بخش ۱۲۶ - صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر از کوشش، رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدنِ شیر جگربند و دل و گرده را روباه خورده بود کی لطیفترست، شیر طلب کرد دل و جگر نیافت از روبه پرسید کی کو دل و جگر؟ روبه گفت اگر او را دل و جگر بودی آنچنان سیاستی دیده بود آن روز و به هزار حیله جان برده؛ کی برِ تو باز آمدی؟ لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پارهپاره کردش آن شیر دلیر
تشنه شد از کوشش آن سلطان دد
رفت سوی چشمه تا آبی خورد
روبهک خورد آن جگربند و دلش
آن زمان چون فرصتی شد حاصلش
شیر چون وا گشت از چشمه به خوَر
جُست در خر دل نه دل بُد نه جگر
گفت روبه را جگر کو دل چه شد
که نباشد جانور را زین دو بُد
گفت گر بودی ورا دل یا جگر
کی بدینجا آمدی بار دگر
آن قیامت دیده بود و رستخیز
وآن ز کوه افتادن و هول و گریز
گر جگر بودی ورا یا دل بدی
بار دیگر کی برِ تو آمدی؟
چون نباشد نور دل دل نیست آن
چون نباشد روح جز گِل نیست آن
آن زجاجی کاو ندارد نور جان
بول و قارورهست قندیلش مخوان
نور مصباحست دادِ ذوالجلال
صنعت خلقست آن شیشه و سفال
لاجرم در ظرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد
نور شش قندیل چون آمیختند
نیست اندر نورشان اعداد و چند
آن جهود از ظرفها مشرک شدهست
نور دید آن مؤمن و مُدرِک شدهست
چون نظر بر ظرف افتد روح را
پس دو بیند شیث را و نوح را
جو که آبش هست جو خود آن بود
آدمی آنست کاو را جان بوَد
این نه مردانند اینها صورتند
مردهٔ نانند و کشتهٔ شهوتند
بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیرهایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پارهای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند: یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهانبخش ۱۲۷ - حکایت آن راهب که روز با چراغ میگشت در میان بازار از سَرِ حالتی کی او را بود: آن یکی با شمع برمیگشت روز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برد خر را روبهک تا پیش شیر
پارهپاره کردش آن شیر دلیر
هوش مصنوعی: خر را به خطر انداخت و او را به سوی شیر برد، که آن شیر شجاع او را تکهتکه کرد.
تشنه شد از کوشش آن سلطان دد
رفت سوی چشمه تا آبی خورد
هوش مصنوعی: سلطان خسته و تشنه از تلاش و کوشش، به سمت چشمهای رفت تا آب بنوشد.
روبهک خورد آن جگربند و دلش
آن زمان چون فرصتی شد حاصلش
هوش مصنوعی: وقتی که شکاری به دام افتاد، دلش در آن لحظه به وجد آمد چون فرصتی برای خوشحالی و لذت منتظرش بود.
شیر چون وا گشت از چشمه به خوَر
جُست در خر دل نه دل بُد نه جگر
هوش مصنوعی: شیر پس از اینکه از چشمه سیراب شد، در دل خر جست و در آنجا نه دلی بود و نه جگری.
گفت روبه را جگر کو دل چه شد
که نباشد جانور را زین دو بُد
هوش مصنوعی: روبهای گفت: جگر کجاست، دل چه شده است که هیچ موجودی از این دو چیز بیبهره باشد؟
گفت گر بودی ورا دل یا جگر
کی بدینجا آمدی بار دگر
هوش مصنوعی: اگر دل یا جگر تو نسبت به او بود، آیا بار دیگر به اینجا میآمدی؟
آن قیامت دیده بود و رستخیز
وآن ز کوه افتادن و هول و گریز
هوش مصنوعی: آن شخص صحنههای روز قیامت، حالتی که انسانها از کوهها به پایین میافتند و ترس و فرار را مشاهده کرده است.
گر جگر بودی ورا یا دل بدی
بار دیگر کی برِ تو آمدی؟
هوش مصنوعی: اگر تو جگر داشتی یا دل میدادی، باز هم کی دیگر پیش تو میآمد؟
چون نباشد نور دل دل نیست آن
چون نباشد روح جز گِل نیست آن
هوش مصنوعی: اگر نور دل نباشد، دل وجود ندارد و اگر روح نباشد، فقط خاک و جسم میماند.
آن زجاجی کاو ندارد نور جان
بول و قارورهست قندیلش مخوان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن ظرفی پر از مایع اشاره دارد که ظاهری شفاف و زجاجی دارد. اما این ظرف به دلیل نداشتن نور درونش، نمیتواند به عنوان منبع نور محسوب شود. در واقع، به زیبایی و ظاهر آن توجه شده، اما درونش خالی و بدون ارزش است. این موضوع به نوعی به سطحی بودن و نداشتن عمق در برخی اشیاء یا افراد اشاره دارد.
نور مصباحست دادِ ذوالجلال
صنعت خلقست آن شیشه و سفال
هوش مصنوعی: نور چراغی است از جانب خداوند بزرگ، و آن شیشه و سفالی که میبینیم، حاصل هنر و صنعت بشر است.
لاجرم در ظرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد
هوش مصنوعی: بنابراین در ظرف وجود، چیزی نمیتواند باشد مگر آنکه به اتحاد و همپیوندی نزدیک شود، و هیچ گرمایی بدون این همبستگی نمیتواند به وجود آید.
نور شش قندیل چون آمیختند
نیست اندر نورشان اعداد و چند
هوش مصنوعی: نور شش قندیل وقتی با هم ترکیب میشود، دیگر در نور آنها هیچ عدد و تعدادی وجود ندارد.
آن جهود از ظرفها مشرک شدهست
نور دید آن مؤمن و مُدرِک شدهست
هوش مصنوعی: آن یهودی با ظرفها به شرک افتاده است، ولی نور درک و دید مؤمن روشن شده و او آگاه شده است.
چون نظر بر ظرف افتد روح را
پس دو بیند شیث را و نوح را
هوش مصنوعی: وقتی نگاه به ظرف میافتد، روح به یاد شیث و نوح میافتد.
جو که آبش هست جو خود آن بود
آدمی آنست کاو را جان بوَد
هوش مصنوعی: انسان همانند جو است که آبش آن را زنده نگه میدارد. به عبارت دیگر، هر انسانی به نسبت روح و جان خود، هویت و وجودش را پیدا میکند.
این نه مردانند اینها صورتند
مردهٔ نانند و کشتهٔ شهوتند
هوش مصنوعی: این افراد به معنای واقعی، انسانهای کامل نیستند; آنان تنها ظاهری دارند و در واقعیت، زندگیشان به دنبال ارضای نیازهای فیزیکی و شهوانی است.