بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازهایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را به خوانش حجت الله عباسی
حاشیه ها
انواع دینداری در حکایت موسی و شبان
Amin-mo.blogfa.com
حکایت موسی و شبان در مثنوی شریف بس نکات نغز و همچنان ناگفته دارد. از بحث تشبیه و تنزیه گرفته تا انواع و اقسام دینداری و ویژگی های هر یک از آن ها و کثرت گرایی و انحصارگرایی دینی.
دینداری عوام ، به جهت لفظ و معنا سطحی و تشبیهی و تقلیدی و ارثی است.
دینداری چوپان به لحاظ لفظ، عامیانه است ولی به لحاظ معنا و به لحاظ دل، تجربی و عاشقانه است. این عشق به دینداری چوپان عمق و ژرفا می بخشد؛ هرچند به جهت الفاظ و حیثِ نظری و معرفت شناسی، قاصر و ضعیف و آمیخته به تشبیه است. ولی نزد خدا، غرض و جوهر اصلی دین، معنا و دل است و زبان فرع و عَرَض محسوب می شود:
گر حدیثت کژ بود، معنیت راست آن کژیّ ِ لفظ، مقبول خداست
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم، اگر خاشع بود گرچه گفتِ لفظ، ناخاضع رود
زانکه دل، جوهر بود گفتن؛ عرض پس طُفیل آمد عَرَض، جوهر غَرَض
دینداری موسی در ابتدای مقابله او با شبان، تنزیهی و عقلانی است ولی پس از عتاب خداوند، عارفانه می شود.
دینداری مولانا و بایزید و ابن عربی و امثالهم هم به جهت لفظ و هم به جهت معنا، عارفانه و عاشقانه است. هستة مرکزی آن عشق است ولی به لحاظ معرفت شناسانه و نظری هم عمیق و مبتنی بر الهیات تجلی است که در مقابل الهیات تنزیهی و تشبیهی تعریف می شود.
اما عرفا در مقامِ بیان تجارب عارفانه شان برای عوام، دچار تنگی کلام و ضیقِ واژگان می شوند و ناچار به تشبیه و تمثیل رو می آورند. در عین حال می دانند "معانی در حرف ناید". از این رو مولانا می گوید انسان برای ابراز عشق و علاقه خود به خدا، ناچار از تصویرسازی است؛ چنان که آن چوپان چنین می کرد:
ای برون از وهم و قال و قیل من خاک بر فرق من و تمثیل من
بنده نشکیبد ز تصویرِ خوشت هر دمت گوید که: جانم مفرشت
همچو آن چوپان که میگفت ای خدا پیش چوپان و محبّ ِ خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت چارقت دوزم، ببوسم دامنت
مولانا می گوید دینداری عاشقانه بر دل می زند و دینداری چوپان از این قبیل بود و از جهت عشق، بی نظیر و آسمانی و به جهت لفظ، قاصر بود ولی دینداری عاقلانه و کلامی و فلسفی، لفظی است و از زبان و گوش فراتر نمی رود. با زبان بیان و با گوش فهم می شود:
کس نبودش در هوا و عشق، جفت لیک قاصر بود از تسبیح و گفت
عشقِ او خرگاه بر گردون زده جان˙ سگِ خرگاهِ آن چوپان شده
چونک بحر عشق یزدان جوش زد بر دل او زد، تو را بر گوش زد 15.11.93
درود بر شما و سایتتون عالیه
در بیت ششم "کوزه میبینی ولیکن آب شراب"
آب نیست،"آن" هست
بازم سپاس از سایتتون
درود بر شما
عزیزم وقتی یکی حاشیه ای مینویسه برای اینه که کمک کنه سایتتون بهتر بشه،،،،اگه نمیخوای کلا کامنتا رو ببند،،،،تو بیت ششم غلط املایی دارید،،،،آب نیست،ان هست،،،،اصلا نیازی هم به مدرک نداره،،،،آب وزن بیت رو به هم میریزه،نمیشه خوندش
سپاس از سایتتون
اصلا علاوه بر وزن،ترکیب "آب شراب" تو این بیت معنی نمیده
با توجه به معنی ننماید یا بننماید در بیت هفتم درست است ، خصم در اینجا به معنی شوهر و قاصرات الطرف زنانی که جز به شوهر خود نگاه نکنند ، رجوع به معنی قاصرات الطرف در لغتنامه ی دهخدا شود
شهریست پُر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر میکنید کاری
چشم فلک نبیند زین طُرفه تر جوانی
در دست کس نیفتد احمدترکمانی :)
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارَنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
در این بیت «کاشف و مفجر» میتوانند بدون تنوین باشند چون مضاف هستند اما میتوانند با تنوین باشند چون اضافۀ لفظی است و در اضافۀ لفظی، مضاف میتواند تنوین بگیرد و این ارجح است.
اما کلمات أَسْرار و أَنْهار میتوانند مجرور باشند (أَسْرارِ و أَنْهارِ) بنا به مضافالیه بودن یا منصوب باشند (أَسْرارَ و أَنْهارَ) بنا به مفعولٌبه بودن. شبه فعلهای کاشِف و مُفْجِر میتوانند مانند فعل، در مضافالیه خودشان عمل نصب انجام دهند
مر شما را سرکه داد از کوزهاش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
عشق اوتان: عشق او شما را = عشق او برای شما گوش کش نباشد.
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
طَرْف: چشم، چشم به هم زدن
قاصرات: کوتاه کنندگان
قاصرات الطرف: زنانی که نگاه را کوتاه میکنند،
هست دریا خیمهای در وی حَیات
بَط را، لیکن کلاغان را مَمات
بطّ (بطّة): مرغابی
حَیات: زندگی
مَمات: مرگ، مردن
دریا خیمهای است که برای مرغابی در آن زندگی است اما برای کلاغان مرگ است.
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
در او قوت و غذا و سم است و آن را نمیبینند
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه میخورد
رَغَد: آرامش و آسایش و رفاه، غذای مطبوع
طاعم: غذا خورنده
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر میخورد صد بادهٔ طَروب
طَروب: تر و تازه و شاداب
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
میکشید از عشق افیونی دگر
سَکَر: مستی
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
خدایا چشمان ما خفه شد، بسته شد، از ما درگذر، بارهایمان (گناهانمان) سنگین شد.
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
ای پنهانی که شرق و غرب را پر کردهای، بالا رفتهای برتر و ورای نور دو مشرق
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
فَجر: سپیده دم، جوشش
تو رازی هستی که آشکار کننده اسرار مایی، تو جوششی هستی که رودهای ما را به جوشش می آوری.
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
ای کسی که ذاتت پنهان و بخششت حس میشود، تو مثل آبی و ما چون سنگ آسیاب.
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
غَبرا: تیره و تار، غبارآلود (مؤنث کلمه أَغْبَر)
تو مانند باد هستی و ما مانند غبار، باد پنهان میشود و تیرگیاش آشکار است.
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
قبض و بسط: بسته و باز شدن
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
اَشْهَد: گواهی میدهم، در اینجا به معنی گواه
حرکت ما در هر دم، خود میگوید که گواهی میدهم ....
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
سنگ آسیاب وقتی با اضطراب و لرزش میچرخد بر وجود جوی آب گواه است. (یعنی با چرخشش میگوید گواهی میدهم که جوی آب وجود دارد.)
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
نَشْکیبد: شکیبایی و بردباری نکند
مفرش: فرش
همچو آن چوپان که میگفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
مُحِبِّ: دوستدار، عاشق
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
چارُق: گیوه
عشق او خرگاه بر گردون زده
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
یعنی چه

مولانا