گنجور

بخش ۲۵ - قصهٔ عطاری کی سنگ ترازوی او گل سرشوی بود و دزدیدن مشتری گل خوار از آن گل هنگام سنجیدن شکر دزدیده و پنهان

پیش عطاری یکی گِل‌خوار رفت
تا خَرَد اَبلوج قند خاص زفت
پس برِ عطّار طرّار دودل
موضع سنگ ترازو بود گِل
گفت گِل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
گفت با خود پیش آن‌که گِل‌خورست
سنگ چه بود گِل نکوتر از زرست
هم‌چو آن دلّاله که گفت ای پسر
نو عروسی یافتم بس خوب‌فرّ
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
کان ستیره دختر حلواگرست
گفت بهتر این چنین خود گر بود
دختر او چرب و شیرین‌تر بود
گر نداری سنگ و سنگت از گِلست
این به و به گل مرا میوه‌ی دلست
اندر آن کفه‌ی ترازو ز اعتداد
او به جای سنگ آن گِل را نهاد
پس برای کفه‌ی دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را می‌شکست
چون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند
مشتری را منتظر آنجا نشاند
رویش آن سو بود گِل‌خور ناشکفت
گِل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
ترس ترسان که نباید ناگهان
چشم او بر من فتد از امتحان
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزون‌تر دزد هین ای روی‌زرد
گر بدزدی وز گِل من می‌بری
رو که هم از پهلوی خود می‌خوری
تو همی ترسی ز من لیک از خری
من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
گرچه مشغولم چنان احمق نیم
که شکر افزون کشی تو از نیم
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل که بود
مرغ زان دانه نظر خوش می‌کند
دانه هم از دور راهش می‌زند
کز زنای چشم حظّی می‌بری
نه کباب از پهلوی خود می‌خوری
این نظر از دور چون تیرست و سَمّ
عشقت افزون می‌شود صبر تو کم
مال دنیا دام مرغان ضعیف
مِلک عُقبی دام مرغان شریف
تا بدین مِلکی که او دامست ژرف
در شکار آرند مرغان شگرف
من سلیمان می‌نخواهم مِلکتان
بلک من بِرْهانم از هر هِلکتان
کاین زمان هستید خود مملوک مِلک
مالک مِلک آن‌که بِجْهید او ز هِلک
بازگونه ای اسیر این جهان
نام خود کردی امیر این جهان
ای تو بنده‌ی این جهان محبوس جان
چند گویی خویش را خواجه‌ی جهان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش عطاری یکی گِل‌خوار رفت
تا خَرَد اَبلوج قند خاص زفت
هوش مصنوعی: یک نفر پیش عطاری رفت تا از او قند خاصی بخرد که در آن خاصیت‌های جالبی وجود داشت.
پس برِ عطّار طرّار دودل
موضع سنگ ترازو بود گِل
هوش مصنوعی: در برابر عطّار و طرز کار او، موضع سنگ ترازو و گِل، نشان‌دهنده دو حالت مختلف و متضاد است. یکی از مناظر متعادل و سنجیده و دیگری نمایانگر عدم ثبات و تردید. به نوعی اشاره به تفاوت رفتار افراد و موقعیت‌های آن‌ها دارد.
گفت گِل سنگ ترازوی منست
گر ترا میل شکر بخریدنست
هوش مصنوعی: سنگ ترازوی من خاکی است؛ اگر می‌خواهی شکر بخری، باید میل و تمایل داشته باشی.
گفت هستم در مهمی قندجو
سنگ میزان هر چه خواهی باش گو
هوش مصنوعی: گفت که در مهمانی هستم و مانند قند، شیرین و خوشم، هر طور که بخواهی می‌توانی باشی.
گفت با خود پیش آن‌که گِل‌خورست
سنگ چه بود گِل نکوتر از زرست
هوش مصنوعی: شخصی با خود فکر کرد که وقتی گِل در مقابل سنگ وجود دارد، پس چه نیازی به سنگ است؟ در واقع، گِل از طلا هم بهتر است.
هم‌چو آن دلّاله که گفت ای پسر
نو عروسی یافتم بس خوب‌فرّ
هوش مصنوعی: مانند آن دلال که گفت ای پسر، عروسی تازه و زیبا پیدا کرده‌ام.
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
کان ستیره دختر حلواگرست
هوش مصنوعی: زیباست اما یک نکته وجود دارد که او دختر حلواپز است.
گفت بهتر این چنین خود گر بود
دختر او چرب و شیرین‌تر بود
هوش مصنوعی: گفت اگر او دخترش چرب و شیرین‌تر باشد، بهتر است که این‌گونه باشد.
گر نداری سنگ و سنگت از گِلست
این به و به گل مرا میوه‌ی دلست
هوش مصنوعی: اگر سنگی نداری و سنگت از گل درست شده، این به و گل برای من مانند میوه‌ای عزیز و دلپذیر است.
اندر آن کفه‌ی ترازو ز اعتداد
او به جای سنگ آن گِل را نهاد
هوش مصنوعی: در ترازوی زندگی، به جای سنگ برای سنجش، گلی گذاشته شده است که نشان‌دهنده عدم توازن و بی‌اعتنایی به ارزش‌هاست.
پس برای کفه‌ی دیگر به دست
هم به قدر آن شکر را می‌شکست
هوش مصنوعی: برای اندازه‌گیری عادلانه، به همان اندازه که شکر را شکسته بود، باید برای طرف دیگر نیز همین کار را می‌کرد.
چون نبودش تیشه‌ای او دیر ماند
مشتری را منتظر آنجا نشاند
هوش مصنوعی: چون او تیشه‌ای نداشت، طولانی منتظر ماند و مشتری را در آنجا نگه داشت.
رویش آن سو بود گِل‌خور ناشکفت
گِل ازو پوشیده دزدیدن گرفت
هوش مصنوعی: رویش به سمت دیگر بود و گل‌هایی که هنوز نشکفته بودند، از او پوشیده شده و در حال دزدیده شدن بودند.
ترس ترسان که نباید ناگهان
چشم او بر من فتد از امتحان
هوش مصنوعی: نگران نباش، چون نمی‌خواهد که ناگهان نگاه او به من بیفتد و من در آزمون قرار بگیرم.
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزون‌تر دزد هین ای روی‌زرد
هوش مصنوعی: عطار مشاهده کرد که شخصی در حال انجام کارهایی است و او را به این موضوع مشغول کرد، برای اینکه بیشتر از حد فرار نکند، ای روی‌زرد.
گر بدزدی وز گِل من می‌بری
رو که هم از پهلوی خود می‌خوری
هوش مصنوعی: اگر دزدی و از گلی که من دارم می‌بردی، باید بدانی که خودت نیز از همان نان می‌خوری که از فراز پهلویت می‌آید.
تو همی ترسی ز من لیک از خری
من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
هوش مصنوعی: تو از من می‌ترسی، اما من هم از شتر تو می‌ترسم که کمتر از من بخورد.
گرچه مشغولم چنان احمق نیم
که شکر افزون کشی تو از نیم
هوش مصنوعی: با وجود اینکه مشغول کارهایم هستم، اما به قدری احمق نیستم که متوجه افزایش محبت و مهربانی تو نباشم.
چون ببینی مر شکر را ز آزمود
پس بدانی احمق و غافل که بود
هوش مصنوعی: وقتی شکر را از تجربه و آزمودن ببینی، متوجه خواهی شد که چه کسی احمق و غافل است.
مرغ زان دانه نظر خوش می‌کند
دانه هم از دور راهش می‌زند
هوش مصنوعی: پرنده به دانه‌ای که می‌بیند توجه می‌کند و دانه نیز از دور به او اشاره می‌کند تا او را جذب کند.
کز زنای چشم حظّی می‌بری
نه کباب از پهلوی خود می‌خوری
هوش مصنوعی: از نگاه کردن به چشم دیگران لذت می‌بری، نه از آرامشی که در کنار خودت هست.
این نظر از دور چون تیرست و سَمّ
عشقت افزون می‌شود صبر تو کم
هوش مصنوعی: این نگاه از فاصله مانند تیر است و عشق تو شدت می‌گیرد و صبر تو کم می‌شود.
مال دنیا دام مرغان ضعیف
مِلک عُقبی دام مرغان شریف
هوش مصنوعی: مال و ثروت دنیایی مانند دام‌هایی است که فقط مرغان ضعیف و کوچک را به خود جلب می‌کند، اما دارایی‌های اخروی و معنوی، شکار مرغان بزرگ و شریف است.
تا بدین مِلکی که او دامست ژرف
در شکار آرند مرغان شگرف
هوش مصنوعی: در این سرزمین که او در آنجا زندگی می‌کند، شکارچیان در پی شکار پرندگان زیبا و شگفت‌انگیز هستند.
من سلیمان می‌نخواهم مِلکتان
بلک من بِرْهانم از هر هِلکتان
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم خودتان را به عنوان پادشاه معرفی کنید، بلکه می‌خواهم دلیلی محکم و قوی از شما ببینم که برتری شما را ثابت کند.
کاین زمان هستید خود مملوک مِلک
مالک مِلک آن‌که بِجْهید او ز هِلک
هوش مصنوعی: شما اکنون درواقع بندگان و تحت سلطه کسی هستید که مالک این مِلک است، و آن کسی که از خداوند دور شود، در حقیقت به خطر می‌افتد و هلاک می‌شود.
بازگونه ای اسیر این جهان
نام خود کردی امیر این جهان
هوش مصنوعی: تو همچون پرنده‌ای اسیر این دنیا شده‌ای، و ما تو را به خاطر مقامت نام امیر این جهان را به تو داده‌ایم.
ای تو بنده‌ی این جهان محبوس جان
چند گویی خویش را خواجه‌ی جهان
هوش مصنوعی: ای تو که در این دنیا به بند هستی، چقدر می‌گویی که خود را صاحب این جهان می‌پنداری؟

حاشیه ها

1392/10/30 15:12
امین کیخا

آبلوچ و آب دندان همان آبنبات است به عربی خوزستان علوچه هم می گوییم .

1393/08/01 23:11
محسن خادمی

معنی برخی واژگان دشوار:
اَبلوج: معرب از فارسی آبلوچ . قند سفید یا شکر سفید
سَتیرِه: پوشیده
اِعتداد: بس و کافی شدن
ناشِکِفت: بی ملاحظه
به نظر می رسد در مصرع «ترس ترسان که "نباید" ناگهان» به جای کلمۀ "نباید" ، "نیاید" باشد.
هُلک: مردن و نیست شدن. هلاک شدن

1394/12/23 04:02

نتیجه گیری در چند بیت آخرین، بدین قرار می باشد. آنان که دلسپردهء دنیا و وامدار ِدلبستگی های آن هستند همانا مرغان ضعیف و آنان که دلبستگی به عقبی دارند و عافیت-طلب می باشند همانا مرغان شریف و والا منش هستند؛ منتها هر دسته به نحوی از انحا؛ شکار دام جهان مادّی می شوند. مولانا سپس خود را چو سلیمان؛ مبرا از این دو دسته برشمرده و می گوید که نه دلبسته به دنیا و نه دلبسته به رهروان عاقبت-اندیش است. چرا که عارفان عشق حضوری دارند و بیرون از گرایشات دنیوی و اخروی؛ دل به جان ِجانان بسته اند. در پایانهء غزل، مولانا دوستداران ِدنیا و عقبی را مورد خطاب و عتاب قرار داده؛ گرایشات هر دو گروه را برآمده از محاسبات و آرزومندی های ذهنیتی برمی شمارد و در مقابل؛ عارفان را بیرون از دایرهء زمان و مکان؛ در پیوند با ملکوت معرفی می کند
**********************************

1395/03/08 13:06
رضا

در پاسخ به آقای خادمی
چند بیت آخر از قول سلیمان به فرستادگان ملکه سبا است که دنباله داستان چند صفحه قبل است.

1401/07/27 15:09
مهدی رضایی

در کتاب قلب سلیم شهید دستغیب در قسمت گناه نفاق این شعر به زیبایی آمده و ایشان منافقین رو به این فرد گلخواردتعبیر کرده است که به ظاهر فکر می‌کنند که بخدا نیرنگ می‌زنند اما زهی خیال باطل که خدا هست که به ان ها نیرنگ میزند. طبق ایه142 سوره نسا