گنجور

بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهمان‌نوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه

هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینه‌ات هر روز نیز
فکر را ای جان به جای شخص دان
زانک شخص از فکر دارد قدر و جان
فکر غم گر راه شادی می‌زند
کارسازیهای شادی می‌کند
خانه می‌روبد به تندی او ز غیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
می‌فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
می‌کند بیخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ما ورا
غم کند بیخ کژ پوسیده را
تا نماید بیخ رو پوشیده را
غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
خاصه آن را که یقینش باشد این
که بود غم بندهٔ اهل یقین
گر ترش‌رویی نیارد ابر و برق
رز بسوزد از تبسمهای شرق
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه می‌رود
آن زمان که او مقیم برج تست
باش هم‌چون طالعش شیرین و چست
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو وا گردد بلای سخت‌رو
پیش حق گوید به صدگون شکر او
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو
که اعذنی خالقی من شره
لا تحرمنی انل من بره
رب اوزعنی لشکر ما اری
لا تعقب حسرة لی ان مضی
آن ضمیر رو ترش را پاس‌دار
آن ترش را چون شکر شیرین شمار
ابر را گر هست ظاهر رو ترش
گلشن آرنده‌ست ابر و شوره‌کش
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
بوک آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
جای دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی بر آید حاجتت
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود
تو مخوان دو چار دانگش ای جوان
بوک نجمی باشد و صاحب‌قران
تو مگو فرعیست او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر
ور تو آن را فرع گیری و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظار اندر چشش
دایما در مرگ باشی زان روش
اصل دان آن را بگیرش در کنار
بازره دایم ز مرگ انتظار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر دمی فکری چو مهمان عزیز
آید اندر سینه‌ات هر روز نیز
هوش مصنوعی: هر لحظه فکری مانند مهمانی محترم به قلبت وارد می‌شود. این فکر هر روز هم تکرار می‌شود.
فکر را ای جان به جای شخص دان
زانک شخص از فکر دارد قدر و جان
هوش مصنوعی: ای جان، اندیشه را به عنوان خودت بشناس، زیرا شخصیت تو از تفکر و اندیشه‌ات نشأت می‌گیرد.
فکر غم گر راه شادی می‌زند
کارسازیهای شادی می‌کند
هوش مصنوعی: اگر به فکر غم بیفتی، نیازی به آن نیست، چون می‌توانی مسیر شادی را پیدا کنی و کارهایی که شادت می‌کند را انجام دهی.
خانه می‌روبد به تندی او ز غیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
هوش مصنوعی: خانه را به سرعت از هر چیز بی‌مورد پاک می‌کند تا شادی تازه‌ای از منبع خیر به درون آن بیاید.
می‌فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
هوش مصنوعی: درخت دل، برگ‌های زردش را از شاخه‌های خود می‌ریزد تا برگ‌های سبز و جدیدی به‌وجود آید و زندگی تازه‌ای شروع شود.
می‌کند بیخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ما ورا
هوش مصنوعی: او ریشه‌ی خوشحالی قدیمی را می‌کند تا لذت تازه‌ای از ما به وجود آید.
غم کند بیخ کژ پوسیده را
تا نماید بیخ رو پوشیده را
هوش مصنوعی: غم به ریشه‌ی درختی که خراب و فرسوده شده، آسیب می‌زند تا بتواند ریشه‌ای سالم و پنهان را به نمایش بگذارد.
غم ز دل هر چه بریزد یا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
هوش مصنوعی: اگر غم از دل انسان خارج شود یا از بین برود، به راستی که در عوض چیزهای بهتری به او می‌دهد.
خاصه آن را که یقینش باشد این
که بود غم بندهٔ اهل یقین
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کس دیگری که به حقیقت ایمان دارد و یقین دارد، غم و اندوه را به خوبی می‌شناسد و برای او مهم نیست که کسی دیگر در چه حالتی است. غم او مربوط به دیگران نیست بلکه به ایمان و یقین خود او مرتبط است.
گر ترش‌رویی نیارد ابر و برق
رز بسوزد از تبسمهای شرق
هوش مصنوعی: اگر ابر و برق نخشکد و باران نیفتد، به علت خنده‌های لطیف و زیبای شرق، گل رز در آتش تب و تاب می‌سوزد.
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه می‌رود
هوش مصنوعی: خوشی و بدی در دلت مانند ستاره‌ها به خانه و دل‌ مماس می‌شوند و همیشه در حال تغییر و جابجایی هستند.
آن زمان که او مقیم برج تست
باش هم‌چون طالعش شیرین و چست
هوش مصنوعی: زمانی که او در برج خود مستقر است، مانند سرنوشتش شیرین و پرجنب‌وجوش خواهد بود.
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
هوش مصنوعی: وقتی که او با مهتاب یکی شود، از تو برای دلِ سلطان، شیرینی و خوشی بیان می‌کند.
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
هوش مصنوعی: هفت سال ایوب با صبر و خشنودی تحت سختی‌ها و مشکلات زندگی کرد و از ناحیه خداوند به مهمانی و آزمایش کشیده شده بود.
تا چو وا گردد بلای سخت‌رو
پیش حق گوید به صدگون شکر او
هوش مصنوعی: وقتی که بلای دشوار از پیش خداوند برطرف شود، انسان با شکرگزاری فراوان، از نعمت‌های او سپاسگزاری می‌کند.
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
هوش مصنوعی: به خاطر محبت، ایوب حتی یک لحظه هم چهره‌اش را درهم نکرد و از من دور نشد.
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
هوش مصنوعی: وفا و شرم در پیشگاه خداوند، مانند شیر و عسل در میان سختی‌ها و مشکلات زندگی است.
فکر در سینه در آید نو به نو
خند خندان پیش او تو باز رو
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه در دل انسان به طور مداوم و پیوسته شکل می‌گیرد. وقتی هم که به محضر او می‌رسیم، باید با روحیه‌ای شاد و خندان به او نزدیک شویم.
که اعذنی خالقی من شره
لا تحرمنی انل من بره
هوش مصنوعی: از خالق خود طلب یاری می‌کنم تا مرا از شر او محافظت کند و برکاتش را از من دریغ نکند.
رب اوزعنی لشکر ما اری
لا تعقب حسرة لی ان مضی
هوش مصنوعی: خدا، مرا یاری کن تا لشکری را ببینم که به دنبالم نباشند؛ دریغ و ندامت از اینکه چه چیزهایی را از دست داده‌ام.
آن ضمیر رو ترش را پاس‌دار
آن ترش را چون شکر شیرین شمار
هوش مصنوعی: آن خُلق ناخرسند و عبوس را با احتیاط و دقت حفظ کن و او را مانند شکر، شیرین و دوست‌داشتنی بشمار.
ابر را گر هست ظاهر رو ترش
گلشن آرنده‌ست ابر و شوره‌کش
هوش مصنوعی: اگر ابر ظاهرش عبوس و غمگین باشد، نشان‌دهنده این است که سرزمین گل و سبزه و زیبایی هم تحت تأثیر آن قرار خواهد گرفت و به حالت شوره‌زاری در می‌آید.
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
هوش مصنوعی: غم و اندوه را مانند ابری تصور کن؛ وقتی این اندوه به سراغت می‌آید، باید با خوشرویی و لبخند آن را کم‌رنگ کنی و بر آن غلبه کنی.
بوک آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضی رود
هوش مصنوعی: اگر آن گوهر در دستان اوست، تلاش کن تا او از تو راضی شود.
ور نباشد گوهر و نبود غنی
عادت شیرین خود افزون کنی
هوش مصنوعی: اگر گوهری نباشد و ثروتی وجود نداشته باشد، عادت شیرین خود را بیشتر کن.
جای دیگر سود دارد عادتت
ناگهان روزی بر آید حاجتت
هوش مصنوعی: اگر به عادت‌ها و رفتارهای خود توجه کنی، ناگهان ممکن است به خواسته‌هایت برسی و سود ببینی.
فکرتی کز شادیت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود
هوش مصنوعی: اگر فکری باعث شود که از شادی خود بازمانید، آن فکر به حکم و اراده خالق شکل گرفته است.
تو مخوان دو چار دانگش ای جوان
بوک نجمی باشد و صاحب‌قران
هوش مصنوعی: ای جوان، تو را به خاطر نخواندن دو دانگ آن، توصیف نکن؛ زیرا شاید او نجمی درخشان و صاحب دانش و سواد باشد.
تو مگو فرعیست او را اصل گیر
تا بوی پیوسته بر مقصود چیر
هوش مصنوعی: نگو که او چیز غیر اصلی و فرعی است، بلکه به اصل و ماهیت او توجه کن تا به هدف اصلی نزدیک شوی.
ور تو آن را فرع گیری و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر
هوش مصنوعی: اگر تو به ظواهر و جزئیات تمرکز کنی و به باطن و حقیقت توجه نداشته باشی، در واقع به چشمت آسیب زده‌ای و در تلاش برای فهمیدن اصل موضوع هستی.
زهر آمد انتظار اندر چشش
دایما در مرگ باشی زان روش
هوش مصنوعی: انتظار، مانند زهر به چشمانش می‌آید و همیشه در حال مرگ به نظر می‌رسد.
اصل دان آن را بگیرش در کنار
بازره دایم ز مرگ انتظار
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که باید به اصل و جوهره‌ی زندگی توجه کنیم و از ترس مرگ فاصله بگیریم. به جای نگرانی درباره‌ی آینده و مرگ، باید در کنار زیبایی‌ها و فرصت‌های زندگی قرار بگیریم و از لحظات حال لذت ببریم.

حاشیه ها

1395/04/22 12:06
محسن

بیت یکی مونده به آخر مصرع اولش ایراد نداره؟

1395/04/22 12:06
سیدمحمد

زهر آمد انتظار اندر چشش

1398/04/06 23:07
بهروز

این شعر بسیار محبوب روان شناسان دنیا و جهان غرب می باشد و بر این اساس اصول روان شناسی زیادی در غرب هم رواج پیدا کرده برای مهار ذهن.
برای مثال لینک زیر:
پیوند به وبگاه بیرونی

1398/07/28 09:09

ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 20 حکایت مهمان و زن صاحب خانه
مهمانی سرزده به خانه ای وارد شد.
صاحبخانه او را بسیار گرامی داشت و در مهمان نوازی سنگ تمام گذاشت.
به همسرش گفت امشب دو دست رختخواب پهن کن یکی برای خودمان و یکی برای مهمان.
زن چنین کرد و به جشن ختنه سوران همسایه رفت .
مهمان و میزبان در خانه ماندند و از هر دری سخن می گفتند و تنقلات می خوردند.
تا این که خواب بر مهمان چیره شد و بی اختیار در رختخواب صاحب خانه خوابید.
میزبان خجالت کشید به او چیزی بگوید.
و خود به رختخواب دیگر رفت و خوابید.
اتفاقا در آن شب باران شدیدی می آمد.
پاسی از شب گذشته بود که زن صاحبخانه از جشن همسایه بازگشت و به رختخوابی که مهمان در آن خوابیده بود رفت.
زن چند بار او را بوسید و گفت :
شوهر عزیزم آنچه از آن می ترسیدیم به سرمان آمد. این باران سنگین ادامه دارد و این مهمان همچنان اینجا خواهد ماند.
مهمان وقتی این حرف را شنید از جا بلند شد و گفت نترس من چکمه دارم و از باران و گل و لای ترسی ندارم.من رفتم خدا حافظ.
زن هرچه اظهار پشیمانی کرد فایده نداشت.
مهمان به این حرف ها توجه نکرد و رفت و دیگر به آن خانه برنگشت.
در این حکایت عرفانی مهمان کنایه از دریافتها و الهام های رحمانی است که به قلب همه انسانها چون مهمانی سر زده وارد می شود.
پیامبر مهربانی ها فرمود:
در ایام عمرتان نفحات و الهام های جان افزایی است. آگاه باشید که به آنها توجه و اهتمام کنید .مبادا به آنها کم توجهی کتید.*
میزبان کنایه از قلب آدمی است که گاه به جهت غلبه خود خواهی ها نمی تواند این مهمان شریف را در خود نگه دارد و به ثمر برساند.
همچنین مهمان کنایه از اولیای خداوند است که در هر زمانی گمنام زندگی می کنند و زمانی که با بی توجهی یا آزار ما روبرو می شوند به دیار دیگری می روند.
*احیاء العلوم ج 1 ص 134


ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 21حکایت مهمان و زن صاحب خانه 2
هر دمی فکری چو مهمانی عزیز
آید اندر سینه ات هر روز نیز 3676
مولانا این مهمان سرزده را فکر می داند.
و انسان لحظه ای نیست که از فکر خالی باشد.
فکر غم گر راه شادی می زند
کارساز های شادی می کتد
خانه می روبد به تندی او زیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
می فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
در یک تمثیل زیبا و مبتنی بر یک فکر عمیق فلسفی مولانا غمها را سازنده و ریزنده برگهای زرد و رویاننده جوانه های شادی می داند.
جهان مادی که مبتنی بر تدریج و ریزش و رویش است می بایست غم و رنج را داشته باشد.
غم ز دل هر چه بریزد یا کند
در عوض حقا که بهتر آورد3683
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه می رود3686
دل انسان به برج ها و خانه های ستارگان تشبیه شده است و افکار و الهامات به ستاره های مبارک و نا مبارک
آن زمان که او مقیم برج توست
باش همچون طالعش شیرین و چست
حتی وقتی ستاره های غم مهمان تست دلتنگ نباش و با روی باز از او استقبال کن؛زیرا غم زیرساخت شادی تو و آورنده شادی نو در جهان مادی است.
(کدام مکتب فلسفی یا روانشناختی تا این اندازه می تواند برای غم و رنج درون مایه سازنده و شادی آفرین بیافریند؟!)
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
تا زمانی که این مهمان عزیز فکر و الهام با حضرت حق یکی شود و پس از آن دایما تو شاد خواهی بود و شکر گزار.
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا 3689
ایوب که انواع دردها و بلاها را داشت ؛با این نگرش و با فهم دقیق این مهمان رحمانی دایما در خوشی و شادی بود گرچه هقته سال یا هجده سال بی هیچ گناهی بالاترین بلاها را دید.
فکر در سینه در آید نو به نو
خندخندان پیش او تو باز رو 3693
اندیشه ها لحظه به لحظه در دنیای درون تو تجدید می شوند (با توجه به جاری بودن خداوند و آفرینش او در هر لحظه ای)تو نیز با شادی و شکر به استقبال آنها برو.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@