو گر راست بدی کژ بودی

1395/06/01 13:09
nabavar

روفیا بانو
درود بر شما
نوشتید : آیا تا کنون آدمی را دیده اید که روح و جسم و دست و زبان و خم ابرو و نگاه و پا و شکمش همه یکپارچه شده باشد و حتی یک درز این اجزا را از هم جدا و مستقل نکرده باشد،
هر چه زبانش بگوید چشمش همان گوید و دلش روی بدان سو داشته باشد و پایش بدان جانب رود و دستش همان کند و شکمش همان خواهد؟.
روزگار درازیست که در پی آنم که چنین باشم
پایدار باشید

1395/06/01 18:09
روفیا

ساره جان
متاسفانه نتوانستم منظورم را بیان کنم!
البته که زهر و شکر در جهان هماره بوده و هست،
برای فهم این حقیقت نیاز نیست ادیب یا هوشمند باشیم، واژه می باید در " هر چیز هر آنچنانکه هست آن می باید " این نیست که "هست" بلکه باید باشد، جایگاهی در جهان دارد و ماموریتی به او داده اند، رنگ سیاه ماموریتی در جهان دارد، نقصی در نظام آفرینش نیست آنچنانکه موسی می پنداشت :
گفت موسی ای کریم کارساز
ای که یکدم ذکر تو عمر دراز
نقش کژمژ دیدم اندر آب و گل
چون ملایک اعتراضی کرد دل
چه بسیارند آدم هایی که نقش کژمژ در آب و گل می بینند و اعتراض می کنند،
چه بسا عشق دادم و ناسپاسی و نفرت گرفتم، البته که از موسای پیامبر برتر نبودم و نقش کژمژ دیدم!
می دانید نقش کژمژ دیدن یعنی چه؟ یعنی همان اعتراض ملایک، اعتراض موسی، حس تنفر در من پدید آمد، شروع به پرخاشگری کردم، اعتراض کردم، اندوهگین شدم، پریشان شدم، که آخر این چه کژیست؟
چرا جهان درست کار نمی کند؟؟
قالوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ؟؟
امروز می دانم همه آن رفتارها و هیجانات غلط بود، هیچ چیز کژمژ نبود، همه همانطور بودند که می توانستند باشند و باید باشند، فکر من و باور من کژمژ بود، فکر خودم را درست کردم همه چیز درست شد!
من یاد گرفتم درگیری و نزاع و ستیز و خشم و نفرت و اندوه کژ است و بار کژ به منزل نمی رسد، یاد گرفتم آن روز مادر بیگناه من ماموریت داشت عشق مرا با نفرت پاسخ دهد تا من چیزی یاد بگیرم، یاد بگیرم که بر من است که خودم را درست کنم، اگر هم بخواهم کژی ای را راست کنم و کسی یا چیزی را درست، راهش حتما اندوه و خشم و ستیز و جنگ نیست!
من به حذف نیروهای به ظاهر مخالف در جهان اعتقاد ندارم، چرا که به وجود برکت در آنها باور دارم، بر این باورم که نه تنها ما نباید تلاش برای حذف مخالفین کنیم بلکه ما اساسا قادر به حذف آنها نیستیم، کاری که باید بکنیم این است که باورهای نادرست خود را اصلاح کنیم.
من اگر نیک و اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری بر تو نخواهند نبشت
این همه جنگ و خونریزی در طول تاریخ بشریت!
چه کژی ای راست شد؟
ابروی تو گر راست بدی کژ بودی
یعنی اگر ابروی تو راست بود و اگر همه چیز راست و درست بود که همه فعالیت های جهان میشد تحصیل حاصل و تحصیل حاصل محال است! ابروی تو کژ است و باید کژ باشد!
عشق ما را پی کاری به جهان آورده است
ادب این است که مشغول تماشا نشویم

1395/06/01 18:09
روفیا

تهنیت مرا بپذیرید حسین 1 عزیز
مثنوی ما دکان وحدت است
غیر وحدت هر چه بینی آن بت است
در جهان هماره کسانی بوده اند که خطوط فصل موجودات را برجسته و bold می کردند و تمرکز بر تفاوتها داشتند،
کسانی نیز خطوط وصل را می دیدند و یگانگی کاینات را یاد آور می شدند!
یکی مانند مولوی هر چیز تفرقه افکن و وحدت شکنی را بت میداند، دیگری مثل داعش همه را کژ و تنها خود را راست می بیند!
هر دویشان هم ماموریتی دارند، ماموریت داعش نیز این است که به جهان نشان دهد خودبرتربینی چقدر خطرناک و منزجر کننده است!

1395/06/01 23:09
مهناز ، س

روفیای عزیز
و این همان تضاد لازم درین هستی ست تا روزگار هم داعش داشته باشد و هم ،،،،،،
سپید و سیاه
یین ، یانگ
ضدو نقیض
شب و روز
نور و تاریکی
و بالاخره مفهومی از یگانگی و یکپارچگی متضادها در جهان هستی
با پوزش از جسارتم
مانا باشی
با

1395/06/02 00:09
nabavar

ای وای که یکپارچگی ، کُشت مرا
،،
آرزویم همه این است که یکرنگی را
چون زلال ته ِٰ آن چشمه ی آب
که سرازیر شود از کمر صخره و کوه
چون همان قطره ی اشک ، که ز چشمان یتیمی به کف خاک چکید
یا که چون دانه ی برف ، که هنوز از غم سرما سرد است
در سراپرده ی جانم ، به امانت گیرم
خانم روفیا ، مهناز خانم
پایدار باشید

1395/06/02 10:09
روفیا

مهناز جان حسین 1 جان ساره جان
سپاس که می خوانید و می اندیشید و باور مرا به چالش می کشید!
حسین جان یکپارچگی کشت شما را؟
باز بهتر است از اینکه مفتعلن مفتعلن بکشد شما را!

1395/12/24 09:02

با درود،
فکر میکنم در بحث انگور و عنب هستیم. روفیا گرامی بسیار زیبا یکپارچگی را به قلم کشید و ساره و مهناز محترم به تفاوتها که باید باشند اشاره دارند. هر دو یکیست. یکپارچگی به معنای همانندی اجزا نیست، بلکه هماهنگی آنان است. یکپارچگی مرتبتی است والاتر از والاترین. آنجا که خود را در هستی حل شده بینیم و هستی را در خود. آنجا که خود آگاهیم و خدا آگاه و خدا را در خود بینیم و خود را در خدا. آنجا که متوجه باشیم ما جزوی از این ابر مجموعه هستیم و گرچه ما را اشرف خواندند ولی جدا نساختند. در برابر این هستی ما و برگ درخت و ماسه ساحلی یکی هستیم و هر یک نقش خود را بازی میکنیم. آنجا که زیبائی را نه در تناسب که در تناقض ببینیم و ارزش روز را بر شب نه تنها که بیش نبینیم بلکه به قیاس نکشیم. این کمال است که برخی در جستجوی آن عمری سپری میکنند و شاید معدودی در طول تاریخ به آن دست یافته اند. این کمال معنای واقعی زندگی است و از قیود قومیت و ملیت و مذهب هم مبرا است. مرتبت آسایش و آرامش درونی و صلح و تسلیم برونی. آنجا که به کژی کژ و مژ نیدیشیم و در تفکر چرای آن به کشف دلائل تکاپو پردازیم و هر دم از بزرگی این جهان هستی لذت ببریم.
با پوزش از بزرگان این مجمع.

1395/12/24 13:02
مهناز ، س

با گرامیان روفیا و حسین و متین کاملاً هم دلم
اما ساره جان سخن از هماهنگی ست و یکپارچگی
جبهه گیری ساخته ی ذهن ماست . دنیای ما آمیختگی تلخ و شیرین است ، و ما ، درین میان غرقیم ، آنچه این جهان در دل خود دارد
ما ، خدا و طبیعت را چون یکی دانستی به وحدت میرسی ، درین نمایش نقشی بهر هر چیز و کسی معین است. تو اگر نقش خود را خوب بازی کنی به مراد دل میرسی . چه خوش گفت حسین گرامی :
آرزویم همه این است که یکرنگی را
چون زلال ته ِٰ آن چشمه ی آب
که سرازیر شود از کمر صخره و کوه
چون همان قطره ی اشک ، که ز چشمان یتیمی به کف خاک چکید
یا که چون دانه ی برف ، که هنوز از غم سرما سرد است
در سراپرده ی جانم ، به امانت گیرم .
مانا بوید

1395/12/24 16:02
نادر..

درود ..
چقدر شیرین و دلپذیر است کلام دوستان گرانقدر!!
پرسشی بیان می کنم و امیدوار به پاسخ دوستان جان، که قند مکرر خواهد بود:
آگاهیم که فرصت رشد، شناخت و تعالی از بسیاری انسانها به شکل های گوناگون و بی آن که خود کوچکترین سهمی در آن داشته باشند گرفته می شود ..
دیدگاه شما دوست عزیزم - به ویژه با این فرض که شاید خود، یکی از این بسیار می بودید - چیست؟

1395/12/24 19:02
مهناز ، س

گرامی نادر ..
بحث مفصلی را بنیاد گزاردی {نهادی}
تا ” فرصت رشد، شناخت و تعالی “ را در چه ببینیم و به چه بگوییم ” تعالی“ . از اندیشه تا اندیشه درین میدان تفاوت هاست .
دیگر آنکه بلند پروازی انسان بی انتهاست ، گمان نمی کنم کسی به انچه دست یافته بسنده کند ، پس تعالی و رشد و شناخت را نیز انتهایی نیست .
خانواده و گرایش هایش ، انتخاب ها والویت هایش و حتا محله و محیط ومدرسه و طبیعت و،،،،، بسا دیگر تعیین کننده راه تعالی هستند
کوتاه می کنم در انتظار نظر دوستان
مانا باشید

1395/12/24 22:02
نادر..

سپاس از شما مهناز ، س عزیز
نظرتان بسیار زیبا و متین است
اگر در مورد آن بخش از پرسشم که گرفته شدن کمترین فرصت ها از بسیار کسان برای دست یابی به حداقل رشد عقلی - به طور مثال گذر از دوران کودکی - است نیز نظر خود را بفرمائید، ممنون خواهم بود..

1395/12/25 00:02
مهناز ، س

سپاسگزارم گرامی نادر..
در نگاه من رشد عقل نا مفهوم است ، همه کس کم یا بیش از موهبت عقل برخوردار است و این تجربه هاست که پر و بال عقل اند، دانش آموزانی دارم که از آنان می آموزم ، و استادانی در دانشگاه دیدم که احتیاج به راهنمایی کودکان دارند ، آیا گمان می کنید اگر مولوی تجربه نیندوخته بود به غمزه مسأله آموز صد مدرس می شد؟
آری آنانکه این پر و بال را می شِکنند ، فرصت گیرند ، چه خانواده ، چه محیط
بهره گیری از فرصت ها نیاز به تجربه دارد و آگاهی .
خوشا آن کز نسیم صبح عطری ، زموج سهمگین گوهر شکارد
بیت از ” مرسده بانو “
مانا باشید

1395/12/25 01:02
مهناز ، س

گرامی نادر..
پاسخ شما در دست بازبینی ست ، به امید نشر
با احترام

1395/12/25 11:02

نادر گرامی،
بی شک این پرسش بزرگی است و بدون وارد شدن در مبحث جبر و اختیار بسیار دشوار که به آن پاسخی در خور داد. بگویم که جبر و اختیار اقیانوسی است بسیار فراختر از آنچه سواد من توان فهم و بیان دارد، لذا به خود اجازه ورود به آن را نمیدهم.
اگر بخواهم از ساحل پنجه های خود را خیس نمایم، میتوان گفت که اگر ما به آن کمال و یکپارچگی باور آورده باشیم به این تقبل میرسیم که هر کس و چیز در هستی نقشی دارند و مکمل یکدیگر. اما این عقیده بنظر تلخ و ناعادلانه میاید و شاید هم که باشد. بی شک اشخاص مورد اشاره ما درگیر یک پارادکس دردناک هستند. از یک سو شاید درگیر جهل و فقر فرهنگی باشند و از جهتی دیگر مورد ملامت قشر آگاه ناآگاه.

چگونه میتوان به آن دختر بچه آفریقائی که در کودکی ربوده شده و بدون اختیار به ازدواج آدمربایش در آمده گفت که این نقش تو در هستی است و در بزرگیش او را ملامت کرد که رشد عقلانی ندارد و غیره. چگونه میتوان آنان را که در فقر و کمبود به دنیا قدم نهادند و یا در کودکی از برخورداری مربی و معلم با کفایت بی بهره بوده اند را با نقشی از پیش قلمداد شده کنار گذاشت. بدون شک این بی رحمی است و شاید ساده اندیشی.
برگردیم به سیاه و سپید و کژ مژ که باید باشند تا که درب بر پاشنه بچرخد. ابتدا باید به تقبل و صلح با این ابرسامانه برسیم و بفهمیم که بسیار است آنچه که از توان کنترل ما خارج است، و یا لااقل در راه این کمال گام برداریم. اگر چنین کنیم شاید متوجه شویم که ما هم در این کارزار نقشی داریم و نقش ما شاید کمک به آنان است که از آن که ما موهبت مینامیم درمانده هستند. شاید ما با تفکری بهینه و دیدی فراختر متوجه شویم که ممکن است نقش دردمندان تقبل درد نباشد، شاید نقش آنان آگاهی دیگران است و تدارک موقعیتی برای دیگران تا با تلاش بیشتر و تفکراتی نوین در راه کمک به آنان به خود کمک کنند تا به مراتبی والاتر دست یابند.
فرمودید که فرض بر آن نهیم که خود یکی از آنان هستیم. تصور دشواری است اما بنظر میرسد اگر کسی در چنین شرائطی درگیر باشد بزرگترین کمک برای او آگاهی است، راهنمائی بدون قضاوت کردنش. مورد قبول قرار گرفتن و مورد لطف بودن و نه مورد ترحم. چون آگاهی آید شخص قدم های بعدی را آسانتر خواهد برداشت، چه با همیاری و چه با خود.
با پوزش برای فقر تحریری و درازای کلام

1395/12/25 12:02
روفیا

درود دوستان جان
خیال کردم مهناز بانو از من دلگیر است،
خدای را سپاس اگر چنین نیست و اگر چنین است کژی مرا گوشزد نمایند تا راستش نمایم!
نادر جان
اگر درست فهمیده باشم پرسش شما به چالش کشیدن موضوع عدالت در نظام آفرینش است،
بنده نیز به این موضوع اندیشیده ام و پاسخ را در اصالت احساس و تقدم و برتری قوت آن بر بسیاری از پدیده ها یافته ام. احساس آدمی مقوله بسیار پیچیده ایست که تحت تاثیر مواد شیمیایی بدنش، فرهنگش، رویدادهای زندگیش، ضریب هوشی اش و بسیاری عوامل دیگر است. درباره آنچه که ما آن را رشد و تعالی می نامیم تعریف واحدی وجود ندارد. الزاما آنچه من آن را رشد می نامم از دیدگاه یک بومی جزایر گالاپاگوس رشد تلقی نمی شود. شاید بسیاری از آن چیزهایی که من آنها را موهبت می نامم و برای برخورداری از آن خدای را سپاس می گویم « مانند گنجینه ادبیات فارسی » از نظر یک چینی که از صبح تا شب مانند ماشین کار می کند توهم و خیالبافی به شمار آید. ولی احساس درونی تک تک ما آدمیان اصالتی انکار ناپذیر دارد و در همه دوران ها و مکان های جهان واجد اعتبار و اهمیت بوده و ترازوی جهان آفرینش همیشه آن را در موازنه قوای عالم منظور خواهد کرد.
چون تجربه حضرتعالی حتما متفاوت از تجربه بنده است مثال هایی می آورم تا منظورم را به تصویر بکشم. حتما فراوان دیده اید بچه پولدارهای فسرده و دلمرده با وجود فراهم بودن همه شرایط ظاهری برای رشد و تعالی، نگاه بی فروغ شان را دیده اید؟ آن سو تر گاهی کودکان دستفروش یا جنگ زده را می بینید که چشمان زیبایشان برق می زند. پر از شور زندگیست، علت چیست؟
کمی در درون خود غور کنید، جوانتر که بودم فکر می کردم سالها پرستاری از مادر بیمار و وحشت زده و کج خلق در حالی که سایر فرزندانش با به خیال خودشان زرنگ بازی از زیر این بار شانه خالی میکنند چقدر غیر عادلانه است!
بعد که گاهی زندگی فرصتی می داد، می دیدم زندگی عجب رنگی دارد!
پاییز بو دارد، مهربانی حقیقت دارد، برف صدا دارد، راست می گویم، من اگر صبح از خواب بیدار شوم از صدای اتمسفر پیرامونم می فهمم که برف آمده است، صدای سکوت و فرکانس اصوات بم در باز گشت از برخورد به توده برف را از اتاقم حس می کنم. بدون اینکه دیده باشم...
من در این ثانیه ها زندگی را به تمامه زندگی کرده ام.چه بسیار روزهای بهاری زیبا و عصر های پاییزی نمناک و دل انگیز از پشت پنجره بیمارستان به بیرون خیره شدم، دلم پر می کشید برای کوهنوردی، برای نوشیدن چای عصرانه با یک دوست، مادر ماه هاست که خونریزی دارد ،روزی نیم لیتر ، پرستاران از دیدن آن همه خون گرخیدند و فرار را بر قرار ترجیح دادند!
ولی با همه رنجی که متحمل شدم اگر روزی پرستار بود، ساعتی مادر با کسی گرم صحبت بود، دقایقی می خوابید، ثانیه ای درد نداشت، سماور با قوری چای رویش قل قل می کرد، آب تمیز بود، هوا بوی خون نمی داد...
جریان زندگی را که همه هستی ام را احاطه کرده بود در می یافتم. بسیار عمیقتر و لذت بخش تر از آن سال ها که مادر سالم بود، راه می رفت، غذا می پخت و من آزاد بودم، می توانستم هر روز و هر دقیقه از زندگی لذت ببرم...
ولی لذت نمی بردم...
نمی بردم...
داستان هم چنان ادامه دارد...
با اینکه همه این تجربیات را از سرگذرانده ام و تجزیه و تحلیل شان کرده ام،باز اگر مدتی زندگی روال آرام و عادی داشته باشد آن جریان و هجمه زندگی می رود، پاییز بی بو می شود و برف بی صدا، برق نگاه پسرک دست فروش دیگر مرا نمی گیرد...
این روال طبیعی هستی است، قانون طبیعت است، دستاورد به دنبال درد می آید و زمستان بهار را تعقیب می کند و ناگهان بهار را جلوی خود می یابد!
شب از دامان روز آویزان می شود و ناگهان روز را بالای سر خود می بیند!
عجب قایم موشک بازی در آورده اند این اطوار هستی!
او که درد دارد دستاورد «احساس خوب» دارد و او که ندارد اگر می خواهد دچار رخوت و رکود نشود باید خود را درگیر درد آدم ها کند. اگر می خواهد زندگی را حس کند باید دنبال درد برود، بدود...
این شعار نیست، آدم سالم و بی درد خود را از بالای برج به پایین می اندازد یا در کام اعتیاد خفه می کند، آدم دردمند و بیمار با هموگلوبین 3 برای ادامه زندگی میجنگد!!
این احساس درون آدم هاست که اصالت دارد، آنچه ما آن را رشد می نامیم، با عرض پوزش کشک است جانم، ما اگر احساس خوب حقیقی در خود یا دیگران آفریدیم کاری کرده ایم، رشد کرده ایم، حرکت جوهری انجام داده ایم، در غیر این صورت تنها کژی ای به کژی های دیگر افزوده ایم...
انقلاب عصر ما اینترنت و تسهیل ارتباطات است، بیست سال پیش اگر ادعا می کردید روزی این فناوری در دسترس عموم خواهد بود خیال می کردند سر کارشان گذاشته آید! بشر ظاهرا رشد کرده است،
آیا انسان ها خوشحال تر از گذشته هستند؟
با عرض پوزش برای اطاله کلام!

1395/12/25 19:02
نادر..

سپاس بی پایان از شما دوست متین و بزرگوارم برای بیان اندیشه های آزاد، زیبا و دلنشینتان ..
همچنان امیدوارم بازبینی گنجور گرامی، به نشر ادامه پاسخ دوست عزیزمان بیانجامد و سایر دوستان گرانقدر نیز ما را از نظرات ارزشمند و آگاهی بخش خود بهره مند نمایند ..

1395/12/25 22:02
نادر..

دوستان جان!
بسیار بسیار ممنونم
و همراهی و همدلی تان را بی نهایت قدر دان
...
در هروله ی پهنه ی عطش
در محض آفتاب
پر اشتیاق، مستیِ مستور می کنند
بس خالصند و ناب،
کز اصل خویش وصل جسته اند
چندانکه ساده اند "بوته های بیابان"
چندانکه عاشقند ..

1395/12/25 23:02
مهناز ، س

گرامی روفیا بانو
بارها بر ستیز مولوی و سعدی و دیگران به زنان ، تاخته ام ، هرچند که بر درگاهشان همیشه دل باخته ام ، لیکن از نگارش شما بانوی گرامی با این نگاه منتقدم ، کلبه ای ساخته ام ، کز یک طرف به باغ و چمن باز می شود
هیچگاه از فرهیخته ای چون شما دلگیر نبوده ام و نمی دانم این تصور از کدام جمله ی من پدید آمده است. که اگر چنین بوده پوزش خواهم .
مانا باشید و خوب

1395/12/26 01:02
روفیا

هیچ هیچ هیچ دوست جان
هیچ تیرگی به یاد ندارم، تنها از سکوتتان چنین برداشت کردم، اشتباه از من بود. سرتان سلامت و دلتان خوش باد...

1395/12/26 01:02
روفیا

نادر جان شما هم؟
گویی همه دوستان دستی بر آتش دارند،
من هیچ شعر گفتن نمی دانم!
دست کم می توانم شعر دوست جانان را بخوانم و کیف کنم...

1395/12/26 04:02
مهناز ، س

گرامی روفیا بانو
میدانستم کژ و مژ ها را هیچگاه به یاد نمی آورید
اگر بر قلمم سکوت دیده اید ، دل را بنگرید، با شماست .
چند بیتی از دوستم به گواهی ، تقدیم شما
،،،
دوست را آن گوشه ابروش ماراخوشترست
کشتی توفانی دل را نگاهش لنگرست
جز به رخسارش ندارم چشم ، خاطر پُر زِ اوست
در قیاسش لؤلؤ لالا بَرَم خاکستر ست
روح پرور عالمی دارد هوای کوی دوست
باده ی نوشین دیدارش به سیمین ساغرست
مانا بوید

1395/12/26 06:02
نادر..

روفیا جان،
گستاخی و بی نظمی گاه و بیگاهی است، نوشته هایم ..
و اگر ارزشی هست، بزرگی و نگاه زیبای شما و دوستان همراه است ..

1396/12/09 17:03
فریبرز

ممنون روفیا تفسیر بسیار جالب و نوشته آگاهی بخش در باب یکپارچگی آوردی، سپاسگزارم، بینش بخش بود.

1397/10/22 21:12
مهدی

سلام و سپاس بر روفیای بزرگوار
چنانچه میسر است در خصوص ابیات زیر تفسیری بفرمایید:
گر نباشی نخل‌وار ایثار کن
کهنه بر کهنه نه و انبار کن
کهنه و گندیده و پوسیده را
تحفه می‌بر بهر هر نادیده را
آنک نو دید او خریدار تو نیست
صید حقست او گرفتار تو نیست
با سپاس و امتنان

1399/11/28 02:01

سلام بر روفیای گرامی و دوستان
نظر شما در باره وحدت متعالی است و هر دو یا چند چیز که به وحدت نرسد در کمال نیست .اشاره به سوره توحید
شیطان هم در وحدانیت خدا میگنجد و برای امتحان و بیداری انسان ها
و به اذن خدا کار می کند.
فرعون و موسی هم در واقع در هنگام بی رنگی یکی هستند اشاره به مثنوی داستان فرعون و موسی
و داستانهای خانواده و سرگذشت ها همه تفسیر ذهن هستند و فی الواقع بی اثر. مولوی میفرماید ....چو فرموده‌‌ست حَقْ کَالصُّلْحُ خَیْر
رَها کُن ماجَرا را، ای یگانَه.....شنیدَسْتی که اَلْفُرقَهْ عَذاب؟
فِراقَش آتش آمد با زَبانَه
اصل کار عالم معناست که همگی یکی هستند.
تا در ذهن هستیم و روی زمین هستیم و با گردش آسیاب ذهن که همان اتفاقات و تفسیر آنهاست دچار شب و روز میشویم
اما پس از مهاجرت به عالم معنا و اسمانها می بینیم که خورشید همیشه می تابد و شب و روزی در کار نیست که این سفر منظور اصلی انسان از آمدن به این جهان می باشد.
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم
یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد.با تشکر

1402/01/07 17:04
شاهرخ کاطمی

سلام

مثنوی دکان وحدت است

انسان امتداد خداست با خواستهای

ذهنی هم هویت شده 

اکر غیر از احتیاج موزون مادی

زیاده خواهی نکنه مثل ترازو

ود جهت انسان بودن پیش بره

در راهه کی به هدف می رسه

شاید هدف هم همان راه درست

باشه راه درستم اول خود خداوند

بعدش بزرگانی مثل حضرت مو لانا

گفته بنده هیچ شکی ندارم مولوی

نادره مرد تاریخ .حقبقت را گفته

1402/04/14 16:07
پشه

درود بر خانم یا آقای روفیا،

شما چه زن چه مرد،دارای روح بزرگی هستید،

که هر نگرش مخالف یا موافق را در خود غرق میکنید.

1403/06/19 23:09
مسیح تدین

بعد سالها دریافتم که هیچ سخنی ارزش گفتن و شنیدن را ندارد. تنها وقتی سخن بگوئیم که از چشمه درونمان بجوشد، تنها آنوقت است که شاید شنیدنش تبدیل به تجربه ای شود . حافظ میگوید در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد، حالتی رفت که محراب به فریاد آمد. فقط جرقه ای از آن آتش و آن حالت که محراب خاکی را به فریاد در آورده ممکن است بر خرمن وجودمان بزند یا نزند. آن سخن از دانش و اندیشه و تفکرات حافظ نیست که اگر بود جرقه ای هم در خود نداشت.

تا زمانیکه سخن از درونمان نجوشیده بهتر است سخن نگوییم. من نیز جسارت کردم.

همه تان را دوست دارم و درد دلی با شما کردم.

1403/11/05 05:02
کوروش

دیدهٔ دل کو به گردون بنگریست

 

دید که اینجا هر دمی میناگریست

 

قلب اعیانست و اکسیری محیط

 

ایتلاف خرقهٔ تن بی‌مخیط

 

یعنی چه ؟

1403/11/08 04:02
کوروش

واسطه هر جا فزون شد وصل جست

 

واسطه کم ذوق وصل افزونترست

 

یعنی چه 

 

 

1403/11/10 01:02
رضا از کرمان

آقا کوروش سلام

انگار مقرر شده بنده به نوبه خود همواره پاسخگوی شما دوست عزیزم باشم زهی سعادت ومعترفم از سوالات شما بسیار آموخته‌ام   ولی هر بار که برای شما مینویسم ناخود آگاه یاد شخصیت‌های رمان خرمگس نوشته اتل لیلیان وینچ میافتم و باخود تصور میکنم شاید در سایرین این شبهه بوجود آید که شاید فیلیس ریوس  همان آرتور گمشده است .نکند کوروشی که میپرسد ورضایی که پاسخ میدهد از هم جدا نباشند .

موفق باشی برادر گرامی مخلص ثمامی همراهان گنجور محمد رضا ذویاور از دیار کریمان ،کرمان زمین

شاد باشید

1403/11/09 21:02
رضا از کرمان

درود بر شما

   اگر از اول به معنای ابیات این مناجات توجه فرمایید مولانا مستقیما به قدرت بلا‌منازع خداوند یا اصطلاحا ، استطاعت تکوینی یا همان نیروی غیبی وماورایی بر دخل وتصرف در همه چیز هستی وکل مخلوقات وکاینات یا همان امکان کن فیکون ،اشاره دارد 

معنی بیت : ای انسان اگر با چشم دل ،با هوشیاری ذهنی وبصیرت به جهان هستی بنگری هر لحضه میتوانی این تجلیات الهی را در عرصه گیتی نه منحصرا در احوال آدمیان بلکه در کل کاینات ببینی وقدرت باریتعالی بر تو نمایان میگردد

میناگری  در ظاهر شغل وصفتی است برای کسی که ظروف علی‌الخصوص جام‌های نوشیدنی را با ترکیبی از مینا ،نوعی شیشه رنگی لاجوردی وطلا  مزین ومتحول میکنند و بعضا در ادبیات میناگر یا اکسیر ساز بصورت استعاره،اشاره به خداوند دارد یعنی همانگونه که میناگر  با میناگری وکیمیاگری با اکسیر جادویی میتوانند ماهیت اشیا را دگرگون کنند (به باور قدما با اکسیر مس به طلا وجیوه به نقره مبدل میگردد )،خداوند با قدرت ازلی خود قادر به ایجاد تحول در اعیان و ظاهر مخلوقات است

اینچنین میناگری‌ها کار توست

اینچنین اکسیرها اسرار توست 

گردون در ادبیات به معنای آسمان ،سپهر،گنبد لاجوردی بکار میرود یا نمادی از گردش زمان است

لطف تو خواهم که میناگر شود 

این زمان این تنگ هیزم زر شود 

بوالعجب میناگری کز این عمل

بست چندین خاصیت را بر زحل

جمله پاکیها از آن دریا برند

قطره هایش یک به یک میناگرند 

در این بیت تلویحا به آیه ۲۹ سوره رحمان بدین مضمون اشاره شده است 

یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ


هر که در آسمان ها و زمین است از او درخواست [حاجت] می کند، او هر روز در کاری است.

شاد باشید

 

1403/11/10 00:02
رضا از کرمان

درود برشما 

 معنی تحت اللفظی بیت: واگر با بصیرت به گردون بنگری خواهی دید که ذات مخلوقات  توسط کیمیاگری خداوند وتوسط اکسیر او هرلحضه دگرگون میگردد و روح خدایی باعث انسجام خرقه تن آدمی میگردد بدون هیچ عمل دوخت ودوزی 

اعیان جمع عین به معنای ذات وجوهره اشیا وموجودات است حالا یعنی چی؟

  اعیان ثابته اصطلاحی عرفانی است زایده تفکرات فلسفی ابن عربی  بدین مضمون هرچیز که در عالم ملک پدیدار میشود حقیقت وصورتی ثبوتی است در علم حضرت حق ودر خیال ساحت وجود وخیال جهان، که به آن عین ثابته گفته میشود .

علت طرح این موضوع از سوی ابن عربی بدین قرار است که ایشان علم خداوند را ازلی میداند همانگونه که نقشه یک  ساختمان توسط مهندس و یا طرح وتفکر یک پیکره ومجسمه بوسیله پیکر‌تراش  قبل از ایجاد وظهور آنها در فکر مهندس ومجسمه ساز وجود داشته ،پس علم خداوند در خلقت کاینات ازلی وقدیم است  یعنی این اندیشه وعلم نه موجود است ونه معدوم که به آن ثبوت میگویند  باید توجه داشت که  اعیان (مظاهر خداوند بر عالم هستی) نمیتوانند وجود داشته باشند  وهمزمان معدوم نیز نیستند ،اگر وجود داشته باشد، موجب تعدد قدما میگردد که باطل است و متناقض اصل توحید و وحدانیت خدا ،  ونه معدومند به صورت مطلق ،چون اعیان وجود علمی دارند  وقبل از اینکه در عالم ملک نمایان شوند در علم حضرت حق وجود داشته‌اند

  در اندیشه های اسلامی هر مسلمان به وحدانیت ویکتایی خداوند معترف است واین از اصول دین  مسلمین، بدین معناست که خداوند یکی است وهیچ قدرت وذاتی بجز او وجود ندارد  حال چگونه میشود موجودیت اشیا ومخلوقات را باور داشت بدون اینکه خللی در اقرار به توحید بوجود آید ،در اینجا ابن عربی با ارایه نظریه وحدت وجود به این نقیصه وشبهه پاسخ داده  بنا بر این نظر، نباید در عالم هستی ،مخلوقات وآفریده‌های گوناگون را جدا از خالق وآفریده جهان دانست  بلکه هرچه در عالم هستی وجود دارد مظهری از خداوند است که به واسطه جوهره و روح خدایی  تجلی ظهور یافته است که این تجلی ذات الهی توسط دو فیض اقدس  ومقدس  تفکیک ومعرفی شده است .

فیض اقدس همان تجلی حق به سبب ظهور اولیت وباطنیت ذات است وباعث پیدایش اشیا درحضرت علمیه است به مثابه همان نقشه ذهنی مهندس یا پیکر تراش  وفیض مقدس تجلی الهی است به حسب صفت ظاهریت  وآخریت و موجب ظهور اشیا واستعدادهای آنها در خارج وظهور عینی اشیا است مثل ظاهر ساختمان ومجسمه که قابل رویت ولمس است.

حتی امروزه دانشمندان حوزه فیزیک کوانتوم به وجود ذره‌ای مشترک در وجود کل مخلوقات تحت عنوان ذره خدا پی برده ومعترفند که به قول مولانا باعث بسط وایتلاف جان و وجود وهستی کل مخلوقات میگردد وآن چیزی جز روح خدایی نیست 

 گرچه یقین دارم که توضیح  موضوعات فلسفی در چند جمله بسیار مشکل وشاید گنگ ونامفهوم میتواند باشد، ولی امیدوارم  تا حدودی باعث روشنگری وشفافیت مقصود این بزرگمرد در این ابیات شده باشم.

شاد باشید

1403/11/10 00:02
رضا از کرمان

درود بر شما

معنی بیت :هرگاه واسطه و علل واسباب ظاهری فراوان گردد امکان وصل به حقیقت  از دست خواهد رفت وبالعکس با کم شدن نظام علت ومعلولی واسباب ظاهری ، شوق وامکان وصال افزایش خواهد یافت  در بیت قبل داره میگه که جمیع تغییرات در عالم هستی را، تو از سوی مبدل کننده اصلی (خدا) بدان ونظام علت معلولی واسباب ومسبب ظاهری را رهاکن 

طبق نظر ایشان در پشت تمام نظام علت ومعلولی جهان هستی که توسط عقل آدمی قابل درک واستدلال است، دست پنهان وقدرت الهی وجود دارد که قادر به تغییر در این نظام وقوانین علمی علت ومعلولی است  به عنوان مثال اگر او نخواهد آتش نمیسوزاند ،آب غرق نمیکند  وامثالهم یعنی علل واسباب ظاهری از کار میافتد وقوانین علمی دیگر کاربرد خود را ندارند  ومولانا برای بیان وتفهیم این موضوع در آثار خود بیشتر از معجزات پیامبران یاری جسته است و دست خداوند را بالاتر از هر قدرتی میداند 

دست حق باید مر اورا ای فلان 

کو بود بر هر محالی کن فکان 

هر محال از امر او ممکن شود 

هر حرون از بیم او ساکن شود 

اکمه وابرص چه باشد ،مرده نیز

زنده گردد از فسون این عزیز 

شاد باشید