گنجور

بخش ۶۹ - دیدن زرگر عاقبت کار را و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مستعیر ترازو

آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که بر سنجم زری
گفت خواجه رو مرا غربال نیست
گفت میزان ده برین تسخر مه‌ایست
گفت جاروبی ندارم در دکان
گفت بس بس این مضاحک را بمان
من ترازویی که می‌خواهم بده
خویشتن را کر مکن هر سو مجه
گفت بشنیدم سخن کر نیستم
تا نپنداری که بی معنیستم
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تو نامنتعش
وان زر تو هم قراضهٔ خرد مرد
دست لرزد پس بریزد زر خرد
پس بگویی خواجه جاروبی بیار
تا بجویم زر خود را در غبار
چون بروبی خاک را جمع آوری
گوییم غلبیر خواهم ای جری
من ز اول دیدم آخر را تمام
جای دیگر رو ازینجا والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی آمد به پیش زرگری
که ترازو ده که بر سنجم زری
هوش مصنوعی: یک نفر به سراغ زرگر رفت و از او خواست که ترازو بدهد تا بتواند طلا را وزن کند.
گفت خواجه رو مرا غربال نیست
گفت میزان ده برین تسخر مه‌ایست
هوش مصنوعی: فرمود که من چیزی برای اندازه‌گیری ندارم، اما تو می‌توانی با ترازوی خود من را بسنجی، زیرا ارزش من به مهارت و هنر من است.
گفت جاروبی ندارم در دکان
گفت بس بس این مضاحک را بمان
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری می‌گوید که جاروبی در مغازه‌ام ندارم و در پاسخ به او می‌گوید که کافی است، همین شخص بازیگوش را نگه‌دار.
من ترازویی که می‌خواهم بده
خویشتن را کر مکن هر سو مجه
هوش مصنوعی: شما که قرار است من را بسنجید، لطفاً به شیوۀ نادرستی به من نگاه نکنید و قضاوت نکنید.
گفت بشنیدم سخن کر نیستم
تا نپنداری که بی معنیستم
هوش مصنوعی: گفتند که بشنو، من کر نیستم تا فکر نکنی که بی‌معنا هستم.
این شنیدم لیک پیری مرتعش
دست لرزان جسم تو نامنتعش
هوش مصنوعی: این را شنیدم که پیری، دستش لرزان است و در حالی که جسم تو بی‌حرکت و ثابت مانده، او به شدت دست و پا می‌زند.
وان زر تو هم قراضهٔ خرد مرد
دست لرزد پس بریزد زر خرد
هوش مصنوعی: اگر طلا یا زر تو نیز به قطعات ریز تقسیم شود، اگرچه ارزشش کم شده است، اما هنوز هم ارزشمند است و اگر مردی که دستش می‌لرزد، بخواهد آن را بریزد، این طلاهای ریز با ارزش از بین خواهند رفت.
پس بگویی خواجه جاروبی بیار
تا بجویم زر خود را در غبار
هوش مصنوعی: پس بگو که یک کارگر بیاید تا من طلاهایم را در میان گرد و غبار پیدا کنم.
چون بروبی خاک را جمع آوری
گوییم غلبیر خواهم ای جری
هوش مصنوعی: زمانی که خاک را جمع می‌کنی، به تو می‌گویم که برنده خواهم شد ای جری!
من ز اول دیدم آخر را تمام
جای دیگر رو ازینجا والسلام
هوش مصنوعی: من از همان ابتدا پایان کار را دیدم و متوجه شدم که در جایی دیگر همه چیز متفاوت است. پایان صحبت.

حاشیه ها

1396/08/11 22:11

شخصی به طلا فروشی رفت و گفت ترازوی خود را به من بده تا طلای خود را اندازه بگیرم طلافروش جواب داد برو که غربال ندارم آن شخص گفت چرا مرا مسخره می کنی ترازویت را بده باز جواب داد من جارو ندارم شخص گفت مگر تو کر هستی من به تو می‌گویم ترازویت را بده جواب داد تو با این دست لرزان و طلای قراضه ای که داری طلا را روی زمین می ریزی بعد به من میگویی جارو بیار تا طلاها را جمع کنم و بعد از اینکه طلاها را جمع کردی از من غربال می خواهی تا طلاها را از گرد و خاک جدا کنی من از همین الان آخر کار را دیده ام پس برو جایی دیگر والسلام مولوی با بیان این حکایت اشاره دارد که اولیا چشم آخربین دارند و از ابتدای کار به سرانجام آن واقف هستند و به این وسیله جلوی خواسته های نفسانی خود می ایستند
چشم آخربین تواند دید راست
چشم آخوربین غرورست و خطاست
ای بسا شیرین که چون شکر بود
لیک زهر اندر شکر مضمر بود
آنک زیرکتر ببو بشناسدش
و آن دگر چون بر لب و دندان زدش
پس لبش ردش کند پیش از گلو
گرچه نعره می‌زند شیطان کلوا
وان دگر را در گلو پیدا کند
وان دگر را در بدن رسوا کند
وان دگر را در حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
وان دگر را بعد ایام و شهور
وان دگر را بعد مرگ از قعر گور