بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیرهایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پارهای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۱۲۵ - حکایت آن گاو کی تنها در جزیرهایست بزرگ، حق تعالی آن جزیرهٔ بزرگ را پر کند از نبات و ریاحین کی علفِ گاو باشد. تا به شب آن گاو همه را بخورَد و فربه شود چون کوه پارهای. چون شب شود خوابش نبرَد از غصه و خوف کی همه صحرا را چریدم فردا چه خورم تا ازین غصه لاغر شود. همچون خلال روز برخیزد همه صحرا را سبزتر و انبوهتر بیند از دی؛ باز بخورَد و فربه شود باز شبش همان غم بگیرد سالهاست کی او همچنین میبیند و اعتماد نمیکند به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
به جای لوت فردا میفرماید قوت فردا
یکی از داستان های قشنگ و پر مفهوم مولاناست.
من از زبان دکتر انوشه هم اینو شنیدم.
جالبه که فقط یک حاشیه نوشته شده واسش.
سالها خوَردی و کم نامد ز خوَر
ترک مستقبل کن و ماضی نگر
خوَر اینطور خوانده میشود khwar در یک سیلاب.
نفس آن گاوست و آن دشت این جهان
کاو همی لاغر شود از خوف نان..
نفس اماره ،همان گاو ست
و صحرانیز دنیاست ..انسانی که اسیر هوای نفس هست،حریص است .و دائم در فکر آینده هست و از حال غافل می شود ..
مثنوی معنوی و غزلیات مولانای جان روح تشنه ما را سیراب می سازد .
حکیم عطار نیشابوری هم چنین حکایتی در الهی نامه دارند.
پس کوهی که آنرا قاف نام است
مگر آن جایگه او را مُقام است
بر او هفت صحرا پر گیاه است
پس او هفت دریا پیش راهست
در آنجا هست حیوانی قوی تن
که او را نیست کاری جز که خوردن ...
چوفارغ گردد از خوردن به یکبار
نخفتد شب دَمی از رنج و تیمار
که فردا من چه خواهم خورد اینجا
همه خوردم چه خواهم کرد اینجا ...
انسانی که اسیر هوای،نفس نیست ، توکلش به ذات حضرت حق معطوف ست و خیالش راحت هست .چون خداوند را رزّاق می داند .
والله یرزق ما یشا بغیر حساب ...
چو فردا شود فکر فردا کنیم .