گنجور

بخش ۳۱ - حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد

در نغولی بود آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی می‌فشاند
می‌فتاد از جوزبن جوز اندر آب
بانگ می‌آمد همی دید او حباب
عاقلی گفتش که بگذار ای فتی
جوزها خود تشنگی آرد ترا
بیشتر در آب می‌افتد ثمر
آب در پستیست از تو دور در
تا تو از بالا فرو آیی به زور
آب جویش برده باشد تا به دور
گفت قصدم زین فشاندن جوز نیست
تیزتر بنگر برین ظاهر مه‌ایست
قصد من آنست که آید بانگ آب
هم ببینم بر سر آب این حباب
تشنه را خود شغل چه بود در جهان
گرد پای حوض گشتن جاودان
گرد جو و گرد آب و بانگ آب
هم‌چو حاجی طایف کعبهٔ صواب
هم‌چنان مقصود من زین مثنوی
ای ضیاء الحق حسام‌الدین توی
مثنوی اندر فروع و در اصول
جمله آن تست کردستی قبول
در قبول آرند شاهان نیک و بد
چون قبول آرند نبود بیش رد
چون نهالی کاشتی آبش بده
چون گشادش داده‌ای بگشا گره
قصدم از الفاظ او راز توست
قصدم از انشایش آواز توست
پیش من آوازت آواز خداست
عاشق از معشوق حاشا که جداست
اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس
هست رب‌الناس را با جان ناس
لیک گفتم ناس من نسناس نی
ناس غیر جان جان‌اشناس نی
ناس مردم باشد و کو مردمی
تو سر مردم ندیدستی دمی
ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای
لیک جسمی در تجزی مانده‌ای
ملک جسمت را چو بلقیس ای غبی
ترک کن بهر سلیمان نبی
می‌کنم لا حول نه از گفت خویش
بلک از وسواس آن اندیشه کیش
کو خیالی می‌کند در گفت من
در دل از وسواس و انکارات ظن
می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست
چون ترا در دل بضدم گفتنیست
چونک گفت من گرفتت در گلو
من خمش کردم تو آن خود بگو
آن یکی نایی خوش نی می‌زدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن
ای مسلمان خود ادب اندر طلب
نیست الا حمل از هر بی‌ادب
هر که را بینی شکایت می‌کند
که فلان کس راست طبع و خوی بد
این شکایت‌گر بدان که بدخو است
که مر آن بدخوی را او بدگو است
زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول
باشد از بدخو و بدطبعان حمول
لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست
نه پی خشم و ممارات و هواست
آن شکایت نیست هست اصلاح جان
چون شکایت کردن پیغامبران
ناحمولی انبیا از امر دان
ورنه حمالست بد را حلمشان
طبع را کشتند در حمل بدی
ناحمولی گر بود هست ایزدی
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
ای دو صد بلقیس حلمت را زبون
که اهد قومی انهم لا یعلمون

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در نغولی بود آب آن تشنه راند
بر درخت جوز جوزی می‌فشاند
هوش مصنوعی: در محلی، آب آن تشنه گیاه را به سمت درخت جوز می‌راند و جوزی از آن درخت بر روی زمین می‌افتاد.
می‌فتاد از جوزبن جوز اندر آب
بانگ می‌آمد همی دید او حباب
هوش مصنوعی: از درخت جوز، جوزهایی به آب می‌افتاد و صدای حباب‌هایی که در آب ایجاد می‌شد را می‌شنید. او این حباب‌ها را می‌دید.
عاقلی گفتش که بگذار ای فتی
جوزها خود تشنگی آرد ترا
هوش مصنوعی: عاقل به او گفت: «بهتر است که جوزها را کنار بگذاری تا این تشنگی تو را فرسوده نکند.»
بیشتر در آب می‌افتد ثمر
آب در پستیست از تو دور در
هوش مصنوعی: میوه‌ها بیشتر در آب می‌افتند؛ این به این معنی است که تأثیر آب (آب و هوا) در جایی که پست‌تر و دورتر از تو است، بیشتر است.
تا تو از بالا فرو آیی به زور
آب جویش برده باشد تا به دور
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو از بالا بیایی، آب جوی به زور تو را برده و دور می‌برد.
گفت قصدم زین فشاندن جوز نیست
تیزتر بنگر برین ظاهر مه‌ایست
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که هدف من از این کار تنها پخش جوز نیست، بلکه با دقت بیشتری به این ظاهر نگاه کن که در واقع یک ماه درخشان است.
قصد من آنست که آید بانگ آب
هم ببینم بر سر آب این حباب
هوش مصنوعی: من می‌خواهم صدای آب را بشنوم و همچنین ببینم که این حباب بر روی سطح آب چگونه قرار دارد.
تشنه را خود شغل چه بود در جهان
گرد پای حوض گشتن جاودان
هوش مصنوعی: تشنه در این دنیا چه کار می‌تواند بکند جز اینکه بی‌پایان دور حوض بچرخد و آرزو کند؟
گرد جو و گرد آب و بانگ آب
هم‌چو حاجی طایف کعبهٔ صواب
هوش مصنوعی: گرد و غبار حاصل از حرکت آب و صدای جریان آن، مشابه حالتی است که حاجی ای که به زیارت کعبه رفته است، در گرد و غبار و شوق و هیجان سفر قرار دارد.
هم‌چنان مقصود من زین مثنوی
ای ضیاء الحق حسام‌الدین توی
هوش مصنوعی: مقصود من از نوشتن این مثنوی، تویی ای نور حق، حسام‌الدین.
مثنوی اندر فروع و در اصول
جمله آن تست کردستی قبول
هوش مصنوعی: این متنی اشاره به این دارد که این کتاب (مثنوی) شامل تمام مطالب و مباحث اصلی و جزئیات همگی می‌باشد و شما آن را به خوبی درک کرده‌اید.
در قبول آرند شاهان نیک و بد
چون قبول آرند نبود بیش رد
هوش مصنوعی: شاهان هر آنچه را که نیک و بد باشد، قبول می‌کنند و هیچ چیز را رد نمی‌کنند.
چون نهالی کاشتی آبش بده
چون گشادش داده‌ای بگشا گره
هوش مصنوعی: وقتی درختی کاشتی، باید به آن آب بدهی و از آن مراقبت کنی. حالا که آن را بزرگ کرده‌ای، باید مشکلاتش را برطرف کنی و به رشد آن کمک کنی.
قصدم از الفاظ او راز توست
قصدم از انشایش آواز توست
هوش مصنوعی: من از کلمات او به دنبال راز تو هستم و هدفم از نوشته‌هایش بیان صدای توست.
پیش من آوازت آواز خداست
عاشق از معشوق حاشا که جداست
هوش مصنوعی: وقتی تو می‌خوانی، صدای تو برای من مانند صدای خداست و هیچ عشقی نمی‌تواند از محبوبش جدا باشد.
اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس
هست رب‌الناس را با جان ناس
هوش مصنوعی: اتصالی وجود دارد که قابل توصیف و مقایسه نیست و این ارتباط ویژه‌ای است که پروردگار با روح انسان‌ها برقرار می‌کند.
لیک گفتم ناس من نسناس نی
ناس غیر جان جان‌اشناس نی
هوش مصنوعی: اما گفتم مردم من مانند انسان‌های دیگر نیستند و تنها افرادی که جان‌شناس هستند، می‌توانند آن‌ها را بشناسند.
ناس مردم باشد و کو مردمی
تو سر مردم ندیدستی دمی
هوش مصنوعی: مردم عادت دارند به دیگران نگاه کنند و قضاوت کنند، اما آیا تو هیچ‌گاه به خودت و رفتارهایت نگاهی انداخته‌ای؟
ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای
لیک جسمی در تجزی مانده‌ای
هوش مصنوعی: تو وقتی سنگ پرتاب کردی، در واقع من آن را پرتاب کرده‌ام، اما تو فقط به ظواهر آن توجه کرده‌ای و به عمق ماجرا نرسیده‌ای.
ملک جسمت را چو بلقیس ای غبی
ترک کن بهر سلیمان نبی
هوش مصنوعی: ای غبی، مانند بلقیس، از جسمت بگذر و به سوی سلیمان نبی برو.
می‌کنم لا حول نه از گفت خویش
بلک از وسواس آن اندیشه کیش
هوش مصنوعی: من از ناتوانی خود سخن نمی‌گویم، بلکه به خاطر وسوسه‌ای است که آن فکر به سراغم می‌آورد.
کو خیالی می‌کند در گفت من
در دل از وسواس و انکارات ظن
هوش مصنوعی: شخصی در دلش از افکار وسواس‌گونه و تردیدها شکایت می‌کند، در حالی که دیگران فقط به حرف‌های او گوش می‌دهند و به درون او پی نمی‌برند.
می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست
چون ترا در دل بضدم گفتنیست
هوش مصنوعی: من ناچارم که بگویم هیچ راهی وجود ندارد، زیرا در دل من چیزهایی درباره تو وجود دارد که باید بیان شود.
چونک گفت من گرفتت در گلو
من خمش کردم تو آن خود بگو
هوش مصنوعی: وقتی که او گفت "من تو را در گلویم گرفتم"، من اما سکوت کردم و تو باید خودت تعبیر کنی.
آن یکی نایی خوش نی می‌زدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
هوش مصنوعی: یک نفر با نواختن نی کار می‌کرد، ناگهان از پشتش صدای بادی بلند شد.
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن
هوش مصنوعی: او نای را بر پای گذاشت و گفت: اگر تو از من بهتر می‌نوازی، پس بزن و بگذار تا صدای زیباتر را بشنویم.
ای مسلمان خود ادب اندر طلب
نیست الا حمل از هر بی‌ادب
هوش مصنوعی: ای مسلمان، برای جستجوی ادب و تربیت نیاز نیست که فقط از افراد بی‌ادب و ناپسند قطع رابطه کنی.
هر که را بینی شکایت می‌کند
که فلان کس راست طبع و خوی بد
هوش مصنوعی: هر کس که می‌بینی از دیگری گله می‌کند و می‌گوید که آن شخص دارای رفتار و خلق و خوی بدی است.
این شکایت‌گر بدان که بدخو است
که مر آن بدخوی را او بدگو است
هوش مصنوعی: شکایت‌کننده باید بداند که خود او نیز دارای روحیه بدی است، زیرا کسی که بدخلق است، همیشه در پی انتقاد از دیگران است.
زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول
باشد از بدخو و بدطبعان حمول
هوش مصنوعی: انسان خوب کسی است که در سکوت و آرامش زندگی می‌کند و در برابر بدخلق‌ها و افراد منفی تأثیر نمی‌پذیرد.
لیک در شیخ آن گله ز آمر خداست
نه پی خشم و ممارات و هواست
هوش مصنوعی: اما در مورد آن شیخ، این موضوع از خواست خدا ناشی می‌شود و نه به خاطر خشم، درگیری و هوای نفس انسان.
آن شکایت نیست هست اصلاح جان
چون شکایت کردن پیغامبران
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی شکایت می‌کند، این به خودی خود به معنای نارضایتی نیست؛ بلکه هدف از آن تأثیرگذاری و بهبود وضعیت روحی و روانی است، مشابه نحوه‌ی بیان پیامبران که از مشکلات و نواقص جامعه صحبت می‌کنند تا به اصلاح و بهبود جامعه کمک کنند.
ناحمولی انبیا از امر دان
ورنه حمالست بد را حلمشان
هوش مصنوعی: نبیان از نادانی‌ها و خطاهای مردم نمی‌گذرند و در برابر آن‌ها صبر و شکیبایی دارند، چرا که اگر صبر نمی‌کردند، کارشان به جایی نمی‌رسید و بار خطاها را نمی‌توانستند تحمل کنند.
طبع را کشتند در حمل بدی
ناحمولی گر بود هست ایزدی
هوش مصنوعی: طبیعت انسان در برابر بدی‌های غیرقابل تحمل نابود می‌شود، اگرچه وجودی الهی و برتر در زندگی‌اش وجود دارد.
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلم حق شو با همه مرغان بساز
هوش مصنوعی: ای سلیمان، با وجود زاغ و باز، صبر و بردباری را در پیش بگیر و با همه پرندگان کنار بیایی.
ای دو صد بلقیس حلمت را زبون
که اهد قومی انهم لا یعلمون
هوش مصنوعی: دو صد بلقیس، صبر و بردباری تو را به زبان می‌آورد، زیرا افرادی که در اطراف تو هستند، از علم و درک بهره‌مند نیستند.

خوانش ها

بخش ۳۱ دفتر چهارم مثنوی معنوی به خوانش مبینا جهانشاهی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"آواز اصفهان"
با صدای شهرام ناظری (آلبوم سخن تازه)

حاشیه ها

1392/10/31 15:12
امین کیخا

چه مایه این لغت جانشناس زیباست !

1393/09/07 16:12
ّهاشم

آیا مخاطب حضرت مولانا در این جا منتقدینی هست که درک درستی از محتوی و معانی و مفاهیمی را که به نقد کشیده اند ندارند و نقد را صرفا به خاطر این که خودی بنمایند !! انجان میدهند؟

1393/12/05 16:03
محمد رضا

اونایی که میگن مولانا منحرفه، بیان این شعرم بخونن...

1393/12/05 16:03
محمد رضا

( ترویج از بایزید و خرقانی و مولانا، ترویج از کفر، بدعت، تحریف، فساد، بی بند و باری، بی دینی، و بی غیرتی است.)
( مولوی منحرف است و معتقد به امامت نوعی...)
( در اینکه ایشان ’مولوی' مطالبی بسیار بد و زننده دارند، حرفی نیست.)
( برخی از آثار مولوی، از اندیشه های انحرافی سرچشمه گرفته است.)
اینا همه سخنانین که عده ای از بزرگان کشورمون زدن (بعضاً در جایگاه مرجعیت!)؛ انصافاً باید بیان این شعرو هم بخونن...

1395/04/14 22:07

ما رمیت اذ رمیت

1395/04/14 22:07

تیزتر بنگر برین ظاهر مه‌ایست

1395/04/14 22:07

اهد قومی انهم لا یعلمون

1395/04/14 22:07

هین بگو لاحول ها اندر زمان
از زبان نه تنها، بلک از عین جان

1395/07/17 02:10
سید حبیب

باسلام.
این قضیه گردو در آب انداختن تکراری بود .
در جایی دیگر هم تشنه ای از سر دیوار کلوخ در آب میانداخت.
ولکن باقی زیبا و ژرف بود.
.

1397/05/13 13:08
محمد علی لطفی

آیا لازمه نفس کشیدن، بیرون دادن نفس نمیباشد؟!..آیا میتوان بدون "خارج کردن هوای الوده داخل ریه "، نفس کشید؟!.آیا دم و "بازدم"، مکمل یکدیگر نیستند؟.آیا متناسب با "نقطه دید ما"،"دم"="باز دم "نیست؟.آیا میشود که "همزمان" هم روز باشد و هم شب ؟ آیا همین آلن در آنطرف کره زمین "شب"نیست؟.چرا مسئولین محترم رسیدگی نمیکنند؟ !..آیا چرخش زمین به دور خودش و به دور خورشید و .....، آنهم با سرعت سوت ! (شاید صوت ) با حواس چندین گانه مثل بینایی و چشایی و لمسایی و شنیداری و ......، قابل "حس " و "درک "است؟!.

1400/04/22 19:07
کوروش

آن یکی نایی خوش نی می‌زدست

ناگهان از مقعدش بادی بجست

نای را بر کون نهاد او که ز من

گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن

..................

خیلی خندیدم عالی بود خخخخ

1400/04/22 19:07
کوروش

ای مسلمان خود ادب اندر طلب

نیست الا حمل از هر بی‌ادب

هر که را بینی شکایت می‌کند

که فلان کس راست طبع و خوی بد

این شکایت‌گر بدان که بدخو است

که مر آن بدخوی را او بدگو است

زانک خوش‌خو آن بود کو در خمول

باشد از بدخو و بدطبعان حمول

........

منظور از حمل همون تحمل هست یعنی با ادب کسیه که بی ادبی دیگران رو تحمل میکنه و صداشو در نمیاره 

البته این نظر منه ک بهش مطمئن نیستم اگه کسی فکر میکنه اشتباه گفتم لطفا درستشو بگه

1402/01/21 20:03
امیر م

میشه یکی بگه این مصرع رو چطور باید خوند که وزنش جور دربیاد؟
«هم‌چو حاجی طایف کعبهٔ صواب»

1402/03/17 19:06
افسانه چراغی

درود بر شما. باید به این شکل خوانده شود:

همچو حاجی طائفِ کعبِی صواب

1402/09/02 07:12
امیر م

متشکرم

1402/03/17 19:06
افسانه چراغی

قصدم از الفاظ او، راز تو اَست

قصدم از انشایش، آواز تو اَست