گنجور

بخش ۶۶ - حکایت آن مداح کی از جهت ناموس شکر ممدوح می‌کرد و بوی اندوه و غم اندرون او و خلاقت دلق ظاهر او می‌نمود کی آن شکرها لافست و دروغ

آن یکی با دلق آمد از عراق
باز پرسیدند یاران از فراق
گفت آری بد فراق الا سفر
بود بر من بس مبارک مژده‌ور
که خلیفه داد ده خلعت مرا
که قرینش باد صد مدح و ثنا
شکرها و حمدها بر می‌شمرد
تا که شکر از حد و اندازه ببرد
پس بگفتندش که احوال نژند
بر دروغ تو گواهی می‌دهند
تن برهنه سر برهنه سوخته
شکر را دزدیده یا آموخته
کو نشان شکر و حمد میر تو
بر سر و بر پای بی توفیر تو
گر زبانت مدح آن شه می‌تند
هفت اندامت شکایت می‌کند
در سخای آن شه و سلطان جود
مر ترا کفشی و شلواری نبود
گفت من ایثار کردم آنچ داد
میر تقصیری نکرد از افتقاد
بستدم جمله عطاها از امیر
بخش کردم بر یتیم و بر فقیر
مال دادم بستدم عمر دراز
در جزا زیرا که بودم پاک‌باز
پس بگفتندش مبارک مال رفت
چیست اندر باطنت این دود نفت
صد کراهت در درون تو چو خار
کی بود انده نشان ابتشار
کو نشان عشق و ایثار و رضا
گر درستست آنچ گفتی ما مضی
خود گرفتم مال گم شد میل کو
سیل اگر بگذشت جای سیل کو
چشم تو گر بد سیاه و جان‌فزا
گر نماند او جان‌فزا ازرق چرا
کو نشان پاک‌بازی ای ترش
بوی لاف کژ همی‌آید خمش
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
در زمین حق زراعت کردنی
تخمهای پاک آنگه دخل نی
گر نروید خوشه از روضات هو
پس چه واسع باشد ارض الله بگو
چونک این ارض فنا بی‌ریع نیست
چون بود ارض الله آن مستوسعیست
این زمین را ریع او خود بی‌حدست
دانه‌ای را کمترین خود هفصدست
حمد گفتی کو نشان حامدون
نه برونت هست اثر نه اندرون
حمد عارف مر خدا را راستست
که گواه حمد او شد پا و دست
از چه تاریک جسمش بر کشید
وز تک زندان دنیااش خرید
اطلس تقوی و نور مؤتلف
آیت حمدست او را بر کتف
وا رهیده از جهان عاریه
ساکن گلزار و عین جاریه
بر سریر سر عالی‌همتش
مجلس و جا و مقام و رتبتش
مقعد صدقی که صدیقان درو
جمله سر سبزند و شاد و تازه‌رو
حمدشان چون حمد گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار
بر بهارش چشمه و نخل و گیاه
وآن گلستان و نگارستان گواه
شاهد شاهد هزاران هر طرف
در گواهی هم‌چو گوهر بر صدف
بوی سر بد بیاید از دمت
وز سر و رو تابد ای لافی غمت
بوشناسانند حاذق در مصاف
تو به جلدی های هو کم کن گزاف
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می‌کند مکشوف راز
گل‌شکر خوردم همی‌گویی و بوی
می‌زند از سیر که یافه مگوی
هست دل مانندهٔ خانهٔ کلان
خانهٔ دل را نهان همسایگان
از شکاف روزن و دیوارها
مطلع گردند بر اسرار ما
از شکافی که ندارد هیچ وهم
صاحب خانه و ندارد هیچ سهم
از نبی بر خوان که دیو و قوم او
می‌برند از حال انسی خفیه بو
از رهی که انس از آن آگاه نیست
زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
در میان ناقدان زرقی متن
با محک ای قلب دون لافی مزن
مر محک را ره بود در نقد و قلب
که خدایش کرد امیر جسم و قلب
چون شیاطین با غلیظیهای خویش
واقف‌اند از سر ما و فکر و کیش
مسلکی دارند دزدیده درون
ما ز دزدیهای ایشان سرنگون
دم به دم خبط و زیانی می‌کنند
صاحب نقب و شکاف روزنند
پس چرا جان‌های روشن در جهان
بی‌خبر باشند از حال نهان
در سرایت کمتر از دیوان شدند
روحها که خیمه بر گردون زدند
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب محرق او مطعون شود
سرنگون از چرخ زیر افتد چنان
که شقی در جنگ از زخم سنان
آن ز رشک روحهای دل‌پسند
از فلکشان سرنگون می‌افکنند
تو اگر شلی و لنگ و کور و کر
این گمان بر روحهای مه مبر
شرم دار و لاف کم زن جان مکن
که بسی جاسوس هست آن سوی تن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی با دلق آمد از عراق
باز پرسیدند یاران از فراق
هوش مصنوعی: یک نفر با لباس خاصی از عراق آمد و دوستانش از او درباره دوری و جدایی پرسیدند.
گفت آری بد فراق الا سفر
بود بر من بس مبارک مژده‌ور
هوش مصنوعی: سخن بر این است که او می‌گوید جدایی حتماً بد است، اما سفر برای من خیلی خوشایند و مایه‌ی خوشحالی است.
که خلیفه داد ده خلعت مرا
که قرینش باد صد مدح و ثنا
هوش مصنوعی: خلیفه به من هدایایی داد و برکت و ستایشی را به من عطا کرد که همواره در کنار او باشد.
شکرها و حمدها بر می‌شمرد
تا که شکر از حد و اندازه ببرد
هوش مصنوعی: شکر و سپاسگزاری‌ها را یکی یکی در نظر می‌آورد تا جایی که دیگر نتواند همه آن‌ها را به حساب بیاورد و از حد بگذرد.
پس بگفتندش که احوال نژند
بر دروغ تو گواهی می‌دهند
هوش مصنوعی: پس به او گفتند که اوضاع نامساعد و ناگوار تو نشان‌دهنده‌ی دروغ‌هایی است که گفتی.
تن برهنه سر برهنه سوخته
شکر را دزدیده یا آموخته
هوش مصنوعی: یک فرد بی‌پرده و بدون هیچ پوششی، مانند شخصی که دچار سوختگی است، شکر را یا به دزدی برده یا آن را یاد گرفته است.
کو نشان شکر و حمد میر تو
بر سر و بر پای بی توفیر تو
هوش مصنوعی: علامت شکرگزاری و ستایش تو بر سر و پای من وجود دارد و این نشان هیچ تفاوتی ندارد.
گر زبانت مدح آن شه می‌تند
هفت اندامت شکایت می‌کند
هوش مصنوعی: اگر زبانت در تمجید آن پادشاه صحبت کند، ولی هفت حس و اعضای بدنت از آن شکایت دارند.
در سخای آن شه و سلطان جود
مر ترا کفشی و شلواری نبود
هوش مصنوعی: در بخشش و سخاوت آن پادشاه و سلطان، برای تو حتی یک کفش و شلوار هم نیافت.
گفت من ایثار کردم آنچ داد
میر تقصیری نکرد از افتقاد
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که من فداکاری کردم، اما آنچه که از دلخواه خود گرفتم، میرتقصیر از دست نادانی خود نکرد.
بستدم جمله عطاها از امیر
بخش کردم بر یتیم و بر فقیر
هوش مصنوعی: به همگان نعمت‌ها را تقسیم کردم، به یتیمان و فقیران از طرف امیر هدیه‌ای فرستادم.
مال دادم بستدم عمر دراز
در جزا زیرا که بودم پاک‌باز
هوش مصنوعی: مال و دارایی‌ام را بخشیدم و عمرم را در ازایش دادم، زیرا که در زندگی معتبر و درستکار بودم.
پس بگفتندش مبارک مال رفت
چیست اندر باطنت این دود نفت
هوش مصنوعی: پس پرسیدند که این ثروتت چه فایده‌ای دارد و در درونت چه چیزی نهفته است، این تنها دودی از نفت است.
صد کراهت در درون تو چو خار
کی بود انده نشان ابتشار
هوش مصنوعی: اگر در درون تو صدها کراهت و ناراحتی وجود دارد، مانند خاری که نشان از بدی دارد، نشانه‌ای از گسترش درد و اندوه است.
کو نشان عشق و ایثار و رضا
گر درستست آنچ گفتی ما مضی
هوش مصنوعی: اگر واقعاً آنچه گفتی درست باشد، پس باید نشانه‌های عشق، فداکاری و رضایت را پیدا کرد.
خود گرفتم مال گم شد میل کو
سیل اگر بگذشت جای سیل کو
هوش مصنوعی: مال خود را در دست گرفتم، اما گم شد. اگر سیل بیفتد، جلوتر از خودم می‌روم و نمی‌دانم کجاست.
چشم تو گر بد سیاه و جان‌فزا
گر نماند او جان‌فزا ازرق چرا
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو سیاه و جذاب است و زندگی‌بخش است، پس چرا اگر آن روح زندگی‌بخش وجود نداشته باشد، این زیبایی دیگر معنا نمی‌دهد؟
کو نشان پاک‌بازی ای ترش
بوی لاف کژ همی‌آید خمش
هوش مصنوعی: نشانه‌ای از صداقت و راستی وجود ندارد، زیرا حرف‌های ناصحیح و پیچیده به گوش می‌رسد.
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
هوش مصنوعی: درون ایثار نشانه‌های زیادی وجود دارد و نیکوکاران نیز دارای نشانه‌های مشخصی هستند.
مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف
هوش مصنوعی: اگر مال و ثروت خود را برای کمک به دیگران فدای کنید، در واقع این اقدام باعث می‌شود که برکت و زندگی جدیدی به شما باز گردد.
در زمین حق زراعت کردنی
تخمهای پاک آنگه دخل نی
هوش مصنوعی: در زمین، باید با تخم‌های پاک و سالم زراعت کنی تا نتیجه و محصول خوبی به دست آوری. اگر بخواهی نامناسب عمل کنی، نمی‌توانی به نتیجه‌ای برسید.
گر نروید خوشه از روضات هو
پس چه واسع باشد ارض الله بگو
هوش مصنوعی: اگر در باغ‌ها خوشه‌ای رشد نکند، پس چگونه زمین خدا به این وسعت می‌تواند باشد؟
چونک این ارض فنا بی‌ریع نیست
چون بود ارض الله آن مستوسعیست
هوش مصنوعی: این زمین فانی و زوال‌پذیر نیست، زیرا این سرزمین، سرزمین خداست که وسعت بی‌پایانی دارد.
این زمین را ریع او خود بی‌حدست
دانه‌ای را کمترین خود هفصدست
هوش مصنوعی: این زمین از نظر وسعت و فضا بی‌نهایت است و حتی کوچک‌ترین موجودات در آن نیز می‌توانند به تعداد زیادی وجود داشته باشند.
حمد گفتی کو نشان حامدون
نه برونت هست اثر نه اندرون
هوش مصنوعی: ستایش کردی، اما نشانی از حامدون نیست؛ نه در بیرون نشانه‌ای از او وجود دارد و نه در درون.
حمد عارف مر خدا را راستست
که گواه حمد او شد پا و دست
هوش مصنوعی: عاشق به راستی از خداوند سپاسگزار است، زیرا وجود او به عنوان گواهی بر این سپاسگزاری، پاها و دستانش را نیز در این مسیر قرار داده است.
از چه تاریک جسمش بر کشید
وز تک زندان دنیااش خرید
هوش مصنوعی: او از چه دلی تاریکی وجودش را رها کرد و از زندان این دنیای مادی آزاد شد.
اطلس تقوی و نور مؤتلف
آیت حمدست او را بر کتف
هوش مصنوعی: این بیت به طور معنایی به این اشاره دارد که تقوی و نور به گونه‌ای به هم پیوسته‌اند که مانند یک پوشش زیبا بر دوش شخص قرار دارند، و این وضعیت نشان‌دهنده‌ی اهمیت و عظمت فردی است که به حمد خداوند توسل جسته است. به عبارت دیگر، زندگی او به برکت تقوی و نور الهی، درخشان و شایسته ستایش است.
وا رهیده از جهان عاریه
ساکن گلزار و عین جاریه
هوش مصنوعی: در این دنیا که موقتی و غیرواقعی است، آزادانه در باغی زندگی می‌کند و مانند چشمه‌ای جاری است.
بر سریر سر عالی‌همتش
مجلس و جا و مقام و رتبتش
هوش مصنوعی: او در بالای تخت اندیشه و تفکر خود، جایگاه و مقام ویژه‌ای دارد.
مقعد صدقی که صدیقان درو
جمله سر سبزند و شاد و تازه‌رو
هوش مصنوعی: محلی که نیکان در آن تجمع دارند، جایی است که همه شاداب و شاداب هستند و سرزندگی در آنجا حاکم است.
حمدشان چون حمد گلشن از بهار
صد نشانی دارد و صد گیر و دار
هوش مصنوعی: ستایش آن‌ها مانند ستایش گلزار در بهار، نشانه‌ها و نشان‌هایی بسیار دارد و چالش‌ها و پیچیدگی‌های زیادی را در بر می‌گیرد.
بر بهارش چشمه و نخل و گیاه
وآن گلستان و نگارستان گواه
هوش مصنوعی: بهار با چشمه‌ها، نخل‌ها، گیاهان و باغ‌های زیبا و دل‌ربا نمایان است و اینها شهادتی برای زیبایی آن فصل هستند.
شاهد شاهد هزاران هر طرف
در گواهی هم‌چو گوهر بر صدف
هوش مصنوعی: در هر سو، چشمان زیبا و دلربا به مانند دانه‌های گرانبهایی در قفسه‌ای از صدف، گواهی بر زیبایی و جذابیت وجود دارند.
بوی سر بد بیاید از دمت
وز سر و رو تابد ای لافی غمت
هوش مصنوعی: بوی بدی از دهانت بلند می‌شود و از سر و روی تو نورانی می‌تابد، ای انسان مدعی اندوهت.
بوشناسانند حاذق در مصاف
تو به جلدی های هو کم کن گزاف
هوش مصنوعی: در نبرد با تو، کسانی که مهارت دارند، می‌دانند که باید با احتیاط عمل کنند و از انجام کارهای بی‌مورد پرهیز کنند.
تو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می‌کند مکشوف راز
هوش مصنوعی: تو به مانند ملاف (مربای خوشمزه) هستی و بوی عطری که از تو eman می‌شود، مانند بوی پیاز است که رازهای پنهان را فاش می‌کند.
گل‌شکر خوردم همی‌گویی و بوی
می‌زند از سیر که یافه مگوی
هوش مصنوعی: من از شیرینی گل لذت می‌برم و بوی خوشی از سیر به مشام می‌رسد، اما این را به کسی نگو.
هست دل مانندهٔ خانهٔ کلان
خانهٔ دل را نهان همسایگان
هوش مصنوعی: دل مانند یک خانه بزرگ است که در آن احساسات و رازهای زیادی نهفته است و همسایگان (افراد اطراف) به این رازها دسترسی ندارند.
از شکاف روزن و دیوارها
مطلع گردند بر اسرار ما
هوش مصنوعی: از روزنه‌ها و فاصله‌های دیوارها، دیگران از رازهای درون ما باخبر می‌شوند.
از شکافی که ندارد هیچ وهم
صاحب خانه و ندارد هیچ سهم
هوش مصنوعی: از جایی که هیچ تصوری نمی‌تواند آن را ببیند، صاحب خانه هم هیچ سهمی از آن ندارد.
از نبی بر خوان که دیو و قوم او
می‌برند از حال انسی خفیه بو
هوش مصنوعی: بخوان از پیامبر که جن و دیو و قوم آنان از حال انسان‌ها آگاه هستند و در خفا فعالیت می‌کنند.
از رهی که انس از آن آگاه نیست
زانک زین محسوس و زین اشباه نیست
هوش مصنوعی: از راهی که هیچ‌کس از انس و آشنا به آن خبر ندارد، زیرا این مسیر با آنچه که احساس می‌شود و شبیه آن نیست.
در میان ناقدان زرقی متن
با محک ای قلب دون لافی مزن
هوش مصنوعی: در میان منتقدان خود را نشان نده و با قلب پست خود به دیگران تهمت نزن.
مر محک را ره بود در نقد و قلب
که خدایش کرد امیر جسم و قلب
هوش مصنوعی: محک یا معیاری که در محاسبه و ارزش‌گذاری وجود دارد، در معاملات و مسائل مالی، به قلب و حقیقت معنوی متکی است که خداوند آن را به وجود آورده و به آن مقام و عظمت بخشیده است.
چون شیاطین با غلیظیهای خویش
واقف‌اند از سر ما و فکر و کیش
هوش مصنوعی: شیاطین، با تمام ویژگی‌های خود، به خوبی از افکار و عقاید ما آگاه هستند.
مسلکی دارند دزدیده درون
ما ز دزدیهای ایشان سرنگون
هوش مصنوعی: در دل ما ایده‌هایی پنهان وجود دارد که از دزدی‌های آن‌ها ناشی می‌شود و این باعث شده است که ما از این وضعیت دچار سقوط و ناامیدی شویم.
دم به دم خبط و زیانی می‌کنند
صاحب نقب و شکاف روزنند
هوش مصنوعی: هر لحظه خطا و ضرر می‌زنند، آن کسی که صاحب تونل و روزنه است.
پس چرا جان‌های روشن در جهان
بی‌خبر باشند از حال نهان
هوش مصنوعی: پس چرا افراد باصفا و باهوش در دنیا از وضعیت و احوال پنهانی بی‌خبر هستند؟
در سرایت کمتر از دیوان شدند
روحها که خیمه بر گردون زدند
هوش مصنوعی: روح‌ها کمتر از دیوان به یکدیگر ارتباط برقرار کردند، مانند اینکه چادرهایی بر آسمان برپا کرده باشند.
دیو دزدانه سوی گردون رود
از شهاب محرق او مطعون شود
هوش مصنوعی: شیاطین به طور پنهانی به آسمان می‌روند، اما به واسطهٔ ستاره‌های سوزان، مورد سرزنش قرار می‌گیرند.
سرنگون از چرخ زیر افتد چنان
که شقی در جنگ از زخم سنان
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که مشکلات و سختی‌ها بر انسان‌ها چیره می‌شود، برخی به‌طرز ناگهانی و بدون هیچ خبری به زمین می‌افتند، درست مثل کسی که در جنگ زخمی می‌شود و بر اثر ضربه‌های سهمگین به زمین می‌افتد.
آن ز رشک روحهای دل‌پسند
از فلکشان سرنگون می‌افکنند
هوش مصنوعی: برخی از موجودات آسمانی به خاطر حسادت، از عرش خود به پایین می‌افتند.
تو اگر شلی و لنگ و کور و کر
این گمان بر روحهای مه مبر
هوش مصنوعی: اگر تو دچاری به مشکلاتی همچون شلی، لنگی، کوری یا کوری باشی، نباید گمان کنی که روح‌های بزرگ و والا از تو دور خواهند شد.
شرم دار و لاف کم زن جان مکن
که بسی جاسوس هست آن سوی تن
هوش مصنوعی: شرم کن و کمتر خود را به رخ بکش، زیرا دشمنان و مراقب‌هایی در اطراف تو وجود دارند.

حاشیه ها

1392/10/06 01:01
امین کیخا

هم ابتشار را نوشته و هم مژده وری را هم معنی هستند

1392/10/06 01:01
امین کیخا

پیاز لغت دیگری هم دارد و آن سوخ است

1392/10/06 01:01
امین کیخا

زرق همان زرگ است اگر معنی زرق و برق داشته باشد. زرق عربی معنی تزریق و درفشاندن است

1394/06/28 21:08
روفیا

گفت گیرم مال کم شد میل کو
سیل اگر بگذشت جای سیل کو
براستی استعاره شگفت انگیزیست سیل به جای سخاوت ،
سخاوتی که آدمی را وادارد تا خلعت خلیفه را ایثار کند براستی به طوفانی میماند که هستی و نیستی را جمله با خود میبرد و آثار سیل بر جای می ماند .
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت

1403/06/26 06:08
کوروش

اطلس تقوی و نور مؤتلف

 

آیت حمدست او را بر کتف

 

یعنی چه