گنجور

بخش ۷۴ - رقعهٔ دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعهٔ اوّل نیافت

نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان
پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان
که یکی رقعه نبشتم پیش شه
ای عجب آنجا رسید و یافت ره
آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد
هم نداد او را جواب و تن بزد
خشک می‌آورد او را شهریار
او مکرّر کرد رقعه پنج بار
گفت حاجب آخر او بندهٔ شماست
گر جوابش بر نویسی هم رواست
از شهی تو چه کم گردد اگر
برغلام و بنده اندازی نظر
گفت این سهلست اما احمقست
مرد احمق زشت و مردود حقست
گرچه آمرزم گناه و زلّتش
هم کند بر من سرایت علّتش
صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه این گر خبیث ناپسند
گر کم عقلی مبادا گبر را
شوم او بی‌آب دارد ابر را
نم نبارد ابر از شومی او
شهر شد ویرانه از بومی او
از گر آن احمقان طوفان نوح
کرد ویران عالمی را در فضوح
گفت پیغامبر که احمق هر که هست
او عدُوّ ماست و غول ره‌زنست
هر که او عاقل بود از جان ماست
روح او و ریح او ریحان ماست
عقل دشنامم دهد من راضیم
زانک فیضی دارد از فیاضیم
نبود آن دشنام او بی‌فایده
نبود آن مهمانیش بی‌مایده
احمق ار حلوا نهد اندر لبم
من از آن حلوای او اندر تبم
این یقین دان گر لطیف و روشنی
نیست بوسهٔ کون خر را چاشنی
سبلتت گنده کند بی‌فایده
جامه از دیگش سیه بی‌مایده
مایده عقلست نی نان و شوی
نور عقلست ای پسر جان را غذی
نیست غیر نور آدم را خورش
از جز آن جان نیابد پرورش
زین خورش‌ها اندک اندک باز بر
کین غذای خر بوَد نه آنِ حر
تا غذای اصل را قابل شَوی
لقمه‌های نور را آکل شوی
عکس آن نورست کین نان نان شدست
فیض آن جانست کین جان جان شدست
چون خوری یکبار از ماکول نور
خاک ریزی بر سر نان و تنور
عقل دو عقلست اوّل مکسبی
که در آموزی چو در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
از معانی وز علوم خوب و بکر
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک تو باشی ز حفظ آن گران
لوح حافظ باشی اندر دور و گشت
لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت
عقل دیگر بخشش یزدان بوَد
چشمهٔ آن در میان جان بوَد
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود گنده نه دیرینه نه زرد
ور ره نبعش بود بسته چه غم
کو همی‌جوشد ز خانه دم به دم
عقل تحصیلی مثال جویها
کان روَد در خانه‌ای از کویها
راه آبش بسته شد شد بی‌نوا
از درون خویشتن جو چشمه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نامهٔ دیگر نوشت آن بدگمان
پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان
هوش مصنوعی: او نامهٔ دیگری نوشت؛ آن گمان بدی که پر از انتقاد و سر و صدا و ناله و زاری بود.
که یکی رقعه نبشتم پیش شه
ای عجب آنجا رسید و یافت ره
هوش مصنوعی: من نامه‌ای برای پادشاه نوشتم و شگفت‌زده‌ام که چطور آن نامه به دست او رسید و راهی برایش پیدا شد.
آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد
هم نداد او را جواب و تن بزد
هوش مصنوعی: او نیز آن زیبا را صدا زد، ولی او پاسخی نداد و تنها بدن را به سمت او چرخاند.
خشک می‌آورد او را شهریار
او مکرّر کرد رقعه پنج بار
هوش مصنوعی: فرمانروای شهر، او را چندین بار احضار کرد و دستور نوشت.
گفت حاجب آخر او بندهٔ شماست
گر جوابش بر نویسی هم رواست
هوش مصنوعی: حاجب گفت که در نهایت، او نیز خدمتگزار شماست، بنابراین اگر پاسخی برای او بنویسی، هیچ اشکالی ندارد.
از شهی تو چه کم گردد اگر
برغلام و بنده اندازی نظر
هوش مصنوعی: اگر تو بر غلام و بنده‌ات نظری بیفکنی، چه چیزی از ارزش و عظمت تو کاسته می‌شود؟
گفت این سهلست اما احمقست
مرد احمق زشت و مردود حقست
هوش مصنوعی: این کار آسان به نظر می‌رسد، اما کسی که به آن احمقانه نگاه کند، در واقع نادان و بی‌ارزش است.
گرچه آمرزم گناه و زلّتش
هم کند بر من سرایت علّتش
هوش مصنوعی: هرچند که خداوند من را ببخشد و اشتباهم را نادیده بگیرد، اما درد و اثرات ناشی از آن گناه همچنان بر من تاثیر می‌گذارد.
صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه این گر خبیث ناپسند
هوش مصنوعی: اگر عده‌ای در برابر بدی‌ها قرار بگیرند، تحت تأثیر آن قرار می‌گیرند و خود به همان بدی‌ها روی می‌آورند، به ویژه افراد ناپسند و شرور که تأثیر بیشتری دارند.
گر کم عقلی مبادا گبر را
شوم او بی‌آب دارد ابر را
هوش مصنوعی: اگر کم‌عقل باشم، نباید به سرنوشت کسی که بی‌اعتبار است، دچار شوم؛ چرا که او به چیزی که نیاز دارد، دسترسی ندارد.
نم نبارد ابر از شومی او
شهر شد ویرانه از بومی او
هوش مصنوعی: از بدشانسی او، باران نمی‌بارد و شهر به خاطر او به ویرانی افتاده است.
از گر آن احمقان طوفان نوح
کرد ویران عالمی را در فضوح
هوش مصنوعی: اگر آن نادان‌ها، طوفان نوح را به راه می‌انداختند، جهانی را در رسوایی و تباهی به ویرانی می‌کشیدند.
گفت پیغامبر که احمق هر که هست
او عدُوّ ماست و غول ره‌زنست
هوش مصنوعی: پیامبر گفت هر کسی که احمق باشد، دشمن ماست و مانند یک غول راهزن است.
هر که او عاقل بود از جان ماست
روح او و ریح او ریحان ماست
هوش مصنوعی: هر کسی که عاقل و دانا باشد، جان و روح او برای ما عزیز و ارزشمند است و بوی او همچون عطر گل ریحان برای ما خوشایند است.
عقل دشنامم دهد من راضیم
زانک فیضی دارد از فیاضیم
هوش مصنوعی: من از اینکه عقل به من دشنام می‌دهد ناراحت نیستم، زیرا از این دشنام‌ها نیز بهره‌ای وجود دارد که از جانب بخشنده الهی به من می‌رسد.
نبود آن دشنام او بی‌فایده
نبود آن مهمانیش بی‌مایده
هوش مصنوعی: اگر او دشنام بدهد، بی‌فایده نیست و اگر مهمان باشد، بی‌فایده نیست.
احمق ار حلوا نهد اندر لبم
من از آن حلوای او اندر تبم
هوش مصنوعی: اگر احمق به من حلوا بدهد، من به خاطر همان حلوا در آتش می‌سوزم.
این یقین دان گر لطیف و روشنی
نیست بوسهٔ کون خر را چاشنی
هوش مصنوعی: اگر لطافتی و روشنی وجود ندارد، پس بوسه‌ای که بر چهره‌ی خر زده می‌شود، چه مزه‌ای دارد؟
سبلتت گنده کند بی‌فایده
جامه از دیگش سیه بی‌مایده
هوش مصنوعی: موهایت درشت و بی‌فایده می‌شود و لباس‌های کثیف او از دیگش بیرون می‌آید.
مایده عقلست نی نان و شوی
نور عقلست ای پسر جان را غذی
هوش مصنوعی: خرد و عقل همانند غذایی است که روح را تغذیه می‌کند، نه تنها نان و خوراک مادی. ای پسر، فهم و دانش، تغذیه‌ی اصلی جان انسان است.
نیست غیر نور آدم را خورش
از جز آن جان نیابد پرورش
هوش مصنوعی: انسان تنها منبع روشنی و حیاتش را از نور الهی می‌گیرد و بدون آن، رشد و پرورش روحی ندارد.
زین خورش‌ها اندک اندک باز بر
کین غذای خر بوَد نه آنِ حر
هوش مصنوعی: از این خورش‌ها به تدریج می‌توان به سمت کینه رفت، آنچه که به عنوان غذای الاغ است، ارزشمند نیست و درخور انسان‌های آزاده نیست.
تا غذای اصل را قابل شَوی
لقمه‌های نور را آکل شوی
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی از لذیذترین و اصلی‌ترین غذاها بهره‌مند شوی، باید اول به مقادیر کوچکتری از نور و آگاهی دست پیدا کنی.
عکس آن نورست کین نان نان شدست
فیض آن جانست کین جان جان شدست
هوش مصنوعی: عکسی که از نور می‌بینیم، نشان‌دهنده‌ی نوری است که به زندگی ما می‌بخشد. نان به‌مثابه‌ی زندگی است و جان ما به‌مثابه‌ی حیات و انرژی درونی. در واقع، همه‌ی این‌ها تجلیاتی از یک حقیقت عمیق‌تر و معنوی هستند که به ما حیات و انرژی می‌دهند.
چون خوری یکبار از ماکول نور
خاک ریزی بر سر نان و تنور
هوش مصنوعی: وقتی که یک بار از غذای حلال و پاک بخوری، خاکی که بر سر نان و تنور می‌نشیند، دیگر برکت و نورانیت خواهد داشت.
عقل دو عقلست اوّل مکسبی
که در آموزی چو در مکتب صبی
هوش مصنوعی: عقل دو نوع است؛ یکی عقلی که از طریق یادگیری و کسب دانش به دست می‌آید، مانند آموزشی که در مدرسه فرا می‌گیری.
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر
از معانی وز علوم خوب و بکر
هوش مصنوعی: از کتاب و معلم و اندیشه و یادگیری، از معانی عمیق و علوم تازه و ارزشمند.
عقل تو افزون شود بر دیگران
لیک تو باشی ز حفظ آن گران
هوش مصنوعی: عقلی که تو داری بیشتر از دیگران است، اما تو در نگهداری آن مشکل داری.
لوح حافظ باشی اندر دور و گشت
لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت
هوش مصنوعی: اگر تو مانند لوح حافظ باشی، باید بدانی که لوح محفوظ، همانند چرخشی در این دنیا است که ما همه از آن عبور می‌کنیم.
عقل دیگر بخشش یزدان بوَد
چشمهٔ آن در میان جان بوَد
هوش مصنوعی: عقل، بخشش و عطای خداوند است و منبع آن در درون جان انسان قرار دارد.
چون ز سینه آب دانش جوش کرد
نه شود گنده نه دیرینه نه زرد
هوش مصنوعی: زمانی که آب دانش از دل انسانی به جوش بیاید، نه کهنه می‌شود، نه دیرپا و نه بی‌فایده.
ور ره نبعش بود بسته چه غم
کو همی‌جوشد ز خانه دم به دم
هوش مصنوعی: اگر راهی به آب بسته باشد، چه غمی دارد؛ چون همواره از درون خانه چیزی در حال جریان است.
عقل تحصیلی مثال جویها
کان روَد در خانه‌ای از کویها
هوش مصنوعی: عقل تحصیلی مانند نهرهایی است که در خانه‌ای از محله‌ها جاری می‌شود.
راه آبش بسته شد شد بی‌نوا
از درون خویشتن جو چشمه را
هوش مصنوعی: زمانی که راه آب به دلایلی مسدود می‌شود، انسان از درون خود احساس بی‌پناهی و یأس می‌کند و باید جستجو کند تا منبع زندگی و انرژی را بیابد.

حاشیه ها

1387/02/22 07:04
فضل الله شهیدی

بنام خدا
مولوی در ابیات فوق از دو نوع عقل نام برده یکی عقل کسبی ودیگری عقلی که بخشش یزدانی است
او نه تنها در اینجا که در دفتر ها وبخش های دیگردو وجهی بودن عقل را یادآوری کرده وگاه قائل به عقل جزوی وعقل کلی شده است تا این دو معنا با هم مشتبه نشوند مثلا توجه باشد به اینکه "عقل جزئی عقل استنتاج نیست" ویا "عقل جزئی عفل را بد نام کرد"
حال میگوئیم تنها عقل نیست که دو معنی یا دو وجه دارد مفاهیم بسیار دیگری مانند عشق ومحبت. ترس .فکر واندیشه .تد بیر .بینش و... وحالات مختلفی مانند غم و شادی .بزرگی .شجاعت کمال وترقی
وتقریبا همه صفاتی مانند تواضع .اطاعت رقابت وامید ویا س وغیره که اگر بشماریم از سد افزون است همچنان دو وجهی است وبی توجهی به آنها باعث سوء تفاهم ویا سرگردانی میشود
مثلا دو وجهی بودن عشق برای همه ما روشن است ومیدانیم که عشق های جوانی یاعشق به زینت های دنیائی با عشق به حقیقت ومحبوب ازلی تفاوت یا منافات دارد ولی در آثار شعرا بدرستی از هم تفکیک نمیشود
در باره محبت هم وجه سالم وناسالم یا محبت حقیقی ومحبت نفسانی بسیار اهمیت دارد مثلا محبتی که از خود خواهی صادر شود سازنده نیست وبرای کودک زیان دارد همه مربیان تاکید میکنند که باید به طفل محبت کرد ونمیگویند چه نوع محبتی باید اعما ل شود
موضوع حساستر ازاین مسئله ترس وخوف است که در کلام امیر مومنان بزرگترین گناه قلمداد شده
از طرف دیگرمیدانیم که قرآن کریم ترسا ننده است اما بدیهی است که این دو نو ع ترس ماهیت متفاوت دارد یکی از نفس برمیخیزد ودیگری از ادراکات عالی انسان سرچشمه میگیرد واین دو حالت متضاد یکدیگرند ترس نوع اول انسان را سست ومستاصل میکند وعامل فساد است وترس نوع دیگربه او نورانیت وتعادل مبخشد وعجیب است که در شرح وتفسیر قرآن به این موضوع اهمیت داده نمیشود البته سخن از ترس مذموم وترس ممدوح گاه مطرح است اما اهمیتی به آن داده نمیشود
مسئله دیگرفکر وانیشه است که وجه نفسانی وعقلانی دارد اهل معرفت میگویند فکر باید متوقف شود تا انسان به آرامش برسد مولوی در جای دیگر گوید
در تضرع کوش و در افنای خویش
کز تفکر جز صور ناسد به پیش
ومیدانیم در نمازبرای حضورقلب هرگونه فکر وخیالی باید متوقف شود
ازطرفی میدانیم که قرآن کریم امر به تفکر وتعقل کرده است لذا دو وجهی بودن فکر واندیشه باید مورد توجه باشد که اشکال پیش نیاید ومعمولاتوجه نمیشود
مثالهای صفات اخلاقی زیاد است مثلا شجاعت معنی دو گانه دارد واگر به معنی بی باکی باشد بد است
ویا بزرگی گاه به معنی بزرگواریست گاه به معنی تکبر وتواضع گاه احساس خفت است وگاه ادب وانسانیت ودرمواعظ باید مورد توجه باشد وقس سایرصفات وحالات انسانی که در اینجا مجا ل شرح بیشتر نیست

1387/02/01 06:05
فضل الله شهیدی

در بیتی که در حاشیه آمده "ناید"جای" ناسد "درست است

1392/10/06 01:01
امین کیخا

دیرینه شدن خوراک یعنی مانده شدن ولی لغت تبست را هم داریم یعنی تباه و معمولا با تباه بکار می رود . ولی لغت زیبا تر ناتبست است یعنی فسادناپذیر .

1402/03/12 21:06
زهیر

در تأیید پنج بیت آخر به این حدیث‌ها توجه بفرمایین:

 

۱- امام علی علیه السّلام: لَیسَ الْعِلْمُ فی السَّماءِ فَینْزِلَ إلَیکمْ، وَ لا فی تُخومِ الارْضِ فَیخْرُجَ لَکمْ؛ وَ لَکنَّ الْعِلْمَ مَجْبولٌ فی قُلوبِکمْ تَأَدَّبُوا بِآدابِ الرّوحانیینَ یظْهَرْ لَکم‏.

ترجمه: علم در آسمان نیست که بر شما نازل شود و نه در زمین تا استخراج شود، بلکه علم خو گرفته در قلب‌هایتان است، مؤدّب به آداب روحانی شوید تا برایتان ظاهر شود.

سند حدیث: الحقائق فی محاسن الاخلاق‏‏

 

۲- رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً إِلاَّ جَرَتْ یَنَابِیعُ اَلْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ.

در حدیثی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وارد شده که حضرت فرمودند: هیچ بنده‌ای خود را چهل صبح برای خدای عزّ و جلّ خالص نکرد، مگر آن‌که چشمه‌های حکمت از قلبش بر زبانش جاری شد.

سند حدیث: عیون أخبار الرضا علیه السلام، جلد۲، صفحه ۶۹

1402/06/12 11:09
M M

چون خوری یکبار از ماکول نور

خاک ریزی بر سر نان و تنور

 

منظور از (نور) نور خورشید یا همان غذای لطیف است.

جناب مولانا اشاره به نورخواری دارند.

1403/01/04 14:04
Nima Azad

منظور مولانا در این بیت این است که غذاهایی که از جنس نور هستند یعنی میوه‌ها و سبزیجات غذای انسان است نه غلات و گوشت و....

چون خوری یکبار از ماکول نور

 

خاک ریزی بر سر نان و تنور

1403/06/11 23:09
کوروش

متاسفم بابت این کوته نظری

1403/06/11 23:09
کوروش

نیست غیر نور آدم را خورش

 

از جز آن جان نیابد پرورش

 

چجوری خونده میشه ؟

 

1403/12/06 18:03
محسن شهری

تمام حاشیه های این قطعه از عزیزان راخواندم گویا جنابشان بوسه بر کون خر زدند و اینجانب را مثنوی بی تفسیر خوشتر آمد تا تفاسیر دوستان ...

1403/12/06 22:03
رضا از کرمان

اقا کوروش درود 

 در مصرع دوم باید خواند :

از جُزِ آن، جان نیابد پرورش

یعنی بجز آن، بغیر آن جان پرورش نخواهد یافت 

شاد باشی

 

1404/01/13 07:04
عباس جنت

شهاب الدین سهروردی حکمت اشراق ویا حکمت خسروی را بنیان گذاشت.

سهروردی خود را نه‌تنها یک فیلسوف، بلکه احیاگر حکمت ایران باستان می‌دانست. او باور داشت که فلسفه مشائی یونانی اگرچه مفید است، اما فاقد باطن و روح است، و تنها با پیوند دادن آن با حکمت خسروانی می‌توان به حقیقت ناب رسید.

از نظر او، نور زرتشت همان نوری است که عارف مسلمان در سیر و سلوک خود می‌جوید. وی معتقد بود که حکمت حقیقی جهانی است، اما در شکل خالص خود نزد حکیمان ایرانی محفوظ بوده و باید بازخوانی شود.

"هر نوع حکمتی را که مبتنی بر تنویر و اشراق عقل باشد، حکمت اشراق گویند”

 . سهروردی، ( مجموعه مصنفات ) 32 ص3،ج،

این جمله‌ی سهروردی، بیانگر هسته‌ی مرکزی فلسفه‌ی اشراقی اوست. سهروردی با تأکید بر ترکیب عقل و اشراق، بر این باور است که شناخت حقیقی نه تنها از طریق تفکر منطقی و عقلانی حاصل می‌شود، بلکه نیازمند نوعی روشنایی درونی و شهود قلبی است. در این مکتب، عقل نقش راهنمای اولیه را دارد، اما نوری فراتر از عقل، که از عالم ملکوت سرچشمه می‌گیرد، عقل را هدایت و تکمیل می‌کند.

این مفهوم از اشراق، به‌ویژه در پیوند با روشنگری عقل، در دیانت نیز بازتاب می‌یابد. در آموزه‌های دینی، عقل موهبت الهی شمرده می‌شود که انسان را از سایر موجودات متمایز می‌سازد و ابزار کشف حقیقت است. عقل مانند چراغی است که در تاریکی جهان مادی روشنایی می‌بخشد، ولی همین عقل زمانی به کمال می‌رسد که با نور هدایت الهی همراه گردد. از این رو، در دیانت نیز تأکید بر تلفیق بین عقل و نور الهی—یا همان اشراق باطنی—وجود دارد.

علاوه بر این، مکتب به نوعی از "روشنگری معنوی" باور دارد که از دل عقلانیت برخاسته، اما در پرتو عشق الهی و هدایت ربانی تکامل می‌یابد. در نگاه دینی، وحی الهی نور هدایت است که بر عقل می‌تابد و انسان را به حقیقت وجود، وحدت عالم انسانی، و هدف غایی خلقت رهنمون می‌شود. این دیدگاه هماهنگ با فلسفه‌ی اشراق است که معرفت را نه صرفاً داده‌های منطقی، بلکه نورانی شدن دل و جان در پرتو حقیقت می‌داند.

از منظر تطبیقی، می‌توان گفت که فلسفه‌ی اشراق سهروردی به دنبال آن‌است که انسان را از سطح شناخت سطحی و محدود به شناختی ژرف‌تر، معنوی‌تر، و روشن‌تر برسانند. در این مسیر، عقل مانند آینه‌ای است که تا جلا نیابد و نور الهی را دریافت نکند، نمی‌تواند حقیقت را کامل بازتاب دهد. بنابراین، اشراق در حکمت سهروردی چهره از یک حقیقت‌است: نورانی شدن عقل در پرتو هدایت ازلی.

مایده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی         (مایده. =خوان. سفره     شوی= شوربا و آش)

نیست غیر نور آدم را خورش / از جز آن جان نیابد پرورش

زین خورش‌ها اندک اندک باز بر / کین غذای خر بوَد نه آنِ حر            (حر: آزاد، آزاده، آزاده خو    )

تا غذای اصل را قابل شَوی / لقمه‌های نور را آکل شوی

عکس آن نورست کین نان نان شدست / فیض آن جانست کین جان جان شدست

چون خوری یکبار از ماکول نور / خاک ریزی بر سر نان و تنور

(خوراک واقعی انسان عقل او نه نان و آش خوراک روح عقل است. نور وعقل همدیگر را تکمیل میکنند و هر دو روشنگری میکنند)

عقل دو عقلست اوّل مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / از معانی وز علوم خوب و بکر

عقل تو افزون شود بر دیگران / لیک تو باشی ز حفظ آن گران

لوح حافظ باشی اندر دور و گشت / لوح محفوظ اوست کو زین در گذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بوَد / چشمهٔ آن در میان جان بوَد

(دو نوع عقل وجود دارد اول انکه در مدرسه ودرس وکتاب میاموزیم و آن دانش ما را در عالم مادیات زیاد میکند ولی عقل دیگر بخشش یزدان است و علم روحانی که سرچشمه آن از روح انسان و لوح محفوظ "علم الهی" است

چون ز سینه آب دانش جوش کرد / نه شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کو همی‌جوشد ز خانه دم به دم

. این آب گندیده نمیشود و همیشه در حال جوشش خواهد بود. این آب از بیرون نمیاید که راهش بسته شود ولی چشمه علم الهی از درون روح باید پیدا کرد.

عقل تحصیلی مثال جویها / کان روَد در خانه‌ای از کویها

راه آبش بسته شد شد بی‌نوا / از درون خویشتن جو چشمه را