گنجور

بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیره‌ای‌ست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پاره‌ای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. هم‌چون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند

یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوش‌دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و مُنتَجَب
شب ز اندیشه که «فردا چه خورم؟»
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون برآید صبح گردد سبز دشت
تا میان رُسته قَصیلِ سبز و کشت
اندر افتد گاو با جوع البقَر
تا به شب آن را چرد او سر به سر
باز زفت و فربه و لَمتُر شود
آن تنش از پیه و قوّت پُر شود
باز شب اندر تب افتد از فَزَع
تا شود لاغر ز خوف منتَجَع
که چه خواهم خورد فردا وقت خوَر
سالها اینست کار آن بقر
هیچ نندیشد که چندین سال من
می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن
هیچ روزی کم نیامد روزیَم
چیست این ترس و غم و دلسوزیَم؟
باز چون شب می‌شود آن گاو زفت
می‌شود لاغر که «آوه رزق رفت!»
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کاو همی لاغر شود از خوف نان
که چه خواهم خورد مستقبل عجب
لوت فردا از کجا سازم طلب
سالها خوردی و کم نامد ز خوَر
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان
اندرو گاویست تنها خوش‌دهان
هوش مصنوعی: در جهان جزیره‌ای سرسبز وجود دارد که در آن یک گاو تنها با دهانی خوشبو زندگی می‌کند.
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظیم و مُنتَجَب
هوش مصنوعی: او در طول روز در صحرا به آرامی می‌چرخد و با غروب، به آرامی و با وقار به سوی شب می‌رود تا به بزرگی و شکوهی دست پیدا کند.
شب ز اندیشه که «فردا چه خورم؟»
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
هوش مصنوعی: در شب، به فکر این که "فردا چه چیزی بخورم؟" مشغول می‌شود و این تفکر او را آن‌قدر نگران و غمگین می‌کند که مانند رشته‌ای نرم و نازک می‌شود.
چون برآید صبح گردد سبز دشت
تا میان رُسته قَصیلِ سبز و کشت
وقتی صبح می‌رسد دشت سرسبز شده و به بلندی میان و کمر، گیاه و علف سبز (و تازه) رُسته است.
اندر افتد گاو با جوع البقَر
تا به شب آن را چرد او سر به سر
هوش مصنوعی: در زیر فشار گرسنگی، گاو به شدت به دنبال غذا می‌گردد و حتی ممکن است در این جست و جو به زحمت بیفتد. در نهایت، او تلاش می‌کند تا آن شب را به پایان برساند.
باز زفت و فربه و لَمتُر شود
آن تنش از پیه و قوّت پُر شود
هوش مصنوعی: او دوباره چاق و فربه می‌شود و بدنش از چربی و نیروی زیاد پر می‌شود.
باز شب اندر تب افتد از فَزَع
تا شود لاغر ز خوف منتَجَع
هوش مصنوعی: در شب، به خاطر ترس و هراس، دل‌ها به شدت می‌تپد و شخص از شدت ترس لاغر و نحیف می‌شود.
که چه خواهم خورد فردا وقت خوَر
سالها اینست کار آن بقر
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که فردا چه می‌خورم، اما می‌دانم که مدتی طولانی است که این کار، کار آن گاو است.
هیچ نندیشد که چندین سال من
می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس فکر نکرد که من سال‌هاست از این مراتع و چمن‌ها بهره‌مند می‌شوم.
هیچ روزی کم نیامد روزیَم
چیست این ترس و غم و دلسوزیَم؟
هوش مصنوعی: هیچ روزی کمتر از روزهای دیگر نبود، اما نمی‌دانم چرا این ترس و غم و دل‌نگرانی در من وجود دارد.
باز چون شب می‌شود آن گاو زفت
می‌شود لاغر که «آوه رزق رفت!»
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا می‌رسد، آن گاو چاق غمگین و لاغر می‌شود و گویی می‌گوید: «آه، روزی تمام شد!»
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کاو همی لاغر شود از خوف نان
هوش مصنوعی: این دنیا شبیه به یک دشت است که در آن زندگی به سختی می‌گذرد. انسان‌ها مانند گاوهایی هستند که در پی تأمین خوراک خود نگران و مضطربند و به همین دلیل بدنی نحیف و در رنج دارند.
که چه خواهم خورد مستقبل عجب
لوت فردا از کجا سازم طلب
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم فردا چه چیزهایی برای خوردن خواهم داشت، اما از کجا باید برای آن‌ها درخواست کنم؟
سالها خوردی و کم نامد ز خوَر
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
هوش مصنوعی: سالیان طولانی را به نادانی گذرانده‌ای و چیزی به دست نیاورده‌ای؛ حالا زمان آن رسیده که به آینده‌ات فکر کنی و گذشته را فراموش کنی.
لوت و پوت خورده را هم یاد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که حتی آدم‌هایی که در شرایط سختی به سر می‌برند هم نباید فراموش شوند، پس به گذشته نگاه نکن و در حسرت اوضاع کنونی نباش.

خوانش ها

بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیره‌ای‌ست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پاره‌ای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. هم‌چون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوه‌تر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او هم‌چنین می‌بیند و اعتماد نمی‌کند به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1399/08/07 21:11
مهدی شکار

به جای لوت فردا میفرماید قوت فردا

1400/01/21 23:03
مسعود ریحانی

یکی از داستان های قشنگ و پر مفهوم مولاناست.
من از زبان دکتر انوشه هم اینو شنیدم.

جالبه که فقط یک حاشیه نوشته شده واسش.

1402/09/29 17:11
فرهود

سالها خوَردی و کم نامد ز خوَر

ترک مستقبل کن و ماضی نگر

خوَر اینطور خوانده می‌شود ‌khwar  در یک سیلاب.

 

 

1404/03/04 00:06
فاطمه زندی

نفس آن گاوست و آن دشت این جهان

کاو همی لاغر شود از خوف نان..

نفس اماره ،همان گاو ست 

و صحرانیز دنیاست ..انسانی که اسیر هوای نفس هست،حریص است .و دائم در فکر آینده هست و از حال غافل می شود ..

مثنوی معنوی و غزلیات مولانای جان روح تشنه ما را سیراب می سازد .

حکیم عطار نیشابوری هم چنین حکایتی در الهی نامه دارند.

پس کوهی که آنرا قاف نام است 

مگر آن جایگه او را مُقام است

بر او هفت صحرا پر گیاه است

پس او هفت دریا  پیش راهست 

در آنجا هست حیوانی قوی تن 

که او را نیست کاری جز که خوردن ...

چوفارغ گردد از خوردن به یکبار 

نخفتد شب دَمی از رنج و تیمار 

که فردا من چه خواهم خورد اینجا 

همه خوردم چه خواهم کرد اینجا ...

انسانی که اسیر هوای،نفس نیست ، توکلش به ذات حضرت حق معطوف ست و خیالش راحت هست .چون خداوند را رزّاق می داند .

والله یرزق ما یشا بغیر حساب ...

چو فردا شود فکر فردا کنیم .