گنجور

بخش ۱۸۵ - رو نهادن آن بندهٔ عاشق سوی بخارا

رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز
دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز
ریگ آمون پیش او همچون حریر
آب جیحون پیش او چون آبگیر
آن بیابان پیش او چون گلستان
می‌فتاد از خنده او ، چون گل‌   ستان
در سمرقندست قند اما لبش
از بخارا یافت و آن شد مذهبش
ای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای
لیکن ازمن عقل و دین بربوده‌ای
بدر می‌جویم از آنم چون هلال
صدر می‌جویم درین صف نعال
چون سواد آن بخارا را بدید
در سواد غم بیاضی شد پدید
ساعتی افتاد بیهوش و دراز
عقل او پرید در بستان راز
بر سر و رویش گلابی می‌زدند
از گلاب عشق او غافل بدند
او گلستانی نهانی دیده بود
غارت عشقش ز خود ببریده بود
تو فسرده درخور این دم نه‌ای
با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی
رخت عقلت با توست و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز
دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز
هوش مصنوعی: آن عاشق با دل شکسته و بی‌تاب، با سرعت و شور و حرارت به سوی بخارا حرکت کرد.
ریگ آمون پیش او همچون حریر
آب جیحون پیش او چون آبگیر
هوش مصنوعی: ریگ‌های کویر برای او مانند حریر نرم و لطیف هستند و آب جیحون در مقایسه با او مانند یک آبگیر کوچک به نظر می‌رسد.
آن بیابان پیش او چون گلستان
می‌فتاد از خنده او ، چون گل‌   ستان
هوش مصنوعی: آن بیابان در مقابل او به مانند یک گلستان به نظر می‌رسید، چرا که خنده او چنان شادی و زیبایی را به ارمغان می‌آورد که بیابان را مملو از سرزندگی می‌کرد.
در سمرقندست قند اما لبش
از بخارا یافت و آن شد مذهبش
هوش مصنوعی: در سمرقند شیرینی‌هایی وجود دارد، اما او لبخندش را از بخارا گرفته و این لبخند، برای او تبدیل به یک سنت و روش زندگی شده است.
ای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای
لیکن ازمن عقل و دین بربوده‌ای
هوش مصنوعی: ای بخارا، تو باعث افزایش عقل و دانش بوده‌ای، اما از من عقل و ایمان را گرفته‌ای.
بدر می‌جویم از آنم چون هلال
صدر می‌جویم درین صف نعال
هوش مصنوعی: من به دنبال نور و روشنایی هستم، زیرا در این جمعیت، موهبت و عظمت را جستجو می‌کنم.
چون سواد آن بخارا را بدید
در سواد غم بیاضی شد پدید
هوش مصنوعی: وقتی دید که رنگ تیره‌ی غم به سواد (سیاهی) بخارا اضافه شده است، ناگهان رنگی روشن و سفید به وجود آمد.
ساعتی افتاد بیهوش و دراز
عقل او پرید در بستان راز
هوش مصنوعی: مدتی بی‌هوش شد و به زمین افتاد و عقل او در باغ رازها پرواز کرد.
بر سر و رویش گلابی می‌زدند
از گلاب عشق او غافل بدند
هوش مصنوعی: بر روی او گل‌برگ‌های سرخ و خوشبو می‌پاشیدند، اما از عشق او بی‌خبر بودند.
او گلستانی نهانی دیده بود
غارت عشقش ز خود ببریده بود
هوش مصنوعی: او باغی پنهان را مشاهده کرده بود که به خاطر عشقش از خود فاصله گرفته و دچار نابودی شده بود.
تو فسرده درخور این دم نه‌ای
با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی
هوش مصنوعی: تو در این لحظه شایسته نیستی و به زیبایی و لطافت همراه نیستی، هرچند که وجود داری.
رخت عقلت با توست و عاقلی
کز جنودا لم تروها غافلی
هوش مصنوعی: پوشش خرد و آگاهی تو همیشه با توست، اما تو از نیروهایی که نمی‌توانی ببینی، غافل هستی.

حاشیه ها

1403/02/13 21:05
کوروش

چون سواد آن بخارا را بدید

 

در سواد غم بیاضی شد پدید

 

سواد یعنی سیاه و بیاض یعنی سفید