بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
دویی یعنی منافقی
حکایت کرامات "دقوقی"
دقوقی عارف رسیده به حقایق و دریافتها،پیوسته در سفر بود به طوری که دو روز در یک مکان نبود.
او با شوقی آتشین در جستجوی اولیای خداوند بود.
پس از سالها سرگردانی و تشنگی،به ساحلی می رسد. در کرانه شگفت انگیز آن دریا، هفت شمع فروزان بود گه روشنایی شگفت انگیزی داشت و شعله شمعها به آسمان پرواز می کرد.ناگهان هفت شمع به یک شمع سراسر نور تبدیل شد.
باز تبدیل به هفت شمع و سپس تبدیل به هفت مرد نورانی شد که نورشان به اسمان می رود.با تحیر تمام دیدم که تبدیل به درخت شدند.هفت درخت پر برگ و پر میوه .از خود می پرسیدم چرا هر روز از کنار این درختان رد می شویم و نمی بینیم.
جلوتر رفتم، هفت درخت به یک درخت تبدیل شد و درختان صف کشیدند تا نماز جماعت بخوانند.
در این فضای بهت انگیز و حیرت افزای اهورایی هفت درخت به هفت مرد تبدیل شدند.دور هم جمع شدند نزدیک رفتم سلام کردم .به نام صدایم کردند.تعجب کردم،پاسخ دادند که مگر نمی دانی که اولیا ضمیر آدمی را می خوانند و اسرار بر آنها آشکار است.اکنون دوست داریم با تو نماز جماعت بخوانیم و تو پیشوا باشی.
در وسط نماز چشم دقوقی بر پهنه دریا افتاد .کشتی در حال غرق شدن بود.تند باد کشتی را به هم می کوبید و آواز مرگ و نیستی می آمد.
دقوقی دلش به رحم آمد و از سویدای دل دعا کرد.
دعای دقوقی در جمع هفت نور عرشی پذیرفته شد و کشتی به ساحل آمد.
هفت نور نجوا کردند که چرا در کار خداوند دخالت کردی؟؟!!
همه انکار کردند، آشکار شد که کار دقوقی بوده است.سرش را به عقب برگرداند تا نجوای شیرین آنها را بشنود ،آنها به آسمان پر کشیدند و به جان یگانه و روشنایی واحد پیوستند.
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 20
حکایت دقوقی و کراماتش 2
در این تمثیل پر رمز وراز، زیباترین مباحث سلوک بیان می شود :
-اتحاد نوری اولیا در یکی شدن نور های هفت گانه و درخت ها تمثیل شده است.
-تجلی حق در لباس خلق
-تسلیم در برابر خداوند
-فهم توانایی، بینایی و مهربانی خداوند، آنجا که دقوقی برای غرق شدگان دعا می کند یعنی از خداوند سبقت گرفته است.
گفت پیغمبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زآن سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کل چرا بر می کنید؟1935
پیامبر فرمود من پدر حقیقی شما هستم(اتحاد جانها به یک سرچشمه)
جزو از کل قطع شد بیکار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به کل بار دگر
مرده باشد، نبودش از جان خبر
جان آدمی که از جان کل یعنی پیامبر جدا شود مردار می شود.
اتحاد جان اولیا (مانند جان لطیف مولانا) با پیامبر (ص) کلید چرایی عظمت مثنوی است.
این همی گفتی چو می رفتی به راه
کن قرین خاصگانم ای اله
دقوقی هر روز در سفر بود تا یکی از اولیا را ببیند.
حضرتش گفت که ای صدر مهین
این چه عشق ست و چه استسقاست این
مهر من داری چه می جویی دگر
چون خدا با توست چون جویی بشر؟
حضرت حق به دقوقی گفت با محبت و حضور من به دنبال چه هستی؟؟!!
در میان بحر اگر بنشسته ام
طمع در آب سبو هم بسته ام
مولانا می فرماید عشق تمامیت خواه است و اولیا عاشق کل هستتد .
اگر در وسط دریا هم باشد باز شوق آب کوزه را هم دارد؛یعنی همه را ،بی نهایت را می جوید(توحید) .
کانال و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
غرة المسکن احاذره انا
انقلی یا نفس سیری للغنا
لا اعود خلق قلبی بالمکان
کی یکون خالصا فی الامتحان
یعنی چه ؟