گنجور

بخش ۱۸۰ - گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست

بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مرم
از سرافرازان عزت سرمکش
از چنین خوش‌محرمان خود درمکش
این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک
از لبش می‌شد پیاپی بر سماک
از وجودم می‌گریزی در عدم
در عدم من شاهم و صاحب علم
خود بنه و بنگاه من در نیستیست
یکسواره نقش من پیش ستیست
مریما بنگر که نقش مشکلم
هم هلالم هم خیال اندر دلم
چون خیالی در دلت آمد نشست
هر کجا که می‌گریزی با توست
جز خیالی عارضی و باطلی
کو بود چون صبح کاذب آفلی
من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هیچ شب
هین مکن لاحول عمران زاده‌ام
که ز لاحول این طرف افتاده‌ام
مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولی که پیش از قول بود
تو همی‌گیری پناه ازمن به حق
من نگاریدهٔ پناهم در سبق
آن پناهم من که مخلصهات بود
تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
اینچنین نخلی که لطف یار ماست
چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
اینچنین مشکین که زلف میر ماست
چونکه بی‌عقلیم این زنجیر ماست
اینچنین لطفی چو نیلی می‌رود
چونکه فرعونیم چون خون می‌شود
خون همی‌گوید من آبم هین مریز
یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز
تو نمی‌بینی که یار بردبار
چونکه با او ضد شدی گردد چو مار
لحم او و شحم او دیگر نشد
او چنان بد جز که از منظر نشد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مرم
هوش مصنوعی: صدایی به او رسید که به او گفت: ای نماینده بخشش، من از طرف تو امانت‌داری می‌کنم.
از سرافرازان عزت سرمکش
از چنین خوش‌محرمان خود درمکش
هوش مصنوعی: از افرادی که دارای مقام و منزلت بالایی هستند، پرهیز کن که زیر بار چنین دوستان خوش‌رفتار نروی.
این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک
از لبش می‌شد پیاپی بر سماک
هوش مصنوعی: او همچنان چنین سخن می‌گفت و از لبانش نور پاکی به‌طور مداوم ساطع می‌شد.
از وجودم می‌گریزی در عدم
در عدم من شاهم و صاحب علم
هوش مصنوعی: تو از وجود من فرار می‌کنی، اما در عدم، من شاه و صاحب علم هستم.
خود بنه و بنگاه من در نیستیست
یکسواره نقش من پیش ستیست
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و ببین که وجودت در بی‌خود بودن است و نقش من در مقابل تو به وضوح مشخص است.
مریما بنگر که نقش مشکلم
هم هلالم هم خیال اندر دلم
هوش مصنوعی: مریما، به تصویر زیبایی که در دل دارم نگاه کن؛ این تصویر هم مانند هلال ماه است و هم سایه‌ای از خیال و تصور.
چون خیالی در دلت آمد نشست
هر کجا که می‌گریزی با توست
هوش مصنوعی: هرگاه که یک فکر یا احساس در دل شما شکل بگیرد و در شما جا بگیرد، هرجا که بروید یا تلاش کنید از آن دور شوید، آن فکر یا احساس همیشه با شما خواهد بود.
جز خیالی عارضی و باطلی
کو بود چون صبح کاذب آفلی
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز یک خیال زودگذر و بی‌اساس نیست که مانند سپیده‌دم کاذبی می‌باشد که نمود آن موقتی و بی‌فایده است.
من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هیچ شب
هوش مصنوعی: من مانند صبح صادق هستم که از نور خدایی است که هیچگاه شب نمی‌شود و همیشه روز باقی می‌ماند.
هین مکن لاحول عمران زاده‌ام
که ز لاحول این طرف افتاده‌ام
هوش مصنوعی: ای برادر، حواست باشد که من از نسل عمران هستم و از همان نسبت به اینجا آمده‌ام. پس به من بی‌احترامی نکن.
مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولی که پیش از قول بود
هوش مصنوعی: من را حقیقت و sustenance از قدرتی نیست، نوری که پیش از کلام وجود داشت.
تو همی‌گیری پناه ازمن به حق
من نگاریدهٔ پناهم در سبق
هوش مصنوعی: تو به من پناه می‌آوری، اما من در واقع تنها به خاطر تو پناهگاهی برای خود ساخته‌ام.
آن پناهم من که مخلصهات بود
تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
هوش مصنوعی: تو پناه منی که به تو پناه می‌برم، و من خود همان پناهی هستم که به آن متوسل می‌شوی.
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
هوش مصنوعی: بدتر از این نیست که تو محبوبت را نشناسی و عشق را از دست بدهی.
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
هوش مصنوعی: تو کسی را که باید دوستش بداری، به اشتباه به چشم غریبه می‌نگری. این چشمان نادان در حقیقت شادی را می‌شناسند اما نام آن را غم می‌گذارند.
اینچنین نخلی که لطف یار ماست
چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
هوش مصنوعی: نخل زیبایی که هدیه محبت یار ماست، همانند ما که دزد محبت او هستیم، تنها به آن تعلق دارد.
اینچنین مشکین که زلف میر ماست
چونکه بی‌عقلیم این زنجیر ماست
هوش مصنوعی: زلف سیاه و خوش‌بوی معشوق به گونه‌ای است که از فهم و درک من خارج است و این زنجیری که به گردن دارم، سهم من از عشق و وابستگی‌ام است.
اینچنین لطفی چو نیلی می‌رود
چونکه فرعونیم چون خون می‌شود
هوش مصنوعی: لطفی که مانند نیل است به این صورت می‌رود که ما مانند فرعون، از خودمان نشانه‌هایی از خونی که فراموش نشده را به جا می‌گذاریم.
خون همی‌گوید من آبم هین مریز
یوسفم گرگ از توام ای پر ستیز
هوش مصنوعی: خون می‌گوید که من همانند آب هستم، بنابراین مرا ریخته نکن. من یوسف هستم که گرگ از تو می‌آید، ای پرخاشگر.
تو نمی‌بینی که یار بردبار
چونکه با او ضد شدی گردد چو مار
هوش مصنوعی: تو متوجه نمی‌شوی که دوست با صبر و حوصله‌ات، وقتی با او به مقابله بپردازی، چطور همچون ماری تغییر شکل می‌دهد.
لحم او و شحم او دیگر نشد
او چنان بد جز که از منظر نشد
هوش مصنوعی: دیگر نه از گوشت و چربی او خبری هست و او به گونه‌ای تغییر کرده که دیگر قابل شناخت نیست.

حاشیه ها

1394/07/25 16:09
ناشناس

در سوره نحل روح القدس در قر آنهای که کلمه به کلمه تفسیر می کنند معنی جبرئیل می دهند چرا این گونه قرآنها چاپ می شوند وباعث تحریف ذهن قرار می گیرند.در رادیو جوان در یک مسابقه گفته شد کدام یک از سه گزینه زیر صحیح است روح القدس ا-به معنی حضرت عیسی مسیح است 2-به معنی جبرئیل 3- هر دومورد که گزینه 3 صحیح بود

1396/04/29 11:06
نادر..

آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو برِ یار و ندانی عشق باخت..

1403/02/04 07:05
کوروش

خود بنه و بنگاه من در نیستیست

 

یکسواره نقش من پیش ستیست

 

یعنی چه 

 

 

 

1403/02/06 09:05
الف رسته

 

«خود بُنه و بُنگاه من در نیستی‌ست /// یکسواره نقش من پیش ستی‌ست»

برای فهم معنی این بیت، نخست باید سه نکته را در گفتار مولانا بفهمیم:

۱) کارگاه نیستی

۲) یکسواره

۳) ستی

حال به هر یک از آن‌ها به شکل کوتاه می‌پردازیم:

۱) نکتهٔ نخستین یکی از نظرهای کلیدی مولاناست، که بارها به شکل گسترده و موشکافانه به آن پرداخته است، زیر عنوانهای گوناگون: کارگاه عدم، کارگاه نیستی،‌ بُنگاه نیستی. چند شاهد از آثار او می‌آوریم

«باز گرد از هست سوی نیستی /// طالب ربی و ربانی‌ستی

جای دخل‌ست این عدم از وی مرم /// جای خرج‌ست این وجود بیش و کم

صنع حق چون نیستی‌ست /// جز معطل در جهانِ هست کیست‌‌‌؟»



«قرب نه بالا نه پستی رفتن‌ست /// قرب حق از حبس هستی رستن‌ست

نیست را چه جای بالا است و زیر /// نیست را نه زود و نه دورست و دیر

کارگاه و گنج حق در نیستی‌ست /// غرهٔ هستی، چه دانی نیست چیست»



«هست مطلق کارساز نیستی‌ست /// کارگه هست‌کن جز نیست چیست؟

بر نوشته هیچ بنویسد کسی /// یا نهاله کارد اندر مغرسی

کاغذی جوید که آن بنوشته نیست /// تخم کارد موضعی که کشته نیست

تو برادر موضع ناکشته باش /// کاغذ اسپید نابنوشته باش»



«چون شنیدی شرح بحر نیستی /// کوش دایم تا برین بحر ایستی

چونک اصل آن نیستی‌ست /// که خلا و بی‌نشانست و تهی‌ست

جمله استادان پی اظهار کار /// نیستی جویند و جای انکسار

لاجرم استاد استادان صمد/// کارگاهش نیستی و لا بود

هر کجا این نیستی افزون‌ترست /// کار حق و کارگاهش آن سرست»



«پس عدم گردم، عدم چون ارغنون /// گویدم که انا الیه راجعون»

شاهدها فراوان است و به همین بسنده می‌کنیم.

پس بنگاه نیستی همان کارگاه نیستی است.

۲) واژهٔ یکسواره به طور معمول در کارهای نظامی به کار می‌رفته است ولی مولانا در چند مورد دیگر در آثار خود آن را به کار برده است و بهتر است به خود مولانا بازگردیم تا به واژه‌نامه‌ها.

«خلق را تاب جنون او نبود /// آتش او ریش‌هاشان می‌ربود

چونک در ریش عوام آتش فتاد /// بند کردندش به زندانی نهاد

نیست امکان واکشیدن این لگام /// گرچه زین ره تنگ می‌آیند عام

دیده این شاهان ز عامه خوف جان /// کین گُرُه کورند و شاهان بی‌نشان

چونک حکم اندر کف رندان بود /// لاجرم ذالنون در زندان بود

یکسواره می‌رود شاه عظیم /// دَر کف طفلان چنین دُرّ یتیم

دُرّ چِه؟ دریا نهان در قطره‌ای /// آفتابی مخفی اندر ذره‌ای»



«همچو روی آفتاب بی‌حذر /// گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در

هر پیمبر سخت‌رو بُد در جهان /// یکسواره کوفت بر جیش شهان

رو نگردانید از ترس و غمی /// یک‌تنه تنها بزد بر عالمی

سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ /// او نترسد از جهان پر کلوخ»

۳) سومین واژه «ستی» است. افسوس که واژنامه‌ها معنی این واژه را درهم و آشفته کرده‌اند. این واژه در اصل یک واژه فارسی است دلیل آن هم این است که هم در اوستا هست و هم در سانسکریت. واژه‌نامه‌ها آن را عربی کرده‌اند، مشکلی در آن نیست، بسیاری از واژه‌های عربی هم از فارسی به عربی رفته است، ولی توجیه معنائی که برای آن تراشیده‌اند، گاه بی‌اندازه خنده آور است، به عنوان مثال گفته‌اند « در خطاب به بانو گفته اند: ای شش جهت من»! چون در زبان عربی ست به معنی شش است و ستی می‌شود شش جهت من! ای بانوی من، ای شش جهت من!

مولانا چند جای دیگر هم این واژه را به کار برده است.

۳۱) «چونک خاتون کرد در گوش این کلام /// روز دیگر رفت نزدیک غلام

پس سرش را شانه می‌کرد آن ستی /// با دو صد مهر و دلال و آشتی»



۳۲) «نیستم شوهر نی‌ام من شهوتی /// ناز را بگذار اینجا ای ستی»



۳۳) «این رها کن،عشق‌های صورتی /// نیست بر صورت، نه بر روی ستی

آنچ معشوق‌ست صورت نیست آن /// خواه عشق این جهان، خواه آن جهان»



۳۴) «زن در آمد از طریق نیستی /// گفت من خاک شماام، نی ستی

جسم و جان و هرچه هستم آن تست /// حکم و فرمان جملگی فرمان تست»



این واژه در اوستا هست به شکل «سَتری» ( کاش خط دین دبیره را می توانستیم در گنجور نمایش بدهیم)، همین واژه در سانسکریت به شکل सती (سَتی) به معنی بانو است.

خوب با این مقدمهٔ طولانی معنی بیت این چنین می‌شود:

بُن و بُنگاه اصلی من در جهان نیستی است /// تنها نقش من در برابر بانو است.

1403/02/04 07:05
کوروش

لحم او و شحم او دیگر نشد

 

او چنان بد جز که از منظر نشد

یعنی چه مصرع دوم