گنجور

بخش ۱۹۷ - جواب گفتن مهمان ایشان را و مثل آوردن بدفع کردن حارس کشت به بانگ دف از کشت شتری را کی کوس محمودی بر پشت او زدندی

گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حولی ضعیف آید پیم
کودکی کو حارس کشتی بدی
طبلکی در دفع مرغان می‌زدی
تا رمیدی مرغ زان طبلک ز کشت
کشت از مرغان بد بی خوف گشت
چونک سلطان شاه محمود کریم
برگذر زد آن طرف خیمهٔ عظیم
با سپاهی همچو استارهٔ اثیر
انبه و پیروز و صفدر ملک‌گیر
اشتری بد کو بدی حمال کوس
بختیی بد پیش‌رو همچون خروس
بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب
می‌زدی اندر رجوع و در طلب
اندر آن مزرع در آمد آن شتر
کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
عاقلی گفتش مزن طبلک که او
پختهٔ طبلست با آنشست خو
پیش او چه بود تبوراک تو طفل
که کشد او طبل سلطان بیست کفل
عاشقم من کشتهٔ قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
خود تبوراکست این تهدیدها
پیش آنچ دیده است این دیدها
ای حریفان من از آنها نیستم
کز خیالاتی درین ره بیستم
من چو اسماعیلیانم بی‌حذر
بل چو اسمعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا
قل تعالوا گفت جانم را بیا
گفت پیغامبر که جاد فی السلف
بالعطیه من تیقن بالخلف
هر که بیند مر عطا را صد عوض
زود دربازد عطا را زین غرض
جمله در بازار از آن گشتند بند
تا چو سود افتاد مال خود دهند
زر در انبانها نشسته منتظر
تا که سود آید ببذل آید مصر
چون ببیند کاله‌ای در ربح بیش
سرد گردد عشقش از کالای خویش
گرم زان ماندست با آن کو ندید
کاله‌های خویش را ربح و مزید
همچنین علم و هنرها و حرف
چون بدید افزون از آنها در شرف
تا به از جان نیست جان باشد عزیز
چون به آمد نام جان شد چیز لیز
لعبت مرده بود جان طفل را
تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا
این تصور وین تخیل لعبتست
تا تو طفلی پس بدانت حاجتست
چون ز طفلی رست جان شد در وصال
فارغ از حس است و تصویر و خیال
نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق
تن زدم والله اعلم بالوفاق
مال و تن برف‌اند ریزان فنا
حق خریدارش که الله اشتری
برفها زان از ثمن اولیستت
که هیی در شک یقینی نیستت
وین عجب ظنست در تو ای مهین
که نمی‌پرد به بستان یقین
هر گمان تشنهٔ یقینست ای پسر
می‌زند اندر تزاید بال و پر
چون رسد در علم پس پر پا شود
مر یقین را علم او بویا شود
زانک هست اندر طریق مفتتن
علم کمتر از یقین و فوق ظن
علم جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دیدست و عیان
اندر الهیکم بجو این را کنون
از پس کلا پس لو تعلمون
می‌کشد دانش ببینش ای علیم
گر یقین گشتی ببینندی جحیم
دید زاید از یقین بی امتهال
آنچنانک از ظن می‌زاید خیال
اندر الهیکم بیان این ببین
که شود علم الیقین عین الیقین
از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمی‌گردد سرم
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم‌روشن گشتم و بینای او
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد
آنچ زد بر سرو و قدش راست کرد
و آنچ از وی نرگس و نسرین بخورد
آنچ نی را کرد شیرین جان و دل
و آنچ خاکی یافت ازو نقش چگل
آنچ ابرو را چنان طرار ساخت
چهره را گلگونه و گلنار ساخت
مر زبان را داد صد افسون‌گری
وانک کان را داد زر جعفری
چون در زرادخانه باز شد
غمزه‌های چشم تیرانداز شد
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
من نلافم ور بلافم همچو آب
نیست در آتش‌کشی‌ام اضطراب
چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست
چون نباشم سخت‌رو پشت من اوست
هر که از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
همچو روی آفتاب بی‌حذر
گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در
هر پیمبر سخت‌رو بد در جهان
یکسواره کوفت بر جیش شهان
رو نگردانید از ترس و غمی
یک‌تنه تنها بزد بر عالمی
سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ
او نترسد از جهان پر کلوخ
کان کلوخ از خشت‌زن یک‌لخت شد
سنگ از صنع خدایی سخت شد
گوسفندان گر برونند از حساب
ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
کلکم راع نبی چون راعیست
خلق مانند رمه او ساعیست
از رمه چوپان نترسد در نبرد
لیکشان حافظ بود از گرم و سرد
گر زند بانگی ز قهر او بر رمه
دان ز مهرست آن که دارد بر همه
هر زمان گوید به گوشم بخت نو
که ترا غمگین کنم غمگین مشو
من ترا غمگین و گریان زان کنم
تا کت از چشم بدان پنهان کنم
تلخ گردانم ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
نه تو صیادی و جویای منی
بنده و افکندهٔ رای منی
حیله اندیشی که در من در رسی
در فراق و جستن من بی‌کسی
چاره می‌جوید پی من درد تو
می‌شنودم دوش آه سرد تو
من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازهٔ رنج سفر
آنگه از شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت ای یاران از آن دیوان نیم
که ز لا حولی ضعیف آید پیم
هوش مصنوعی: ای دوستان، به یاد داشته باشید که من از آن دیوان نیستم که از ناتوانی و بی‌قدرتی ناشی از ضعف برآیم.
کودکی کو حارس کشتی بدی
طبلکی در دفع مرغان می‌زدی
هوش مصنوعی: کودکی که نگهدار کشتی بود، با طبلکی به طوری که به پرندگان آسیب نرساند، به کار خود ادامه می‌داد.
تا رمیدی مرغ زان طبلک ز کشت
کشت از مرغان بد بی خوف گشت
هوش مصنوعی: تا وقتی که از آن طبلک صدای کشتن بلند می‌شود، مرغ‌ها از ترس گریخته و به دور از خطر، در زراعت آزادانه پرواز می‌کنند.
چونک سلطان شاه محمود کریم
برگذر زد آن طرف خیمهٔ عظیم
هوش مصنوعی: زمانی که سلطان شاه محمود کریم از کنار خیمه بزرگ عبور کرد.
با سپاهی همچو استارهٔ اثیر
انبه و پیروز و صفدر ملک‌گیر
هوش مصنوعی: با گروهی همانند تیر سریع و کارآمدی که در نبردها پیروز و با قدرت است.
اشتری بد کو بدی حمال کوس
بختیی بد پیش‌رو همچون خروس
هوش مصنوعی: شتر بدی که بار سنگین را حمل می‌کند، شانس بدی دارد و در آینده‌ی تاریکی مانند خروس می‌ماند.
بانگ کوس و طبل بر وی روز و شب
می‌زدی اندر رجوع و در طلب
هوش مصنوعی: هر روز و شب صدا و نوا را بر او می‌زدند و به دنبال او بودند.
اندر آن مزرع در آمد آن شتر
کودک آن طبلک بزد در حفظ بر
هوش مصنوعی: در آن زمین، شتر بچه‌ای به داخل آمد و شروع به نواختن طبل کرد. این رفتار نشان‌دهنده حراست و مراقبت از آن مکان بود.
عاقلی گفتش مزن طبلک که او
پختهٔ طبلست با آنشست خو
هوش مصنوعی: عاقلی به او می‌گوید که صدای طبل نزن، چون او کسی است که در این کار تجربه و مهارت دارد و با طبل آشناست.
پیش او چه بود تبوراک تو طفل
که کشد او طبل سلطان بیست کفل
هوش مصنوعی: در پیش او، چه ارزشی دارد تبرک تو که او می‌تواند طبل سلطان را به دوش بکشد.
عاشقم من کشتهٔ قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و جانم را فدای محبوبم کرده‌ام؛ اکنون وقت مواجهه با مصیبت‌ها رسیده است.
خود تبوراکست این تهدیدها
پیش آنچ دیده است این دیدها
هوش مصنوعی: تو خود به قدری قدرتمندی که این تهدیدها برایت هیچ معنی ندارند، چرا که آنچه بر تو گذشته، دیدگاه تو را شکل داده است.
ای حریفان من از آنها نیستم
کز خیالاتی درین ره بیستم
هوش مصنوعی: من از کسانی نیستم که به خاطر خیال‌پردازی‌ها و توهمات در این راه گام بگذارم.
من چو اسماعیلیانم بی‌حذر
بل چو اسمعیل آزادم ز سر
هوش مصنوعی: من مانند اسماعیلیان بدون احتیاط هستم، اما مانند اسماعیل آزاد و رها زندگی می‌کنم.
فارغم از طمطراق و از ریا
قل تعالوا گفت جانم را بیا
هوش مصنوعی: بی‌نیاز و آزاد از خود‌پرستی و ظاهر سازی، بگو بیایید که جانم آماده است.
گفت پیغامبر که جاد فی السلف
بالعطیه من تیقن بالخلف
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که اگر کسی به بخشش و عطاها باور داشته باشد، نباید نسبت به مواردی که ممکن است از دست برود، نگران باشد.
هر که بیند مر عطا را صد عوض
زود دربازد عطا را زین غرض
هوش مصنوعی: هر کسی که نعمت‌ها و بخشش‌های خداوند را ببیند، به سرعت در برابر آن‌ها باز می‌شود و از آن‌ها بهره‌مند می‌شود.
جمله در بازار از آن گشتند بند
تا چو سود افتاد مال خود دهند
هوش مصنوعی: همه در بازار گرفتار شدند تا زمانی که سودی به دست آمد و اموال خود را ارائه دهند.
زر در انبانها نشسته منتظر
تا که سود آید ببذل آید مصر
هوش مصنوعی: طلاها در کیسه‌ها جمع شده‌اند و در انتظارند تا زمانی که سود به دست آید و به آن‌ها بخشیده شود.
چون ببیند کاله‌ای در ربح بیش
سرد گردد عشقش از کالای خویش
هوش مصنوعی: وقتی کسی ببیند که کالایی دیگر به سود بیشتری فروخته می‌شود، عشق و علاقه‌اش نسبت به کالای خودش کاهش پیدا می‌کند.
گرم زان ماندست با آن کو ندید
کاله‌های خویش را ربح و مزید
هوش مصنوعی: اگر کسی با دیگران برخورد نکند و از چیزهایی که متعلق به خود اوست غافل بماند، به تدریج از دست می‌دهد.
همچنین علم و هنرها و حرف
چون بدید افزون از آنها در شرف
هوش مصنوعی: علم و هنرها و حرفه‌ها وقتی که بیشتر از آنها مشاهده شوند، در خطر قرار می‌گیرند.
تا به از جان نیست جان باشد عزیز
چون به آمد نام جان شد چیز لیز
هوش مصنوعی: تا زمانی که جان با ارزش است، عزیز و محترم به حساب می‌آید. اما وقتی نام جان به میان می‌آید، آن ارزش و اهمیت تحت تاثیر قرار می‌گیرد و در واقع ممکن است به چیز بی‌اهمیتی تبدیل شود.
لعبت مرده بود جان طفل را
تا نگشت او در بزرگی طفل‌زا
هوش مصنوعی: شادی و بازی برای کودک، مثل یک روح مرده بود تا وقتی که او بزرگتر شد و به مرحله‌ای رسید که خودش بتواند فرزندی را به دنیا بیاورد.
این تصور وین تخیل لعبتست
تا تو طفلی پس بدانت حاجتست
هوش مصنوعی: این فکر و این خیال تنها بازی کودکانه است و تو که هنوز کودک هستی، باید بدانی که به این چیزها نیازی نیست.
چون ز طفلی رست جان شد در وصال
فارغ از حس است و تصویر و خیال
هوش مصنوعی: از زمانی که انسان به بلوغ می‌رسد، روح او در پیوند با عشق و وصال، آزاد شده و از قید حس‌ها و تصاویر و خیالات رها می‌شود.
نیست محرم تا بگویم بی‌نفاق
تن زدم والله اعلم بالوفاق
هوش مصنوعی: هیچ کس را ندارم که بتوانم با او از دل خود به راحتی صحبت کنم و از صداقت و زندگی صادقانه‌ام بگویم. تنها خداوند از وفاداری و توافق من آگاه است.
مال و تن برف‌اند ریزان فنا
حق خریدارش که الله اشتری
هوش مصنوعی: مال و بدن مانند برف هستند که در حال ذوب شدن و فنا هستند. در حقیقت، تنها خداوند است که می‌تواند این مال و تن را خریداری کند.
برفها زان از ثمن اولیستت
که هیی در شک یقینی نیستت
هوش مصنوعی: برف‌ها به خاطر اولیه بودن تو چنین حالتی دارند، چون در وجود تو هیچ‌گونه شک و تردیدی نیست.
وین عجب ظنست در تو ای مهین
که نمی‌پرد به بستان یقین
هوش مصنوعی: این حیرت‌آور است که تو، ای زیبا، به باغ یقین پرواز نمی‌کنی و در افکار خود به آن‌جا نمی‌روی.
هر گمان تشنهٔ یقینست ای پسر
می‌زند اندر تزاید بال و پر
هوش مصنوعی: هر فکری در جستجوی حقیقت و وضوح است، پسر جان! این جست‌وجو باعث می‌شود که انسان توانایی‌های خود را بیشتر کند و به اوج برساند.
چون رسد در علم پس پر پا شود
مر یقین را علم او بویا شود
هوش مصنوعی: زمانی که علم و دانش به اوج خود برسد، یقین و باورهای او نیز به واقعیت تبدیل می‌شود و روشن‌تر و واضح‌تر می‌شود.
زانک هست اندر طریق مفتتن
علم کمتر از یقین و فوق ظن
هوش مصنوعی: زیرا در راه دانش، علم از یقین کمتر و از گمان بیشتر است.
علم جویای یقین باشد بدان
و آن یقین جویای دیدست و عیان
هوش مصنوعی: دانش به دنبال حقیقت است و این حقیقت در جستجوی مشاهده و تجربه ملموس قرار دارد.
اندر الهیکم بجو این را کنون
از پس کلا پس لو تعلمون
هوش مصنوعی: بجای آنکه به ظواهر و میوه‌های فریبنده جهان بپردازید، بهتر است به حقیقت و اصل موضوع بیندیشید، زیرا اگر بدانید چه چیزهایی در انتظار شماست، رویکردتان تغییر می‌کند.
می‌کشد دانش ببینش ای علیم
گر یقین گشتی ببینندی جحیم
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی می‌تواند انسان را به خطرات و عواقب ناگوار آشنا کند. ای عالم، اگر به حقیقت متوجه شوی، عذاب را به وضوح خواهید دید.
دید زاید از یقین بی امتهال
آنچنانک از ظن می‌زاید خیال
هوش مصنوعی: بینش و درک واقعی از یقین و شناخت بی‌ابهام به وجود می‌آید، همان‌طور که خیال و تصور از ظن و گمان ناشی می‌شود.
اندر الهیکم بیان این ببین
که شود علم الیقین عین الیقین
هوش مصنوعی: درست است که ما به وسیله علم و دانش به حقیقت‌ها پی می‌بریم، اما درک و تجربه مستقیم از آن حقایق، فهم و آگاهی ما را عمیق‌تر و واقعی‌تر می‌کند.
از گمان و از یقین بالاترم
وز ملامت بر نمی‌گردد سرم
هوش مصنوعی: من از گمان و یقین فراتر هستم و از انتقادات و سرزنش‌ها تاثیر نمی‌پذیرم.
چون دهانم خورد از حلوای او
چشم‌روشن گشتم و بینای او
هوش مصنوعی: وقتی که از شیرینی‌های او نوش جان کردم، چشمانم روشن شد و به زیبایی‌های او پی بردم.
پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
هوش مصنوعی: من با جسارت و اعتماد به نفس قدم برمی‌دارم، مانند کسی که در خانه‌اش است. به همین دلیل هرگز ترس به دل راه نمی‌دهم و بی‌هدف و کورکورانه حرکت نمی‌کنم.
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد
هوش مصنوعی: آنچه را که گل به وصال می‌گفت، خداوند آن را محقق کرد و دل من را شادتر از هر چیزی ساخت.
آنچ زد بر سرو و قدش راست کرد
و آنچ از وی نرگس و نسرین بخورد
هوش مصنوعی: آنچه که بر قامت بلند او تأثیر گذاشت و زیبایی‌اش را دوچندان کرد، همان است که از چشمانش به دیگران نیکی و نرمی می‌رسد.
آنچ نی را کرد شیرین جان و دل
و آنچ خاکی یافت ازو نقش چگل
هوش مصنوعی: آنچه نی به جان و دل شیرینی می‌بخشد، و آنچه خاکی از آن یافت، ردپای زیبایی و هنر است.
آنچ ابرو را چنان طرار ساخت
چهره را گلگونه و گلنار ساخت
هوش مصنوعی: آن ابرو به قدری زیبا و نازک است که چهره را مانند گل سرخ زیبا و جذاب کرده است.
مر زبان را داد صد افسون‌گری
وانک کان را داد زر جعفری
هوش مصنوعی: زبان را قدرتی پیچیده و جادویی بخشیده‌اند و آن‌چنان باارزش است که مانند طلا در دستان جادوگران است.
چون در زرادخانه باز شد
غمزه‌های چشم تیرانداز شد
هوش مصنوعی: زمانی که در انبار سلاح باز می‌شود، چشمان عاشق، مانند تیرهایی که رها شده‌اند، به هدف می‌زنند.
بر دلم زد تیر و سوداییم کرد
عاشق شکر و شکرخاییم کرد
هوش مصنوعی: دلم تحت تأثیر قرار گرفت و به عشق شکر و زیبایی‌اش افتادم، به گونه‌ای که حالتی از شوق و عشق به من دست داد.
عاشق آنم که هر آن آن اوست
عقل و جان جاندار یک مرجان اوست
هوش مصنوعی: من عاشق کسی هستم که همیشه او حقیقتاً وجود دارد و عقل و جان او همچون جان یک مرجان زنده و پرجنب و جوش است.
من نلافم ور بلافم همچو آب
نیست در آتش‌کشی‌ام اضطراب
هوش مصنوعی: من همچون نواختن سازم، در حالی که سرعت و تندی بازی را مشاهده می‌کنم، مانند آبی که در آتش به آرامی نمی‌سوزد و دچار تشویش نمی‌شود.
چون بدزدم چون حفیظ مخزن اوست
چون نباشم سخت‌رو پشت من اوست
هوش مصنوعی: وقتی که من در حال سرقت هستم، او به شدت محافظت می‌کند و از من حمایت می‌کند. در زمانی که حضور ندارم، او به عنوان پشتیبان من عمل می‌کند.
هر که از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
هوش مصنوعی: هر کسی که از نور و گرمای خورشید بهره‌مند باشد، محکم و با اعتماد به نفس است و نه از چیزی می‌ترسد و نه خجالت می‌کشد.
همچو روی آفتاب بی‌حذر
گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند آفتاب روشن و بی‌پروا شد و درخشش آن به طور فوق‌العاده‌ای دشمنان را سوزاند و پرده‌های پنهانی را کنار زد.
هر پیمبر سخت‌رو بد در جهان
یکسواره کوفت بر جیش شهان
هوش مصنوعی: هر پیامبری که در دنیا با سختی و مشکل مواجه بود، به سادگی بر مشکلات و دشواری‌ها غلبه کرد و توانست بر قدرت‌های بزرگ و ظلمت‌های حاکم پیروز شود.
رو نگردانید از ترس و غمی
یک‌تنه تنها بزد بر عالمی
هوش مصنوعی: از ترس و ناراحتی روی خود را نگردانید؛ چرا که به تنهایی بر جهانیان تسلط پیدا می‌کنید.
سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ
او نترسد از جهان پر کلوخ
هوش مصنوعی: سنگ با وجود سختی‌اش، از نگاه تیزبین و قوی او نمی‌ترسد و بر جهان پُر از موانع و مشکلات غلبه می‌کند.
کان کلوخ از خشت‌زن یک‌لخت شد
سنگ از صنع خدایی سخت شد
هوش مصنوعی: گِل که در دست خشت‌زن قرار می‌گیرد، به تکه‌ای سخت و محکم تبدیل می‌شود و این نشان‌دهنده قدرت و مهارت خداوند در آفرینش اشیاء است.
گوسفندان گر برونند از حساب
ز انبهیشان کی بترسد آن قصاب
هوش مصنوعی: اگر گوسفندها از شمارش خارج شوند، قصاب از چه چیزی باید بترسد؟
کلکم راع نبی چون راعیست
خلق مانند رمه او ساعیست
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی مسئولیت‌هایی دارد و باید مانند یک چوپان از دیگران نگهداری کند. انسان‌ها به مانند گوسفندانی هستند که نیاز به هدایت و مراقبت دارند.
از رمه چوپان نترسد در نبرد
لیکشان حافظ بود از گرم و سرد
هوش مصنوعی: اگر چوپان از گله اش در میدان جنگ نترسد، این کاملاً به خاطر وجود حافظ است که در برابر بلایای زندگی، مانند سردی و گرمی، محافظتی برای او فراهم کرده است.
گر زند بانگی ز قهر او بر رمه
دان ز مهرست آن که دارد بر همه
هوش مصنوعی: اگر صدایی از ناامیدی او بر گله‌ای بلند شود، بدان که این نشانه‌ای از محبت اوست، چون کسی که بر همه تسلط دارد.
هر زمان گوید به گوشم بخت نو
که ترا غمگین کنم غمگین مشو
هوش مصنوعی: هر بار بخت به من می‌گوید که ممکن است تو را ناراحت کنم، اما تو نباید ناراحت شوی.
من ترا غمگین و گریان زان کنم
تا کت از چشم بدان پنهان کنم
هوش مصنوعی: من تو را غمگین و گریان می‌کنم تا از نگاه دیگران پنهان بمانی.
تلخ گردانم ز غمها خوی تو
تا بگردد چشم بد از روی تو
هوش مصنوعی: من غم‌های تو را به تلخی می‌زنم تا چشم‌های بد از روی تو دور شود.
نه تو صیادی و جویای منی
بنده و افکندهٔ رای منی
هوش مصنوعی: تو نه صیاد هستی و نه در جستجوی من، من بنده‌ام و تو در دام اندیشه من گرفتار هستی.
حیله اندیشی که در من در رسی
در فراق و جستن من بی‌کسی
هوش مصنوعی: کسی که با ترفند و فکری محکم به من نزدیک می‌شود، در حالی که در دوری و جدایی من، احساس تنهایی و بی‌كسی را تجربه می‌کند.
چاره می‌جوید پی من درد تو
می‌شنودم دوش آه سرد تو
هوش مصنوعی: دیشب در حالی که به درد و رنج تو فکر می‌کردم، متوجه شدم که در جستجوی راه حلی برای مشکل من هستی.
من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
هوش مصنوعی: من می‌توانم بدون اینکه منتظر بمانم، راهی را به تو نشان دهم که به مقصد برساند.
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
هوش مصنوعی: تا زمانی که از این مشکلات و چالش‌های زندگی خلاص نشوی، نمی‌توانی به خوشبختی و تحقق آرزوهایت دست پیدا کنی.
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازهٔ رنج سفر
هوش مصنوعی: شیرینی و لذتی که به دست می‌آید، وابسته به زحمتی است که در سفر کشیده می‌شود.
آنگه از شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری
هوش مصنوعی: سپس از شهر و از خانواده‌ات دوری کن، زیرا که دوری از دیار و تنهایی باعث رنج و ناراحتی می‌شود.

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"Rumi, Act I: Shams and Rumi"
با صدای همایون شجریان (آلبوم Abdi: Rumi)

حاشیه ها

1394/10/20 00:01
روفیا

من توانم هم که بی این انتظار
ره دهم بنمایمت راه گذار
تا ازین گرداب دوران وا رهی
بر سر گنج وصالم پا نهی
لیک شیرینی و لذات مقر
هست بر اندازهٔ رنج سفر
آنگه از شهر و ز خویشان بر خوری
کز غریبی رنج و محنتها بری
این عدالت خداوند در وضع جهان آفرینش است !
بسیاری می پرسند کدام عدالت؟
مگر شما این همه معلول مادرزاد و کودک متولد شده در فقر و جهل و بدبختی و این مرفهان بی درد متولد شده در ناز و نعمت را نمی بینی؟
البته که میبینم!
برای دیدنش نیاز به چشم تیز بین و نبوغ ندارم!
از خانه که خارج شوم در اولین چهار راه نوزاد دود زده ای را می بینم که بر پشت بانویی نحیف از فرط آلودگی هوا در وضعیت نیمه هشیاری از حال رفته است!
من گاهی برای این کودکان ده دوازده ساله نان شیرینی یا میوه می برم، اگر بدانید چه نگاه حق شناسانه ای به من میکنند.
من این نگاه را در چشم آن بچه پولداری که هدیه تولدش یک اتومبیل گرانقیمت است نمی بینم!
لذتی که او از خوردن آن شیرینی می برد دومی از خوردن غذای بهترین سر آشپزهای فرانسوی نمیبرد.
لیک شیرینی و لذات سفر
هست بر اندازه رنج سفر
به گمانم این rule of universe در همه موقعیت ها کار میکند.
چندی پیش بانوی عاشقی که از کانادا به وطنش ایران سفر کرده بود از من خواست چند مصرف کننده حقیقی ویلچر پیدا کرده و به ایشان معرفی کنم تا با کمک دوستان اقدام به خرید و اهدای آنها کنند.
پس از جستجوی نه چندان آسانی پسر جوانی را به من معرفی کردند که نیاز به ویلچر داشت. شخصا به منزل آن پسر رفتم و ناگهان با انسان بسیار کوتاهی روی زمین روبرو شدم که با کمک دست هایش روی زمین و پلکان خود را کشید تا در را برایم باز کند.
چهره ای زیبا و آراسته، بالاتنه ای موزون و پاهایی به غایت کوچک!
لازم نبود بیش از چند دقیقه با او سخن بگویم تا از میزان ادب و فرهنگ او آگاه شوم و بدو اعتماد کنم.
دانشجوی رشته ریاضی بود، بسیار سنجیده سخن میگفت و در چهره اش امید موج می زد. می گفت پیش از خراب شدن ویلچر کنونی اش روزانه مسافت طولانی ای را بمدت دو ساعت با دست ویلچرش را در خیابان می راند. به گونه ای که خیس از عرق و با احساس فاتحانه ای به خانه برمیگشت و من اطمینان داشتم لذتی که او از این ویلچر پیمایی میبرد ما از راه رفتن نمی بردیم!
همانگونه که رنجی که او از راه نرفتن میبرد ما نبردیم...

1395/03/28 13:05
رضا

آدمیان تا طفل طریق‌اند به لعبت‌های عقل و توسل به اوصاف
محتاج‌اند اما چون پخته شدند و کام گشتند و جانی فربه‌تر یافتند از قالب‌های اطفال رها خواهند شد و خدا را نه از طریق دانستن که از طریق یافتن درک نخواهند کرد.
پیوند به وبگاه بیرونی

1395/07/15 11:10
روفیا

پا نهم گستاخ چون خانه روم
پا نلرزانم نه کورانه روم
البته در نیم بیت دوم به جای کورانه دزدانه شنیده بودم!
به هر حال در اصل موضوع تفاوت چندانی ایجاد نمی کند و از آنجا که سواد متون ندارم بهتر است در این مقوله وارد نشوم!
اینجا مولانای عزیز درباره body language می گوید.
نیک می دانید گام نهادن و مجموعه حالات و حرکات کسی که پای در خانه خود می نهد با حالات دزد فرق دارد، صاحب خانه با جسارت و آرامش و بدون تردید حرکت می کند، این سو و آن سو را نگاه نمی کند، نگران این نیست که آیا کسی می پایدش یا نه،آیا کسی خوشش می آید یا نه،آیا چه چیزی در درون در انتظارش است، ولی ویدیوی ضبط شده از دوربین های مدار بسته را بینید، دزد بینوا راستی دزدانه می رود! همه حرکاتش فریاد می زند که من دزد هستم!!
نه گستاخ است نه آرامش دارد، پایش هم می لرزد...
شاید اگر ما ادعاهای آدم ها را نشنیده بگیریم و تنها به زبان بدن آنها گوش دهیم بفهمیم صاحبخانه هستند یا دزد!

1396/07/04 14:10
نادر..

درود مهربانو روفیا.. دوستان جان
شاید "گریه شوق" ، ناب ترین نماد لذت بی مثالِ "شیرینی وصال" پس از "رنج فراق" باشد..
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد
با دل من گفت و صد چندانش کرد..
دلی را که بسان غنچه ای تنگ و غم گرفته بود....

1398/12/16 21:03
برگ بی برگی

چون بدزدم ؟ چون حفیظ مخزن اوست
چون نباشم سخت‌رو ؟ پشت من اوست
هر که از خورشید باشد پشت گرم
سخت رو باشد نه بیم او را نه شرم
انسان همواره در کار ربودن چیزها از این جهان میباشد و جالب اینکه اسناد و مدارکی نیز برای آنها تهیه میکند تا دیگران را مجاب کند که اینها متعلق به اوست در حالیکه هر آنچه در آسمانها و زمین میباشد در مالکیت اوست و تنها برای مدت کوتاهی در اختیار انسان قرار میگیرد و در حقیقت امانت است .
البته این بدین معنا نیست که سعی و تلاش انسان با بهره گیری از خرد و خلاقیت خود به منظور بهره برداری خود و سایرین از یک زندگی مرفه مادی نکوهیده است بلکه هم هویت شدن با این چیزها و شادمانی از بدست آوردن آنها و یا غمگین شدن به از دست دادن آنها و قرار دادنشان در مرکز خود سزاوار مقام آنسان نمی باشد .علم و دانش و مقام و منزلت نیز از همان چیزها هستند پس مولانا همه آنها را با شرط ذکر شده اموال دزدی میداند که انسان از آسمان یا زندگی و خدا دزدیده است و سرانجام دربهار زندگی خود باید همه را بازپس دهد اگر زر اصل باشد و یا بدل و برخی از ما به دزدیدن چیزهای تقلبی قناعت نموده از آنها طلب شادی و خوشبختی میکنیم .
هر چه بدزدید زمین ز آسمان
فصل بهاران بدهد دم به دم
گر شبه دزدیده‌ای وگر گهر
ور علم افراشتی وگر قلم
رفت شب و روز تو اینک رسید
سوف یری النائم ماذا احتلم
مولانا در ادامه میفرماید پس او خود حافظ این مخازن است و اگر کسی در شب و از روی جهالت خود برباید ناچار روز باید باز پس دهد (یعنی از مرکز خود دورشان گرداند) و مولانا در ابیات بعد از آن ادامه میدهد که وقتی خورشید یا خداوند پشت انسان باشد انسان نسبت به این چیزهای بی ارزش سخت رو خواهد بود یعنی که به آنها روی خوش نشان نمی دهد چرا که مرکز او مملو از خداست . همینطور بیم اینکه اگر این چیزها را از جهان ندزدد ممکن است بدبخت شود را به دل راه نخواهد داد و شرمسار نخواهد بود که چرا او این چیزها را نداشته ولی سایرین دارند و می ربایند .
موفق و در پناه حق باشید

1400/04/17 05:07
کوروش

من توانم هم که بی این انتظار

ره دهم بنمایمت راه گذار

تا ازین گرداب دوران وا رهی

بر سر گنج وصالم پا نهی

لیک شیرینی و لذات مقر

هست بر اندازهٔ رنج سفر

آنگه ا ز شهر و ز خویشان بر خوری

کز غریبی رنج و محنتها بری

 

از احمقانه ترین ها که هیچ توجیحی براش وجود نداره 

یکیو تشنه نگه داری و زجرش بدی تا مثلا وقتی آب میخوره لذت ببره ؟ حالا اگه طرف همچین لذتیو نخواد تکلیف چیه

1403/03/25 02:05
کوروش

گفت پیغامبر که جاد فی السلف

 

بالعطیه من تیقن بالخلف

 

یعنی چه

1403/03/25 04:05
الف رسته

پیامبر گفت: کسی در گذشته جود و بخششی کرده است،‌ به پاداش در آینده یقین داشته است

1403/03/25 02:05
کوروش

اندر الهیکم بجو این را کنون

 

از پس کلا پس لو تعلمون

 

یعنی چه

1403/03/25 04:05
الف رسته

اشاره سوره تکاثر در قرآن است: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ»

1403/03/28 03:05
کوروش

کلکم راع نبی چون راعیست

 

خلق مانند رمه او ساعیست

 

یعنی چه ؟

1403/03/28 19:05
الف رسته

کُلُّکُم راعٍ، نبی چون راعی است /// خلق مانند رمه، او ساعی است

همهٔ شما چون رمه هستید، نبی چون شبان است

اشاره به حدیثی است : «رُویَ عَنِ النَّبیِّ کُلُّکُم راع ...»

1403/03/29 04:05
کوروش

ممنون

راعی و ساعی چی بودن ؟

1403/03/29 17:05
الف رسته

راعی=چوپان

ساعی = کوشا

1404/02/04 21:05
افسانه چراغی

این دو بیت بخشی از ابیاتی است که با آوای خوش همایون شجریان و محمد معتمدی در اپرای عروسکی دیدار شمس و مولانا به زیبایی خوانده شده:

چون دهانم خورد از حلوای او،

چشم‌روشن گشتم و بینای او

پا نهم گستاخ؛ چون خانه روم

پا نلرزانم؛ نه کورانه روم