گنجور

بخش ۳۵ - در بیان آنک ما سوی الله هر چیزی آکل و ماکولست هم‌چون آن مرغی کی قصد صید ملخ می‌کرد و به صید ملخ مشغول می‌بود و غافل بود از باز گرسنه کی از پس قفای او قصد صید او داشت اکنون ای آدمی صیاد آکل از صیاد و آکل خود آمن مباش اگر چه نمی‌بینیش به نظر چشم به نظر دلیل و عبرتش می‌بین تا چشم نیز باز شدن

مرغکی اندر شکار کرم بود
گربه فرصت یافت او را در ربود
آکل و ماکول بود و بی‌خبر
در شکار خود ز صیادی دگر
دزد گرچه در شکار کاله‌ایست
شحنه با خصمانش در دنباله‌ایست
عقل او مشغول رخت و قفل و در
غافل از شحنه‌ست و از آه سحر
او چنان غرقست در سودای خود
غافلست از طالب و جویای خود
گر حشیش آب و هوایی می‌خورد
معدهٔ حیوانش در پی می‌چرد
آکل و ماکول آمد آن گیاه
هم‌چنین هر هستیی غیر اله
و هو یطعمکم و لا یطعم چو اوست
نیست حق ماکول و آکل لحم و پوست
آکل و ماکول کی ایمن بود
ز آکلی که اندر کمین ساکن بود
امن ماکولان جذوب ماتمست
رو بدان درگاه کو لا یطعم است
هر خیالی را خیالی می‌خورد
فکر آن فکر دگر را می‌چرد
تو نتانی کز خیالی وا رهی
یا بخسپی که از آن بیرون جهی
فکر زنبورست و آن خواب تو آب
چون شوی بیدار باز آید ذباب
چند زنبور خیالی در پرد
می‌کشد این سو و آن سو می‌برد
کمترین آکلانست این خیال
وآن دگرها را شناسد ذوالجلال
هین گریز از جوق اکال غلیظ
سوی او که گفت ما ایمت حفیظ
یا به سوی آن که او آن حفظ یافت
گر نتانی سوی آن حافظ شتافت
دست را مسپار جز در دست پیر
حق شدست آن دست او را دستگیر
پیر عقلت کودکی خو کرده است
از جوار نفس که اندر پرده است
عقل کامل را قرین کن با خرد
تا که باز آید خرد زان خوی بد
چونک دست خود به دست او نهی
پس ز دست آکلان بیرون جهی
دست تو از اهل آن بیعت شود
که یدالله فوق ایدیهم بود
چون بدادی دست خود در دست پیر
پیر حکمت که علیمست و خطیر
کو نبی وقت خویشست ای مرید
تا ازو نور نبی آید پدید
در حدیبیه شدی حاضر بدین
وآن صحابهٔ بیعتی را هم‌قرین
پس ز ده یار مبشر آمدی
هم‌چو زر ده‌دهی خالص شدی
تا معیت راست آید زانک مرد
با کسی جفتست کو را دوست کرد
این جهان و آن جهان با او بود
وین حدیث احمد خوش‌خو بود
گفت المرء مع محبوبه
لا یفک القلب من مطلوبه
هر کجا دامست و دانه کم نشین
رو زبون‌گیرا زبون‌گیران ببین
ای زبون‌گیر زبونان این بدان
دست هم بالای دستست ای جوان
تو زبونی و زبون‌گیر ای عجب
هم تو صید و صیدگیر اندر طلب
بین ایدی خلفهم سدا مباش
که نبینی خصم را وآن خصم فاش
حرص صیادی ز صیدی مغفلست
دلبریی می‌کند او بی‌دلست
تو کم از مرغی مباش اندر نشید
بین ایدی خلف عصفوری بدید
چون به نزد دانه آید پیش و پس
چند گرداند سر و رو آن نفس
کای عجب پیش و پسم صیاد هست
تا کشم از بیم او زین لقمه دست
تو ببین پس قصهٔ فجار را
پیش بنگر مرگ یار و جار را
که هلاکت دادشان بی‌آلتی
او قرین تست در هر حالتی
حق شکنجه کرد و گرز و دست نیست
پس بدان بی‌دست حق داورکنیست
آنک می‌گفتی اگر حق هست کو
در شکنجه او مقر می‌شد که هو
آنک می‌گفت این بعیدست و عجیب
اشک می‌راند و همی گفت ای قریب
چون فرار از دام واجب دیده است
دام تو خود بر پرت چفسیده است
بر کنم من میخ این منحوس دام
از پی کامی نباشم طلخ‌کام
درخور عقل تو گفتم این جواب
فهم کن وز جست و جو رو بر متاب
بسکل این حبلی که حرص است و حسد
یاد کن فی جیدها حبل مسد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرغکی اندر شکار کرم بود
گربه فرصت یافت او را در ربود
هوش مصنوعی: مرغکی که در حال شکار کرم بود، گربه فرصتی پیدا کرد و او را گرفت.
آکل و ماکول بود و بی‌خبر
در شکار خود ز صیادی دگر
هوش مصنوعی: آشکار است که او در حال خوردن و خوراکی‌هایش غرق شده و از وجود یک شکارچی دیگر که او را در حال صید است، بی‌خبر است.
دزد گرچه در شکار کاله‌ایست
شحنه با خصمانش در دنباله‌ایست
هوش مصنوعی: دزد هرچند که در پی به دست آوردن چیزی است، اما نگهبان همچنان به دنبال او و دشمنانش می‌باشد.
عقل او مشغول رخت و قفل و در
غافل از شحنه‌ست و از آه سحر
هوش مصنوعی: عقل او به مسائل دنیوی و ظاهری مشغول است و غافل از امور مهمتر و اسرار پنهان زندگی است.
او چنان غرقست در سودای خود
غافلست از طالب و جویای خود
هوش مصنوعی: او به قدری در فکر و آرزوی خود غوطه‌ور است که از کسانی که به دنبالش هستند و او را می‌خواهند، بی‌خبر است.
گر حشیش آب و هوایی می‌خورد
معدهٔ حیوانش در پی می‌چرد
هوش مصنوعی: اگر حیوانی از حشیش مصرف کند، معده‌اش در پی آن دچار مشکلاتی خواهد شد.
آکل و ماکول آمد آن گیاه
هم‌چنین هر هستیی غیر اله
هوش مصنوعی: آن گیاه که خوراک و خورنده را به هم پیوند می‌دهد، به همین صورت هر موجودی که غیر از خداوند باشد نیز وجود دارد.
و هو یطعمکم و لا یطعم چو اوست
نیست حق ماکول و آکل لحم و پوست
هوش مصنوعی: اوست که به شما غذا می‌دهد و هیچ کس دیگری نمی‌تواند مانند او غذا بدهد، بنابراین حق شما و آنچه می‌خورید و می‌آشامید، از آنِ اوست.
آکل و ماکول کی ایمن بود
ز آکلی که اندر کمین ساکن بود
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند از خوردن و نوشیدن ایمن باشد، در حالی که خوری (آکل) در کمین است و همیشه در انتظار فرصتی برای آسیب زدن به نوشیدنی و غذای دیگران قرار دارد؟
امن ماکولان جذوب ماتمست
رو بدان درگاه کو لا یطعم است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به مکانی امن و آرامش دارد که در آن غذاها و نعمت‌ها به شرطی در دسترس هستند که به سوی آن مکان خاص هدایت شوی. به عبارت دیگر، اگر می‌خواهی از نعمت‌ها و آرامش آنجا بهره‌مند شوی، باید بدانی که در آنجا دسترسی به غذا و نعمت‌ها بدون شرایط خاصی وجود ندارد.
هر خیالی را خیالی می‌خورد
فکر آن فکر دگر را می‌چرد
هوش مصنوعی: هر تصوری که در ذهن داریم، توسط نیرویی دیگر به چالش کشیده می‌شود و این فکرهای مختلف همچنان در هم می‌پیچند و تازه‌تر می‌شوند.
تو نتانی کز خیالی وا رهی
یا بخسپی که از آن بیرون جهی
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی از خیالات خود رهایی یابی یا به طور کامل از آن‌ها دور شوی.
فکر زنبورست و آن خواب تو آب
چون شوی بیدار باز آید ذباب
هوش مصنوعی: فکر و خیال تو مانند زنبور است و خواب تو مانند آب می‌ماند. هنگامی که بیدار شوی، دوباره همان دغدغه‌ها و افکار به سراغت می‌آید مانند مگسی که باز می‌گردد.
چند زنبور خیالی در پرد
می‌کشد این سو و آن سو می‌برد
هوش مصنوعی: تعدادی زنبور خیالی در حال پرواز هستند و به این سو و آن سو می‌روند.
کمترین آکلانست این خیال
وآن دگرها را شناسد ذوالجلال
هوش مصنوعی: کمترین افراد با درک و فهم می‌توانند این خیال و دیگر اشیاء را بشناسند، در حالی که خداوند با جلال و عظمت خود بر همه چیز آگاه است.
هین گریز از جوق اکال غلیظ
سوی او که گفت ما ایمت حفیظ
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که از جمعیت ناباب دوری کن و به سوی کسی برو که گفت: ما سرپرست و نگهبان تو هستیم.
یا به سوی آن که او آن حفظ یافت
گر نتانی سوی آن حافظ شتافت
هوش مصنوعی: به سوی کسی برو که توانست از همه چیز محافظت کند، اما اگر نتوانستی به او نزدیک شوی، حداقل به حافظ او نزدیک شو.
دست را مسپار جز در دست پیر
حق شدست آن دست او را دستگیر
هوش مصنوعی: دست خود را جز به دست کسی که دارای حکمت و تجربه است، نسپار. زیرا آن دست که در دست اوست، به تو کمک خواهد کرد و تو را حمایت خواهد کرد.
پیر عقلت کودکی خو کرده است
از جوار نفس که اندر پرده است
هوش مصنوعی: عقل تو به مانند کودکی شده که از نزد نفس سرکش و درون خود، دور مانده است.
عقل کامل را قرین کن با خرد
تا که باز آید خرد زان خوی بد
هوش مصنوعی: عقل کامل را با حکمت همراه کن تا خرد و درک صحیح از ویژگی‌های ناپسند و منفی برگردد و برطرف شود.
چونک دست خود به دست او نهی
پس ز دست آکلان بیرون جهی
هوش مصنوعی: زمانی که دستت را در دست او بگذاری، از دست کسانی که می‌خورند و می‌خورند، رهایی می‌یابی.
دست تو از اهل آن بیعت شود
که یدالله فوق ایدیهم بود
هوش مصنوعی: دست تو بر روی کسانی قرار می‌گیرد که در شمار بیعت‌کنندگان با خداوند هستند، زیرا قدرت خداوند بالاتر از دست‌های آنهاست.
چون بدادی دست خود در دست پیر
پیر حکمت که علیمست و خطیر
هوش مصنوعی: وقتی که دست خود را به پیر حکمت می‌سپاری، که دانشمند و بااحتیاط است.
کو نبی وقت خویشست ای مرید
تا ازو نور نبی آید پدید
هوش مصنوعی: ای مرید، پیامبر زمان خود را بشناس تا از آن نور و هدایت او بهره‌مند شوی.
در حدیبیه شدی حاضر بدین
وآن صحابهٔ بیعتی را هم‌قرین
هوش مصنوعی: در مکان حدیبیه حاضر شدی و همراه با صحابه به بیعت پرداختی.
پس ز ده یار مبشر آمدی
هم‌چو زر ده‌دهی خالص شدی
هوش مصنوعی: تو چون به دوستان خوب ملحق شدی، مانند طلای ناب و خالص، از خوبی‌ها و محبت‌های ایشان بهره‌مند گردیدی.
تا معیت راست آید زانک مرد
با کسی جفتست کو را دوست کرد
هوش مصنوعی: هر کس باید با کسی همنشین شود که او را دوست دارد، زیرا رفاقت و همراهی به درستی به همین شکل است.
این جهان و آن جهان با او بود
وین حدیث احمد خوش‌خو بود
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا با اوست و این سخنان نیکو درباره احمد است.
گفت المرء مع محبوبه
لا یفک القلب من مطلوبه
هوش مصنوعی: انسان در کنار محبوبش نمی‌تواند دلش از خواسته‌اش جدا شود.
هر کجا دامست و دانه کم نشین
رو زبون‌گیرا زبون‌گیران ببین
هوش مصنوعی: هر جا که حیوانات شکار و غذا کم است، از افراد موذی و فریب‌کار دوری کن و آن‌ها را ببین و از صحبت‌هایشان دوری کن.
ای زبون‌گیر زبونان این بدان
دست هم بالای دستست ای جوان
هوش مصنوعی: ای کسی که همگان به زبان تو جذب می‌شوند، بدان که این نیز نشان‌دهنده‌ی برتری و مهارت توست، ای جوان.
تو زبونی و زبون‌گیر ای عجب
هم تو صید و صیدگیر اندر طلب
هوش مصنوعی: تو در ضعف و ناتوانی و در عین حال جذاب و دلربا هستی. عجیب اینجاست که هم خودت شکار هستی و هم قادر به شکار دیگران.
بین ایدی خلفهم سدا مباش
که نبینی خصم را وآن خصم فاش
هوش مصنوعی: مراقب باش که مانع دیدن حقیقت نشوی، زیرا ممکن است در این حالت دشمنی را که در پس پرده است، نادیده بگیری.
حرص صیادی ز صیدی مغفلست
دلبریی می‌کند او بی‌دلست
هوش مصنوعی: صیاد برای به دام انداختن یک شکار بی‌خبر و ناآگاه خیلی حریص و علاقه‌مند است، اما خود او در واقع دلی ندارد و نمی‌تواند به عشق و محبت واقعی دست یابد.
تو کم از مرغی مباش اندر نشید
بین ایدی خلف عصفوری بدید
هوش مصنوعی: شما مثل پرنده‌ای در آب و هوا نباشید که به پرنده‌ای دیگر نگاه می‌کند و از او می‌آموزد.
چون به نزد دانه آید پیش و پس
چند گرداند سر و رو آن نفس
هوش مصنوعی: وقتی که به دانه نزدیک می‌شود، نفس چند بار سر و صورتش را می‌چرخاند.
کای عجب پیش و پسم صیاد هست
تا کشم از بیم او زین لقمه دست
هوش مصنوعی: عجب اینکه من در حال حاضر در چنگال صیاد هستم، و به خاطر ترس از او از گرفتن این لقمه دست می‌کشم.
تو ببین پس قصهٔ فجار را
پیش بنگر مرگ یار و جار را
هوش مصنوعی: نگاهی به داستان فجار بینداز و مرگ دوست و همسایه را نیز در نظر بگیر.
که هلاکت دادشان بی‌آلتی
او قرین تست در هر حالتی
هوش مصنوعی: آنها به خاطر نبودن ابزار و وسایل مناسب به هلاکت افتادند و این مسأله در هر شرایطی برای تو نیز وجود دارد.
حق شکنجه کرد و گرز و دست نیست
پس بدان بی‌دست حق داورکنیست
هوش مصنوعی: حق به معنای عدالت و راستی است. اگر عدالت به دست نیاید و ظلم و ستم برقرار باشد، در واقع داوری حقیقی وجود ندارد. بنابراین باید درک کنیم که بدون وجود عدالت، قضاوت و داوری درست ممکن نیست.
آنک می‌گفتی اگر حق هست کو
در شکنجه او مقر می‌شد که هو
هوش مصنوعی: چرا به او در هنگام درد و رنجش کمک نمی‌شود؟ اگر حقیقتی وجود دارد، پس باید نشانه‌ای از آن در وضعیت سخت او دیده شود.
آنک می‌گفت این بعیدست و عجیب
اشک می‌راند و همی گفت ای قریب
هوش مصنوعی: آن شخص می‌گفت که این امر بعید و عجیب است، در حالی که اشک بر چشمانش می‌ریخت و می‌گفت: «ای نزدیک!»
چون فرار از دام واجب دیده است
دام تو خود بر پرت چفسیده است
هوش مصنوعی: وقتی فرار از مشکلات و موانع ضروری به نظر می‌رسد، خود آن مشکلات به طور عمیق‌تری به انسان چسبیده و او را در خود گرفتار می‌کند.
بر کنم من میخ این منحوس دام
از پی کامی نباشم طلخ‌کام
هوش مصنوعی: من این میخ ناخوشایند را از دام خود بیرون می‌آورم، چون به دنبال موفقیت نیستم و کامم تلخ خواهد بود.
درخور عقل تو گفتم این جواب
فهم کن وز جست و جو رو بر متاب
هوش مصنوعی: به زبان ساده می‌توان گفت: من پاسخ را طوری بیان کردم که برای درک تو مناسب باشد، پس از جستجو و تلاش دست نکش و به آن توجه کن.
بسکل این حبلی که حرص است و حسد
یاد کن فی جیدها حبل مسد
هوش مصنوعی: این عشق و حرص و حسد را فراموش کن، زیرا در اصل، این‌ها زنجیری هستند که انسان را به خود مشغول می‌کنند و از آزادی و آرامش دور می‌سازند.

حاشیه ها

1399/09/14 23:12
یوسف

این ابیات داستان مرگ ماست از این رو کسی حرفی درباره آن نمی زند و حاشیه ای نمی نگارد اینجا نفس نابود می‌شود

1400/05/06 03:08
کوروش

تسلط فوق العاده مولانا به قرآن تحسین برانگیزه

1402/02/11 10:05
رسا رحمانی

درودها..یکی تفسیر کن ابیات بالا رو

1403/11/26 00:01
کوروش

امن ماکولان جذوب ماتمست

 

رو بدان درگاه کو لا یطعم است

 

یعنی چه

 

1403/11/05 18:02
رضا از کرمان

درود

هر ماکولی(قابل خوردن _خورده شونده) هرچند در جای امنی پناه گرفته وتصور میکند که در حاشیه امن است ولیکن در نهایت خورده میشود  پس به درگاهی پناه ببر که به طعام نیاز ندارد 

شاد باشی عزیز 

1403/11/04 02:02
کوروش

تو ببین پس قصهٔ فجار را

 

پیش بنگر مرگ یار و جار را

 

قصه فجار چیه ؟

 

 

1403/11/05 18:02
رضا از کرمان

درود

فجار جمع کلمه فاجر  به معنی تبهکاران است 

قصه فجار عزیزم قصه خاصی نیست  وهمون نقل حکایتی است که مولانا داره یادآوری میکنه که ما از عاقبت کار این تبهکاران ومرگ همسایگان(جارجمع جیران) ونزدیکان باید عبرت بگیریم  ببینید خداوند که در هر لحضه قرین توست چگونه هریک از تبهکاران را بدون هیچ وسیله محسوسی هلاک میکند 

ستد باشی

 

1403/11/04 02:02
کوروش

بر کنم من میخ این منحوس دام

 

از پی کامی نباشم طلخ‌کام

 

منظور از مصرع دوم چیه

1403/11/05 18:02
رضا از کرمان

درود 

یعنی من این میخ دام بر آوردن خواسته نامعقول خودم را از جا برمیکنم که متحمل عذاب بعدی نگردم وشقی نشوم.

در غزل شماره  ۶۵۲ داریم 

باری تو بهل کام خود ونور خرد گیر 

کین کام تو را زود به ناکام رساند 

شاد باشی عزیزم