بخش ۹ - قصهٔ اهل سبا و طاغی کردن نعمت ایشان را و در رسیدن شومی طغیان و کفران در ایشان و بیان فضیلت شکر و وفا
تو نخواندی قصهٔ اهل سبا
یا بخواندی و ندیدی جز صدا
از صدا آن کوه خود آگاه نیست
سوی معنی هوشِ کُه را، راه نیست
او همی بانگی کند بی گوش و هوش
چون خمُش کردی تو، او هم شد خموش
داد حق اهل سبا را بس فراغ
صد هزاران قصر و ایوانها و باغ
شکر آن نگزاردند آن بد رگان
در وفا بودند کمتر از سگان
مر سگی را لقمهٔ نانی ز در
چون رسد بر در همیبندد کمر
پاسبان و حارس در میشود
گرچه بر وی جور و سختی میرود
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار
ور سگی آید غریبی روز و شب
آن سگانش میکنند آن دم ادب
که برو آنجا که اول منزل است
حق آن نعمت گروگان دل است
میگزندش که «برو بر جای خویش
حق آن نعمت فرو مگذار بیش»
از در دل و اهل دل آب حیات
چند نوشیدی و وا شد چشمهات
بس غذای سکر و وجد و بیخودی
از در اهل دلان بر جان زدی
باز این در را رها کردی ز حرص
گرد هر دکان همیگردی ز حرص
بر در آن منعمانِ چربدیگ
میدوی بهر ثرید مرده ریگ
چربش اینجا دان که جان فربه شود
کار نااومید اینجا به شود
بخش ۸ - فریفتن روستایی شهری را و به دعوت خواندن، به لابه و الحاح بسیار: ای برادر بود اندر ما مضیٰبخش ۱۰ - جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعهٔ عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او: صومعهٔ عیسیست خوان اهل دل
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو نخواندی قصهٔ اهل سبا
یا بخواندی و ندیدی جز صدا
هوش مصنوعی: تو داستان مردم سبا را نخواندهای یا اگر هم خواندهای، فقط صدایش را شنیدهای و به عمق آن پی نبردی.
از صدا آن کوه خود آگاه نیست
سوی معنی هوشِ کُه را، راه نیست
هوش مصنوعی: کوه از صدای خود خبر ندارد و به عمق و معنی آن پی نمیبرد؛ زیرا برای درک آن، هوش و آگاهی لازم است که ندارد.
او همی بانگی کند بی گوش و هوش
چون خمُش کردی تو، او هم شد خموش
هوش مصنوعی: او بدون اینکه کسی بشنود یا توجه کند، حرفی میزند؛ اما وقتی تو سکوت میکنی، او هم ساکت میشود.
داد حق اهل سبا را بس فراغ
صد هزاران قصر و ایوانها و باغ
هوش مصنوعی: خداوند حق اهل سبا را به فراوانی عطا کرد و به آنها شهرها و قصرهای زیبا و باغهای سرسبز بخشید.
شکر آن نگزاردند آن بد رگان
در وفا بودند کمتر از سگان
هوش مصنوعی: شکر اینکه وفاداری در بین بدخلقها کمتر از وفاداری سگها نیست.
مر سگی را لقمهٔ نانی ز در
چون رسد بر در همیبندد کمر
هوش مصنوعی: زمانی که سگی به در خانه میرسد و لقمهای نان برمیدارد، به سرعت کمربند خود را محکم میبندد و آماده میشود.
پاسبان و حارس در میشود
گرچه بر وی جور و سختی میرود
هوش مصنوعی: حفاظت و نگهبانی از چیزی ادامه دارد، حتی اگر با مشکلات و سختیها همراه باشد.
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار
هوش مصنوعی: او همواره در آن در حضور دارد و آرامش را از دست داده است، زیرا کفر اختیار دیگری را پذیرفته است.
ور سگی آید غریبی روز و شب
آن سگانش میکنند آن دم ادب
هوش مصنوعی: اگر سگی غریبه به روز و شب سر برسد، دیگر سگان با احترام و ادب به او برخورد میکنند.
که برو آنجا که اول منزل است
حق آن نعمت گروگان دل است
هوش مصنوعی: به آن مکان برو که آغاز راه است، چرا که ارزش آن نعمت در گرو دلی است که به آنجا تعلق دارد.
میگزندش که «برو بر جای خویش
حق آن نعمت فرو مگذار بیش»
هوش مصنوعی: او را میزند و میگوید: «برو و در جای خودت بمان، حق آن نعمت را بیشتر از این نادیده نگیر.»
از در دل و اهل دل آب حیات
چند نوشیدی و وا شد چشمهات
هوش مصنوعی: از عمق دل و از افرادی که دلشان زنده است، چندین بار آب حیات را نوشیدی و چشمانت باز شد.
بس غذای سکر و وجد و بیخودی
از در اهل دلان بر جان زدی
هوش مصنوعی: شما از بهترین و عمیقترین احساسات و حالاتی که از دل و جان اهل دل میجوشد، به مقدار فراوان بهرهمند شدید.
باز این در را رها کردی ز حرص
گرد هر دکان همیگردی ز حرص
هوش مصنوعی: تو بار دیگر این در را به خاطر حرص و طمع رها کردی و مرتب دور هر دکان میچرخی به خاطر حرص و ولع خود.
بر در آن منعمانِ چربدیگ
میدوی بهر ثرید مرده ریگ
هوش مصنوعی: در برابر در آن کسانی که با خوشگذرانیا ن دارند، تو به دنبال غذاهای لذیذ میروی، حتی اگر برای مردهای باشد.
چربش اینجا دان که جان فربه شود
کار نااومید اینجا به شود
هوش مصنوعی: اگر در اینجا به خوشی و آسایش توجه کنیم، روح و جان ما نیز تقویت میشود و کارهایی که در نظر داریم، به خوبی پیش میرود.
حاشیه ها
1392/08/21 23:11
تاوتک
بدرگ کنایه از ناسازگار است و مرده ریگ به معنی میراث مردگان است و کنایه ای است از امری پست
1392/09/26 23:11
امین کیخا
رگدار یعنی باغیرت
1395/11/02 22:02
آرش تبرستانی
تو نخواندی قصهٔ اهل سبا
یا بخواندی و ندیدی جز صدا
از صدا آن کوه خود آگاه نیست
سوی معنی هوش که را راه نیست
او همی بانگی کند بی گوش و هوش
چون خمش کردی تو او هم شد خموش
این جا مولوی با تمثیلی بسیار لطیف اشاره می کند که افراد کم بصیرت وقتی حکایتی را می خوانند در ظاهر آن می مانند و از معنای آن آگاهی نمی یابند مثل کوه که وقتی در آن فریاد می کشی صدای تو را انعکاس می دهد بدون اینکه بداند چه چیزی دارد میگوید
1403/09/09 15:12
محنام :)
قشنگه