گنجور

بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش

آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای
عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
در زمین می‌شد چو مه بر آسمان
شب‌روان راگشته زو روشن روان
در مقامی مسکنی کم ساختی
کم دو روز اندر دهی انداختی
گفت در یک خانه گر باشم دو روز
عشق آن مسکن کند در من فروز
غرة المسکن احاذره انا
انقلی یا نفس سیری للغنا
لا اعود خلق قلبی بالمکان
کی یکون خالصا فی الامتحان
روز اندر سیر بد شب در نماز
چشم اندر شاه باز او همچو باز
منقطع از خلق، نه از بد خوی
منفرد از مرد و زن، نه از دوی
مشفقی بر خلق و نافع همچو آب
خوش شفعیی و دعااش مستجاب
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
گفت پیغامبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زان سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کُل چرا بر می‌کنید
جزو از کُل قطع شد بی کار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به‌کُل بارِ دگر
مُرده باشد نبودش از جان خبر
ور بجنبد نیست آن را خود سند
عضو نو ببریده هم جنبش کند
جزو ازین کُل گر بُرد یکسو رود
این نه آن کُلست کو ناقص شود
قطع و وصل او نیاید در مَقال
چیز ناقص گفته شد بهر مثال

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای
عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
هوش مصنوعی: مردی با ظاهری زیبا و دلربا وجود دارد که عاشق است و دارای ویژگی‌های خاص و بزرگی است.
در زمین می‌شد چو مه بر آسمان
شب‌روان راگشته زو روشن روان
هوش مصنوعی: وقتی مه در زمین می‌تابد، مانند آن است که شب‌نشینان در آسمان روشن می‌شوند و زندگی می‌گیرد.
در مقامی مسکنی کم ساختی
کم دو روز اندر دهی انداختی
هوش مصنوعی: در مکانی که زندگی را کم‌تر از آنچه باید ساختی، تنها دو روز در این محیط آن‌چنان گذرانده‌ای که به زودی از آن خارج خواهی شد.
گفت در یک خانه گر باشم دو روز
عشق آن مسکن کند در من فروز
هوش مصنوعی: اگر در یک خانه به مدت دو روز بمانم، عشق در وجودم شعله‌ور خواهد شد.
غرة المسکن احاذره انا
انقلی یا نفس سیری للغنا
هوش مصنوعی: زندگی مرفه و راحت را می‌طلبم، ای نفس، به سوی پر بودن و خوشی برو.
لا اعود خلق قلبی بالمکان
کی یکون خالصا فی الامتحان
هوش مصنوعی: من هرگز خلق و خوی قلبم را در مکان‌ها تغییر نمی‌دهم، چرا که نمی‌تواند در امتحان کاملاً خالص باشد.
روز اندر سیر بد شب در نماز
چشم اندر شاه باز او همچو باز
هوش مصنوعی: روز در حال گردش و شب در حال عبادت، چشمانش مانند چشمان شاهین به دوردست‌ها می‌نگرد. او همانند یک باز است.
منقطع از خلق، نه از بد خوی
منفرد از مرد و زن، نه از دوی
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که شخص از مردم جدا و دور است، نه به خاطر اخلاق بد خود، و نه به خاطر این که از جنسیت‌های مرد و زن متمایز باشد. بلکه، او به نوعی از دیگران مستقل است.
مشفقی بر خلق و نافع همچو آب
خوش شفعیی و دعااش مستجاب
هوش مصنوعی: مهربان و سودمند به مردم باشی، مانند آب زلال که همیشه به دیگران کمک می‌کند. دعا و خواسته‌ات نیز قبول می‌شود.
نیک و بد را مهربان و مستقر
بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
هوش مصنوعی: خوبی و بدی را بهتر از مادر و پدر، مهربان و پایدار می‌دانند.
گفت پیغامبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
هوش مصنوعی: پیامبر به شما، ای بزرگواران، گفت که مانند یک پدر مهربان و دلسوز هستم.
زان سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کُل چرا بر می‌کنید
هوش مصنوعی: به همین دلیل که تمام اجزای وجود من بخشی از کل هستند، چرا باید از آن کل جدا شوید؟
جزو از کُل قطع شد بی کار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
هوش مصنوعی: اگر بخشی از یک مجموعه جدا شود، دیگر کارایی ندارد و مانند عضوی که از بدن جدا شده، بدون زندگی و فاقد ارزش می‌شود.
تا نپیوندد به‌کُل بارِ دگر
مُرده باشد نبودش از جان خبر
هوش مصنوعی: تا زمانی که دوباره به همه چیز وصل نشود، او مرده است و از وجودش هیچ خبری در جانش نیست.
ور بجنبد نیست آن را خود سند
عضو نو ببریده هم جنبش کند
هوش مصنوعی: اگر جنبشی در چیزی نباشد، حتی اگر آن چیز به تازگی جدا شده یا تغییر کرده باشد، باز هم هیچ حرکتی از آن سر نمی‌زند.
جزو ازین کُل گر بُرد یکسو رود
این نه آن کُلست کو ناقص شود
هوش مصنوعی: اگر بخشی از این کلیت برداشته شود، دیگر آن کلیت باقی نخواهد ماند و ناقص می‌شود.
قطع و وصل او نیاید در مَقال
چیز ناقص گفته شد بهر مثال
هوش مصنوعی: قطع و وصل او به هیچ وجه نمی‌تواند در گفته‌ها جا بگیرد؛ چیزی که به‌عنوان مثال مطرح شده، ناقص است.

خوانش ها

بخش ۸۵ - قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/09/05 01:12
امین کیخا

دویی یعنی منافقی

1398/07/30 08:09

حکایت کرامات "دقوقی"
دقوقی عارف رسیده به حقایق و دریافتها،پیوسته در سفر بود به طوری که دو روز در یک مکان نبود.
او با شوقی آتشین در جستجوی اولیای خداوند بود.
پس از سالها سرگردانی و تشنگی،به ساحلی می رسد. در کرانه شگفت انگیز آن دریا، هفت شمع فروزان بود گه روشنایی شگفت انگیزی داشت و شعله شمعها به آسمان پرواز می کرد.ناگهان هفت شمع به یک شمع سراسر نور تبدیل شد.
باز تبدیل به هفت شمع و سپس تبدیل به هفت مرد نورانی شد که نورشان به اسمان می رود.با تحیر تمام دیدم که تبدیل به درخت شدند.هفت درخت پر برگ و پر میوه .از خود می پرسیدم چرا هر روز از کنار این درختان رد می شویم و نمی بینیم.
جلوتر رفتم، هفت درخت به یک درخت تبدیل شد و درختان صف کشیدند تا نماز جماعت بخوانند.
در این فضای بهت انگیز و حیرت افزای اهورایی هفت درخت به هفت مرد تبدیل شدند.دور هم جمع شدند نزدیک رفتم سلام کردم .به نام صدایم کردند.تعجب کردم،پاسخ دادند که مگر نمی دانی که اولیا ضمیر آدمی را می خوانند و اسرار بر آنها آشکار است.اکنون دوست داریم با تو نماز جماعت بخوانیم و تو پیشوا باشی.
در وسط نماز چشم دقوقی بر پهنه دریا افتاد .کشتی در حال غرق شدن بود.تند باد کشتی را به هم می کوبید و آواز مرگ و نیستی می آمد.
دقوقی دلش به رحم آمد و از سویدای دل دعا کرد.
دعای دقوقی در جمع هفت نور عرشی پذیرفته شد و کشتی به ساحل آمد.
هفت نور نجوا کردند که چرا در کار خداوند دخالت کردی؟؟!!
همه انکار کردند، آشکار شد که کار دقوقی بوده است.سرش را به عقب برگرداند تا نجوای شیرین آنها را بشنود ،آنها به آسمان پر کشیدند و به جان یگانه و روشنایی واحد پیوستند.

ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 20
حکایت دقوقی و کراماتش 2
در این تمثیل پر رمز وراز، زیباترین مباحث سلوک بیان می شود :
-اتحاد نوری اولیا در یکی شدن نور های هفت گانه و درخت ها تمثیل شده است.
-تجلی حق در لباس خلق
-تسلیم در برابر خداوند
-فهم توانایی، بینایی و مهربانی خداوند، آنجا که دقوقی برای غرق شدگان دعا می کند یعنی از خداوند سبقت گرفته است.
گفت پیغمبر شما را ای مهان
چون پدر هستم شفیق و مهربان
زآن سبب که جمله اجزای منید
جزو را از کل چرا بر می کنید؟1935
پیامبر فرمود من پدر حقیقی شما هستم(اتحاد جانها به یک سرچشمه)
جزو از کل قطع شد بیکار شد
عضو از تن قطع شد مردار شد
تا نپیوندد به کل بار دگر
مرده باشد، نبودش از جان خبر
جان آدمی که از جان کل یعنی پیامبر جدا شود مردار می شود.
اتحاد جان اولیا (مانند جان لطیف مولانا) با پیامبر (ص) کلید چرایی عظمت مثنوی است.
این همی گفتی چو می رفتی به راه
کن قرین خاصگانم ای اله
دقوقی هر روز در سفر بود تا یکی از اولیا را ببیند.
حضرتش گفت که ای صدر مهین
این چه عشق ست و چه استسقاست این
مهر من داری چه می جویی دگر
چون خدا با توست چون جویی بشر؟
حضرت حق به دقوقی گفت با محبت و حضور من به دنبال چه هستی؟؟!!
در میان بحر اگر بنشسته ام
طمع در آب سبو هم بسته ام
مولانا می فرماید عشق تمامیت خواه است و اولیا عاشق کل هستتد .
اگر در وسط دریا هم باشد باز شوق آب کوزه را هم دارد؛یعنی همه را ،بی نهایت را می جوید(توحید) .
کانال و بلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1402/12/11 05:03
کوروش

غرة المسکن احاذره انا

 

انقلی یا نفس سیری للغنا

 

لا اعود خلق قلبی بالمکان

 

کی یکون خالصا فی الامتحان

 

یعنی چه ؟