گنجور

بخش ۵۸ - چالیش عقل با نفس هم چون تنازع مجنون با ناقه میل مجنون سوی حره میل ناقه واپس سوی کره چنانک گفت مجنون هوا ناقتی خلفی و قدامی الهوی و انی و ایاها لمختلفان

هم‌چو مجنون‌اند و چون ناقه‌ش یقین
می‌کشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
عشق و سودا چونک پر بودش بُدَن
می‌نبودش چاره از بی‌خَود شدن
آنک او باشد مراقب، عقل بود
عقل را، سودای لیلی در ربود
لیک ناقه بس مراقب بود و چست
چون بدیدی او مهار خویش سست
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو سپس کردی به کره بی‌درنگ
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا
کو سپس رفتست بس فرسنگها
در سه روزه ره بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو صحبت اختیار
این دو همره یکدگر را راه‌زن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من
روزگارم رفت زین گون حالها
هم‌چو تیه و قوم موسی سالها
خطوتینی بود این ره تا وصال
مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیرسیر
سرنگون خود را از اشتر در فکند
گفت سوزیدم ز غم تا چندچند
تنگ شد بر وی بیابان فراخ
خویشتن افکند اندر سنگلاخ
آنچنان افکند خود را سخت زیر
که مخلخل گشت جسم آن دلیر
چون چنان افکند خود را سوی پست
از قضا آن لحظه پایش هم شکست
پای را بر بست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش غلطان می‌روم
زین کند نفرین حکیم خوش‌دهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
گوی شو می‌گرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
کین سفر زین پس بود جذب خدا
وان سفر بر ناقه باشد سیر ما
این چنین سیریست مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
این چنین جذبیست نی هر جذب عام
که نهادش فضل احمد والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هم‌چو مجنون‌اند و چون ناقه‌ش یقین
می‌کشد آن پیش و این واپس به کین
هوش مصنوعی: مانند مجنون هستند و همچون شتر، یکی جلو می‌رود و دیگری عقب می‌کشد به خاطر کینه‌ای که دارند.
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی کره دوان
هوش مصنوعی: عشق مجنون به لیلی او را به سوی او می‌کشاند، مانند شتری که به دنبال بچه‌اش می‌دود.
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی
ناقه گردیدی و واپس آمدی
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای مجنون از خود بی‌خبر شوی، به مانند شتر سرگردانی می‌گردی و بازمی‌گردی.
عشق و سودا چونک پر بودش بُدَن
می‌نبودش چاره از بی‌خَود شدن
هوش مصنوعی: زمانی که وجود آدمی از عشق و شوق پر شده باشد، نمی‌تواند چاره‌ای جز از خود بی‌خود شدن داشته باشد.
آنک او باشد مراقب، عقل بود
عقل را، سودای لیلی در ربود
هوش مصنوعی: آن شخصی که مراقب است، در واقع همان عقل است؛ که عقل نیز تحت تاثیر عشق لیلی قرار گرفته و به نوعی مجذوب آن شده است.
لیک ناقه بس مراقب بود و چست
چون بدیدی او مهار خویش سست
هوش مصنوعی: اما شتر همچنان مراقب و چابک بود، وقتی دید که مهارش سست شده است.
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو سپس کردی به کره بی‌درنگ
هوش مصنوعی: متوجه شدی که او غافل شد و سپس بدون درنگ به کار دیگری پرداخت.
چون به خود باز آمدی دیدی ز جا
کو سپس رفتست بس فرسنگها
هوش مصنوعی: زمانی که به خود بیاوری و به حال خود فکر کنی، متوجه می‌شوی که چقدر از آنچه که بوده‌ای فاصله گرفته‌ای.
در سه روزه ره بدین احوالها
ماند مجنون در تردد سالها
هوش مصنوعی: مجنون به مدت طولانی در حال گشت و گذار و درگیری با احساساتش بوده، اما در واقع تنها در سه روز چنین حالتی برایش پیش آمده است.
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
هوش مصنوعی: گفت ای شتر، حالا که هر دوی ما عاشق هستیم، پس با هم چه فرقی داریم که به هم نالایق باشیم؟
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو صحبت اختیار
هوش مصنوعی: تو محبت و کنترل من را نداری، پس باید از تو به‌شیوه‌ای آزادانه و با اختیار صحبت کنم.
این دو همره یکدگر را راه‌زن
گمره آن جان کو فرو ناید ز تن
هوش مصنوعی: دو همراهی که همیشه با هم هستند، در مسیر زندگی خود با چالش‌ها و موانع رو‌به‌رو می‌شوند. آن روحی که از بدن جدا می‌شود، از این مشکلات رها نمی‌گردد.
جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای
تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای
هوش مصنوعی: جان من از هجران به شدت در رنج و کمبود است و بدنم از عشق بی‌پایان به گونه‌ای سرگردان و مانند شتر بی‌پناه شده است.
جان گشاید سوی بالا بالها
در زده تن در زمین چنگالها
هوش مصنوعی: روح انسان به سوی آسمان پرواز می‌کند، در حالی که جسم او در زمین گیر کرده و دستخوش بند و زنجیرهای دنیوی است.
تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن
پس ز لیلی دور ماند جان من
هوش مصنوعی: زمانی که تو در کنار من هستی، ای کسی که برای وطن خود جان داده‌ای، دیگر چیزی برای من مهم نیست و دوری از لیلی (نماد عشق یا محبوب) برایم بی‌معنی است.
روزگارم رفت زین گون حالها
هم‌چو تیه و قوم موسی سالها
هوش مصنوعی: زندگی من در حالتی بد و نامناسب سپری می‌شود، مانند قوم موسی که سال‌ها در بی‌راهه سرگردان بودند.
خطوتینی بود این ره تا وصال
مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال
هوش مصنوعی: این مسیر گذرگاهی بود برای عشق که من در راه آن مانده‌ام، سال‌ها انتظار کشیده‌ام تا به وصال برسم.
راه نزدیک و بماندم سخت دیر
سیر گشتم زین سواری سیرسیر
هوش مصنوعی: راه نزدیک را در پیش گرفتم، اما به شدت درنگ کردم و دیر به مقصدم رسیدم. در این حین، به خاطر سوارکاری‌ام، سفرم به تأخیری طولانی افتاد.
سرنگون خود را از اشتر در فکند
گفت سوزیدم ز غم تا چندچند
هوش مصنوعی: شخصی که از روی شتر سقوط کرده، می‌گوید: تا کی باید به خاطر غم و اندوه بسوزم؟
تنگ شد بر وی بیابان فراخ
خویشتن افکند اندر سنگلاخ
هوش مصنوعی: او در بیابان وسیع، احساس گرفتاری و تنگی می‌کند و در نهایت خود را به قلب سنگلاخی می‌اندازد.
آنچنان افکند خود را سخت زیر
که مخلخل گشت جسم آن دلیر
هوش مصنوعی: او به قدری خود را به سختی به زمین انداخت که بدن آن دلیر خرد و آسیب‌دیده شد.
چون چنان افکند خود را سوی پست
از قضا آن لحظه پایش هم شکست
هوش مصنوعی: وقتی که ناگهان خودش را به سمت پایین انداخت، در همان زمان پایش هم شکست.
پای را بر بست و گفتا گو شوم
در خم چوگانش غلطان می‌روم
هوش مصنوعی: او پایش را بست و گفت: "بگذار که در میدان بازی غلط بخورم و به بازی ادامه دهم."
زین کند نفرین حکیم خوش‌دهن
بر سواری کو فرو ناید ز تن
هوش مصنوعی: نفرین حکیم سخن‌دان به مردی است که از نیکویی‌ها و ادب فراتر نمی‌رود و به بی‌احترامی می‌پردازد.
عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن بهر او اولی بود
هوش مصنوعی: عشق به مولای خود هیچ کم از عشق لیلی ندارد و پس لازم است که برای او بیشتر تلاش کنیم.
گوی شو می‌گرد بر پهلوی صدق
غلط غلطان در خم چوگان عشق
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در بازی عشق، مانند یک توپ در چوگان، به دور صداقت و حقیقت بچرخ و نیکوکارانه عمل کن. در اینجا، عشق به عنوان یک بازی توصیف شده که در آن باید با دقت و صداقت حرکت کرد.
کین سفر زین پس بود جذب خدا
وان سفر بر ناقه باشد سیر ما
هوش مصنوعی: این سفر از اکنون به سمت خداوند خواهد بود و سفر قبلی‌مان با شتر تنها حرکتی گذرا بود.
این چنین سیریست مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
هوش مصنوعی: این حالت خاصی است که از سایر موارد متفاوت است و به خاطر تلاش و کوشش انسان‌ها و جن‌ها به دست آمده است.
این چنین جذبیست نی هر جذب عام
که نهادش فضل احمد والسلام
هوش مصنوعی: این یک نوع جذب و کشش خاصی است که به هیچ وجه مشابه جذب‌های عمومی نیست و ریشه‌اش در فضیلت و بزرگی احمد (پیامبر اسلام) قرار دارد.

حاشیه ها

1392/10/04 00:01
امین کیخا

بر طرح سنگلاخ دیولاخ هم داریم یعنی جایی که دیو زیاد باشد

1394/03/28 00:05
محمد رضا

اندر این ره همره نالایقیم
بجای مصرع دوم در بیت زیر، مناسبتر می باشد
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم

1394/09/29 21:11
اسماعیل

جان گشاید سوی بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگال ها

1395/06/20 19:09
قافله باشی

راه‌زن= راه (اسم) + زن (بن مضارع)

1398/08/24 14:10
امیر

لطفا معنای ابیات را هم توضیح دهید تا برای طیف بیشتری قابل استفاده گردد و پای این سفره تعداد بیشتری بهره مند شوند.

1398/08/03 13:11
امیر

بابا تو این آبادی یه فرد ادیب پیدا نمیشه تا با توضیحاتش این گنجینه را رمز گشایی کند و به مضامین بلندش دست رسی یابیم؟!

1398/08/11 15:11
هاجر

برای تفسیر بهتر و درک معانی از کتاب شرح مثنوی نوشته ی کریم زمانی استفاده کنید.

1398/11/04 18:02
سعادت

چیکده سخن این است که تا زمانی که شما درگیر هوای نفسانی باشید
و او را نکشته باشید همواره در جنگ خواهید بود زیرا این نفس به راحتی رام نمیشود و در نتیجه باید رهایش کنید و بدون این نفس راه را ادامه دهید .

1399/06/20 19:09
ماری

تفسیر مثنوی معنوی دکتر سروش عالیه به دوستان پیشنهادمی کنم

1399/09/19 13:12
فرهاد حیدری

با درود به دوستداران گنجور، بالاخص علاقمندان به مولانا؛
برخی از دوستان طالب شرح و تفسیر هستند، لذا بنده در حد وسع، تعبیر خودم را مرقوم میکنم، البته که این تعبیر شخصی بنده هست و کوچکترین ادعایی بر صحتش نیست. با تشکر.
ابتدا معنی ظاهری:
در این شعر مولانا از مجنون سخن می‌گوید که سوار بر شتری به سوی یار خود در حرکت است، مجنون غرق در سودای لیلی و شترش حیران در پی کره اش است. به محض اینکه مجنون در فکر معشوق، حواسش مختل می شود، شتر که مترصد این حواس پرتی مجنون است، راه کج می‌کند به سمت کره ش!! تا مجنون به خود آید، فرسنگ ها از مبدا دور شده. با چنین وضعیتی، مجنون سالها در راه خواهد بود و به منزل نمی‌رسد، به همین خاطر رو به شترش گوید: من و تو هر دو عاشقیم، در حالیکه معشوق های ما در دو مسیر متضاد هستند، پس همراهی ما مناسبتی ندارد! تو نه میل با من داری نه اختیارت با من است!
از اینجا حضرت مولانا اشاراتی به دو مشبه اصلی شعرش می‌کند، درواقع مجنون استعاره از جان(یا روح آدمیست) و اشتر استعاره از تن(نفس آدمیست)، از این رو مخاطب می‌تواند به سایر مشبهات نیز پی برد، لیلی استعاره از هدف غایی آدمی در این دنیا است، درواقع به حضور رسیدن آدمی را به وصال عشق لیلی تشبیه کرده است. از طرفی هوا و هوس های نفس را به کره شتر تشبیه کرده است. لذا تا مجنون سوار بر این شتر است، نه تنها به وصال نمی‌رسد، بلکه هرلحظه از هدف دورتر می‌شود! (البته به نظر حقیر، از آنجا که اگر شتر، کره ای نداشته باشد، مهارش ممکن و در جهت هدف روان خواهد شد، پس اگر آدمی بتواند هوا و هوسش را حذف کند، می‌تواند سوار بر مرکب خود(جسم فیزیکی) نیز به وصال حق رسد. درست است جسم و تن از جنس متعالی آدمی نیست، اما اولا مرکب آدم برای گذر از این دنیاست و امانت الهیست، ثانیا نمی‌توان آن را رها کرد! لذا به نظر می‌رسد مقصود از فتادن ز شتر، خلاص کردن خود از هوا و هوس نفسانیست، خلاص کردن خود از دلبستگی های دنیوی، از درگیری هایی که مانع صلح ما با خود و دیگران می‌شود.)
حضرت مولانا در ادامه از تضادهای مجنون(جان و روح) و شتر(تن و نفس) می‌گوید. جان(روح) از هجرانِ مقصود و در فقر و نداری(کنایه از اینکه دوری از خدا، نهایت فقر و نداریست) سعی می‌کند به سمت عرش رود، اما تن و نفس مثل شتر از عشق بوته‌ی خاری(چیزی بی ارزش، کنایه از دلبستگی های دنیوی) به زمین چسبیده!! پس مجنون می‌گوید: تا وقتی تو که هلاک و دلبسته ی وطن هستی با منی، به وصل لیلی نخواهم رسید(وطن یعنی جایی که کره‌ی شتر هست، کنایه از دلبستگی های دنیای مادی است، درواقع تن و جسم فیزیکی ما به دنیای مادی تعلق دارد که معنای وطن می‌دهد. بنابراین تا وقتی ما دلبسته دنیای مادی هستیم، دلبسته ی قدرت، ثروت، همسر، فرزند، هوس های مادی و... باشیم، به وصال حق نخواهیم رسید)
مجنون ادامه می‌دهد: تا به حال با تو عمر خودم را تلف کردم، مثل قوم بنی اسرائیل که سال‌ها در بیابان دربه در بودند! بین من و مقصودم فقط دو قدم فاصله بود، اما بخاطر گیر کردن در تله ی تو، شصت سال دربه در شدم و هنوزم به عشقم نرسیدم!!
مجنون خودش را از شتر به پایین پرت می‌کند، این کار باعث می‌شود بدنش تکه تکه و زخمی شود و از قضا یک پایش هم بشکند(این ابیات کنایه از سختی فوق‌العاده‌ی دل کندن از هوا و هوس نفسانی و دلبستگی های دنیاست. حضرت مولانا به زیبایی هرچه تمام تر به شکستن پای مجنون اشاره می‌کند. مجنون می‌خواهد سفرش را پیاده طی کند و از اتفاق پایش می‌شکند، این شکستگی پا چقدر می‌تواند او را از تصمیمش برگرداند؟؟ این شکستگی پا کنایه از ریاضت بی نهایت و قدرت بسیار زیاد وسوسه های دنیوی دارد که می‌توانند آدمی را از رفتن به سمت وصال بازدارد و انسان باید مصمم و اراده ای پولادین برای وصل یار داشته باشد!!) مجنون با اراده ای هرچه تمام تر می‌گوید حالا که پایم شکسته، غلط غلطان به سمت معشوق میروم(مثل گوی در انحنای چوب چوگان، میتونه کنایه از حرکت سریع تر هم داشته باشه)
بعد حصرت مولانا می‌فرماید، به خاطر همین آن حکیم خوش سخن، نفرین می‌کند سواری را که از هوا و هوس نفسانی جدا نمی‌شود.
البته که راه سخت است، اما مگر مجنون به خاطر وصل لیلی خودش را به آب و آتش نزد؟ حال عشق مولی از عشق لیلی کم‌تر است؟ پس مث مجنون گوی شو غلط غلطان به سمت عشق برو، از مشقات و ریاضت های راه هم هراسی به دل راه نده که این راه، راه رسیدن به خداست، خداوند وقتی گوی شدن تو را ببیند(عزم جزم تو را ببیند) تو را به سمت خودش خواهد کشید(مثل چوب چوگان که گوی را با سرعت هدایت می‌کند)
این را بسیار عظیم است و پاداش وصال حق از ثواب زهد تمامی جنیان و انسیان بیشتر است. راهی هم نیست که هرکسی توان طی نمودن داشته باشد، تنها ستوده ترین و شایسته ترین ها می‌توانند به وصال حق برسند، والسلام.
مجددا تاکید می‌کنم که اینها برداشت های شخصی بنده است، اگر تعابیر حقیری چون من بر خلاف نظرات کسی است، ارزش ستیز ندارد، لذا ضمن پوزش از دلخوری احتمالی برخی از دوستان، پیشنهاد می‌دهم آن دسته از دوستان وقت گرانبهای خود را برای حقیری همچو منی هدر ندهند.
آرزوی شادمانی و سلامتی برای همگان دارم...

1400/09/16 04:12
کوروش

عالی بود سپاسگزارم ❤

1403/09/25 15:11
بهزاد فرخ زاده

درود بر شما بسیار عالی و زیبا و کامل توضیح دادید و فوق العاده خوب بود. یه توضیح کوچیک و مختصر در مورد کلمه ی وطن در وصف شتر اون دهی هست که شتر بچه اش اونجاست و در مورد مجنون واژه ی وطن همون نیستانی هست که روح از اونجا ببریده شده و وطن روح در نزد خداست در فضای عدم و نیستی

1399/11/28 08:01
شاهرخ

بخش انتهایی برنامه 845 گنج حضور توضیح مبسوطی از این بخش دارد .
Parvizshahbazi
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/11/11 06:02
Jnabosta

با سلام .احتراما
(سپس)در بین زیر اشتباه باشه و (ز پس) درست تر
فهم کردی زو که غافل گشت و دنگ
رو زپس کردی به کره بی درنگ
چون به خود باز امدی دیدی زجا
کو زپس رفتست بس فرسنگها
و همچنین در این بیت هم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از صحبت تو اختیار
اختیار معنی نمیده به نظرم اغتیار باشه به معنی از صحبت و همنشینی تو دوری کردن

1400/05/23 11:07
کوروش

بزرگترین نکته این داستان اشاره به نوع سوم از انسان هایی هست که هم عقل دارن هم نفس ، این دسته در برزخ به سر می‌برند و تا زمانی که در این حالت باشن نه به دنیا میرسن نه به آخرت یا به تعبیر بهتر هم دنیاشونو از دست میدن هم آخرت

نه در مسجد گذارندم که رند است

نه در میخانه کین خمار خام است

این دسته از آدم ها باید خیلی سریع تکلیفشون رو با خودشون مشخص کنن مثل همین مجنون که تکلیفش مشخص شد و راه خدا رو در پیش گرفت وگرنه از اینجا رونده و از اونجا مونده میشن و عاقبت جالبی نخواهند داشت .

1402/02/04 14:05
علی .

ممنونم .

1402/04/24 01:06
علی محمودی

سلام

منظور از عشق مولا چیه؟؟

1402/04/25 07:06
رضا از کرمان

سلام علی جان 

   مولانا در این بخش وعلی الخصوص بیت 13 به بعد تقابل روح خدایی ویا جان آدمی ،باتن خاکی در سفر دنیوی  را در مثال به سفر مجنون با ناقه مشابهت داده است ودر بیت 26 و 27 عشق به حضرت خداوند را  مطرح کرده و انسان گمراهی که در راه این سفر عشق ،از تن خاکی پیاده و چون گوی غلطان نگردد را، مستوجب نفرین حکیم خوش دهن میداند پس منظور عشق به خداوند است .

  شاد باشی عزیز

1402/04/28 14:06
علی محمودی

سلام حاجی رضا

تشکر

توضیحت عالی بود،ممنون.

1402/10/10 22:01
جاوید مدرس اول رافض

مولانا در این داستان چهار نماد را بکار گرفته است

۱- لیلی = عالم علوی و معنویت و وصال بحق

۲- مجنون = سالک رهرو مجذوب  به عالم علوی

۳ - ناقه = نفس اماره با نیروی غلبه جوئی

۴- کره = هوا های نفسانی شهوات و دنیا پرستی و مادیات

و بقیه داستان و ماجرای سالک و نحوه راهرویش و نتیجه

1403/05/09 03:08
کوروش

این چنین سیریست مستثنی ز جنس

 

کان فزود از اجتهاد جن و انس

 

یعنی چه

1403/05/13 03:08
کوروش

این چنین جذبیست نی هر جذب عام

 

که نهادش فضل احمد والسلام

 

تفسیر لطفا

 

 

 

1403/09/25 15:11
بهزاد فرخ زاده

میگه برای سیر الی الله باید همچین اشتیاقی داشته باشی و خودت رو از شتری که به سمت هوا و هوس میره بندازی پایین گرچه این راه سخته و ممکنه پات بشکنه و باید پاتو ببندی و غلتان غلتان مثل گوی به سمت خدا حرکت کنی و این جذب مد نظر هست نه هر جذبی.

که این اشتیاق و جذب، راه و رسم رو حضرت محمد هستش