گنجور

بخش ۷۶ - حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در رو می‌افتم و تو نمی‌افتی الا به نادر

گفت استر با شتر کای خوش رفیق
در فراز و شیب و در راه دقیق
تو نه آیی در سر و خوش می‌روی
من همی‌آیم بسر در چون غوی
من همی‌افتم به‌رو در هر دمی
خواه در خشکی و خواه اندر نمی
این سبب را باز گو با من که چیست
تا بدانم من که چون باید بزیست
گفت چشم من ز تو روشن‌ترست
بعد از آن هم از بلندی ناظرست
چون برآیم بر سرکوه بلند
آخر عقبه ببینم هوشمند
پس همه پستی و بالایی راه
دیده‌ام را وا نماید هم اله
هر قدم من از سر بینش نهم
از عثار و اوفتادن وا رهم
تو ببینی پیش خود یک دو سه گام
دانه بینی و نبینی رنج دام
یستوی الاعمی لدیکم و البصیر
فی المقام و النزول و المسیر
چون جنین را در شکم حق جان دهد
جذب اجزا در مزاج او نهد
از خورش او جذب اجزا می‌کند
تار و پود جسم خود را می‌تند
تا چهل سالش به‌جذب جزوها
حق حریصش کرده باشد در نما
جذب اجزا روح را تعلیم کرد
چون نداند جذب اجزا شاه فرد
جامع این ذره‌ها خورشید بود
بی غذا اجزات را داند ربود
آن زمانی که در آیی تو ز خواب
هوش و حس رفته را خواند شتاب
تا بدانی کان ازو غایب نشد
باز آید چون بفرماید که عد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت استر با شتر کای خوش رفیق
در فراز و شیب و در راه دقیق
هوش مصنوعی: استر به شتر گفت: ای رفیق خوب من، در شرایط سخت و مسیرهای دشوار همیشه همراه و همیار یکدیگر هستیم.
تو نه آیی در سر و خوش می‌روی
من همی‌آیم بسر در چون غوی
هوش مصنوعی: تو هرگز به سراغ من نمی‌آیی و با شوق و حال خوبی می‌روی، اما من همواره به سراغت می‌آیم و از دور نظاره‌ات می‌کنم.
من همی‌افتم به‌رو در هر دمی
خواه در خشکی و خواه اندر نمی
هوش مصنوعی: من همیشه در هر لحظه دچار مشکل و حوادث می‌شوم، چه در زندگی عادی و چه در شرایط سخت و بحرانی.
این سبب را باز گو با من که چیست
تا بدانم من که چون باید بزیست
هوش مصنوعی: این دلیل را برای من توضیح بده که چیست تا بفهمم چگونه باید زندگی کنم.
گفت چشم من ز تو روشن‌ترست
بعد از آن هم از بلندی ناظرست
هوش مصنوعی: چشم من از تو روشن‌تر است و بعد از آن هم از ارتفاع به تو نگاه می‌کند.
چون برآیم بر سرکوه بلند
آخر عقبه ببینم هوشمند
هوش مصنوعی: وقتی به قله کوه می‌رسم، در نهایت می‌توانم دوردست‌ها را ببینم و از آنچه در پایین است، آگاه شوم.
پس همه پستی و بالایی راه
دیده‌ام را وا نماید هم اله
هوش مصنوعی: همه جوانب و خوبی‌ها و بدی‌ها را در مسیر زندگی‌ام دیده‌ام، پس همواره به خداوند توکل می‌کنم.
هر قدم من از سر بینش نهم
از عثار و اوفتادن وا رهم
هوش مصنوعی: هر گامی که برمی‌دارم، با آگاهی و بصیرت است و از شکست‌ها و ناکامی‌هایم درس می‌گیرم تا دوباره برخیزم و ادامه دهم.
تو ببینی پیش خود یک دو سه گام
دانه بینی و نبینی رنج دام
هوش مصنوعی: اگر تو در مسیر زندگی قدم بگذاری، ممکن است بین راه بذرهایی را ببینی، اما نباید زحمت و مشقتی که برای گرفتن نتیجه آن بذرها کشیده شده را نادیده بگیری.
یستوی الاعمی لدیکم و البصیر
فی المقام و النزول و المسیر
هوش مصنوعی: در نزد شما، نابینا و بینا در مقام و جایگاه، نشستن، رفتن و حرکت یکسان هستند.
چون جنین را در شکم حق جان دهد
جذب اجزا در مزاج او نهد
هوش مصنوعی: زمانی که جنین در شکم مادر به زندگی می‌افتد، خداوند جان او را می‌دهد و اجزای بدنش را به ترتیب و سامان می‌بخشد.
از خورش او جذب اجزا می‌کند
تار و پود جسم خود را می‌تند
هوش مصنوعی: از نور خورشید، اجزای بدن خود را می‌سازد و زندگی‌اش را بر پایه آن می‌سازد.
تا چهل سالش به‌جذب جزوها
حق حریصش کرده باشد در نما
هوش مصنوعی: تا چهل سالگی فرد به شدت به جمع‌آوری و جذب چیزهای مادی و ظاهری علاقه‌مند شده و این به او اجازه می‌دهد تا در ظاهر خود را به گونه‌ای به نمایش بگذارد.
جذب اجزا روح را تعلیم کرد
چون نداند جذب اجزا شاه فرد
هوش مصنوعی: او یاد گرفته است که چگونه اجزای روح را جذب کند، چون نمی‌داند که جذب اجزای اعلی و بزرگ‌تر چگونه است.
جامع این ذره‌ها خورشید بود
بی غذا اجزات را داند ربود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این ذرات کوچک به خورشید وابسته‌اند و اوست که بدون نیاز به غذا می‌تواند اجزای آنها را جذب یا به خودش بپیوندد. به عبارتی، خورشید منبع زندگی و انرژی برای این ذرات است و آنها را تحت تأثیر خود دارد.
آن زمانی که در آیی تو ز خواب
هوش و حس رفته را خواند شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که تو از خواب بیدار می‌شوی، هوش و حواست به سرعت به کار می‌افتد و همه چیز را درک می‌کند.
تا بدانی کان ازو غایب نشد
باز آید چون بفرماید که عد
هوش مصنوعی: برای اینکه بفهمی، بدان که آن چیز از تو دور نشده است و زمانی که اراده کند، دوباره به تو نزدیک خواهد شد.

حاشیه ها

1394/09/29 16:11

در این داستان، اَستر نـُمایانندهء آدمی ست که در مـَـنـیـت گرفتار و فرا تر از چارچوب عقلانیت و منافع ایدئولوژیکی و دنیوی خویش؛ نمی تواند واجد ِدراکی سپهری بوده و از معرفت ِتمامیت ِوجودی برخوردار باشد. در مقابل، شتر دیده و بصیرتی جهان-شمول و فراگستر دارد که همانا نـُمایاننده عارفان بیدار-دل و زنده به عشق می باشد.
استر گفت چشم من ز تو روشن‌ترست و از منظرگاهی بلند می نگرم و مابعد مِاجرا ها را می بینم؛ در حالیکه تو بخاطر ذهنیت و گرفتار بودن در دام ِافکار و هویت های کاذب؛ چند قدم جلو تر از پیش ِپای خود را نتوانی دیدن.

1398/09/16 18:12
حمید رضا اکبری

این داستان در دفتر پنجم نیز هست با بیانی دیگر.
اشتری را دید روزی استری
چون که با او جمع شد در آخوری‌
گفت من بسیار می‌افتم به رو
در گریوه و راه و در بازار و کو
خاصه از بالای که تا زیر کوه
در سر آیم هر زمانی از شکوه‌
کم همی‌افتی تو در رو بهر چیست
یا مگر خود جان پاکت دولتی است‌
در سر آیم هر دم و زانو زنم
پوز و زانو ز آن خطا پر خون کنم‌
کژ شود پالان و رختم بر سرم
و ز مکاری هر زمان زخمی خورم‌
همچو کم عقلی که از عقل تباه
بشکند توبه به هر دم در گناه‌
مسخره‌ی ابلیس گردد در زمن
از ضعیفی رای آن توبه شکن‌
در سر آید هر زمان چون اسب لنگ
که بود بارش گران و راه سنگ‌
می‌خورد از غیب بر سر زخم او
از شکست توبه آن ادبار خو
باز توبه می‌کند با رای سست
دیو یک تف کرد و توبه‌ش را سکست‌
ضعف اندر ضعف و کبرش آن چنان
که به خواری بنگرد در واصلان‌
ای شتر که تو مثال مومنی
کم فتی در رو و کم بینی زنی‌
تو چه داری که چنین بی‌آفتی
بی‌عثاری و کم اندر رو فتی‌
گفت گر چه هر سعادت از خداست
در میان ما و تو بس فرق‌هاست‌
سربلندم من دو چشم من بلند
بینش عالی امان است از گزند
از سر که من ببینم پای کوه
هر گو و هموار را من توه توه‌
همچنان که دید آن صدر اجل
پیش کار خویش تا روز اجل‌
آن چه خواهد بود بعد بیست سال
دید اندر حال آن نیکو خصال‌
حال خود تنها ندید آن متقی
بلکه حال مغربی و مشرقی‌
نور در چشم و دلش سازد سکن
بهر چه سازد پی حب الوطن‌
همچو یوسف کاو بدید اول به خواب
که سجودش کرد ماه و آفتاب‌
از پس ده سال بلکه بیشتر
آن چه یوسف دیده بد بر کرد سر
نیست آن ینظر بنور اللَّه گزاف
نور ربانی بود گردون شکاف‌
نیست اندر چشم تو آن نور رو
هستی اندر حس حیوانی گرو
تو ز ضعف چشم بینی پیش پا
تو ضعیف و هم ضعیفت پیشوا
پیشوا چشم است دست و پای را
کاو ببیند جای را ناجای را
دیگر آن که چشم من روشن‌تر است
دیگر آن که خلقت من اطهر است‌
ز انکه هستم من ز اولاد حلال
نه ز اولاد زنا و اهل ضلال‌
تو ز اولاد زنایی بی‌گمان
تیر کژ پرد چو بد باشد کمان‌