گنجور

بخش ۱۷۷ - مسلهٔ فنا و بقای درویش

گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب
نیست باشد هست باشد در حساب
هست باشد ذات او تا تو اگر
بر نهی پنبه بسوزد زان شرر
نیست باشد روشنی ندهد ترا
کرده باشد آفتاب او را فنا
در دو صد من شهد یک اوقیه خل
چون در افکندی و در وی گشت حل
نیست باشد طعم خل چون می‌چشی
هست اوقیه فزون چون برکشی
پیش شیری آهوی بیهوش شد
هستی‌اش در هست او روپوش شد
این قیاس ناقصان بر کار رب
جوشش عشقست نه از ترک ادب
نبض عاشق بی ادب بر می‌جهد
خویش را در کفهٔ شه می‌نهد
بی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان
با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
هم بنسبت دان وفاق ای منتجب
این دو ضد با ادب با بی‌ادب
بی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری
که بود دعوی عشقش هم‌سری
چون به باطن بنگری دعوی کجاست
او و دعوی پیش آن سلطان فناست
مات زید زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
او ز روی لفظ نحوی فاعلست
ورنه او مفعول و موتش قاتلست
فاعل چه کو چنان مقهور شد
فاعلیها جمله از وی دور شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت قایل در جهان درویش نیست
ور بود درویش آن درویش نیست
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در این دنیا درویشی وجود ندارد، و اگر هم کسی به نام درویش باشد، واقعاً درویش نیست.
هست از روی بقای ذات او
نیست گشته وصف او در وصف هو
هوش مصنوعی: وجود او از ذاتش ناشی می‌شود و این ویژگی‌ها از خود او نیستند، بلکه تحت تاثیر هستی او به وجود آمده‌اند.
چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب
نیست باشد هست باشد در حساب
هوش مصنوعی: شمع در برابر آفتاب نمی‌تواند نور خود را نشان دهد و به همین دلیل، وقتی آفتاب در می‌تابد، شمع به طور طبیعی خاموش است. در اینجا، وجود شمع در مقابل آفتاب بی‌فایده به نظر می‌رسد.
هست باشد ذات او تا تو اگر
بر نهی پنبه بسوزد زان شرر
هوش مصنوعی: وجود او همیشه پایدار است و اگر تو بر او فشار بیاوری، آنچه از او خارج می‌شود مانند شرر آتش می‌سوزاند.
نیست باشد روشنی ندهد ترا
کرده باشد آفتاب او را فنا
هوش مصنوعی: اگر نباشد نور، چیزی به تو نمی‌تابد و آفتاب تنها بر کسانی که وجود دارند، نور می‌افشاند.
در دو صد من شهد یک اوقیه خل
چون در افکندی و در وی گشت حل
هوش مصنوعی: وقتی تو یک اوقیه عسل را در دو صد من شکر بیندازی و به خوبی مخلوط کنی، تبدیل به یک مایع جدید خواهد شد.
نیست باشد طعم خل چون می‌چشی
هست اوقیه فزون چون برکشی
هوش مصنوعی: اگر طعم عشق را بچشی، هیچ چیز دیگری شبیه آن نیست، اما اگر بخواهی بیشتر از آن بگیری، احساسات و تجربیات دیگری به سراغت می‌آید.
پیش شیری آهوی بیهوش شد
هستی‌اش در هست او روپوش شد
هوش مصنوعی: در برابر قدرت و شجاعت شیر، آهو بی‌خبر و بی‌هوش شده است و وجودش در سایه‌ی او محو شده است.
این قیاس ناقصان بر کار رب
جوشش عشقست نه از ترک ادب
هوش مصنوعی: این نوع ارزیابی نادرست از کار خدا به خاطر عشق و شور است، نه به دلیل بی‌احترامی.
نبض عاشق بی ادب بر می‌جهد
خویش را در کفهٔ شه می‌نهد
هوش مصنوعی: عشق پرشور و بی‌پروا به شدت احساساتش را نشان می‌دهد و در برابر معشوق خود، همه چیز را در اختیار او می‌گذارد.
بی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان
با ادب‌تر نیست کس زو در نهان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در دنیا بی‌ادب‌تر از او نیست و در عین حال، هیچ‌کس باادب‌تر از او هم نیست.
هم بنسبت دان وفاق ای منتجب
این دو ضد با ادب با بی‌ادب
هوش مصنوعی: در این دو گروه متضاد، ادب و بی‌ادبی، ارتباطی وجود دارد که نشان‌دهنده تفاوت‌های بنیادین آن‌هاست. این تفاوت‌ها در واقع می‌تواند به ما کمک کند تا بیشتر به ارزش‌های انسانی پی ببریم و بفهمیم که هر یک از این ویژگی‌ها چه اثراتی در زندگی افراد می‌گذارد.
بی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری
که بود دعوی عشقش هم‌سری
هوش مصنوعی: اگر فقط به ظاهر کسی نگاه کنی و از عشق او قضاوت کنی، نشان‌دهنده‌ی بی‌ادبی تو خواهد بود.
چون به باطن بنگری دعوی کجاست
او و دعوی پیش آن سلطان فناست
هوش مصنوعی: زمانی که به عمق وجود نگاه کنی، ادعاها به کجا می‌روند و این ادعاها پیش آن پروردگار نابود خواهند شد.
مات زید زید اگر فاعل بود
لیک فاعل نیست کو عاطل بود
هوش مصنوعی: اگر زید فاعل بود، شگفت‌زده می‌شد، اما زید فاعل نیست و به همین دلیل بی‌فایده است.
او ز روی لفظ نحوی فاعلست
ورنه او مفعول و موتش قاتلست
هوش مصنوعی: او به ظاهر و از نظر زبان‌شناسی فاعل است، اما در واقع او مفعول است و مرگ او قاتل به حساب می‌آید.
فاعل چه کو چنان مقهور شد
فاعلیها جمله از وی دور شد
هوش مصنوعی: فاعل چنان تحت تأثیر قرار گرفته که همه چیز از اطراف او دور شده است.

حاشیه ها

1395/03/25 13:05
رضا

فردیت انسان حتی آن زمان که به برترین مرحله تعالی روحانی می‌رسد و با حقیقت مطلق‌ رویارو می‌شود از میان نمی‌رود. مثل اندکی سرکه در مقدار زیادی عسل که هر چند دیده نمی شود اما وزن کل را افزایش می دهد.

1395/03/25 19:05
گمنام

دوستان ،
گمان نمی برید فرمایش شمس به نو جوان واجب الغسل و قیاس آب حمامی با عنایت مردان اندکی مشکوک میزند ؟؟
( به قول امروزی ها)

1395/10/14 12:01
روفیا

پیش شیری آهویی بی هوش شد
هستی اش در هست او روپوش شد
گرامی رضا
البته در جهان ماده چنین به نظر می رسد،
ولی نور سپیدی را در نظر بگیرید که به طیف های مختلف تجزیه شده است، هنگامی که این طیف ها به هم ملحق شوند چه فردیتی به جا می ماند؟؟
چه می دانم؟؟
البته می گویند نور نیز گاهی از خود رفتار موجی و گاهی رفتار ذره ای بروز می دهد، گویا ذرات فوتون وزن هم دارند، به هر حال بهتر است درباره چیزی که دانش بسیار ناچیزی از آن دارم سخن نگویم،
در هر صورت این مقوله محو و فنا هم درد سریست برای خودش!
بنده به نوبه خود دوست دارم حتا پس از مرگ و در صورت الحاق به خدا شعوری، ادراکی، امضایی، چیزی که مرا من کرده است و تو را تو باقی بماند.
حتی برای آنجا نیز فنای مطلق را درک نمی کنم!

1401/03/29 21:05
سید احسان حسینی

بیت سوم اینگونه است

چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب

هست باشد نیست باشد در حساب

1403/02/27 08:04
کوروش

مات زید زید اگر فاعل بود

 

لیک فاعل نیست کو عاطل بود

 

یعنی چه ؟

 

 

1403/02/01 08:05
الف رسته

 

بیت ۱۵: «ماتَ زیدٌ، زید اگر فاعل بوَد /// لیک فاعل نیست کو عاطل بود»

ماتَ زیدٌ == فلانی مرد

پس معنی مصرع نخست چنین می‌شود: اگر فلانی فاعل باشد، او مُرد.

مصرع دوم: اما فلانی فاعل نیست، بلکه او عاطل می‌باشد.

جالب است که عاطل در همان وزن فاعل است و طبق صرف و نحو عربی باید فاعل باشد!

اگر معنی عاطل را در واژه‌نامه‌ها جستجو کنید، ممکن است تا اندازه‌ای سر درگمی بیاورد، چون چندین معنی نزدیک به هم به دست می‌دهند و نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم که شایسته‌تر برای بیت ما باشد. به یاد داشته باشیم که از بن این واژهٔ عربی دو واژه‌ٔ دیگر را در فارسی داریم که پرکار برد هستند، یکی تعطیل (از باب تفعیل) است و دیگری مُعطّل. اگر این دو واژه را هم در نظر داشته باشیم تا حدودی معنی مورد نظر را آسان فهم ترخواهد شد. از طرف دیگر می‌توان در شعرهای مولانا نمونه‌های دیگری از کاربرد واژهٔ عاطل را جستجو کرد: غزل ۱۹۳۷ یکی از آن‌هاست

«جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید /// تن شود معزول و عاطل، صورتی دیگر مُبین»

در بیت بالا واژهٔ عاطل را همراه و همسنگ واژهٔ معزول ( بر وزن مفعول) کرده است. حال بیت بعدی را بخوانید می‌بینید که مولانا همین منظور را آشکارتر بیان کرده است.

بیت ۱۶:‌ «او ز روی لفظ نحوی فاعل‌ست /// ورنه او مفعول و موتش قاتل‌ست»

نسبیت را که در تمام این بخش 177 و بخش پیشین ۱۷۶ دنبال کنید، مراتب هست و نیست را،‌ اثبات میکند.

 

 

مریدان مولانا به رهبری حسام این نوع بحث‌های فلسفی-کلامی را در پیش مولانا طرح می‌کردند و پاسخ مولانا چندلایه بود،‌ بخش ورودی مبحث، مانند همین بخش ۱۷۷ و بخش ۱۷۶، کمابیش فلسفی و کلامی بود ولی مولانا به اثبات‌های فلسفی – کلامی بسنده نمی‌کرد بلکه پاسخ را گسترش می‌داد، آن را به فراز‌های پی در پی می‌کشانید، پرواز میکرد، اوج می‌گرفت، فرود می‌امد و چندین باره فراز و فرود، تا پرسشگر دریابد که بالاتر از فلسفه هم وجود دارد. دنبالهٔ همین بحث را در بخش بعدی ۱۷۸ قصهٔ وکیل صدر جهان و گریختن او از بخارا را ببینید، گسترش پاسخ همین بخش ۱۷۷ است، داستان در داستان از آنجا هم ادامه می‌یابد تا بخش ۲۲۶ و چندین و چندباره به همان داستان بخارا باز میگردد، همهٔ آن ۱۰۶۵ بیت است. و در نهایت بخارا و مردم بخارا و آسمان و زمین و رعد و ابر و باران را همداستان و هم نوا می‌کند.



«هر کجا یابی تو خون بر خاکها /// پی بری باشد یقین از چشم ما

گفتِ من رعدست و این بانگ و حنین /// ز ابر خواهد تا ببارد بر زمین

من میان گفت و گریه می‌تنم /// یا بگریم یا بگویم چون کنم

گر بگویم فوت می‌گردد بُکا /// ور نگویم چون کنم شکر و ثنا

می‌فتد از دیده خونِ دل شها /// بین چه افتادست از دیده مرا

این بگفت و گریه در شد آن نحیف /// که برو بگریست هم دون، هم شریف

از دلش چندان بر آمد های هوی /// حلقه کرد اهل بخارا گرد اوی

خیره گویان، خیره گریان، خیره‌خند /// مرد و زن خرد و کلان حیران شدند

شهر هم هم‌رنگ او شد اشک ریز /// مرد و زن درهم شده چون رستخیز

آسمان می‌گفت آن دم با زمین /// گر قیامت را ندیدستی ببین …. »

پاسخ مولانا در برابر پرسش‌های فلسفی، گسترش همان پرسش است، همراه کردن پرسشگر در پاسخ است تا در فراز و فرودهای پی درپی پرسشگر در یابد که آنچه در علم کلام و فلسفه طرح کرده‌اند و بحث می‌کنند در همان حد بحث برای بحث بوده است، سرگرمی است، فلسفه و علم کلام بدون عشق و بدون عمل ابتر و دم بریده و معطل است.

 

1403/02/01 14:05
رضا از کرمان

با سلام 

 اوقیه = واحد وزن معادل 35 گرم یا 5/7 مثقال

 خل  = سرکه  ( با فتحه خ فرهنگ معین)  

اگر یک اوقیه  سرکه را در دویست من عسل یا شهد مخلوط کنی  دیگه سرکه به نحوی حل میشه که دیگه وجود نداره ولی اگر وزن کنی میبینی به وزن کل اضافه شده 

درویش باید اینگونه در حق محو گردد که هم وجود داشته باشه وهم فانی باشه

1403/10/12 04:01
فرید باقری

مات زید زید اگر فاعل بود

لیک فاعل نیست کو عاطل بود

«ماتَ زیدٌ» یک جمله ی عربی (متشکل از فعل و فاعل) می باشد و زید نام یک شخص است(صرفا جهت مثال است و شخص خاصی مقصود نیست). و معنی این جمله یعنی: زید مُرد.

در ادبیات عربی علم نحو ، نقش زید در عبارت «مات زیدٌ»، فاعل می باشد (که درست هم هست و اشکالی ندارد.)

 

شاعر میگوید: در جمله ی مات زید، اگر زید، فاعل باشد، باید کاری از وی صادر شده باشد و کاری انجام داده باشد که بتوانیم به او فاعل (کننده کار) بگوییم؛ در حالی که او فاعل نیست و کاری انجام نداده بلکه وی هنگام مرگ بیکار و معزول و فارغ از انجام کار است. (چرا که واضح است هیچ شخصی هنگام موت خود اقدامی نمی کند و کاری انحام نمی دهد بلکه این مرگ است که به سراغ وی می آید و در وی کارگر می افتد.)

 

او ز روی لفظ نحوی فاعلست

ورنه او مفعول و موتش قاتلست

بنابر این زید تنها در اصطلاح علم نحو فاعل به شمار می رود، لکن در واقع و در جهان خارج، زید مفعول است (کاری بر روی وی انجام یافته نه اینکه کاری از وی صادر شده باشد) و فاعل و عامل و قاتل اصلی در موت زید، مرگ وی می باشد که به سراغ وی آمده و در او کارگر شده و حیات وی را از وی سلب نموده است. 

 

فاعل چه کو چنان مقهور شد

فاعلیها جمله از وی دور شد

عنوان فاعلی چگونه برازنده ی زید می تواند باشد و چه سخن از فاعلی؟!! در حالی که او چنان مقهور و تسلیم مرگ شده است که تمامی فاعلی ها از وی سلب گردیده و دیگر قدرت انجام هیچ کار و فاعلیت برای هیچ فعلی را ندارد.

 

خلاصه سخن اینکه انسان به هنگام مواجهه با مرگ، هیچ قدرت و اراده ای نداشته و هیچ فعلی از وی صادر نمی شود بلکه مقهور مرگ شده و می میرد و تمام فاعلیت ها از وی سلب می شود. و اگر هم در عبارت (مات زید) او را فاعل می نامند این صرفا یک اصطلاح زبانی است نه بیشتر.