گنجور

بخش ۴۳ - مهلت دادن موسی علیه‌السلام فرعون را تا ساحران را جمع کند از مداین

گفت امر آمد برو مهلت تو را
من بجای خود شدم رستی ز ما
او همی‌شد و اژدها اندر عَقِب
چون سگ صیاد دانا و مُحِب
چون سگ صیاد جنبان کرده دُم
سنگ را می‌کرد ریگ او زیر سُم
سنگ و آهن را به‌دَم در می‌کشید
خرد می‌خایید آهن را پدید
در هوا می‌کرد خود بالای بُرج
که هزیمت می‌شد از وی روم و گُرج
کفک می‌انداخت چون اشتر ز کام
قطره‌ای بر هر که زد می‌شد جذام
ژغژغ دندان او دل می‌شکست
جان شیرانِ سیه می‌شد ز دست
چون به قوم خود رسید آن مجتبی
شِدْق او بگرفت باز او شد عصا
تکیه بر وی کرد و می‌گفت ای عجب
پیش ما خورشید و پیش خصم شب
ای عجب چون می‌نبیند این سپاه
عالمی پُر آفتابِ چاشتگاه
چشم باز و گوش باز و این ذکا
خیره‌ام در چشم‌بندیِ خدا
من ازیشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری خارْ ایشان، من سمن
پیششان بردم بسی جام رحیق
سنگ شد آبش به پیش این فریق
دسته گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
آن نصیب جان بی‌خویشان بود
چونک با خویش‌اند پیدا کی شود
خفتهٔ بیدار باید پیش ما
تا به بیداری ببیند خوابها
دشمن این خوابِ خوش شد فکر خلق
تا نخسپد فکرتش بستست حلق
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
هر که کاملتر بود او در هنر
او به معنی پس، به صورت پیشتر
راجعون گفت و رجوع این سان بود
که گله وا گردد و خانه رود
چونک واگردید گله از ورود
پس فتد آن بُز که پیش آهنگ بود
پیش افتد آن بز لنگ پسین
اضحک الرجعی وجوه العابسین
از گزافه کی شدند این قوم لنگ
فخر را دادند و بخریدند ننگ
پا شکسته می‌روند این قوم حج
از حرج راهیست پنهان تا فرج
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانک این دانش نداند آن طریق
دانشی باید که اصلش زان سرست
زانک هر فرعی به اصلش رهبرست
هر پری بر عرض دریا کی پرد
تا لدن علم لدنی می‌برد
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
پس مجو پیشی ازین سر لنگ باش
وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش
آخرون السابقون باش ای ظریف
بر شجر سابق بود میوهٔ طریف
گرچه میوه آخر آید در وجود
اولست او زانک او مقصود بود
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
گر درین مکتب ندانی تو هجا
همچو احمد پری از نور حجی
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نه‌ای الله اعلم بالعباد
اندر آن ویران که آن معروف نیست
از برای حفظ گنجینهٔ زریست
موضع معروف کی بنهند گنج
زین قبل آمد فرج در زیر رنج
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بسکلد اشکال را استور نیک
هست عشقش آتشی اشکال‌سوز
هر خیالی را بروبد نور روز
هم از آن سو جو جواب ای مرتضا
کین سؤال آمد از آن سو مر تو را
گوشهٔ بی گوشهٔ دل شه‌رهیست
تاب لا شرقی و لا غرب از مهیست
تو ازین سو و از آن سو چون گدا
ای کُه معنی چه می‌جویی صدا
هم از آن سو جو که وقت درد تو
می‌شوی در ذکر یا ربی دوتو
وقت درد و مرگ آن سو می‌نمی
چونک دردت رفت چونی اعجمی
وقت محنت گشته‌ای الله گو
چونک محنت رفت گویی راه کو
این از آن آمد که حق را بی گمان
هر که بشناسد بود دایم بر آن
وانک در عقل و گمان هستش حجاب
گاه پوشیدست و گه بدریده جیب
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی آمن از ریب المنون
عقل بفروش و هنر حیرت بخر
رو به خواری، نه بخارا ای پسر
ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم
کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم
من عدم و افسانه گردم در حنین
تا تقلب یابم اندر ساجدین
این حکایت نیست پیش مرد کار
وصفِ حالست و حضورِ یارِ غار
آن اساطیر اولین که گفت عاق
حرف قرآن را بد آثار نفاق
لامکانی که درو نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به تست
هر دو یک چیزند پنداری که دوست
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
نسبت زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست بس
نیست مثل آن مثالست این سخن
قاصر از معنی نو حرف کهن
چون لب جو نیست مشکا لب ببند
بی لب و ساحل بُدست این بحر قند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت امر آمد برو مهلت تو را
من بجای خود شدم رستی ز ما
هوش مصنوعی: امر صادر شده است که برو، دیگر فرصت برای تو نیست. من به جای خودم مشغول شدم و تو از ما فاصله گرفته‌ای.
او همی‌شد و اژدها اندر عَقِب
چون سگ صیاد دانا و مُحِب
هوش مصنوعی: او به صورت اژدها در می‌آید و به دنبال چیزی می‌رود، مانند یک سگ صیاد ماهر و علاقه‌مند.
چون سگ صیاد جنبان کرده دُم
سنگ را می‌کرد ریگ او زیر سُم
هوش مصنوعی: زمانی که سگ صیاد دم سنگ را تکان می‌دهد، باعث می‌شود که ریگ آن زیر پایش حرکت کند.
سنگ و آهن را به‌دَم در می‌کشید
خرد می‌خایید آهن را پدید
هوش مصنوعی: با نیرومند شدن فکر و اندیشه، می‌توان به چیزهای سخت و غیرقابل تبدیل مانند سنگ و آهن هم شکل و صورت داد و آن‌ها را به خواسته خود تبدیل کرد.
در هوا می‌کرد خود بالای بُرج
که هزیمت می‌شد از وی روم و گُرج
هوش مصنوعی: در آسمان پرواز می‌کرد و به بالای برج می‌رفت، که در این حال می‌توانست از من و قوم گرجی فرار کند.
کفک می‌انداخت چون اشتر ز کام
قطره‌ای بر هر که زد می‌شد جذام
هوش مصنوعی: خرت و خمالی که از چاله‌ها می‌گذرد، با هر قطره‌ای که به زمین می‌ریزد، بر دیگران آسیب می‌زند و بیماری ایجاد می‌کند.
ژغژغ دندان او دل می‌شکست
جان شیرانِ سیه می‌شد ز دست
هوش مصنوعی: صدای دندان‌های او آن‌چنان دلخراش بود که حتی دل شیران سیاه را نیز می‌شکست.
چون به قوم خود رسید آن مجتبی
شِدْق او بگرفت باز او شد عصا
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخصیت بزرگوار به قوم خود رسید، علم و دانش او را پذیرفتند و آن علم برایشان به مانند عصایی شد که حمایتشان می‌کند.
تکیه بر وی کرد و می‌گفت ای عجب
پیش ما خورشید و پیش خصم شب
هوش مصنوعی: او به او تکیه کرده و می‌گفت جالب است که در نزد ما نور و روشنایی است اما در برابر دشمنان، تاریکی و شب وجود دارد.
ای عجب چون می‌نبیند این سپاه
عالمی پُر آفتابِ چاشتگاه
هوش مصنوعی: عجب است که این جمعیت چگونه صبحی با نور خورشید را مشاهده می‌کنند.
چشم باز و گوش باز و این ذکا
خیره‌ام در چشم‌بندیِ خدا
هوش مصنوعی: با چشمانی باز و گوش‌هایی شنوا، به دقت در شگفتی‌های آفرینش خداوند خیره شده‌ام.
من ازیشان خیره ایشان هم ز من
از بهاری خارْ ایشان، من سمن
هوش مصنوعی: من از زیبایی آنان مجذوب شده‌ام و آنان نیز از من متوجه زیبایی بهار و گل‌های خوشبو هستند.
پیششان بردم بسی جام رحیق
سنگ شد آبش به پیش این فریق
هوش مصنوعی: من به حضور آن‌ها مشروبات خوش‌طعم و لذت‌بخش را آوردم، اما در برابر این گروه، انگار که آب آن‌ها تبدیل به سنگ شد و هیچ تأثیری نداشت.
دسته گل بستم و بردم به پیش
هر گلی چون خار گشت و نوش نیش
هوش مصنوعی: دسته گلی درست کردم و آن را به هر گلی هدیه دادم، اما وقتی به دستشان رسید، با داشتن خاری، دیگر خوشایند نبود و به همراه آن زهر نیش نیز آمد.
آن نصیب جان بی‌خویشان بود
چونک با خویش‌اند پیدا کی شود
هوش مصنوعی: آنچه برای جان آدمی مقدر شده است، تنها به افراد نزدیک و آشنا مربوط می‌شود. چون این آشنایان در ظاهر هویدا هستند، معلوم نیست چه زمانی می‌توان به آنها دست یافت.
خفتهٔ بیدار باید پیش ما
تا به بیداری ببیند خوابها
هوش مصنوعی: برای درک خواب‌ها و واقعیت‌های زندگی، لازم است فردی که به نظر می‌رسد در خواب است، در کنار ما باشد تا از تجربیاتش بهره‌مند شویم و به نوعی بیداری را در زندگی‌اش احساس کند.
دشمن این خوابِ خوش شد فکر خلق
تا نخسپد فکرتش بستست حلق
هوش مصنوعی: دشمن به این خواب آرامش‌ای که مردم دارند، فکر می‌کند که نباید بگذارند کسی در آرامش بماند و عقل او را برای فکر کردن محدود کنند.
حیرتی باید که روبد فکر را
خورده حیرت فکر را و ذکر را
هوش مصنوعی: باید شگفت‌زده شد که چگونه اندیشه را حیرت در خود فرو برده و خود اندیشه نیز در حیرت است و در یادآوری چیزی نمی‌تواند به درستی تمرکز کند.
هر که کاملتر بود او در هنر
او به معنی پس، به صورت پیشتر
هوش مصنوعی: هر کسی که در هنر و مهارت خود کامل‌تر باشد، نشانگر این است که در مفاهیم و معانی نیز پیشرفته‌تر است.
راجعون گفت و رجوع این سان بود
که گله وا گردد و خانه رود
هوش مصنوعی: برگشتن به حالت قبلی به این شکل است که زحمات جمعی از بین برود و نظم خانه و خانواده از هم بپاشد.
چونک واگردید گله از ورود
پس فتد آن بُز که پیش آهنگ بود
هوش مصنوعی: وقتی گله به عقب برمی‌گردد، آن بز که پیشرو بود، عقب می‌افتد.
پیش افتد آن بز لنگ پسین
اضحک الرجعی وجوه العابسین
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی برتری یا تقدم اشاره شده است. به این معنا که حتی اگر کسی در موقعیت بد یا نامساعدی باشد، می‌تواند با نگاهی مثبت و طنزآمیز به اوضاع بپردازد و بر دیگران تأثیر بگذارد. این جمله به ما یادآوری می‌کند که مهم نیست که حال ما چگونه است، گاهی با یک دیدگاه متفاوت می‌توانیم بر مشکلات غلبه کنیم و دیگران را نیز تحت تأثیر قرار دهیم.
از گزافه کی شدند این قوم لنگ
فخر را دادند و بخریدند ننگ
هوش مصنوعی: این گروه چگونه به اینجا رسیدند که به جای فخر و عظمت، سرانجام به ننگ و خفت تن دادند و آن را پذیرفتند؟
پا شکسته می‌روند این قوم حج
از حرج راهیست پنهان تا فرج
هوش مصنوعی: این گروه با پاهای شکسته راه می‌روند، در حالی که راهی برای رسیدن به آرامش و رهایی در دل سختی‌ها و مشکلات وجود دارد.
دل ز دانشها بشستند این فریق
زانک این دانش نداند آن طریق
هوش مصنوعی: این گروه از دانش دوری جسته‌اند و دل‌هایشان را از آن پاک کرده‌اند، زیرا این دانش به راهی که آن‌ها نمی‌شناسند، نمی‌انجامد.
دانشی باید که اصلش زان سرست
زانک هر فرعی به اصلش رهبرست
هوش مصنوعی: برای کسب هر دانشی، باید به اصل و بنیاد آن توجه کرد، زیرا هر موضوع فرعی و غیر اصلی، به همان اصل بر می‌گردد و از آن نشأت می‌گیرد.
هر پری بر عرض دریا کی پرد
تا لدن علم لدنی می‌برد
هوش مصنوعی: هر زنی که بر روی آب دریا پرواز کند، به دنبال دانش خاص و باارزشی می‌رود.
پس چرا علمی بیاموزی به مرد
کش بباید سینه را زان پاک کرد
هوش مصنوعی: پس چرا باید دانشی را یاد بگیری که برای مردمان با دل‌های پاک مفید باشد؟
پس مجو پیشی ازین سر لنگ باش
وقت وا گشتن تو پیش آهنگ باش
هوش مصنوعی: پس از این سر ننگین، پیشی مگیر و وقتی که زمان برگشتن تو فرا می‌رسد، برای آهنگ رفتن آماده باش.
آخرون السابقون باش ای ظریف
بر شجر سابق بود میوهٔ طریف
هوش مصنوعی: ای نازنین، در آخرین لحظات، به دنبال کسانی باش که زودتر از تو قدم برمی‌دارند. مانند میوه‌ای که بر درختی می‌رسد که پیش از دیگران به بار نشسته است.
گرچه میوه آخر آید در وجود
اولست او زانک او مقصود بود
هوش مصنوعی: هرچند محصول نهایی در پایان به وجود می‌آید، اما او از ابتدا وجود داشته است؛ زیرا او هدف اصلی بوده است.
چون ملایک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علمتنا
هوش مصنوعی: اینجا می‌گوید: همان‌طور که فرشتگان می‌گویند ما چیزی نمی‌دانیم، تا تو به ما یاد بدهی و دانش به ما بیاموزی.
گر درین مکتب ندانی تو هجا
همچو احمد پری از نور حجی
هوش مصنوعی: اگر در این مکتب، الفبا را ندانید، مانند احمد، از نور حجیت دور خواهید بود.
گر نباشی نامدار اندر بلاد
گم نه‌ای الله اعلم بالعباد
هوش مصنوعی: اگر تو در سرزمین‌ها شناخته شده نباشی، در این صورت گم نیستی، زیرا خداوند از حال بندگانش آگاه‌تر است.
اندر آن ویران که آن معروف نیست
از برای حفظ گنجینهٔ زریست
هوش مصنوعی: در آن مکان خراب و بی‌نشان که نامی از آن مطرح نیست، به خاطر حفاظت از گنجینه‌ای طلا وجود دارد.
موضع معروف کی بنهند گنج
زین قبل آمد فرج در زیر رنج
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که همیشه در زمان‌های سختی و مشقت، امیدی برای بهبود و نجات وجود دارد. مشکلات و چالش‌ها ممکن است در ابتدا بسیار بزرگ و غیرقابل‌تحمل به نظر برسند، اما با صبر و استقامت، می‌توان به راه‌حل‌ها و آرامش دست یافت.
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بسکلد اشکال را استور نیک
هوش مصنوعی: اینجا یادها و خاطرات زیادی وجود دارد، اما هر یک از آن‌ها شکل خاص خود را دارند و به دقت در ذهن محفوظ هستند.
هست عشقش آتشی اشکال‌سوز
هر خیالی را بروبد نور روز
هوش مصنوعی: عشق او مانند آتش است که هر تصور و خیالی را می‌سوزاند و با نور روز آن را از بین می‌برد.
هم از آن سو جو جواب ای مرتضا
کین سؤال آمد از آن سو مر تو را
هوش مصنوعی: ای مرتضا، جواب این سؤال که از آن سو به تو رسیده، نیز از همان جانب باید بیاید.
گوشهٔ بی گوشهٔ دل شه‌رهیست
تاب لا شرقی و لا غرب از مهیست
هوش مصنوعی: دل بی‌گوشه‌ای وجود دارد که همچون شهری است، و نه به سمت شرق گرایش دارد و نه به سمت غرب. این دل تحت تأثیر نوری است که از یک ماه می‌آید.
تو ازین سو و از آن سو چون گدا
ای کُه معنی چه می‌جویی صدا
هوش مصنوعی: تو از این طرف و آن طرف مثل گدایان در جستجوی معنی هستی، ولی نمی‌دانی که صدا چه چیزی را بیان می‌کند.
هم از آن سو جو که وقت درد تو
می‌شوی در ذکر یا ربی دوتو
هوش مصنوعی: هر زمانی که دردی به سراغت می‌آید، به یاد خداوند می‌افتی و از او کمک می‌خواهی.
وقت درد و مرگ آن سو می‌نمی
چونک دردت رفت چونی اعجمی
هوش مصنوعی: زمانی که درد و مرگ به سراغت می‌آید، دلیلی ندارد که از آن سوی عالم فریاد بزنی و شکایت کنی، چون وقتی که درد و رنج تو از بین برود، وضعیت تو چگونه خواهد بود.
وقت محنت گشته‌ای الله گو
چونک محنت رفت گویی راه کو
هوش مصنوعی: زمانی که در سختی و مشکلات به سر می‌بری، به خداوند بگو، اما وقتی که آن مشکلات از بین رفتند، گویی راهی به سوی چیز دیگری باز شده است.
این از آن آمد که حق را بی گمان
هر که بشناسد بود دایم بر آن
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت را به روشنی بشناسد، همیشه در مسیر درست قرار دارد و هیچ شکی در او وجود نخواهد داشت.
وانک در عقل و گمان هستش حجاب
گاه پوشیدست و گه بدریده جیب
هوش مصنوعی: در عقل و اندیشه، حجاب‌هایی وجود دارد که گاهی آن‌ها را می‌پوشاند و گاهی هم به طور ناگهانی به کنار می‌زنند.
عقل جزوی گاه چیره گه نگون
عقل کلی آمن از ریب المنون
هوش مصنوعی: عقل جزئی در برخی مواقع قدرت پیدا می‌کند و در مواقعی دیگر ضعیف می‌شود، اما عقل کلی همیشه در امنیت است و از تردیدها و خطرات دور است.
عقل بفروش و هنر حیرت بخر
رو به خواری، نه بخارا ای پسر
هوش مصنوعی: عقل خود را بفروش و به جای آن هنر و توانایی کسب کن، حتی اگر به قیمت ذلت و خواری باشد. این راهی است که تو باید انتخاب کنی، پسرم.
ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم
کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم
هوش مصنوعی: ما در صحبت‌هایمان به چه میزان فرو رفته‌ایم که داستان ما نیز تحت تأثیر این صحبت‌ها قرار گرفته است.
من عدم و افسانه گردم در حنین
تا تقلب یابم اندر ساجدین
هوش مصنوعی: من به حالت عدم و افسانه‌ای تبدیل می‌شوم در جایی که صدای ناله و زاری است، تا بتوانم در میان سجده‌کنندگان تقلب و فریب بزنم.
این حکایت نیست پیش مرد کار
وصفِ حالست و حضورِ یارِ غار
هوش مصنوعی: این داستان فقط در مورد یک شخص نیست، بلکه توصیف حال و احساساتی است که در کنار دوست نزدیک و صمیمی وجود دارد.
آن اساطیر اولین که گفت عاق
حرف قرآن را بد آثار نفاق
هوش مصنوعی: آن داستان‌ها و روایت‌های اولیه که می‌گویند، عاقبت حرف قرآن، آثار و پیامدهای نفاق و دوگانگی را به همراه دارد.
لامکانی که درو نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
هوش مصنوعی: جایی وجود دارد که روشنی خدا در آن جاری است و در آن، زمان به گذشته، آینده و حال تقسیم نمی‌شود.
ماضی و مستقبلش نسبت به تست
هر دو یک چیزند پنداری که دوست
هوش مصنوعی: گذشته و آینده در برابر تو هیچ تفاوتی ندارند، گویی که هر دو همانند دوستی هستند.
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمرو آن زبر
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی ارتباط و نسبت خانوادگی اشاره دارد. به بیان دیگر، فردی که در حال صحبت است، پدرش را به عنوان نماینده‌ای از نسل خود و همچنین فرزندش را به وضوح در کنار هم قرار می‌دهد. در این میان، تأکید بر ایستادن افراد یا موارد مختلف به نوعی وضعیت و جایگاه آن‌ها در زندگی یا تاریخ را نشان می‌دهد.
نسبت زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست بس
هوش مصنوعی: نسبت میان دو طرف تغییر کرده و آنها به سمت خودشان می‌روند، در حالی‌که در زیر و بالای آنها، این وضعیت فقط یک موضوع است.
نیست مثل آن مثالست این سخن
قاصر از معنی نو حرف کهن
هوش مصنوعی: این سخن همچون مثالی بی‌نظیر است و نمی‌توان از آن انتظار داشت که تمام معانی جدید را منتقل کند، بلکه بیشتر به گفتارهای قدیمی شباهت دارد.
چون لب جو نیست مشکا لب ببند
بی لب و ساحل بُدست این بحر قند
هوش مصنوعی: وقتی کنار جوی آب نیست، خود را از حرف زدن و بیان احساسات بازدار. در این دریا، که شیرینی دارد، نیازی به لب و ساحل نیست.

حاشیه ها

1395/10/08 02:01
آرش تبرستانی

دانشی باید که اصلش زان سر است چون که هر اصلی به فرعش رهبر است پس ما باید دنبال علمی رویم که ریشه در عالم معنا داشته باشد چرا که این عالم مادی سایه ای از آن حقیقت بیش نیست و در جایگاه فرعی قرار دارد و جایگاه اصل مختص علم حقیقی است البته این به معنای نفی علوم مادی نیست بلکه باید به این علوم هم در پرتو علم معنوی پرداخت تا از انحرافات مصون بماند

1395/10/08 02:01
nabavar

آرش جان می توانی توضیحی بدهی در مورد اینکه چگونه ”باید به این علوم در پرتو علم معنوی پرداخت“ و همچنین آن حقیقت که عالم مادی سایه ی ان است چیست ؟
ممنون می شوم

1395/10/11 04:01
آرش تبرستانی

درود،درباره سوال اولتون باید بگم که هدف و نیتی که شما از کسب هر علمی دارید میتواند تعیین کننده جهت آن باشد شاید دو دانشجو هر دو سر یک کلاس بنشینند ولی یکی از آن علم درست و دیگری در راهی ناشایست استفاده کند اینکه کدام راه درست هست را باید از طریق علم معنوی تشخیص دهیم میبنید که این دو چقدر زیبا به هم مرتبط میشوند اما پرسیدید آن حقیقت چیست در متن هم اشاره کردم که منظور همان عا لم معناست توضیح کامل درباره آن در اینجا نمیگنجد ولی اگر به این موضوع علاقه مندید توصیه میکنم تمثیل غار افلاطون را به دقت مطالعه نمایید

1395/10/11 04:01
پریشان روزگار

آرش ،
بدین قرار افلاتون را سر دسته روان گسیختگان می دانید.

1398/01/07 17:04
برگ بی برگی

چون لب جو نیست مشکا لب ببند
بی لب و ساحل بدست این بحر قند
مولانا میگوید وقتی لبها جوینده و پذیرای این شهد و شکر نیستند پس بهتره لب فرو بندم چرا که این دریای قند بدون بدون ساحل و لب پذیرای قند مانده است و مولانا نمی خواهد این دریای قند را به هدر دهد پس لب فرو می بندد تا وقتی دیگر

1398/01/07 18:04
برگ بی برگی

لا مکانی که درو نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست
هر دو یک چیزند پنداری که دوست
و مولانا چقدر زیبا بیان میکند آن لا مکان یا به قولی فضای بی نهایت یکتایی و یا همان بهشت موعود را که اگر از بند زمان رها شده و تسلیم و پذیرنده اتفاق این لحظه بدون مقاومت و قید و شرط شویم آن لامکان دور از دسترس نخواهد بود .ماضی و مستقبلش نسبت به ماست چرا که ما همواره یا در گذشته زندگی میکنیم و یا در آینده و هیچگاه زندگی را از این لحظه نمیخواهیم . اگر آن چیزها را در گذشته بدست آورده بودم اکنون دارای زندگی بودم و اگر این چیزها را بدست آورم صاحب زندگی و خوشبختی خواهم شد و راز بی قراری و عدم آرامش انسان درد طول حیات همین مسئله مهم است چرا که انسان وابسته و اسیر همین اتفاقات و هیجانات کاذب در گذشته ، حال و آینده میباشد و به همین دلیل احساس رضایت و خوشبختی از ما دور میشوند حتی اگر در زندگی مادی موفق و ثروتمند شویم مگر اینکه اتفاقات روی زندگی ما اثر نگذارند و با هیچ چیز این جهان مادی هم هویت نشویم و از آنها تاثیر نگیریم.
موفق و پایدار باشید

1398/06/17 17:09
بهزاد

با آرش خان موافقم

1400/04/05 03:07
کوروش

در اواخر این مثنوی مشخصه که حضرت به حالت وجد رسیده

1401/08/23 08:10
Alireza Torabi

چونک واگردید گله از ورود

پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود

پیش افتد آن بز لنگ پسین

اضحک الرجعی وجوه العابسین

(برنده ان کسی است که آخر می‌خندد)

 

 

 

1402/04/06 18:07
مسحور

ترجمه وفادارانه تر به متن :  آنکه برمی‌گردد (بز لنگ) به چهره اخموی پیشتازان، می‌خندد.

عابس: عبوس

1401/09/14 19:12
خمش

در بیت ۵۲ تا ۵۴ مولانای جان نکته ی قشنگیو بیان میکنه ، در بیت ۵۲ بیان میکنه که اون کسی که قران رو افسانه ی گذشتگان خوانده از روی نفاق و دورویی اینو گفته ، بعد شرح این مطلبو اینطور بیان میکنه ک در پیشگاه الهی و عالم لامکان ، چیزی ب نام گذشته و آینده و حال وجود نداره و ازین دیدگاه ، قرآن پر از حرف تازه هستش ، برای انسان  اسیر زمان ، گذشته و آینده معنی داره ولی برای پروردگار دو عالم ، چیزی بنام گذشته و آینده وجود نداره و همه چیز همواره در حضورش در حالت مطلق وجود دارن