برگردان به زبان ساده
پس سلیمان دید اندر گوشهای
نوگیاهی رسته همچون خوشهای
هوش مصنوعی: سلیمان در گوشهای دید که گیاهی تازه و سبز به صورت خوشهای روییده است.
دید بس نادر گیاهی سبز و تر
میربود آن سبزیش نور از بصر
هوش مصنوعی: درختی نادر را میبینم که سبزی و تَرَی آن، نظرها را به خود جلب کرده و زیباییاش به چشمها روشنایی میبخشد.
پس سلامش کرد در حال آن حشیش
او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش
هوش مصنوعی: او به سلامش پاسخ داد و از شادی گل کرد و شکوفا شد.
گفت نامت چیست برگو بیدهان
گفت خروب است ای شاه جهان
هوش مصنوعی: از تو میپرسم نامت چیست، بدون اینکه حرف بزنی، بگو که نام تو "خروب" است، ای پادشاه جهانیان.
گفت اندر تو چه خاصیت بوَد؟
گفت من رستم مکان ویران شود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به ویژگیها و تواناییهای فردی است. شخص پاسخ میدهد که من، مانند رستم، قدرتی دارم که میتوانم مکانهای ویران و خراب را بهبود بخشم و روحیه زندگی را به آنها بازگردانم. به نوعی، قدرت و ویژگیهای خاص خود را بیان میکند.
من که خروبم خراب منزلم
هادم بنیاد این آب و گلم
هادِم: ویرانکننده.
پس سلیمان آن زمان دانست زود
که اجل آمد سفر خواهد نمود
هوش مصنوعی: سلیمان به سرعت متوجه شد که وقت موعد نزدیک است و باید به سفر برود.
گفت تا من هستم این مسجد یقین
در خلل ناید ز آفات زمین
هوش مصنوعی: تا زمانی که من وجود دارم، این مسجد از آسیبهای زمین در امان خواهد بود.
تا که من باشم وجود من بود
مسجداقصی مخلخل کی شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که من هستم، وجود من برای مسجد الاقصی کافی است، پس آیا مخلخل (رسوایی) میتواند به وجود بیاید؟
پس که هدم مسجد ما بیگمان
نبود الا بعد مرگ ما بدان
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به ویرانی مسجد ما، پیش از آنکه ما از دنیا برویم، شک کند.
مسجدست آن دل که جسمش ساجدست
یار بد خروب هر جا مسجدست
هوش مصنوعی: دل ای که در برابر عشق خاضع و سجدهگذار است، در حقیقت همانند یک مسجد است. هر جا که محبت و عشق حضور داشته باشد، آن مکان به نوعی مقدس و با ارزش میشود.
یار بد چون رست در تو مهر او
هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو
هوش مصنوعی: اگر دوست بدی پیدا کردی که محبتش در دل تو ریشه کرده است، پس از او فاصله بگیر و صحبت کردن با او را کم کن.
برکن از بیخش که گر سر بر زند
مر ترا و مسجدت را بر کند
هوش مصنوعی: از ریشهات جدا شو، زیرا اگر از زمین بلند شود، ممکن است تو و مسجدت را از بین ببرد.
عاشقا خروب تو آمد کژی
همچو طفلان سوی کژ چون میغژی
هوش مصنوعی: عاشقها، ای عشق، به سمت تو آمدهاند، مانند کودکان که به سمت خطا میروند وقتی شاداب و سرمست هستند.
خویش مجرم دان و مجرم گو مترس
تا ندزدد از تو آن استاد درس
هوش مصنوعی: خود را به عنوان کسی که خطا کرده بشناس و به دیگران هم بگو که گناهکار هستی، تا آن معلمی که درسهای زندگی را میدهد، نتواند از تو چیزی را برباید.
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
این چنین انصاف از ناموس به
هوش مصنوعی: وقتی بگویی که چیزی نمیدانی و از دیگران میخواهی که به تو آموزش دهند، این یک نوع بیعدالتی نسبت به اصول و ارزشهاست.
از پدر آموز ای روشنجبین
ربنا گفت و ظلمنا پیش ازین
هوش مصنوعی: از پدر یاد بگیر که پیش از این، ما هم گفتیم: "پروردگارا، ما ظلم کردیم."
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لوای مکر و حیلت بر فراخت
هوش مصنوعی: او نه بهانهای آورد و نه فریبی به کار برد، نه پرچم نیرنگ و تقلبی را برافراشت.
باز آن ابلیس بحث آغاز کرد
که بدم من سرخ رو کردیم زرد
هوش مصنوعی: ابلیس دوباره به بحث و گفتگو پرداخت و گفت که من، با زرد شدن چهرهام، نشان دادم که به خودم آمدهام.
رنگ رنگ تست صباغم توی
اصل جرم و آفت و داغم توی
هوش مصنوعی: من رنگی هستم که به خواست تو به وجود آمدهام و در اصل وجودم، درد و مشکلات نهفته است.
هین بخوان رب بما اغویتنی
تا نگردی جبری و کژ کم تنی
هوش مصنوعی: بیدار باش و دعا کن خدایا، چون مرا به گمراهی کشاندی، تا از روی جبر و نادرستی به راه نروم.
بر درخت جبر تا کی بر جهی
اختیار خویش را یکسو نهی
هوش مصنوعی: این جمله به انتقاد از عدم توجه به انتخابها و تصمیمگیریهای شخصی اشاره دارد. فرد به این واقعیت میپردازد که چرا باید در برابر سرنوشت خود تسلیم شود و اختیار خویش را کنار بگذارد. به نوعی، این جمله به ما یادآوری میکند که بر سر دوراهیها و تصمیمات زندگی، باید به انتخابهای خود توجه کنیم و به آنها احترام بگذاریم.
همچو آن ابلیس و ذریات او
با خدا در جنگ و اندر گفت و گو
هوش مصنوعی: مانند ابلیس و پیروانش که با خدا در ستیز و گفتگو هستند.
چون بود اکراه با چندان خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی
هوش مصنوعی: زمانی که با وجود نارضایتی و اکراه، خوشیای وجود دارد که تو همچنان به لغزش و اشتباه ادامه میدهی.
آنچنان خوش کس رود در مکرهی
کس چنان رقصان دود در گمرهی
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی و مهارت حرکت میکند، مانند آنکه در میان راهی ناامن و پرخطر به آرامی و زیبایی قدم برمیدارد، از چنان ویژگیای برخوردار است که میتواند در سختیها نیز خود را با grace و زیبایی حفظ کند.
بیست مرده جنگ میکردی در آن
کت همیدادند پند آن دیگران
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، وقتی بیست نفر در حال جنگ بودند، دیگران به آنها نصیحت میکردند.
که صواب اینست و راه اینست و بس
کی زند طعنه مرا جز هیچکس
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که فقط این راه درست و حقیقی است و هیچکس به جز خودش نمیتواند به او انتقاد کند یا طعنه بزند. این نشاندهنده اعتماد به نفس و تسلط او بر مسیر انتخابیاش است.
کی چنین گوید کسی کو مکر هست
چون چنین جنگد کسی کو بیرهست
هوش مصنوعی: کسی که به فریب و نیرنگ متوسل میشود، هرگز نمیتواند به این صورت بجنگد، زیرا کسی که بیراه و دور از نیرنگ است، با صداقت و قدرت واقعی میجنگد.
هر چه نفست خواست داری اختیار
هر چه عقلت خواست آری اضطرار
هوش مصنوعی: هر چیزی که نفس تو بخواهد، میتوانی بهدست آوری؛ اما هر چیزی که عقل تو بخواهد، باید در شرایط ضروری بهدست بیاوری.
داند او کو نیکبخت و محرمست
زیرکی ز ابلیس و عشق از آدمست
هوش مصنوعی: او به خوبی میداند که چه کسی خوشبخت و داناست. زیرکی از ابلیس ناشی میشود و عشق از آدم گرفته شده است.
زیرکی سباحی آمد در بحار
کم رهد غرقست او پایان کار
هوش مصنوعی: زیرکی و هوش فردی مانند شناگری است که در دریاهای عمیق و خطرناک شنا میکند. اگرچه او با ذکاوت به نظر میرسد، اما در نهایت، اگر غرق شود، به پایان کارش خواهد رسید.
هل سباحت را رها کن کبر و کین
نیست جیحون نیست جو دریاست این
هوش مصنوعی: سباحت را کنار بگذار، چرا که در اینجا خبری از خودخواهی و کینه نیست. اینجا نه جیحون وجود دارد، نه جو، بلکه اینجا دریا است.
وانگهان دریای ژرف بیپناه
در رباید هفت دریا را چو کاه
هوش مصنوعی: ناگهان، دریاهای عمیق و بیپناه، هفت دریا را همچون کاهی به خود میکشد و نابود میکند.
عشق چون کشتی بود بهر خواص
کم بود آفت بود اغلب خلاص
هوش مصنوعی: عشق مانند یک کشتی است که فقط عدهای خاص توان سوار شدن بر آن را دارند. در بیشتر مواقع، این عشق باعث مشکلاتی میشود که به سختی میتوان از آنها نجات پیدا کرد.
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
زیرکی ظنست و حیرانی نظر
هوش مصنوعی: زیرکی را کنار بگذار و به جای آن حیرانی را بپذیر. زیرکی فقط به ظن و گمان میماند، اما حیرانی میتواند به درک و بینش عمیقتری منجر شود.
عقل قربان کن به پیش مصطفی
حسبی الله گو که اللهام کفی
هوش مصنوعی: عقل و اندیشهات را فدای محبت و ارادت به پیامبر کن و بگو که خداوند برای من کفایت میکند.
همچو کنعان سر ز کشتی وا مکش
که غرورش داد نفس زیرکش
هوش مصنوعی: مانند کنعان، سر را از کشتی بیرون نیاور، زیرا نفس تو را به زیر میکشد و به غرور میاندازد.
که برآیم بر سر کوه مشید
منت نوحم چرا باید کشید
هوش مصنوعی: چرا باید رنج و زحمت نابود شدن را تحمل کنم، وقتی میتوانم با قدرت و اراده خود بر قله موفقیت بایستم؟
چون رمی از منتش بر جان ما
چونک شکر و منتش گوید خدا
هوش مصنوعی: وقتی که یاد و لطف او بر جان ما تأثیر میگذارد، مانند این است که شکر و نعمتهایش را خداوند میگوید.
تو چه دانی ای غرارهٔ پر حسد
منت او را خدا هم میکشد
هوش مصنوعی: تو از چه چیزی خبر داری ای کسی که حسد میورزی؟ خداوند خودش او را حمایت میکند و به او کمک میرساند.
کاشکی او آشنا ناموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی
هوش مصنوعی: ای کاش او عشق و آشنایی را نمیآموخت، تا از امید نجات و پناهندگی بیجا در غرق شدن و کشتی نوح نمیگفتی.
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
هوش مصنوعی: ای کاش مانند یک کودک بیخبر از فریبها بودم تا بتوانم مانند کودکان به آغوش مادر پناه ببرم.
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی
هوش مصنوعی: اگر به علم و دانش کمبود داشتی، محبت و علم دل را از ولی خدا دریافت میکردی.
با چنین نوری چو پیش آری کتاب
جان وحی آسای تو آرد عتاب
هوش مصنوعی: با چنین نوری، زمانی که کتاب جان را به پیش میآوری، وحی تو با لطافت و دلنشینی، تو را در معرض انتقادات و تذکرات قرار میدهد.
چون تیمم با وجود آب دان
علم نقلی با دم قطب زمان
هوش مصنوعی: اکنون که با وجود آب، تیمم میکنم، باید بدانم که علم نقلی چه اهمیتی دارد و باید به دستورهای زمان حال توجه کنم.
خویش ابله کن تبع میرو سپس
رستگی زین ابلهی یابی و بس
هوش مصنوعی: خود را به نادانی بزن و به راه میرو، سپس از طریق همین نادانی به رهایی و آرامش خواهی رسید و کافی است.
اکثر اهل الجنه البله ای پسر
بهر این گفتهست سلطان البشر
هوش مصنوعی: بیشتر ساکنان بهشت افرادی ساده و بیپرده هستند و این مطلب را از جانب بزرگترین انسانها شنیدهایم.
زیرکی چون کبر و باد انگیز تست
ابلهی شو تا بماند دل درست
هوش مصنوعی: زیرکی تو مانند تکبر و طغیان است، اگر احمق باشی، دل پاک و بیغرضت حفظ خواهد شد.
ابلهی نه کو به مسخرگی دوتوست
ابلهی کو واله و حیران هوست
هوش مصنوعی: آدم جاهل و نادانی که فقط به سرزنش و تمسخر میپردازد، در واقع کسی است که در عشق و احساساتش گیج و سرگشته است.
ابلهاناند آن زنان دست بر
از کف ابله وز رخ یوسف نذر
هوش مصنوعی: زنانی که دست از کار نیک و عقل خود برمیدارند، مانند ابلهانی هستند که از زیبایی یوسف چشم میپوشند و از او نذر میکنند.
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقلها باری از آن سویست کوست
هوش مصنوعی: عقل را به خاطر عشق به دوست تقدیم کن. عقلها معمولاً چیزهایی از آنطرف دارند که قابل دسترسی نیست.
عقلها آن سو فرستاده عقول
مانده این سو که نه معشوقست گول
هوش مصنوعی: عقلها به سوی دیگری رفتهاند، اما عقلهای ما در اینجا ماندهاند و نمیتوانند معشوق را بفهمند یا گول بزنند.
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سو مویت سر و عقلی شود
هوش مصنوعی: اگر عقل تو از شگفتی پر پرواز کند و در هر جهتی برود، موهای تو به هم میریزد و روحت بیعقل میشود.
نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ
که دماغ و عقل روید دشت و باغ
هوش مصنوعی: در آن طرف، اندیشه و نگرانی وجود ندارد که عقل و هوش مانند دشت و باغ سرسبز رشد و شکوفایی پیدا کند.
سوی دشت از دشت نکته بشنوی
سوی باغ آیی شود نخلت روی
هوش مصنوعی: اگر به دشت بروی و از آنجا نکتهای را بشنوی و سپس به باغ بیایی، نخل تو به زیباییای شبیه خواهد شد.
اندرین ره ترک کن طاق و طرنب
تا قلاوزت نجنبد تو مجنب
هوش مصنوعی: در این مسیر، از حوصله و دقت بگذر و عجله نکن تا آرامشت از بین نرود.
هر که او بی سر بجنبد دم بود
جنبشش چون جنبش کزدم بود
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون فکر و تدبر عمل کند، حرکاتش مانند حرکتی است که تحت تأثیر دیگران انجام میدهد.
کژرو و شب کور و زشت و زهرناک
پیشهٔ او خستن اجسام پاک
هوش مصنوعی: کسی که در راه نادرست، تاریکی و زشتی حرکت میکند و کارهایش سمی و زیانآور است، باعث خستگی و آسیب به وجودهای پاک و معصوم میشود.
سر بکوب آن را که سرش این بود
خلق و خوی مستمرش این بود
هوش مصنوعی: با تمام وجود به کسی که ویژگیهایش فقط به همین شکل است، حمله کن و او را تحت فشار قرار بده.
خود صلاح اوست آن سر کوفتن
تا رهد جانریزهاش زان شومتن
هوش مصنوعی: خود فرد به صلاح اوست که باید به سختی و تلاش بپردازد تا جانش از آن وضعیت سخت نجات یابد.
واستان آن دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
هوش مصنوعی: دست دیوانه را به سلاح ببخش تا از تو راضی گردد و کارها به انصاف و درستی پیش برود.
چون سلاحش هست و عقلش نه ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند
هوش مصنوعی: وقتی که او سلاح دارد اما عقل و درک کافی ندارد، باید دست او را ببندی، وگرنه آسیبهای زیادی به بار خواهد آورد.
حاشیه ها
1392/10/03 04:01
امین کیخا
خروب فارسی است با خراب عربی ربطی ندارد و خرنوب نامش بوده است از نوبیدن و آن پهلو به خاک مالیدن ستوران است ، و خرنوب یعنی گیاهی که خران برآن خود را مالند !
چه کسی گفته خروب و خراب ربطی به هم دارند؟ که شما میگویید ربطی به هم ندارند!
1392/10/03 04:01
امین کیخا
بلیه به عربی یعنی نادان ولی بلید هم به عربی همان است .
1392/10/03 04:01
امین کیخا
طاق و طرنب باید تاک و تارم باشد یعنی درخت مو و داربستش !
طاق و طرنب
و تاک و تارم
هیچ ربطی به هم ندارند
از نظر ریشه کلمات.
جناب کیخا آنچه درمورد خروب یا خرنوب فرمودند صحیح است. اما باید توجه داشت که مولانا تعمدا بین واژه خروب و خراب تناسب و ارتباط برقرار کرده .برای رسیدن به مقصود مورد نظرش.
بتی که با این مصرع شروع میشه :زین سر از حیرت گر این عقلت رود مصرع دوم سو باید سر نوشته بشه : هر سَرِ مویت سر و عقلی شود.
همینطور مصرع اول بیت یکی مانده به آخر : واستان آن دست دیوانه سلاح باید نوشته بشه واستان از دست دیوانه سلاح
بر اساس کتاب شرح جامع کریم زمانی
با سلام.
باز هم محتاج راهنمایی ادیبان.
در اینجا مولانا میفرماید...
از پدر آموز ای روشن جبین
ربنا گفت و ظلمها پیش از این
نه بهانه کردو نه تزویر ساخت
نه لوای مکرو حیلت برفراخت.
این البته از نظر من یعنی علم تقلیدی و تحمیلی.
.
میگوید جستجو و پیگری نکن که این راهی که در آنی درست است یا غلط.
داند او که نیکبخت و محرمست...
زیرکی زابلیس و عشق از آدمست...
زیرکی بفروش و حیرانی بخر...
زیرکی ظن است و حیرانی نظر...
یعنی هر چه بزرگان و قدما و اجتماع به من میگوید را بپذیرم و چون و چرا نکنم.
همانطور که نوح به پسرش گفت ولی او قبول نکرد و نابود شد.
پس من هم اگر قبول نکنم نابود میشوم.
خوب این همه اش علم تقلیدی است ,, حتی اگر هم به حق باشد.
میگوید....
خویش ابله کن , تبع می رو سپس.....
رستگی زین ابلهی , یابی و بس......
این دارد علم تقلیدی را فریاد میزند.
و
میگوید..
عقل را قربان کن اندر عشق دوست....
.....
نیست آنسو رنج و فکرت بر دماغ...
که دماغ و عقل روید دشت و باغ...
اشاره به قصه صوفی و بستان دارد.
سوی دشت از دشت نکته بشنوی...
سوی باغ آیی شود نخلت روی....
و در آخر میگوید ..
هر کس خواست فضولی کند و تحقیق کند و چون و چرا بیاورد ....
از عقل راه بجوید .....
سر بکوب آن را که سرش این بود....
خلق و خوی مستمرش این بود...
آنوقت در صورتیکه در بخش بعد چیز دیگر میگوید...
میگوید بر مومنان واجب است تا احمقانی را که سرور شدند , به زیر بکشند و سر از زیر گلیم دراورند.
همانگونه که خدا به پیامبر چنین گفت.
پس اگر به بخش 52 بنگریم , باید در مقابل کسانی که راه راست را به ما نشان میدهند سر خم کنیم و از عقل و زیرکیمان بهره نجوییم , حال میخواهد راه درستشان کج باشد یا راست.
پس اگر اینطور هست , مسیحیان و کلیمیان و غیره حق دارند مسلمان نشوند .
خوب آنان هم مثل ما که مسلمانیم از پدرانمان , آنان هم از پدرانشان اینچنینند.
باید پیروی کنند از پدرانشان مانند پسران نوح, ...
ولکن اگر از راه علم تحقیقی و عقل و زیرکیشان پیش روند , خوب مانند بعضی که مسیحی بودند و آمدند مسلمان شدند.
چطور اینجا باید بیندیشند و عقل را سرلوحه قرار دهند ...
ولی جایی دیگر باید ابله وار و حیران , به تقلید از بزرگانشان بپردازند و در طریق الی اله قدم بگذارند؟؟
حال اگر بزرگان به کژی گرویدند , آنوقت دستور چیست؟؟
1395/08/15 10:11
هانیه سلیمی
دکتر عبدالکریم سروش در سلسله جلساتی با عنوان " مولانا شناسی" (نوار صوتی) جلسه ی 23، شرح کاملی از معنی ابله در این شعر و در بیت " اکثر اهل الجنه البله ای پسر/
بهر این گفتست سلطان البشر"
میدهد. و مراد پیامبر از بیان این حدیث که اکثر جماعت بهشتیان ابله هستند را بیان میکند. به طور کلی و خلاصه مراد از ابله، کسانی هستند که از علم ظاهری، علمی که خود حجاب می شود و باعث دوری راه وصال، مبرا هستند. در این فایل صوتی، همخوانی رای امام محمد غزالی در احیاء العلوم با مولانا راجع به این نوع علم هم تشریح شده.
مولانا خیلی بهتر از این سخنرانی، که به آن اشاره کردهاید، در یک مصرع و در چند بیت بالاتر توضیحش داده است:
کاش چون طفل از حیل جاهل بدی
خلاصه و مفید.
می فرماید زیرکی و هسیاری ناشی از عقل جزیی انسانی را که از علوم مختلف فرا گرفته است
دور بینداز و حیرانی ناشی از ملاقات خداوند را بجایش برگزین .
مراحل شناخت جهان از شک تا یقین توسط مولانا این هاست
وهم /شک / ظن / یقین ...نظر . در مرحله ظن آدم چیزی را پنجاه پنجاه می داند .هم می داند و هم نمی داند . در مرحله
یقین به تمامی می داند ولی باز هم با عقل انسانی و زیرکی .در مرحله نظر با بصیرت درونی و الهام خداوندی .
نظر همان آخرین مرحله یقین است .یعنی حق الیقین .
اساس مکتب مولانا بر حیرت عارفانه است که ناشی از عشق است و نه حیرت معمول مردم که ناشی از سرگشتگی ست
حق یارتان باد .
هادم /hādem/
معنی
ویرانکننده.
دکتر سروش از ابیات پایانی چنین خوانشی دارند:
هرکه او بی سر بجنبد دم بود
جنبش او جنبش کژدم بود
کجرو و شبرو و زشت و زهرناک
پیشه او خستن جانهای پاک
1399/11/09 21:02
مهرداد داودی mdavoudi۱۲@gmail.com
در بیت زیر هر سر مویت باشد که هر سو مویت تایپ شده
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سو مویت سر و عقلی شود
1401/04/15 12:07
محسن جهان
تفسیر بیت زیرکی بفروش و حیرانی بخر....و بیت بعد از آن:
ای انسان غرق در مادیات دنیوی، در مقابل آن قادر متعال دست از زرنگی و حیله گری بردار و در فضای بیکران عشق او سرمست و محو شو.
و بدان زیرکی و هشیاری ذهنی فقط خیال و توهم بوده، در صورتیکه حیرانی در دریای الهی، نگرشی عمیق به ذات احدیت است.
همواره عقل جزئی خود را در مقابل عقل کل و آن برگزیده خدایی (حضرت رسول ص) قربان کن، و دائم بگو خداوند کفایت کننده ما بوده و او برای ما کافی است.
1403/02/28 09:04
محمد سلماسی زاده
در این ابیات :
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سو مویت سر و عقلی شود
نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ
که دماغ و عقل روید دشت و باغ
سوی دشت از دشت نکته بشنوی
سوی باغ آیی شود نخلت روی
هم اندیشی قریبی با آموزههای عرفان شرقی وجود دارد برای نمونه در مکتب ذن می توان با حضور در لحظهی حال و رسیدن به ساتوری ، از رنج افکار ناخواسته رهید و سرزندگی عالم و آدم را مشاهده کرد ، به قول مولانا :
زین سر از حیرت گر این عقلت رود
هر سو مویت سر و عقلی شود
نیست آن سو رنج فکرت بر دماغ
که دماغ و عقل روید دشت و باغ
سوی دشت از دشت نکته بشنوی
سوی باغ آیی شود نخلت روی
با رهایی از عقل جزئی نگر که مخصوص زیرکان محاسبه گر است و رسیدن به عشقی که حیرانی می آورد ، می توان از رنج افکار ناخواسته رهید و با کل ( طبیعت / هستی / کائنات ) یکی شد در چنین وضعی است که عارف می تواند از دشت نکته بشنود ، هر سرمویش عقلی شود و از رنج افکار ناخواسته برهد.
این همان ساتوری یعنی حضور آگاهانه و اشتراک در سرزندگی جهان است
1403/02/10 09:05
محمد سلماسی زاده
در بیت : خویش ابله کن تبع می رو سپس / رستگی زین ابلهی یابی و بس
تبع به معنای پیروی کردن ( دهخدا ) است و می توان این طور معنا کرد : خود را ابله کن و از زیرکی های عاقلانه دست بردار و از دل (عشق ) پیروی کن
در همان دهخدا معنای دیگری هم برای تبع آمده : زن عاشق
عشق زنانه بیشتر به بلاهت می ماند و این نه قبح که حسن است زیرا عشق دور از زیرکی و عقل فایده نگر است
چون بگویی جاهلم تعلیم ده
این چنین انصاف از ناموس به
منظور از ناموس چیست
که صواب اینست و راه اینست و بس
کی زند طعنه مرا جز هیچکس
یعنی چه
با سلام به اهالی گنجور و مردان خرد
در اینجا ناموس میتواند هر چیزی باشد که ادمی به آن تعلق و وابستگی دارد و بگونه ای خود نمایی میکند
همچنین در بیت صواب اینست و بس...مولانا راه صواب را یکی میداند و کسی نمیتواند به او طعنه زند چون راه را یافته است و به مقام یقین رسیده است... مثل این می ماند که شما دریا را دیده باشید و دیگران که در ذهن جز مفهوم نمی دانند ، دریا و عظمتش را منکر شوند...