بخش ۴۳ - مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس ویاند و نعرهزنان کی یا لَیْتَ قَوْمي یَعْلَمونَ
آن سگی در کو گدای کور دید
حمله میآورد و دلقش میدرید
گفتهایم این را ولی باری دگر
شد مکرر بهر تاکید خبر
کور گفتش آخر آن یاران تو
بر کهند این دم شکاری صیدجو
قوم تو در کوه میگیرند گور
در میان کوی میگیری تو کور
ترک این تزویر گو شیخ نفور
آب شوری جمع کرده چند کور
کین مریدان من و من آب شور
میخورند از من همی گردند کور
آب خود شیرین کن از بحر لدن
آب بد را دام این کوران مکن
خیز شیران خدا بین گورگیر
تو چو سگ چونی بزرقی کورگیر
گور چه از صید غیر دوست دور
جمله شیر و شیرگیر و مست نور
در نظاره صید و صیادی شه
کرده ترک صید و مرده در وله
همچو مرغ مردهشان بگرفته یار
تا کند او جنس ایشان را شکار
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
خواندهای القلب بین اصبعین
مرغ مردهش را هر آنک شد شکار
چون ببیند شد شکار شهریار
هر که او زین مرغ مرده سر بتافت
دست آن صیاد را هرگز نیافت
گوید او منگر به مرداری من
عشق شه بین در نگهداری من
من نه مردارم مرا شه کشته است
صورت من شبه مرده گشته است
جنبشم زین پیش بود از بال و پر
جنبشم اکنون ز دست دادگر
جنبش فانیم بیرون شد ز پوست
جنبشم باقیست اکنون چون ازوست
هر که کژ جنبد به پیش جنبشم
گرچه سیمرغست زارش میکشم
هین مرا مرده مبین گر زندهای
در کف شاهم نگر گر بندهای
مرده زنده کرد عیسی از کرم
من به کف خالق عیسی درم
کی بمانم مرده در قبضهٔ خدا
بر کف عیسی مدار این هم روا
عیسیام لیکن هر آنکو یافت جان
از دم من او بماند جاودان
شد ز عیسی زنده لیکن باز مرد
شاد آنکو جان بدین عیسی سپرد
من عصاام در کف موسی خویش
موسیم پنهان و من پیدا به پیش
بر مسلمانان پل دریا شوم
باز بر فرعون اژدها شوم
این عصا را ای پسر تنها مبین
که عصا بیکف حق نبود چنین
موج طوفان هم عصا بد کو ز درد
طنطنهٔ جادوپرستان را بخورد
گر عصاهای خدا را بشمرم
زرق این فرعونیان را بر درم
لیک زین شیرین گیای زهرمند
ترک کن تا چند روزی میچرند
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا یابد جهنم پروری
فربهش کن آنگهش کش ای قصاب
زانک بیبرگاند در دوزخ کلاب
گر نبودی خصم و دشمن در جهان
پس بمردی خشم اندر مردمان
دوزخ آن خشمست خصمی بایدش
تا زید ور نی رحیمی بکشدش
پس بماندی لطف بیقهر و بدی
پس کمال پادشاهی کی بدی
ریشخندی کردهاند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران
تو اگر خواهی بکن هم ریشخند
چند خواهی زیست ای مردار چند
شاد باشید ای محبان در نیاز
بر همین در که شود امروز باز
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کبر
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد
تو که کرد زعفرانی زعفران
باش و آمیزش مکن با دیگران
آب میخور زعفرانا تا رسی
زعفرانی اندر آن حلوا رسی
در مکن در کرد شلغم پوز خویش
که نگردد با تو او همطبع و کیش
تو بکردی او بکردی مودعه
زانک ارض الله آمد واسعه
خاصه آن ارضی که از پهناوری
در سفر گم میشود دیو و پری
اندر آن بحر و بیابان و جبال
منقطع میگردد اوهام و خیال
این بیابان در بیابانهای او
همچو اندر بحر پر یک تای مو
آب استاده که سیرستش نهان
تازهتر خوشتر ز جوهای روان
کو درون خویش چون جان و روان
سیر پنهان دارد و پای روان
مستمع خفتست کوته کن خطاب
ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
خیز بلقیسا که بازاریست تیز
زین خسیسان کسادافکن گریز
خیز بلقیسا کنون با اختیار
پیش از آنک مرگ آرد گیر و دار
بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان
که چو دزد آیی به شحنه جانکنان
زین خران تا چند باشی نعلدزد
گر همی دزدی بیا و لعل دزد
خواهرانت یافته ملک خلود
تو گرفته ملکت کور و کبود
ای خنک آن را کزین ملکت بجست
که اجل این ملک را ویرانگرست
خیز بلقیسا بیا باری ببین
ملکت شاهان و سلطانان دین
شسته در باطن میان گلستان
ظاهر آحادی میان دوستان
بوستان با او روان هر جا رود
لیک آن از خلق پنهان میشود
میوهها لابهکنان کز من بچر
آب حیوان آمده کز من بخور
طوف میکن بر فلک بیپر و بال
همچو خورشید و چو بدر و چون هلال
چون روان باشی روان و پای نی
میخوری صد لوت و لقمهخای نی
نینهنگ غم زند بر کشتیت
نی پدید آید ز مردم زشتیت
هم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت
هم تو نیکوبخت باشی هم تو بخت
گر تو نیکوبختی و سلطان زفت
بخت غیر تست روزی بخت رفت
تو بماندی چون گدایان بینوا
دولت خود هم تو باش ای مجتبی
چون تو باشی بخت خود ای معنوی
پس تو که بختی ز خود کی گم شوی
تو ز خود کی گم شوی ای خوشخصال
چونک عین تو ترا شد ملک و مال
بخش ۴۲ - بقیهٔ قصهٔ دعوت رحمت بلقیس را: خیز بلقیسا بیا و ملک بینبخش ۴۴ - بقیهٔ عمارت کردن سلیمان علیهالسلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا: ای سلیمان مسجد اقصی بساز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن سگی در کو گدای کور دید
حمله میآورد و دلقش میدرید
هوش مصنوعی: در جایی، سگی که در کوچه پسکوچهها به دنبال غذا بود، ناگهان با خطر مواجه شد و به سرعت به دفاع از خودش پرداخت و لباس کسی را که به او نزدیک شده بود، پاره کرد.
گفتهایم این را ولی باری دگر
شد مکرر بهر تاکید خبر
هوش مصنوعی: ما این موضوع را قبلاً بیان کردهایم، اما دوباره و برای تأکید بر آن، آن را تکرار میکنیم.
کور گفتش آخر آن یاران تو
بر کهند این دم شکاری صیدجو
هوش مصنوعی: کور گفت: بالاخره آن یاران تو در این لحظه، شکارچیان تو در کجا هستند؟
قوم تو در کوه میگیرند گور
در میان کوی میگیری تو کور
هوش مصنوعی: مردم خانوادهات در کوه، آرامگاههایی درست میکنند، اما تو در کوچهها به دنبال جای خود میگردی، غافل از اینکه نمیبیینی.
ترک این تزویر گو شیخ نفور
آب شوری جمع کرده چند کور
هوش مصنوعی: ای شیخ، تزویر و نیرنگ را رها کن، زیرا آب شور تنها به بُحران و نابینایی میانجامد.
کین مریدان من و من آب شور
میخورند از من همی گردند کور
هوش مصنوعی: پیروان من در حال نوشیدن آب شور هستند و به خاطر این که از من دور میشوند، به نوعی نا آگاه و کور میگردند.
آب خود شیرین کن از بحر لدن
آب بد را دام این کوران مکن
هوش مصنوعی: آب خوش و شیرین خود را از دریای خوشی و خوبی بگیر و اجازه نده که این افراد بیخبر و نابینا، تو را به آب شور و تلخ خودشان آلوده کنند.
خیز شیران خدا بین گورگیر
تو چو سگ چونی بزرقی کورگیر
هوش مصنوعی: بیدار شو و به خود بیا، ای کسی که در مشکلات زندگی مثل یک سگ رفتار میکنی. آیا نمیبینی که در میان قویترین و شجاعترین افراد قرار داری؟ بیدلیل تسلیم مشکلات نشو و خودت را از تواناییهایت محروم نکن.
گور چه از صید غیر دوست دور
جمله شیر و شیرگیر و مست نور
هوش مصنوعی: این بیت به اهمیت و ارزش دوستی واقعی اشاره دارد. حتی اگر فردی به شکار دیگران مشغول باشد و در میان قویترینها و برترینها قرار داشته باشد، باز هم گور او (سختیهای او) از دوستی غیر معصومانی که به او نزدیک نیستند، دور است. به عبارتی، تنها عشق و دوستی واقعی میتواند انسان را از سختیها و مشکلات دور کند.
در نظاره صید و صیادی شه
کرده ترک صید و مرده در وله
هوش مصنوعی: در نگاه کردن به شکار و شکارچی، شور و حال خاصی پیدا کرده، به طوری که برایش شکار کردن و سرگرمیهای دیگر بیاهمیت شده و حالا در دشواری و شلوغی محاصره شده است.
همچو مرغ مردهشان بگرفته یار
تا کند او جنس ایشان را شکار
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که مرده است، یار آنها را در چنگال خود گرفته تا بتواند قیمت و نوع آنها را به چنگ آورد.
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
خواندهای القلب بین اصبعین
هوش مصنوعی: پرندهای که مرده است، در مضیغه و فشار به سر میبرد و در میان دو انگشت، قلبش را میخواند.
مرغ مردهش را هر آنک شد شکار
چون ببیند شد شکار شهریار
هوش مصنوعی: مرغ مرده وقتی شکار میشود، زندگیاش خاتمه مییابد، اما زمانی که شهریار او را شکار کند، به زودی متوجه میشود که تسلیم سرنوشت شده است.
هر که او زین مرغ مرده سر بتافت
دست آن صیاد را هرگز نیافت
هوش مصنوعی: هر کس که از این پرندهی مرده روی برگرداند، هرگز نمیتواند به دست آن شکارچی دست پیدا کند.
گوید او منگر به مرداری من
عشق شه بین در نگهداری من
هوش مصنوعی: او میگوید به زشتی من توجه نکن، بلکه عشق را ببین و از آن محافظت کن.
من نه مردارم مرا شه کشته است
صورت من شبه مرده گشته است
هوش مصنوعی: من دیگر زنده نیستم، من مانند مردهای هستم که به خاطر زیباییام کشته شدهام و حالا به شکل مردهای در آمدهام.
جنبشم زین پیش بود از بال و پر
جنبشم اکنون ز دست دادگر
هوش مصنوعی: جنبش و حرکتی که تا به حال داشتم به خاطر بال و پرم بود، اما اکنون این حرکت را به خاطر دستان کسی از دست دادهام.
جنبش فانیم بیرون شد ز پوست
جنبشم باقیست اکنون چون ازوست
هوش مصنوعی: حرکت من از پوست بیرون آمده است، ولی جنبش و فعالیت من هنوز ادامه دارد، چون این حرکت از خود من نشأت میگیرد.
هر که کژ جنبد به پیش جنبشم
گرچه سیمرغست زارش میکشم
هوش مصنوعی: هر کسی که به نادرستی حرکت کند، من نیز به سوی او حرکت میکنم، حتی اگر آن شخص سیمرغ باشد، من او را به زیر میکشم.
هین مرا مرده مبین گر زندهای
در کف شاهم نگر گر بندهای
هوش مصنوعی: به من به چشم مرده نگاه نکن، اگر زندهای، به شاه نگاه کن. اگر بندهای، توجه کن.
مرده زنده کرد عیسی از کرم
من به کف خالق عیسی درم
هوش مصنوعی: عیسی با لطف و بزرگواری خود مردگان را زنده میکرد، اما من که به قدرت و رحمت خالق عیسی آشنایی دارم، چه کسی میتواند به من کمک کند؟
کی بمانم مرده در قبضهٔ خدا
بر کف عیسی مدار این هم روا
هوش مصنوعی: کی میتوانم به مدت طولانی در دستان خدا مانند مردهای باقی بمانم؟ بر من که عیسی در دستانش است، این رفتار هم درست نیست.
عیسیام لیکن هر آنکو یافت جان
از دم من او بماند جاودان
هوش مصنوعی: من عیسی هستم، اما هر کسی که جان خود را از نفس من بگیرد، برای همیشه زنده میماند.
شد ز عیسی زنده لیکن باز مرد
شاد آنکو جان بدین عیسی سپرد
هوش مصنوعی: عیسی به زندگی بازگشت، اما او که جانش را به عیسی سپرده بود، شاد و خوشحال مرد.
من عصاام در کف موسی خویش
موسیم پنهان و من پیدا به پیش
هوش مصنوعی: من مانند عصای موسی در دست او هستم و درونی پنهان دارم که به خودم باز میگردد؛ در حالی که ظاهر من نمایان است و در جلو قرار دارم.
بر مسلمانان پل دریا شوم
باز بر فرعون اژدها شوم
هوش مصنوعی: من به مسلمانان کمک میکنم و مانند پلی برای عبور آنها میشوم، اما برای فرعون، مانند اژدهایی خطرناک خواهم شد.
این عصا را ای پسر تنها مبین
که عصا بیکف حق نبود چنین
هوش مصنوعی: این عصا را ای پسر، تنها به خاطر ظاهرش نگاه نکن؛ زیرا که این عصا بدون درک و ایمان به حق به این شکل نیست.
موج طوفان هم عصا بد کو ز درد
طنطنهٔ جادوپرستان را بخورد
هوش مصنوعی: طوفان با شدت موجهایش به قدری است که حتی میتواند عصای جادوگران را به درد آورد.
گر عصاهای خدا را بشمرم
زرق این فرعونیان را بر درم
هوش مصنوعی: اگر نعمتها و نعمتهای الهی را بشمارم، هیچ کدام از تزویر و فریب فرعونیان نمیتواند بر من تأثیر بگذارد.
لیک زین شیرین گیای زهرمند
ترک کن تا چند روزی میچرند
هوش مصنوعی: اما از این گیاه خوشمزه که زهرآگین است، فاصله بگیر تا چند روز دیگر در آرامش زندگی کنی.
گر نباشد جاه فرعون و سری
از کجا یابد جهنم پروری
هوش مصنوعی: اگر جاه و مقام فرعون وجود نداشت، جهنم چگونه میتوانست کسانی را که در آنجا میسوزند، تربیت کند؟
فربهش کن آنگهش کش ای قصاب
زانک بیبرگاند در دوزخ کلاب
هوش مصنوعی: گوسفند را چاق کن و سپس سر ببر، زیرا در دوزخ کسانی هستند که بدون برگ، گرفتار عذاباند.
گر نبودی خصم و دشمن در جهان
پس بمردی خشم اندر مردمان
هوش مصنوعی: اگر در جهان دشمنی و خصم وجود نداشت، خشم و کینه هم در دل مردم نمیبود.
دوزخ آن خشمست خصمی بایدش
تا زید ور نی رحیمی بکشدش
هوش مصنوعی: دوزخ همان خشم است، و برای اینکه بر کسی توفیق یابد، باید دشمنی وجود داشته باشد. و اگر رحمت و مهربانی وجود داشته باشد، او را نجات میدهد.
پس بماندی لطف بیقهر و بدی
پس کمال پادشاهی کی بدی
هوش مصنوعی: پس از آنکه خوبی و خوشی تو بدون قهر و دشمنی باقی ماند، دیگر چه زمانی کمال و پادشاهی میتواند به بدی و ناپسندی بدل شود؟
ریشخندی کردهاند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران
هوش مصنوعی: افراد منکر به تمسخر و ریشخند به گفتهها و تشبیههای افرادی که در مقام بیان و یادآوری هستند، واکنش نشان دادهاند.
تو اگر خواهی بکن هم ریشخند
چند خواهی زیست ای مردار چند
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به زندگی ادامه دهی، باید با مشکلات و سختیها روبهرو شوی و به آنها بخندی، وگرنه در این دنیا معنا نخواهد داشت.
شاد باشید ای محبان در نیاز
بر همین در که شود امروز باز
هوش مصنوعی: ای دوستان عزیز، شاد باشید در طلب و درخواستتان، چرا که امروز در این در، امکان ورود و دسترسی برای شما فراهم است.
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و کبر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در باغ وجود دارد، به اندازه سیر و کبر سرشار است و هر چیز دیگری به آن افزوده شده است.
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد
هوش مصنوعی: هر کسی با نوع خود و در شرایط خود، برای رشد و پختگی، تجربیات و یادگیریهایی را کسب میکند.
تو که کرد زعفرانی زعفران
باش و آمیزش مکن با دیگران
هوش مصنوعی: تو که از خاصیت زعفران برخورداری، باید همانند او باشی و با دیگران اختلاط نکن.
آب میخور زعفرانا تا رسی
زعفرانی اندر آن حلوا رسی
هوش مصنوعی: آب بنوش تا به زعفرانی تبدیل شوی، تا در آن حلوا به رنگ زعفرانی برسی.
در مکن در کرد شلغم پوز خویش
که نگردد با تو او همطبع و کیش
هوش مصنوعی: این شعر به گونهای به ما یادآوری میکند که خود را در مکانها یا شرایطی قرار ندهیم که مناسب ما نیستند؛ چرا که در این صورت نه تنها نمیتوانیم با دیگران پیوند و توافق برقرار کنیم، بلکه ممکن است به نوعی از آن جدا شویم و احساس بیگانگی کنیم.
تو بکردی او بکردی مودعه
زانک ارض الله آمد واسعه
هوش مصنوعی: تو کارهایی انجام دادی و او نیز کارهایی کرده است، اما خداوندی که زمین را وسیع آفریده، بر این موضوع آگاه است.
خاصه آن ارضی که از پهناوری
در سفر گم میشود دیو و پری
هوش مصنوعی: خصوصاً آن سرزمینهایی که به خاطر وسعتشان در سفرهای طولانی گم میشوند، پر از موجودات افسانهای و خیالانگیز هستند.
اندر آن بحر و بیابان و جبال
منقطع میگردد اوهام و خیال
هوش مصنوعی: در میان دریاها، بیابانها و کوههای دورافتاده، افکار و خیالات انسان از هم پاشیده و گسسته میشوند.
این بیابان در بیابانهای او
همچو اندر بحر پر یک تای مو
هوش مصنوعی: این بیابان در میان بیابانهای دیگر مانند یک تار موی تنها در دریا است.
آب استاده که سیرستش نهان
تازهتر خوشتر ز جوهای روان
هوش مصنوعی: آب راکد که زیر سطحش تازهتر و خوشمزهتر از جویهای جاری است.
کو درون خویش چون جان و روان
سیر پنهان دارد و پای روان
هوش مصنوعی: در درون خود، مانند جان و روح، زندگی و فعالیتی پنهان وجود دارد و در حقیقت، درونی عمیق و پر بار داریم که شاید خودمان هم از آن غافل باشیم.
مستمع خفتست کوته کن خطاب
ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
هوش مصنوعی: مخاطب خوابش برده، ای سخنران، صحبتهای خود را کوتاه کن و این نقاشی را کمارزش کن، مثل نقاشی روی آب.
خیز بلقیسا که بازاریست تیز
زین خسیسان کسادافکن گریز
هوش مصنوعی: بلقیس، از جا برخیز، چون در این بازار، افراد عاقلی نیستند که بتوانند به خوبی کار کنند و اینجا فقط کساد و رکود حاکم است.
خیز بلقیسا کنون با اختیار
پیش از آنک مرگ آرد گیر و دار
هوش مصنوعی: بلقیس، اکنون برخیز و خودت تصمیم بگیر قبل از آنکه مرگ نزد تو بیاید و تو را بگیرد.
بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان
که چو دزد آیی به شحنه جانکنان
هوش مصنوعی: پس از آن، مرگ به سراغ انسان میآید به طور ناگهانی و بیخبر، مانند دزدی که به طرز پنهانی و به آرامی به خانهای نفوذ میکند و جان را میگیرد.
زین خران تا چند باشی نعلدزد
گر همی دزدی بیا و لعل دزد
هوش مصنوعی: برای چه مدت میخواهی به دزدیدن نعل اسبها ادامه بدهی؟ اگر واقعاً دزدی، بیا و لعلها را که ارزش بیشتری دارند، بدزدی.
خواهرانت یافته ملک خلود
تو گرفته ملکت کور و کبود
هوش مصنوعی: خواهرانت به دارایی ابدی تو پی بردهاند، اما تو سرزمین خود را نابینا و دچار کوری و کاستی یافتهای.
ای خنک آن را کزین ملکت بجست
که اجل این ملک را ویرانگرست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که از این سرزمین فرار کند، زیرا که سرنوشت این سرزمین ویرانی است.
خیز بلقیسا بیا باری ببین
ملکت شاهان و سلطانان دین
هوش مصنوعی: بلقیس، برخیز و بیا تا پادشاهی و سلطنت دین را ببینی؛ سلطنتی که پر از عظمت و قدرت است.
شسته در باطن میان گلستان
ظاهر آحادی میان دوستان
هوش مصنوعی: در قلب گلستان، دوستیها به خوبی و زیبایی وجود دارد، اما در درون این دوستیها گاهی اوقات تنهایی و جدایی حس میشود.
بوستان با او روان هر جا رود
لیک آن از خلق پنهان میشود
هوش مصنوعی: باغ به خاطر او در هر مکان زنده و سرزنده است، اما او از چشم مردم پنهان میشود.
میوهها لابهکنان کز من بچر
آب حیوان آمده کز من بخور
هوش مصنوعی: میوهها به هم نزدیک شدهاند و از من درخواست میکنند که به آنها آب بدهم، زیرا آنها میخواهند از من تغذیه کنند.
طوف میکن بر فلک بیپر و بال
همچو خورشید و چو بدر و چون هلال
هوش مصنوعی: با قدرت و بینیاز از امکانات، همچون خورشید و ماه و هلال، در آسمان درخشان و روشن و سرزندهای.
چون روان باشی روان و پای نی
میخوری صد لوت و لقمهخای نی
هوش مصنوعی: زمانی که آزاد و سبکبال باشی، میتوانی از زندگی لذت ببری و هر لقمهای که میخوری برایت خوشایند خواهد بود.
نینهنگ غم زند بر کشتیت
نی پدید آید ز مردم زشتیت
هوش مصنوعی: غمی بزرگ دامنگیر تو شده است و این غم همچون نینهنگ، بر کشتی زندگیات فشار میآورد. این احساس ناراحتی و غم ناشی از دیدن رفتار ناپسند مردم، برای تو آزاردهنده است.
هم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت
هم تو نیکوبخت باشی هم تو بخت
هوش مصنوعی: تو هم پادشاهی و هم سرباز، هم تخت سلطنتی و هم خوشبختی، و خودت شانس و تقدیرت را رقم میزنی.
گر تو نیکوبختی و سلطان زفت
بخت غیر تست روزی بخت رفت
هوش مصنوعی: اگر تو خوشبختی و سلطنت را به دیگران نسبت میدهی، بدان که روزی این بخت و سعادت از تو خواهد رفت.
تو بماندی چون گدایان بینوا
دولت خود هم تو باش ای مجتبی
هوش مصنوعی: تو مانند گدایان بیخانمان باقی مانی، در حالی که خود نیز میتوانی صاحب قدرت و موقعیت باشی، ای مجتبی.
چون تو باشی بخت خود ای معنوی
پس تو که بختی ز خود کی گم شوی
هوش مصنوعی: وقتی تو در زندگی حضور داشته باشی و به معنویت برسید، شانس و سرنوشت خودت نیز در دستان تو خواهد بود و هیچ گاه نمیتوانی آن را گم کنی.
تو ز خود کی گم شوی ای خوشخصال
چونک عین تو ترا شد ملک و مال
هوش مصنوعی: تو چگونه میتوانی خود را گم کنی ای خوبصورت؟ زیرا همه چیزهایی که داری، در واقع مایملک و دارایی تو هستند.
حاشیه ها
1392/01/19 12:04
امین کیخا
تأکید استوار داشتن میباشد
1392/01/19 12:04
امین کیخا
بلقیس یعنی بل به اضافه گیس سرهم یعنی پرگیس و بل به معنی زیاد در بلکم هم دیده میشود بلکم در اصل بلکامه است یعنی زیاده خواه

مولانا