گنجور

بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند

آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را هم‌چو طوق اندر عنق
خوان کشید او را کرامتها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود
مرد زن را گفت پنهانی سخن
که امشب ای خاتون دو جامه خواب کن
پستر ما را بگستر سوی در
بهر مهمان گستر آن سوی دگر
گفت زن خدمت کنم شادی کنم
سمع و طاعه ای دو چشم روشنم
هر دو پستر گسترید و رفت زن
سوی ختنه‌سور کرد آنجا وطن
ماند مهمان عزیز و شوهرش
نقل بنهادند از خشک و ترش
در سمر گفتند هر دو منتجب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب
بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
شد در آن پستر که بد آن سوی در
شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت
که ترا این سوست ای جان جای خفت
که برای خواب تو ای بوالکرم
پستر آن سوی دگر افکنده‌ام
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
زن بیامد بر گمان آنک شو
سوی در خفتست و آن سو آن عمو
رفت عریان در لحاف آن دم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
گفت می‌ترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
مرد مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
زود مهمان جست و گفت این زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دم مبادا روح شاد
تا که زوتر جانب معدن رود
کین خوشی اندر سفر ره‌زن شود
زن پشیمان شد از آن گفتار سرد
چون رمید و رفت آن مهمان فرد
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
سجده و زاری زن سودی نداشت
رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت
جامه ازرق کرد زان پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بی‌لگن
می‌شد و صحرا ز نور شمع مرد
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را
از غم و از خجلت این ماجرا
در درون هر دو از راه نهان
هر زمان گفتی خیال میهمان
که منم یار خضر صد گنج و جود
می‌فشاندم لیک روزیتان نبود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی را بیگهان آمد قنق
ساخت او را هم‌چو طوق اندر عنق
هوش مصنوعی: ناگهان یکی از اوضاع، فردی را دچار حالت عجیبی کرد، به‌گونه‌ای که او را به گردن خود مثل طوقی آویخت.
خوان کشید او را کرامتها نمود
آن شب اندر کوی ایشان سور بود
هوش مصنوعی: او را به مهمانی دعوت کردند و در آن شب در کوی آن‌ها جشن و سرور برپا بود.
مرد زن را گفت پنهانی سخن
که امشب ای خاتون دو جامه خواب کن
هوش مصنوعی: مرد به زن گفت که به آرامی صحبت کند و امشب دو جامه بپوشد تا به خواب برود.
پستر ما را بگستر سوی در
بهر مهمان گستر آن سوی دگر
هوش مصنوعی: پرده‌امان را به سمت در باز کنید تا مهمانان به راحتی وارد شوند و در این سمت هم فضا را برای آن‌ها آماده کنید.
گفت زن خدمت کنم شادی کنم
سمع و طاعه ای دو چشم روشنم
هوش مصنوعی: زن گفت: من خدمتگزار تو هستم و با این کار خود را شاد می‌کنم. گوش و اطاعت من مانند دو چشمان روشنی است که همیشه در خدمت تو خواهند بود.
هر دو پستر گسترید و رفت زن
سوی ختنه‌سور کرد آنجا وطن
هوش مصنوعی: هر دو نفر در کنار هم علف‌ها را پخش کردند و زن به سمت جایی رفت که عمل ختنه را انجام دهد، آنجا محل زندگی او بود.
ماند مهمان عزیز و شوهرش
نقل بنهادند از خشک و ترش
هوش مصنوعی: مهمان و همسرش در کنار هم به صرف خوراکی‌های خوشمزه و لذیذ مشغول شدند، چه شیرین و چه تلخ.
در سمر گفتند هر دو منتجب
سرگذشت نیک و بد تا نیم شب
هوش مصنوعی: در سمر، هر دو درباره سرگذشت خوب و بد خود صحبت کردند تا نیمه‌شب.
بعد از آن مهمان ز خواب و از سمر
شد در آن پستر که بد آن سوی در
هوش مصنوعی: پس از آن، مهمان از خواب و گفتگو بیدار شد و در آن تختی که در آن سوی در بود، نشسته بود.
شوهر از خجلت بدو چیزی نگفت
که ترا این سوست ای جان جای خفت
هوش مصنوعی: شوهر از شرم چیزی به او نگفت، چون می‌دانست که تو در این سمت ناامید و در حال استراحت هستی.
که برای خواب تو ای بوالکرم
پستر آن سوی دگر افکنده‌ام
هوش مصنوعی: برای خواب تو، ای عزیزم، بالشت را در آن طرف دیگر گذاشته‌ام.
آن قراری که به زن او داده بود
گشت مبدل و آن طرف مهمان غنود
هوش مصنوعی: آن توافقی که با همسر او انجام شده بود تغییر شکل داد و در آن سوی داستان، مهمان در خواب فرو رفته است.
آن شب آنجا سخت باران در گرفت
کز غلیظی ابرشان آمد شگفت
هوش مصنوعی: آن شب باران شدیدی بارید که به دلیل ضخامت ابرها همه را شگفت‌زده کرد.
زن بیامد بر گمان آنک شو
سوی در خفتست و آن سو آن عمو
هوش مصنوعی: زنی آمد و فکر کرد که شوهرش در طرفی خوابیده است، در حالی که آن طرف، عموی او خوابیده بود.
رفت عریان در لحاف آن دم عروس
داد مهمان را به رغبت چند بوس
هوش مصنوعی: عروس در آن لحاف بدون لباس رفت و مهمان با بی‌تابی چندین بوسه زد.
گفت می‌ترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
هوش مصنوعی: گفت: می‌ترسیدم، اما حالا خودم را در برابر تو می‌بینم، همانطور که انتظار داشتم، همانطور که پیش‌بینی کرده بودم، این زمان فرا رسیده است.
مرد مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
هوش مصنوعی: مرد مهمان برای تو مانند گل و باران ارزش و زیبایی دارد و مانند صابون سلطانی دائمی و باارزش خواهد ماند.
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
هوش مصنوعی: در این باران و گل، آیا او بر سر و جان تو تأثیر نمی‌گذارد؟ او باعث می‌شود تا تو هزینه‌ای بپردازی.
زود مهمان جست و گفت این زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
هوش مصنوعی: سریع مهمان رفت و این زن گفت: من نگران نیستم، چون از گل خوشحالم.
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دم مبادا روح شاد
هوش مصنوعی: من از این دنیا جدا شدم، برای شما در سفرتان آرزوی خوشی دارم و امیدوارم که هیچ‌گاه حالت روحی‌تان خراب نشود.
تا که زوتر جانب معدن رود
کین خوشی اندر سفر ره‌زن شود
هوش مصنوعی: اگر زودتر به سمت معدن بروی، خوشی در سفر به تو خواهد رسید و مشکلاتی که ممکن است به وجود آید، کمتر خواهد شد.
زن پشیمان شد از آن گفتار سرد
چون رمید و رفت آن مهمان فرد
هوش مصنوعی: زن از آن گفتار بی‌رحمانه پشیمان شد و از درد دل، مهمان از پیش رفت.
زن بسی گفتش که آخر ای امیر
گر مزاحی کردم از طیبت مگیر
هوش مصنوعی: زن به امیر گفت: ای سرور، اگر من در مزاح شما کردم، لطفاً ناراحت نشو و بر من خرده نگیر.
سجده و زاری زن سودی نداشت
رفت و ایشان را در آن حسرت گذاشت
هوش مصنوعی: سجده و ناله کردن او تأثیری نداشت و در نهایت، او را با حسرت و اندوه تنها گذاشت.
جامه ازرق کرد زان پس مرد و زن
صورتش دیدند شمعی بی‌لگن
هوش مصنوعی: مرد و زن پس از آنکه جامه‌ی آبی رنگی بر تن او دیدند، او را همچون شمعی بی‌پایه و بی‌پشتیبانی تصور کردند.
می‌شد و صحرا ز نور شمع مرد
چون بهشت از ظلمت شب گشته فرد
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در دل تاریکی شب، نور شمع باعث روشنایی صحرا می‌شود و فضایی شبیه به بهشت را به وجود می‌آورد. به عبارتی دیگر، نوری کوچک می‌تواند محیطی سرد و تاریک را به مکانی زیبا و دلنشین تبدیل کند.
کرد مهمان خانه خانهٔ خویش را
از غم و از خجلت این ماجرا
هوش مصنوعی: مهمان در خانه‌اش به خاطر این اتفاق، دچار غم و شرمندگی شده است.
در درون هر دو از راه نهان
هر زمان گفتی خیال میهمان
هوش مصنوعی: در دل هر یک از ما، به طور پنهانی، همواره فکر و خاطره‌ای از مهمانی وجود دارد.
که منم یار خضر صد گنج و جود
می‌فشاندم لیک روزیتان نبود
هوش مصنوعی: من دوست خضر هستم و گنج‌های زیادی دارم که می‌ریزم و انفاق می‌کنم، اما روزی شما را نمی‌توانم تامین کنم.

حاشیه ها

1392/11/07 20:02
امین کیخا

خیر لغت زیبایی است خیر به معنی سود و پول پهلوی و سپس دری است مثلا خیربان یعنی مقتصد و کسی که از پولش نگهداری می کند ( در پهلوی آمده است ) و به دری امروز خیری توش نیست یعنی پولی توش نیست ! ولی خیر عربی هم هست که صفت تفضیلی یا زاب برتر به شمار می آید یعنی بهتر !

1392/11/07 22:02
امین کیخا

به لری این خیر هنوز باقیمانده است به ریخت هیر مثلا هیردار یعنی پولدار و البته به معنی مراقب هم هست در بعضی از گویش ها و نیز هیروم یعنی برکت و افزونی مثل هیروم سیر یعنی چشم سیر کسی که نیازی به پول ندارد

1394/08/21 19:11
روفیا

درود گرامیان
گفت می‌ترسیدم ای مرد کلان
خود همان آمد همان آمد همان
مرد مهمان را گل و باران نشاند
بر تو چون صابون سلطانی بماند
اندرین باران و گل او کی رود
بر سر و جان تو او تاوان شود
زود مهمان جست و گفت این زن بهل
موزه دارم غم ندارم من ز گل
مولانا از طراحی این داستان گیرا قصد داشت هشدار دهد ای که به خیال خودت از غیر خودی در گوش خودی بدگویی میکنی، بدان و آگاه باش که تو در گوش همانی که میخواهی نداند و نبیند و نشنود بدگویی میکنی!
میهمان استعاره از جهان هوشمند است که تمامی احساسات و گفتار و رفتار بد و کم بینانه ما را دریافت میکند و از ما روی برمیگرداند...
دو سه روز پیش در حالیکه داشتم درباره بی نظمی مستخدم بخش با همکارم غرغر میکردم ناگهان او را کنار خود یافتم و حرفم را بلعیدم!
Oops
با اینکه بارها با خود عهد کردم آنقدر درباره دیگران پاک بیندیشم و پاکیزه سخن بگویم که اگر دفعتا تکنولوژی ای آمد و حرف یا عمل مرا جلوی من و او روی میز (همان میز کذایی که تا همیشه همه گزینه ها رویش است) گذاشت، از فرط شرمساری لال نشوم و حرفی برای گفتن داشته باشم، ولی باز هم گه گاه این خبث طینت کار دستم میدهد و از شانس مبارکم فرد مورد عنایت بنده از آن سوی کره زمین جلوی چشمم سبز میشود.
مثلا در این مورد خاص من شخصا به مستخدم توضیحات لازم جهت ارتقاء سطح نظم مجموعه را داده بودم،
این غرولند و بدگویی از او نزد دیگری براستی چه کارکردی در ذهن حیله ساز من داشت؟!
هر چه فکر میکنم جز ارضای حس خود پرستی هیچ!
ولی خودمانیم، آن فرشته هم عجب شیطان بود، مادامیکه عروس خانم می بوسیدش هیچ صدایش در نیامد که آقا اشتباهی صورت گرفته!!!

1394/08/21 23:11
روفیا

به دل نگیر معصومه بانو
شکی نیست که مولانا در بردارنده معارف بسیاری بوده است.
شکستن چارچوب هایی که من و شما آنها را خط قرمز میدانیم از ضروریات خلاقیت است.
نه اینکه این نوابغ خط قرمز ندارند.
خط قرمز آنها با خط قرمز ما متفاوت است.
احتمالا از بسیاری از خط قرمز های ما آن ها عبور کرده اند.
شما به مثنوی این ابیات مراجعه کنید :
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیده‌ای
تا بینید این شیر مرد چگونه صدها بلکه هزاران سال از زمان خود پیش بوده است.
کدام یک از ما اکنون این همه شجاعت در به زبان آوردن اندیشه های نو داریم؟
من که هیچ نیستم از رد اندیشه هایم میترسم!
معلوم نیست از چه میترسم!
میترسم آن هیچ چیز را که ندارم از دست بدهم!!
مولانا از شکستن آن غولی که در اذهان مردم ازو بود نهراسید.
بسیاری از ما حتی شهامت نداریم در دنیای خیال کلیشه ها را بشکنیم.
درباره برخی از باورهای موروثی تردید کنیم و به نگاه منحصر به فرد خود اعتبار بخشیم و احترام بگذاریم.

1394/09/22 02:11
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
تشنه می نالد که کو آب گوار؟/آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
بانگ آبم من به گوش تشنگان/همچو باران می رسم از آسمان
گر سخن کش یابم اندر انجمن/صد هزاران گل برویم چون چمن
جلال الدین:
پس ز نقش لفظ های مثنوی/صورتی ضال است و هادی معنوی
در نبی فرمود کاین قرآن ز دل/هادی بعضی و بعضی را مضل
بهاء الدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهائی:
من نمی گویم که آن عالیجناب/هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدل/هادی بعضی و بعضی را مضل

1394/09/22 03:11
ناشناس

آسان ترین سخن ، سخن بی پرواست
هرآنچه بر زباب می آید رواست، چه هادی چه مضل
خواهش میکنم یک نفر ادیب را برای من معنی کند
دوستان را درین باب رجوع میدهم به اشعار قاآنی در همین گنجور ، که هر سخن غیر اخلاقی را بی پروا می سراید و در آخر می گوید راهیست به سوی خداوند
قاانی هم کتاب دارد ولی پیغمبر نیست
او منجم ، ریاضی دان ، فقیه ، و سخنور و...... است
ولی نه مولوی ادیب است و نه قاآنی
زبان در دهان ای خردمند چیست ؟

1394/09/22 11:11
Hamishe bidar

با عرض سلام خدمت دوستان گرامی: قرآن هم بعضی را هدایت و بعضی را گمراه میکند:
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالست و هادی معنوی
در نبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضل
الله الله چونک عارف گفت می
پیش عارف کی بود معدوم شی
فهم تو چون بادهٔ شیطان بود
کی ترا وهم می رحمان بود
این دو انبازند مطرب با شراب
این بدان و آن بدین آرد شتاب
پر خماران از دم مطرب چرند
مطربانشان سوی میخانه برند
به نظر من سخنی که همه کس راهنمایی کند فقط در ریاضیات میتوان یافت, تازه آنجا هم کسانی هستند که را هم بد میفهمند. من این داستان را از زبان جناب الهی قمشه ای شنیده بودم، ولی ایشان آن بوسها را نگفته بودند. در همین داستان که به نظر بی ادبی میرسد جناب مولوی چند درس میدهند:
1) غیبت کار خوبی نیست
2) مواظب زبانت باش
3) بخل خوب نیست
4) در باره مردم زود قضاوت نکن
تازه این ظاهرداستان است، ولی داستان ایشان باطنی هم دارد:
هست مهمان‌خانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیب‌وش
در دلت ضیفست او را دار خوش
جرج برنارد شاو درMan and Superman میفرماید:
George Bernard Shaw, Man and Superman
The reasonable man adapts himself to the world the unreasonable one persists in trying to adapt the world to himself. Therefore all progress depends on the unreasonable man
افراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق می‌دهند. افراد غیر منطقی سعی می‌کنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیر منطقی دارد.
بآحترام!

1394/09/22 11:11
Hamishe bidar

مولانا در همین مثنوی داستانهایی دارد که کلمات رکیکی استفاده کرده. برای مثال داستانی دارد در باره کنیزک، خاتون و خر که بدی و زشتی وآسیبهای گناه را در یک طرف و هالک بودن استفاده از علم ناقص از سوی دیگر نمایش میدهد. از همه اینها گذشته مولانا هنرمند هم هست، که این گروه اجازه دارند خطوط قرمز را بشکنند.

1394/09/22 12:11
یکی از ناشناسان

درس تسلیم و رضا در برابر هرچه بر سرمان می آید، برسرمان می آورند، ستم ستیز مباش ،کار خداست

مهمان است ، سخت نگیر ، اسباب خوشی فراهم آر!!
هر چه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیف است، او را دار خوش !!!

1394/09/22 12:11
روفیا

: a story in which the characters and events are symbols that stand for ideas about human life or for a political or historical situation
این تعریف allegory است.
معادل فارسی آن داستان رمز گونه است. و معادل عربی آن تمثیل.
شگفت زده شدم وقتی دیدم دوستان محتوای ظرف را رها کرده و به خود ظرف چسبیدند.
البته من به درستی نمی دانم چرا آن میهمان قبل از اینکه عروس خانوم علیه منافعش چیزی بگوید صدایش در نیامد. شاید مولانا قصد ویژه ای از این کار داشته است. شاید هم نه!
ولی شق دوم بسیار بعید به نظر می رسد!
از زاویه ای که من ایستاده ام شاید بتوان گفت منظور مولانا این بوده که تا تو گامی در خلاف جهت منافع جهان هوشمند بر نداشتی، جهان با تو همساز است و همسو...
ولی اگر گفتاری یا رفتاری انجام دادی against the rule of universe
او هم سر ناسازگاری میگذارد و از تو روی بر میگرداند.
مثنوی مولانا دکان عطاری یا بقالی نیست که اگر گفت ماست منظورش ماست و اگر گفت دوغ مقصودش دوغ باشد.
نگران جوان های خام و بی تجربه هم نباشید.
چرا که خواندن و اندیشیدن به یکی از عشقنامه های مولانا آنقدر صبوری میخواهد که همان ابتدا بی تجربگان را از میدان به در میکند.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
اشکالی هم ندارد.
آن جوان هم می تواند شناخت دنیای پیرامون خود را با فیلم های پورن شروع کند. یا به سلامت عبور خواهد کرد یا در کوچه پس کوچه های عالم کثرت گم خواهد شد.
همانطور که میلیارها بشر تاکنون چنین شده اند.
تصور دنیای عاری از خطا و گناه با کشیدن حد و مرز برای همه جزییات اندیشه محال است.
وانگهی مولانا هوشمندانه از جذابیت نهفته در دنیای تابو ها استفاده کرده است تا شما را جذب و افکارتان را متمرکز کند.
خواهش می کنم آنطور که به داستان های کوتاه یک نویسنده جویای نام مینگرید به آثار این بزرگان نگاه نکنید.
آن داستان ها تاریخ انقضا دارند. دو روز best seller میشوند و بعد رهسپار زباله دان تاریخ،
شعور جمعی از اقصا نقاط جهان درپی قرن ها تشخیص داده است که این آثار دست کم درخور تامل است.
دست کم قدری تامل کنیم...

1394/09/22 14:11
مهری

معصومه جان
من نیز در عجبم که هیچ یک از خردمندان حاشیه نویس به این اشاره ی تو التفات نکرد که گفتی: نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟
مثال را به قول ، یکی از ناشناسان ، گرامی : بی چراغ قرمز ، بی خط قرمز ، زدن ، سنگ بر سنگ بند نمیشود
مطلب را برای ” لیام “ گرامی نوشتم . ایشان تا ساعتی بعد غزلی را سرودند و فرستادند
چه خوش که محتوی در جام بلورین عرضه شود نه در سرگین ظرف
و اما غزل
هرکه را مُهمَل بود شهد و شراب
او به گمراهیست اندر خورد و خواب
باشد او در مُهمَلاتش غوطه ور
ماهی جانش غریق منجلاب
سر نهادی گر به پای هر خزف
گوهر جان را نهادی در حجاب
تو ادیبی ، آ دمی ، فرزانه ای
ای جلالت خسرو مالک رقاب
پای در گرداب بد گویان منه
عطر افشان از دهانت چون گلاب
هم سخن دانی و هم خوش مشربی
پس ببار از آسمانت دُرّ ِ ناب
قطره هایت در دلم گوهر شود
ای به سر از تو مرا چتر سحاب
اسب لنگ و راه صعب و سنگلاخ
تیره ی شب را بتاب ای ماهتاب
آتش نمرود بر جانم مزن
ای به دنیای خلیل ات انتساب
باده ها را در بلورین جام ریز
مست کن از آتش می شیخ و شاب
هر چه خواهی گو ولیکن در ادب
چون ” لیام “ آور سخن ها در صواب
...
معصومه جان
یکی از ناشناسان گرامی
جناب ناشناس
با شما بر گزیدگان یک دلم
خوش باشید

1394/09/22 14:11
روفیا

خوش آمدی لیام گرامی
این باده همان است اگر جام بدل شد
بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

1394/09/22 14:11
ناشناس

مهری بانوی گرامی
”لیام“ کیست
چرا حاشیه نمی نویسد
ولی واقعاً زبر دست است در شعر و نکته پرداز است در سخن
معصومه بانو
شاید نظر موافقان این چامه ی مولوی این باشد که: عیبی نیست یک فیم مستهجن ارائه کنند ولی زیرش با خطی خوش بنویسند : ازین فیلم پند بگیر و تو چنین نکن همان که مولوی پرداخت

1394/09/22 14:11
روفیا

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد

1394/09/22 14:11
روفیا

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد

1394/09/22 14:11
روفیا

با شماست یکی از ناشناسان جان

1394/09/22 14:11
روفیا

آن یار همانست اگر جامه دگر شد
آن جامه به در کرد و دگربار برآمد

1394/09/22 14:11
روفیا

ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مرد
آن مشعله زین روزن اسرار برآمد

1394/09/22 14:11
روفیا

این نیست تناسخ سخن وحدت محضست
کز جوشش آن قلزم زخار برآمد

1394/09/22 14:11
روفیا

گفتار رها کن بنگر آینه عین
کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد

1394/09/22 15:11
Hamishe bidar

بعضی از دوستان عزیز متاُسفانه گرفتار پوست شده و مغز را رها کردند. دوستان عزیز ما در مرتبه ای نیستیم که از مولانا اشکال بگیریم. کسانی هم بوده اند که از قرآن هم ایراد گرفته بودند و اتفاقاّ ایشان هم همین سوُال دوستان را از خداوند کرده اند (نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟):
خداوند از این که به موجودات ظاهراً کوچکی مانند پشه و حتی کمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمی کند. در این میان آنان که ایمان آورده اند، می دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان ، و امّا آنها که راه کفر را پیموده اند، این موضوع را بهانه کرده ، می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! آری ،خدا جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می کند، ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد!
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:
علّت این که در قرآن به پشه مثال زده شده این است که خداوند تمام آنچه را که در جثّه بزرگ فیل آفریده ، در بدن این حشره کوچک نیز قرار داده به اضافه دو عضو دیگر که در پشه وجود دارد و فیل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخکها و بالها
دوستان به جای عیب گرفتن از مولانا به مغز بنگریم دوستان عزیز! در شگفتم از دوستان عزیزی که جان این عزیزان شعرا را چو ماهی غریق منجلاب میبینند ولی وقت خود را در این مهملات تلف میکنند. با احترام فراوان!

1394/09/22 17:11
Hamishe bidar

جناب ناشناس! پس شما ادامه بدهید و به مولانا درس بدهید، شاید کلامش به مزاج شما گوارا شود.سخن مولانا در همه دنیا ترجمه و تدریس میشود بزرگوار، ولی شما ادیب بزرگوار بیهوده به ایشان بها ندهید. ما در حد عقل شما نیستیم که از امام و پیامبر و خدا ایراد بگیریم. دوست عزیز شما کلام امام صادق را میتوانی رد کنی٬ چونکه نادانی مثل حقیر این حدیث را نقل کرده است. با آیه قرآن چه میکنی؟ البته شما شاید به خدا و پیابر هم اشکال بگیرید. ولی منظور حقیر بحث آیه نبود و این بود که جناب خراسانی فرمودند: مثنوی هم مثل قرآن هم هدایت میکند و هم گمراه. و کسانی که خود را گرفتار پوست میکنند، معمولاّ به مغز راه ندارند. دوست عزیز ما بحث علمی در باره پشه و فیل نکردیم که شما میپرسید: "تفاوت پشه و فیل بیش از این دو است که شمردی یکی تلی از استخوان که در پشه ی بی استخوان ؟؟؟؟" شما عالم و ما نادان دوست گرامی: شما خود را گرفتار پوست نکن و مغز را دریاب. جالبتر ازاین حرف دیگر شماست: "راست میگویی ؛ما وقت خود را در این مهملات مولوی تلف کردیم"
شما اگر این حرف را راست گفتی من در عقل شما تردید دارم سرکار بزرگوار که خود شهادت میدی که وقتت را تلف میکنی ولی باز هم این کار را انجام دادی. امیدوام که به این تناقض پی برده باشید. با احترام!

1394/09/22 20:11
مجتبی خراسانی

بسمه تعالی
ناشناس، سلام بر شما
بِحارُالأنوار است.
باشد، از حقیر درس یک سو نگری نیاموز، فقط ادب را پیشه کن؛ مجاز است، ولی شما که حقیقت و ادب دارید.
مضل بودن مثنوی، به این معنا است که اگر کسی بدون داشتن علومی شروع به خوانش آن کند، همانند شما و دوستانتان متعجب می شود که، واقعا بعید است و بر خلاف ادب است و جز اینها...
حقیر تا به این سن، شاید بیش از ده بار از کسی خواهش نکرده باشم، از شما و دوستان عزیزتان که همیشه در صحنه اند، خواهش می کنم این بحث را تمام کنید.
آری، احسنت، اگر خوب و پسندیده، جلال الدین فرمود، آن را قبول کنید.
این دو بیت را حقیر به شما و دوستانتان عرضه می دارم. جلال الدین:
گفت معشوقی به عاشق کای فتی/تو به غربت دیده‌ای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست/گفت آن شهری که در وی دلبرست
موید باشید.

1394/09/22 23:11
یکی از ناشناسان

هم نام گرامی نا شناس،
زیاد مته به خشخاش می نهی، در کدامیک از این داستانها کلمه ای که مودبانه نباشد به کار رفته است؟
کنیزک و خر؟ همین مهمان نوازی که سر انجام به باز کردن خانه می انجامد؟ داستان سوراخ دعا؟.............
چرا متهم می کنی ؟؟؟

1394/09/22 23:11
Hamishe bidar

ناشناس، دوست عزیز: بنده حقیر نه به شما توهین کردم نه به کس دیگری اگر هم حرفی از بنده موجب کدورت شده از شما خواهش میکنم که مرا ببخشی دوست عزیز. من سعی میکنم که به کسی توهین نکنم ولی شما خودت به خودت توهین میکنی بزرگوار این بار دوم بود که شما فرمودید: "ما وقت خویش در مهملات مولوی تلف کردیم". و باز هم ادامه میدهید جناب. بنده هر جا که به نظرم حق باشد همان را میگویم دوست گرامی. من در جاهای دیگر از جناب خراسانی انتقاد هم کرده ام، ولی در این مورد حق با ایشان بود سرور گرامی. حال شما خودت بدون خشم این حواشی که شما نوشتی و آنها که حقیر نوشته بخوان و توهینهای من به شما را بنویس عزیز برادر. به امید خدا من حدیثی را جعل نکردم و اگر هم اینطور است خداوند مرا ببخشد. اگر جعل نبود خداوند شما را بابت تهمتتان ببخشد. با احترام!

1394/09/23 01:11
ناشناس

یکی از ناشناسان گرامی
درود
از که می پرسی ، که خود در مانده ام
از کنیز و از خر و زن خوانده ام
مولوی بس داستان ها بر نوشت
از یمین و از یسار و از سرشت
رفته بالا تا مقام اولیا
”پله پله تا ملاقات خدا“
هم به درگاهش کمر خم کرده ام
هم ازین لحن و سخن رنجیده ام
گاه می تازد چو رستم بر گناه
گاه می بازد سریر و جایگاه
با سخن های بدیع اش سر خوشیم
از کنیز و آن کدویش ناخوشیم
ما دعا گوی تو ایم ای مستطاب
تا تو باشی باسعادت ، کامیاب
هر چه رفت از قامت ناسور ماست
بخشش از سوی تو باشد ، ازخداست

1394/09/23 08:11
محمد

1 به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویی صواب
2 بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

1394/09/23 16:11
شمس شیرازی

یکی از پر مغز ترین داستانها ی مثنوی، به نظرم داستان نی زن است،
آنجا که میگوید : گر تو بهتر می زنی بستان بزن
و شما میدانید مخاطب کیست.

1394/09/01 11:12
روفیا

چار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این بانگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم
من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم می‌زدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جمله‌تان را می‌دهم

1394/09/01 14:12
یکی از ناشناسان

جنان محمد،
تا معنای صواب و بزرگی در قاموس شما چه باشد.

1394/09/01 14:12
روفیا

((((()))))))))
((()))(((((())))
(((( \. ./ ))))
)))) .. ((((
((((( O )))))
))))) (((((
((((( )))))
))) (((

1394/09/01 16:12
محمد

جناب ناشناس؛ شما چرا صدات در آمد؟
مگه به شما گفتم؟
شاید هم شما ایجا به پاسداری گنجور مشقول هستی.
به هر حال هر کسی ایجا چیزی نوشت از نیش زهرآگین زبان شما نجات پیدا نکرد.
برای انتقاد از مولانا باید بیشتر ازش ادبییات بدانی؛ این "اساتیدی" که اینجا انتقاد میکنند اول یک شعر مانند مولانا بسازند بعد ایجا انتقاد کنند:
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد

1395/04/14 21:07

شما بروید لحن تان را اصلاح کنید، زبان فارسی را در حد دیپلم بیاموزید، مثنوی شریف و دیوان کبیر را بارها مرور کنید آنگاه شاید بتوانید کلامی راجع به حضرت مولانا جلال الدین قدس سره الشریف و تعالی اظهار نظر کنید.
درود بر همیشه بیدار و روفیا و آنکه این بیت های زیبا را نوشت:
من نمی گویم که آن عالیجناب/هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدل/هادی بعضی و بعضی را مضل

1395/04/15 10:07
روفیا

ای خوش آن دوران که پیش از روز و شب
فارغ از اندوه و خالی از طلب
متحد بودیم با شاه وجود
نقش غیریت بکلی محو بود

1395/04/15 11:07

روفیانا
این شعر را که گفته ؟

1395/07/02 19:10
دوست

سلام بر دوستان
قیدی که در کلامتان نقشی نداشت، قید تاریخ بود!
مولانا به دو بخش صرف می شود! قبل از شمس و بعد از شمس. که اشعار گرانقدرشان نیز به تبع این بازه زمانی دستخوش تغییرات بسیاری گشت. امید است که در کلاممان به تمام وجوه قضیه توجه مبذول فرماییم.

1397/03/17 13:06
نیما سعادتی

تا برتمامی دوران چیره دست نگردیم ما را داوری نیمه و نکوهیده است.
هستم آنگونه که هستم.
چه بسیار شما را ناگوار آید با این همه درآن تخم سودی خفته و بسا دلپذیر و دلخواه شما که آن را زیانی همخانه.
خواسته و مراد نیک فرجامی باشد و راه را او داند و او داند.

1398/03/10 18:06
جعفر

در پاسخ به حاشیه جناب مجتبی خراسانی :
شعر زیر ظاهرا از شیخ بهایی نیست و شعر “بهاءالدین محمد بن جلال‌الدین محمد” فرزند بزرگ جلال‌الدین مولوی و جانشین و خلیفهٔ او در طریقه مولویه است. فرزند مولوی اینچنین سروده است :
من نمی گویم که آن عالی جناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
مـثــنــوی او چــو قــرآن مــــدل هادی بعضی و بعضی را مضل

1399/05/10 18:08
میثم

یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیرًا (بقره 26)
هادیِ بعضی و بعضی را مضل

1399/11/15 03:02
سعید

بیت آخر را نگاه کنید،متوجه میشوید که شخص مهمان و گفتگوی تا نیمه شب ،خلوتی عارفانه بوده و زن صاحبخانه خلوت عارفانه مرد را برهم زده،آثار شعرای عارف چون جلال الدین محمد بلخی و حافظ مثل آیینه هستند و باطن شما را نشان میدهند،دقت بفرمایید.

1400/05/13 04:08
کوروش

به جای بحث چرت و پرت یه نفر پیدا میشد خلاصه این داستانو توضیح میداد من نفهمیدم چی شد

1400/09/15 23:12
دانش آموز

این تمثیل است 

مرد و مهمان و زن 

رخت خواب و خانه و باران و گِل

مرد به مثابه انسان گرفتار بازی ذهن 

زن به معنای یکی از آن دو مَلکی که انسان را به بدی سوق‌ می‌دهد

مهمان ، آن جرقه ای از عدم میاد در خموشی ذهن ، یعنی خدایت الهی 

مهمان به عنوان یک هادی بر اندیشه انسان فائق می آید 

چون انسان در فضای مادی گیر افتاده است و خود را از اصل خویش دور کرده است ، بنابراین زن که مشاور قدرتمند اوست "دست ملک تضاد" 

به او می‌گوید که ایشان را که متجاوزی است به بیرون بران 

پس شیطان را خشنود و الله را از خود دلگیر می‌نماید 

به همین ترتیب ایشان در چاه کثرت بیشتر فرو می‌روند 

حال کسی که تمثیل نمی‌شناسد 

نمی‌داند که کل قرآن و مثنوی تمثیل است 

از مولانا به کم ادبی و انحراف یاد می‌کند 

افرادی با این تمثیل ها هدایت می‌شوند و افرادی گمراه

سوره "بقره ۲۶"

 

1400/09/16 00:12
دانش آموز

لعبت مرده بود جان طفل را

 

تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا

 

این تصور وین تخیل لعبتست

 

تا تو طفلی پس بدانت حاجتست

 

چون ز طفلی رست جان شد در وصال

 

فارغ از حس است و تصویر و خیال

 

نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق

 

تن زدم والله اعلم بالوفاق

 

مال و تن برف‌اند ریزان فنا

 

حق خریدارش که الله اشتری

در اینجا جواب بسیاری را خود مولانا داده 

اگر این چند بیت رو به جان فهمیدین سر نهان این تمثیل رو هم متوجه میشین