گنجور

بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
بهتر از وی صد هزاران دلربا
هست هم‌چون ماه اندر شهر ما
گفت صورت کوزه است و حسن می
می خدایم می‌دهد از نقش وی
مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
از یکی کوزه دهد زهر و عسل
هر یکی را دست حق عز و جل
کوزه می‌بینی ولیکن آن شراب
روی ننماید به چشم ناصواب
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
قاصِراتُ الطَّرف، آمد آن مدام
وین حجابِ ظرف‌ها هم‌چون خِیام
هست دریا خیمه‌ای در وی حیات
بَطّ را، لیکن کلاغان را مَمات
زهر باشد مار را هم قوت و برگ
غیر او را زهر او دردست و مرگ
صورت هر نعمتی و محنتی
هست این را دوزخ، آن را جَنّتی
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
هست هر جسمی چو کاسه و کوزه‌ای
اندرو هم قوت و هم دل‌سوزه‌ای
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه می‌خورد
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر می‌خورد صد بادهٔ طَروب
باز اِخْوان را از آن زهراب بود
کان در ایشان خشم و کینه می‌فزود
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
می‌کشید از عشق، افیونی دگر
غیر آنچ بود مر یعقوب را
بود از یوسف غذا آن خوب را
گونه‌گونه شربت و کوزه یکی
تا نمانَد در می غیبت شکی
باده از غیبست و کوزه زین جهان
کوزه پیدا باده در وی بس نهان
بس نهان از دیدهٔ نامحرمان
لیک بر محرم هویدا و عَیان
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
تو بهاری ما چو باغ سبزِ خَوش
او نهان و آشکارا بخششش
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان
تو مثال شادی و ما خنده‌ایم
که نتیجهٔ شادی فرخنده‌ایم
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
ای برون از وَهْم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
کس نبودش در هوا و عشق، جفت
لیک قاصِر بود از تسبیح و گفت
عشق او خرگاه بر گردون زده
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
چونک بحر عشق یزدان جوش زد
بر دل او زد، ترا بر گوش زد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان، هست سهل
هوش مصنوعی: احمق‌ها می‌گویند که مجنون به خاطر نادانی‌اش نسبت به زیبایی لیلی بی‌اطلاع است، اما واقعاً این‌طور نیست و عشق او آسان‌تر از این حرف‌هاست.
بهتر از وی صد هزاران دلربا
هست هم‌چون ماه اندر شهر ما
هوش مصنوعی: در میان مردم شهر ما، زیبایی‌هایی به مراتب بیشتر و دلکش‌تر از او وجود دارد که مانند ماه درخشان هستند.
گفت صورت کوزه است و حسن می
می خدایم می‌دهد از نقش وی
هوش مصنوعی: او می‌گوید که زیبایی می‌گسار به مانند شکل و طرح کوزه‌ای است که خداوند به او داده و از آن نقش و زیبایی به نمایش می‌گذارد.
مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش
تا نباشد عشق اوتان گوش کَش
هوش مصنوعی: او به شما سرکه‌ای داد از کوزه‌اش تا در گمراهی عشق او، به خود نیایید و بی‌خبر از واقعیت بمانید.
از یکی کوزه دهد زهر و عسل
هر یکی را دست حق عز و جل
هوش مصنوعی: از یک نفر می‌توان هم زهر (بدی) و هم عسل (خوبی) به دیگران داد، و هر کسی در نهایت نتایج عمل خود را از دست خداوند دریافت می‌کند.
کوزه می‌بینی ولیکن آن شراب
روی ننماید به چشم ناصواب
هوش مصنوعی: اگر چه کوزه را مشاهده می‌کنی، اما شرابی که در آن است به چشم افراد نادرست دیده نمی‌شود.
قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان
جز به خصم خود بننماید نشان
هوش مصنوعی: دختران شرم‌زده، جز برای دشمن خود هیچ‌گاه نشانه‌ای از خوشی و شوق زندگی را نشان نمی‌دهند.
قاصِراتُ الطَّرف، آمد آن مدام
وین حجابِ ظرف‌ها هم‌چون خِیام
هوش مصنوعی: چشم‌هایی که به دقت و نازکی نگاه می‌کنند، همیشه در حال آمدن هستند و این پوشش در ظرف‌ها به مانند یک خیمه است.
هست دریا خیمه‌ای در وی حیات
بَطّ را، لیکن کلاغان را مَمات
هوش مصنوعی: در دریا برای حیات آبزیانی مانند بط‌ها مکانی وجود دارد، اما کلاغان در آنجا نابود می‌شوند.
زهر باشد مار را هم قوت و برگ
غیر او را زهر او دردست و مرگ
هوش مصنوعی: مار برای زنده ماندن به زهر خود نیاز دارد، اما همان زهر می‌تواند برای دیگران خطرناک و مرگ‌آور باشد. این نشان می‌دهد که چیزی که برای برخی مفید است، برای دیگران می‌تواند مضر باشد.
صورت هر نعمتی و محنتی
هست این را دوزخ، آن را جَنّتی
هوش مصنوعی: هر نعمتی و هر درد و رنجی، دارای ظاهر و شکل خاصی است؛ این یکی به دوزخ اشاره دارد و آن دیگری به بهشت.
پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون
واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون
هوش مصنوعی: پس همه اجسام و اشیا را می‌بینید و از آن‌ها آگاه هستید، اما قدرت و سم را نمی‌بینید و نمی‌شناسید.
هست هر جسمی چو کاسه و کوزه‌ای
اندرو هم قوت و هم دل‌سوزه‌ای
هوش مصنوعی: هر موجودی مانند کاسه و کوزه‌ای است که درون آن هم غذا (قوت) و هم احساسات و عواطف (دل‌سوز) وجود دارد.
کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد
طاعِمش داند کزان چه می‌خورد
هوش مصنوعی: ظاهراً چیزی در اینجا وجود دارد، ولی در دل آن، خوشی و فراوانی وجود دارد که فقط کسی که از آن بهره می‌برد، می‌داند چه چیزی را می‌خورد.
صورت یوسف چو جامی بود خوب
زان پدر می‌خورد صد بادهٔ طَروب
هوش مصنوعی: چهره یوسف آنقدر زیبا و دلپذیر است که مانند یک جام خوش‌رنگ می‌ماند و از پدرش به او ارث رسیده است، به طوری که او به اندازه‌ای جذاب است که هر کسی را به شگفتی وا می‌دارد.
باز اِخْوان را از آن زهراب بود
کان در ایشان خشم و کینه می‌فزود
هوش مصنوعی: برادران از آن زهراب به حالتی دچار شده‌اند که در دل‌هایشان خشم و کینه بیشتر می‌شود.
باز از وی مر زلیخا را سَکَر
می‌کشید از عشق، افیونی دگر
هوش مصنوعی: زلیخا دوباره از عشق به او مست و سرمست شده است، مانند کسی که از افیون تحت تاثیر قرار گرفته باشد.
غیر آنچ بود مر یعقوب را
بود از یوسف غذا آن خوب را
هوش مصنوعی: غیر از آنچه که برای یعقوب اهمیت داشت، غذا و نعمت یوسف بود که برای او چیز بسیار ارزنده‌ای به شمار می‌رفت.
گونه‌گونه شربت و کوزه یکی
تا نمانَد در می غیبت شکی
هوش مصنوعی: به هر رنگ و طعمی نوشیدنی‌ها وجود دارند و همه آنها در یک ظرف قرار دارند، تا زمانی که در غیاب شراب، هیچ شکی باقی نماند.
باده از غیبست و کوزه زین جهان
کوزه پیدا باده در وی بس نهان
هوش مصنوعی: شراب از عوالم غیبی نشأت می‌گیرد و ظرفی که آن را در خود دارد، تنها نمایان‌گر دنیای مادی است؛ در واقع، نوشیدنی در درون این ظرف به طور عمیق و پنهان وجود دارد.
بس نهان از دیدهٔ نامحرمان
لیک بر محرم هویدا و عَیان
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها از چشم افراد نا آشنا پنهان است، اما برای کسانی که رازدار و آشنا هستند، کاملاً واضح و آشکار است.
یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا
فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا
هوش مصنوعی: ای خدای من، چشمان ما به شادی و زیبایی دچار حیرت شده‌اند، پس ما را ببخش که بار گناهان‌مان بر دوش‌ ما سنگینی می‌کند.
یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین
قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین
هوش مصنوعی: ای پنهان! تو در تمامی افق‌ها حضور داری و برتر از نور دو مشرق هستی.
أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا
أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا
هوش مصنوعی: تو رازهایی را که در دل داریم، افشا می‌کنی و مانند سپیده‌دمی هستی که چشمه‌های زندگی‌مان را می‌گشاید.
یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا
أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا
هوش مصنوعی: ای ذات پنهان و بخشنده‌ی محسوس، تو مانند آب هستی و ما مانند سنگ آسیاب.
أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار
تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار
هوش مصنوعی: تو مانند باد هستی و ما همچون گرد و غبار. باد می‌تواند گرد و غبار را پنهان کند، اما گرد و غبار به وضوح دیده می‌شود.
تو بهاری ما چو باغ سبزِ خَوش
او نهان و آشکارا بخششش
هوش مصنوعی: تو بهاری، ما مانند باغی سرسبز هستیم که در آن هم زیبایی‌های پنهان است و هم جلوه‌های روشن و نمایان. بخشش و نعمت‌های تو همواره در دسترس ماست.
تو چو جانی ما مثال دست و پا
قبض و بسط دست از جان شد روا
هوش مصنوعی: تو مانند روحی برای ما هستی، همان‌طور که دست و پا به هم وابسته‌اند. از جان خود می‌توانی جدا شوی، اما این کار جایز نیست.
تو چو عقلی ما مثال این زبان
این زبان از عقل دارد این بیان
هوش مصنوعی: تو مانند عقل هستی و این زبان هم به نوعی نمایانگر عقل است. در واقع این زبان از عقل نشأت می‌گیرد و بیان می‌کند.
تو مثال شادی و ما خنده‌ایم
که نتیجهٔ شادی فرخنده‌ایم
هوش مصنوعی: تو مظهر شادی هستی و ما همچون خنده‌ایم که نتیجهٔ آن شادی زیباست.
جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست
که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست
هوش مصنوعی: تحرک و فعالیت ما در هر لحظه، خود گواهی است بر بزرگی و شکوه خداوندی که همیشگی و جاودان است.
گردش سنگ آسیا در اضطراب
اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب
هوش مصنوعی: حرکت مداوم سنگ آسیا نشان‌دهندهٔ وجود جوی آب است که در حال جریان است.
ای برون از وَهْم و قال و قیل من
خاک بر فرق من و تمثیل من
هوش مصنوعی: ای کسی که فراتر از تصورات و سخن‌ها و سر و صداها هستی، بر من خاک بپاش و من را به تمثیلی از خودت برسان.
بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت
هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از زیبایی تو دل بکنم، هر لحظه که می‌گذرد، جانم به یاد تو زنده می‌شود.
هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا
پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا
هوش مصنوعی: همانند چوپانی که دائم به خداوند می‌گفت، ای خدای من، در حضور من و در کنار دوست محبوبم بیایی.
تا شپش جویم من از پیراهنت
چارقت دوزم ببوسم دامنت
هوش مصنوعی: من به دنبال شپش هستم تا از لباست بگیرم، اما برای این کار باید دامن تو را ببوسم.
کس نبودش در هوا و عشق، جفت
لیک قاصِر بود از تسبیح و گفت
هوش مصنوعی: هیچ کسی در عوالم عشق و احساس، همراه و همدم نبود، اما او در قابلیت تسبیح و ذکر گفتن محدود بود.
عشق او خرگاه بر گردون زده
جان سگ خرگاه آن چوپان شده
هوش مصنوعی: عشق او مانند چادر و سرپناهی بر آسمان گسترده شده است و جان او به قدری وابسته به عشق شده که مانند سگ چوپان به آن عشق خدمت می‌کند.
چونک بحر عشق یزدان جوش زد
بر دل او زد، ترا بر گوش زد
هوش مصنوعی: وقتی عشق الهی در دل او شعله ور شد، محبت و یاد تو را در گوشش نجوا کرد.

خوانش ها

بخش ۱۳۹ - گفتن خویشاوندان مجنون را کی حسن لیلی باندازه‌ایست چندان نیست ازو نغزتر در شهر ما بسیارست یکی و دو و ده بر تو عرضه کنیم اختیار کن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ایشان را به خوانش حجت الله عباسی

حاشیه ها

انواع دینداری در حکایت موسی و شبان
Amin-mo.blogfa.com
حکایت موسی و شبان در مثنوی شریف بس نکات نغز و همچنان ناگفته دارد. از بحث تشبیه و تنزیه گرفته تا انواع و اقسام دینداری و ویژگی های هر یک از آن ها و کثرت گرایی و انحصارگرایی دینی.
دینداری عوام ، به جهت لفظ و معنا سطحی و تشبیهی و تقلیدی و ارثی است.
دینداری چوپان به لحاظ لفظ، عامیانه است ولی به لحاظ معنا و به لحاظ دل، تجربی و عاشقانه است. این عشق به دینداری چوپان عمق و ژرفا می بخشد؛ هرچند به جهت الفاظ و حیثِ نظری و معرفت شناسی، قاصر و ضعیف و آمیخته به تشبیه است. ولی نزد خدا، غرض و جوهر اصلی دین، معنا و دل است و زبان فرع و عَرَض محسوب می شود:
گر حدیثت کژ بود، معنیت راست آن کژیّ ِ لفظ، مقبول خداست
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم، اگر خاشع بود گرچه گفتِ لفظ، ناخاضع رود
زانکه دل، جوهر بود گفتن؛ عرض پس طُفیل آمد عَرَض، جوهر غَرَض
دینداری موسی در ابتدای مقابله او با شبان، تنزیهی و عقلانی است ولی پس از عتاب خداوند، عارفانه می شود.
دینداری مولانا و بایزید و ابن عربی و امثالهم هم به جهت لفظ و هم به جهت معنا، عارفانه و عاشقانه است. هستة مرکزی آن عشق است ولی به لحاظ معرفت شناسانه و نظری هم عمیق و مبتنی بر الهیات تجلی است که در مقابل الهیات تنزیهی و تشبیهی تعریف می شود.
اما عرفا در مقامِ بیان تجارب عارفانه شان برای عوام، دچار تنگی کلام و ضیقِ واژگان می شوند و ناچار به تشبیه و تمثیل رو می آورند. در عین حال می دانند "معانی در حرف ناید". از این رو مولانا می گوید انسان برای ابراز عشق و علاقه خود به خدا، ناچار از تصویرسازی است؛ چنان که آن چوپان چنین می کرد:
ای برون از وهم و قال و قیل من خاک بر فرق من و تمثیل من
بنده نشکیبد ز تصویرِ خوشت هر دمت گوید که: جانم مفرشت
همچو آن چوپان که می‌گفت ای خدا پیش چوپان و محبّ ِ خود بیا
تا شپش جویم من از پیراهنت چارقت دوزم، ببوسم دامنت
مولانا می گوید دینداری عاشقانه بر دل می زند و دینداری چوپان از این قبیل بود و از جهت عشق، بی نظیر و آسمانی و به جهت لفظ، قاصر بود ولی دینداری عاقلانه و کلامی و فلسفی، لفظی است و از زبان و گوش فراتر نمی رود. با زبان بیان و با گوش فهم می شود:
کس نبودش در هوا و عشق، جفت لیک قاصر بود از تسبیح و گفت
عشقِ او خرگاه بر گردون زده جان˙ سگِ خرگاهِ آن چوپان شده
چونک بحر عشق یزدان جوش زد بر دل او زد، تو را بر گوش زد 15.11.93

1396/11/02 22:02
رضا

درود بر شما و سایتتون عالیه
در بیت ششم "کوزه می‌بینی ولیکن آب شراب"
آب نیست،"آن" هست
بازم سپاس از سایتتون

1396/12/03 10:03
رضا

درود بر شما
عزیزم وقتی یکی حاشیه ای مینویسه برای اینه که کمک کنه سایتتون بهتر بشه،،،،اگه نمیخوای کلا کامنتا رو ببند،،،،تو بیت ششم غلط املایی دارید،،،،آب نیست،ان هست،،،،اصلا نیازی هم به مدرک نداره،،،،آب وزن بیت رو به هم میریزه،نمیشه خوندش
سپاس از سایتتون

1396/12/03 10:03
رضا

اصلا علاوه بر وزن،ترکیب "آب شراب" تو این بیت معنی نمیده

1400/07/01 09:10
محمد قاضی

با توجه به معنی ننماید یا بننماید در بیت هفتم درست است ، خصم در اینجا به معنی شوهر و قاصرات الطرف زنانی که جز به شوهر خود نگاه نکنند ، رجوع به معنی قاصرات الطرف در لغتنامه ی دهخدا شود

1400/07/01 11:10
احمـــدترکمانی

 

شهریست پُر ظریفان وز هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر میکنید کاری

چشم فلک نبیند زین طُرفه تر جوانی

در دست کس نیفتد احمدترکمانی :)

1402/12/19 11:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارَنا

أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا

در این بیت «کاشف و مفجر» می‌توانند بدون تنوین باشند چون مضاف هستند اما می‌توانند با تنوین باشند چون اضافۀ لفظی است و در اضافۀ لفظی، مضاف می‌تواند تنوین بگیرد و این ارجح است.

اما کلمات أَسْرار و أَنْهار می‌توانند مجرور باشند (أَسْرارِ و أَنْهارِ) بنا به مضاف‌الیه بودن یا منصوب باشند (أَسْرارَ و أَنْهارَ) بنا به مفعولٌ‌به بودن. شبه فعل‌های کاشِف و مُفْجِر می‌توانند مانند فعل، در مضاف‌الیه خودشان عمل نصب انجام دهند

1402/12/19 14:03
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳

مر شما را سرکه داد از کوزه‌اش

تا نباشد عشق اوتان گوش کَش

عشق اوتان: عشق او شما را = عشق او برای شما گوش کش نباشد.

 

قاصِراتُ الطَّرف، باشد ذوق جان

جز به خصم خود بننماید نشان

طَرْف: چشم، چشم به هم زدن

قاصرات: کوتاه کنندگان

قاصرات الطرف: زنانی که نگاه را کوتاه می‌کنند،

 

هست دریا خیمه‌ای در وی حَیات

بَط را، لیکن کلاغان را مَمات

بطّ (بطّة): مرغابی

حَیات: زندگی

مَمات: مرگ، مردن

دریا خیمه‌ای است که برای مرغابی در آن زندگی است اما برای کلاغان مرگ است.

 

پس همه اجسام و اَشیا تُبْصِرون

واندرو قُوتست و سَم، لاتُبْصِرون

در او قوت و غذا و سم است و آن را نمی‌بینند

 

کاسه پیدا اندرو پنهان رَغَد

طاعِمش داند کزان چه می‌خورد

رَغَد: آرامش و آسایش و رفاه، غذای مطبوع

طاعم: غذا خورنده

 

صورت یوسف چو جامی بود خوب

زان پدر می‌خورد صد بادهٔ طَروب

طَروب: تر و تازه و شاداب

 

باز از وی مر زلیخا را سَکَر

می‌کشید از عشق افیونی دگر

سَکَر: مستی

 

یا إلهی سُکِّرَتْ أَبْصارُنا

فَاعْفُ عَنّا أُثْقِلَتْ أَوزارُنا

خدایا چشمان ما خفه شد، بسته شد، از ما درگذر، بارهایمان (گناهانمان) سنگین شد.

 

یا خَفیّاً قَدْ مَلَأْتَ الْخافِقَین

قَدْ عَلَوتَ فَوقَ نُورِ الْمَشْرِقَین

ای پنهانی که شرق و غرب را پر کرده‌ای، بالا رفته‌ای برتر و ورای نور دو مشرق

 

أَنْتَ سِرٌّ کاشِفٌ أَسْرارِنا

أَنْتَ فَجْرٌ مُفْجِرٌ أَنْهارِنا

فَجر: سپیده دم، جوشش

تو رازی هستی که آشکار کننده اسرار مایی، تو جوششی هستی که رودهای ما را به جوشش می آوری.

 

یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحْسوسَ الْعَطا

أَنْتَ کَالماءِ وَ نَحْنُ کَالرَّحا

ای کسی که ذاتت پنهان و بخششت حس می‌شود، تو مثل آبی و ما چون سنگ آسیاب.

 

أَنْتَ کَالرِّیحِ وَ نَحْنُ کَالْغُبار

تَخْتَفِی الرِّیحُ وَ غَبْراها جَهار

غَبرا: تیره و تار، غبارآلود (مؤنث کلمه أَغْبَر)

تو مانند باد هستی و ما مانند غبار، باد پنهان می‌شود و تیرگی‌اش آشکار است.

 

تو چو جانی ما مثال دست و پا

قبض و بسط دست از جان شد روا

قبض و بسط: بسته و باز شدن

 

جنبش ما هر دمی خود اَشْهَدست

که گواهِ ذُوالْجَلالِ سَرمَدَست

اَشْهَد: گواهی می‌دهم، در اینجا به معنی گواه

حرکت ما در هر دم، خود می‌گوید که گواهی می‌دهم ....

 

گردش سنگ آسیا در اضطراب

اَشْهَد آمد بر وجودِ جویِ آب

سنگ آسیاب وقتی با اضطراب و لرزش می‌چرخد بر وجود جوی آب گواه است. (یعنی با چرخشش می‌گوید گواهی می‌دهم که جوی آب وجود دارد.)

 

بنده نَشْکیبد ز تصویر خوشَت

هر دمت گوید که جانم مَفْرَشَت

نَشْکیبد: شکیبایی و بردباری نکند

مفرش: فرش

 

هم‌چو آن چوپان که می‌گفت ای خدا

پیش چوپان و مُحِبِّ خود بیا

مُحِبِّ: دوستدار، عاشق

 

تا شپش جویم من از پیراهنت

چارقت دوزم ببوسم دامنت

چارُق: گیوه

1403/10/29 06:12
کوروش

عشق او خرگاه بر گردون زده

 

جان سگ خرگاه آن چوپان شده

 

یعنی چه