گنجور

بخش ۱۱۳ - حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی قدس الله سره

زاهدی در غزنی از دانش مزی
بد محمد نام و کنیت سررزی
بود افطارش سر رز هر شبی
هفت سال او دایم اندر مطلبی
بس عجایب دید از شاه وجود
لیک مقصودش جمال شاه بود
بر سر که رفت آن از خویش سیر
گفت بنما یا فتادم من به زیر
گفت نامد مهلت آن مکرمت
ور فرو افتی نمیری نکشمت
او فرو افکند خود را از وداد
در میان عمق آبی اوفتاد
چون نمرد از نکس آن جان‌سیر مرد
از فراق مرگ بر خود نوحه کرد
کین حیات او را چو مرگی می‌نمود
کار پیشش بازگونه گشته بود
موت را از غیب می‌کرد او کدی
ان فی موتی حیاتی می‌زدی
موت را چون زندگی قابل شده
با هلاک جان خود یک دل شده
سیف و خنجر چون علی ریحان او
نرگس و نسرین عدوی جان او
بانگ آمد رو ز صحرا سوی شهر
بانگ طرفه از ورای سر و جهر
گفت ای دانای رازم مو به مو
چه کنم در شهر از خدمت بگو
گفت خدمت آنک بهر ذل نفس
خویش را سازی تو چون عباس دبس
مدتی از اغنیا زر می‌ستان
پس به درویشان مسکین می‌رسان
خدمتت اینست تا یک چند گاه
گفت سمعا طاعة ای جان‌پناه
بس سؤال و بس جواب و ماجرا
بد میان زاهد و رب الوری
که زمین و آسمان پر نور شد
در مقالات آن همه مذکور شد
لیک کوته کردم آن گفتار را
تا ننوشد هر خسی اسرار را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدی در غزنی از دانش مزی
بد محمد نام و کنیت سررزی
هوش مصنوعی: در شهر غزنی، دانشمندی به نام محمد با کنیت سررزی زندگی می‌کند، که به زهد و پرهیزگاری شناخته شده است.
بود افطارش سر رز هر شبی
هفت سال او دایم اندر مطلبی
هوش مصنوعی: او هر شب مانند یک گل سرخ افطار می‌کند و به مدت هفت سال همیشه در یک موضوع خاص درگیر است.
بس عجایب دید از شاه وجود
لیک مقصودش جمال شاه بود
هوش مصنوعی: او شگفتی‌های زیادی از وجود شاه مشاهده کرد، اما هدف اصلی‌اش زیبایی شاه بود.
بر سر که رفت آن از خویش سیر
گفت بنما یا فتادم من به زیر
هوش مصنوعی: در جایی که آن فرد از خود پر از خویش را نشان دهد، از او بپرسید که آیا به زمین افتاده یا همچنان ایستاده است.
گفت نامد مهلت آن مکرمت
ور فرو افتی نمیری نکشمت
هوش مصنوعی: اگر فرصت کار خوب به تو نرسد و به زمین بیفتی، نخواهم کشتت.
او فرو افکند خود را از وداد
در میان عمق آبی اوفتاد
هوش مصنوعی: او خود را از عشق به درون آب انداخت و به عمق آن فرو رفت.
چون نمرد از نکس آن جان‌سیر مرد
از فراق مرگ بر خود نوحه کرد
هوش مصنوعی: چون آن روح که از جسم جدا نشد، آن مرد دل‌زده از جدایی مرگ، بر خود گریه و زاری کرد.
کین حیات او را چو مرگی می‌نمود
کار پیشش بازگونه گشته بود
هوش مصنوعی: این زندگی برای او مانند مرگ به نظر می‌رسید و کارش به طوری تغییر کرده بود که همه‌چیز دوباره به حالت اول برگشته بود.
موت را از غیب می‌کرد او کدی
ان فی موتی حیاتی می‌زدی
هوش مصنوعی: او از دنیای نامرئی پیامی درباره مرگ می‌آورد، که در حقیقت در مرگش زندگی دیگری نهفته است.
موت را چون زندگی قابل شده
با هلاک جان خود یک دل شده
هوش مصنوعی: مردن به اندازه‌ی زندگی اهمیت یافته و با از دست دادن جان خود، فرد به این واقعیت پی برده است.
سیف و خنجر چون علی ریحان او
نرگس و نسرین عدوی جان او
هوش مصنوعی: سیف و خنجر در دست اوست، اما مانند علی با اراده و شجاعت عمل می‌کند. ریحان و نرگس نشانه‌های زیبایی و لطافت روح او هستند که به دشمنانش نشان می‌دهد زندگی‌اش پر از عشق و محبت است.
بانگ آمد رو ز صحرا سوی شهر
بانگ طرفه از ورای سر و جهر
هوش مصنوعی: صدای بلندی از صحرا به سمت شهر آمد، صدایی شگفت‌انگیز که از بالای سر و از عمق وجود شنیده می‌شود.
گفت ای دانای رازم مو به مو
چه کنم در شهر از خدمت بگو
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده از شخصی با علم و دانش سؤال می‌کند که چه اقدامی باید در شهر انجام دهد، به گونه‌ای که در خدمت مردم باشد و از رازهای خود به طور کامل آگاه شود. او می‌خواهد راهنمایی دقیق و موشکافانه دریافت کند.
گفت خدمت آنک بهر ذل نفس
خویش را سازی تو چون عباس دبس
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در برابر تمایلات و ضعف‌های خود به گونه‌ای تسلیم می‌شوند که خود را ضعیف و خوار می‌پندارند، اما مانند عباس که از ذلت و خواری گریزان بود، باید این ضعف‌ها را کنار بگذارند و با اراده و قدرت عمل کنند.
مدتی از اغنیا زر می‌ستان
پس به درویشان مسکین می‌رسان
هوش مصنوعی: مدتی از ثروتمندان پول بگیر و سپس آن را به فقرا و نیازمندان برسان.
خدمتت اینست تا یک چند گاه
گفت سمعا طاعة ای جان‌پناه
هوش مصنوعی: من در خدمت تو هستم و آماده‌ام که هرگاه نیاز داشته باشی، با گوش شنوا و فرمانبرداری به حرف‌هایت گوش دهم، ای پناه جان.
بس سؤال و بس جواب و ماجرا
بد میان زاهد و رب الوری
هوش مصنوعی: خیلی سؤال و جواب و داستان وجود دارد که میان زاهد و پروردگارش اتفاق می‌افتد.
که زمین و آسمان پر نور شد
در مقالات آن همه مذکور شد
هوش مصنوعی: زمین و آسمان با نور فراوانی روشن شدند و در نوشته‌ها و گفتارهایی که بیان شد، همه چیز به طور کامل ذکر گردید.
لیک کوته کردم آن گفتار را
تا ننوشد هر خسی اسرار را
هوش مصنوعی: اما من سخن را مختصر کردم تا هر فردی نادان، اسرار را ننگارد.

حاشیه ها

1395/04/29 17:06
جهان

گمان کنم در بیت اول کُنیَت درست تر باشد

1398/07/25 09:09

ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی13 حکایت شیخ محمد سرزری عارف غزنوی
در شهر غزنین عارفی بود که هفت سال متوالی روزه داشت و هر روز با برگهای درخت انگور افطار می کرد.
او در این دوران پر از ریاضت عجایب شگرفی از حضرت حق دید ولی به آن قانع نبود و شوق شهود جمال الهی را داشت.
از بقای مادی خود سیر گشت و بر بالای کوهی رفت و به خداوند گفت یا جمال بی مانند خود را به من نشان بده و یا خود را از بالای کوه خواهم انداخت.
حضرت حق به او الهام کرد که هنوز هنگام دیدار فرا نرسیده است و اگر خود را هم پایین بیندازی نخواهی مرد.
شیخ از شدت غلبه شوق و عشق و جذبه خود را پایین افکند اما در میان آبی افتاد و نمرد.دوباره از فراق شیون و زاری کرد.
به او الهام شد به شهر برو .شیخ گفت :
برای چه خدمتی به شهر روم؟
جواب آمد که خود را به صورت گدایی بیچاره در آور و در شهر پرسه بزن و آنچه دریافت می کتی،میان یینوایان تقسیم کن .
شیخ به شهر غزنین رفت و ثروتمندان شهر که او را می شناختند برایش خانه های مجلل برگزیدند،اما او اعتنایی نکرد و گفت می خواهم از طریق دریوزگی و گدایی نفسم را بشکنم.
روزی شیخ چهار بار با کشکول گدایی به سرای امیری رفت.امیر از سماجت او خشمگین شد و او را وقیح و بی آبرو دانست.
شیخ گفت من مطیع فرمان حقم و به نان تو احتیاجی ندارم .در حالی که اشک از چشمانش می آمد گفت:
کمی بیندیش و عارفان عاشق را دست کم نگیر .
صفای روحانی شیخ ،امیر را تحت تاثیر قرار داد و به گفت هر چه می خواهی از خزانه ام بردار.
شیخ گفت اجازه این کار را ندارم و عطای او را قبول نکرد.
پس از دو سال دریوزگی ،از جانب حق فرمان رسید که دیگر از کسی چیزی نخواه و فقط ببخش.
شیخ بر اثر الطاف الهی به مرتبه ای رسید که باطن انسانها را می دید و خواسته آنها را می دانست و هر کس به او رجوع می کرد بدون درخواست نیازش را برطرف می کرد.
مولانا دل انسان را آیینه ای تمام نما می داند که می تواند باطن انسانها و بلکه باطن جهان را در آن ببیند؛ اما برای این کار باید از گرد و غبار عالم مادی پاک و واسطه فیض خداوند شود .
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 14 حکایت شیخ محمد سرزری عارف غزنوی2
جواب از پرسش احتمالی:
ذکر درجات عارفانی در این درجه با فاصله سالهای نوری ما از آنها چه نقشی برای ما دارد؟
در جهانی که مسابقه بر دریافت مواهب مادی است مرور زندگی عارفانی که پشت پا زده اند به غبارهای مادی صیقل ارواح و دلهاست.
هر چند به آن عیش شاداب نرسیم که گفته اند:
وصف العیش نصف العیش
بر سر که رفت آن از خویش سیر
گفت:بنما، یا فتادم من به زیر2670
گفت:نآمد مهلت آن مکرمت
ور فرو افتی، نمیری، نکشمت
گفتگوی عاشقانه عارف غزنوی و خداوند که مهلت دیدار نرسیده اگر از کوه بیفتی نمی کشم یعنی اجازه جان دادن به تو نمی دهم.
موت را از غیب می کرد او کدی
ان فی موتی حیاتی می زدی2675
عارف پس از افتادن از کوه در آب افتاد اما مرگ را گدایی می کرد از خداوند؛زیرا حیات حقیقی را در مرگ می پنداشت.
موت را چون زندگی قابل شده
با هلاک جان خود یکدل شده 2676
او از مرگ چون زندگی حقیقی استقبال می کرد. و با هلاکت جان خود چون عاشقی دلداده یکدل شده بود.
سیف و خنجر چون علی،ریحان او
نرگس و نسرین عدوی جان او 2677
مانند علی (ع) که در شجاعت بی همتاست شمشیر و خنجر در نظرش گل و ریحان بود.
مدتی از اغنیا زر می ستان
پس به درویشان مسکین می رسان
خدمتت این ست تا یک چندگاه
گفت سمعا طاعه ای جان پناه 2682
بس سوال و بس جواب و ماجرا
بد میان زاهد و رب الوری
که زمین و آسمان پر نور شد
در مقالات آن همه مذکور شد
لیک کوته کردم آن گفتار را
تا ننوشد هر خسی اسرار را 2685
گفتگوی عارف با خداوند آسمان و زمین را پر نور می کند .
حضرت مولانا تن می زند از شرح این نور تا نااهلان نشنوند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1399/01/25 02:03
هنگامه حیدری

در بیت نخست مصراع دوم : کُنیت به معنای کنیه و لقب صحیح است.

1401/06/06 05:09
کوروش

که زمین و آسمان پر نور شد

در مقالات آن همه مذکور شد

منظور مقالات چیه

1403/08/25 21:10
همیرضا

به گفتهٔ آقای مجید سلیمانی این بیت اشاره به این ابیات منسوب به امام علی(ع) دارد:

السَّیف و الخَنجرُ ریحانُنا / اُفٍّ علی النرجسِ و الآسِ
شرابنا مِن دَمِ اعدائنا / و کأسنا جمجمة الراس