بخش ۱۶۴ - حکایت آن زنی کی فرزندش نمیزیست بنالید جواب آمد کی آن عوض ریاضت تست و به جای جهاد مجاهدانست ترا
آن زنی هر سال زاییدی پسر
بیش از شش مه نبودی عمرور
یاسه مه یا چار مه گشتی تباه
ناله کرد آن زن که افغان ای اله
نه مهم بارست و سه ماهم فرح
نعمتم زوتر رو از قوس قزح
پیش مردان خدا کردی نفیر
زین شکایت آن زن از درد نذیر
بیست فرزند اینچنین در گور رفت
آتشی در جانشان افتاد تفت
تا شبی بنمود او را جنتی
باقیی سبزی خوشی بی ضنتی
باغ گفتم نعمت بیکیف را
کاصل نعمتهاست و مجمع باغها
ورنه لا عین رات چه جای باغ
گفت نور غیب را یزدان چراغ
مثل نبود آن مثال آن بود
تا برد بوی آنک او حیران بود
حاصل آن زن دید آن را مست شد
زان تجلی آن ضعیف از دست شد
دید در قصری نبشته نام خویش
آن خود دانستش آن محبوبکیش
بعد از آن گفتند کین نعمت وراست
کو بجان بازی به جز صادق نخاست
خدمت بسیار میبایست کرد
مر ترا تا بر خوری زین چاشتخورد
چون تو کاهل بودی اندر التجا
آن مصیبتها عوض دادت خدا
گفت یا رب تا به صد سال و فزون
این چنینم ده بریز از من تو خون
اندر آن باغ او چو آمد پیش پیش
دید در وی جمله فرزندان خویش
گفت از من کم شد از تو گم نشد
بی دو چشم غیب کس مردم نشد
تو نکردی فصد و از بینی دوید
خون افزون تا ز تب جانت رهید
مغز هر میوه بهست از پوستش
پوست دان تن را و مغز آن دوستش
مغز نغزی دارد آخر آدمی
یکدمی آن را طلب گر زان دمی
بخش ۱۶۳ - اجابت کردن حق تعالی دعای موسی را علیه السلام: گفت بخشیدم بدو ایمان نعمبخش ۱۶۵ - در آمدن حمزه رضی الله عنه در جنگ بی زره: اندر آخر حمزه چون در صف شدی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن زنی هر سال زاییدی پسر
بیش از شش مه نبودی عمرور
هوش مصنوعی: هر سال زنی بچهای میآورد، ولی هیچیک از آنها بیشتر از شش ماه عمر نمیکردند.
یاسه مه یا چار مه گشتی تباه
ناله کرد آن زن که افغان ای اله
هوش مصنوعی: آن زن که در میان یاسها و چهرهها، به شدت ناله میکرد، به آسمان ندا میداد و امیدش را از دست داده بود.
نه مهم بارست و سه ماهم فرح
نعمتم زوتر رو از قوس قزح
هوش مصنوعی: نه باران و نه تغییر فصل، خوشیها و نعمتهای من سریعتر از رنگینکمان میآیند.
پیش مردان خدا کردی نفیر
زین شکایت آن زن از درد نذیر
هوش مصنوعی: زنی از درد و رنج خود شکایت کرد و صدایش به گوش مردان خدا رسید.
بیست فرزند اینچنین در گور رفت
آتشی در جانشان افتاد تفت
هوش مصنوعی: بیست فرزند به شکلی دردناک جانشان را از دست دادند و آتش غم و اندوهی در دلهایشان شعلهور شد.
تا شبی بنمود او را جنتی
باقیی سبزی خوشی بی ضنتی
هوش مصنوعی: شبی، به او باغی زیبا و همیشگی نشان داد که در آن سبزی و شادی بدون هیچ گونه ناراحتی و دغدغهای وجود دارد.
باغ گفتم نعمت بیکیف را
کاصل نعمتهاست و مجمع باغها
هوش مصنوعی: در باغی که به آن اشاره شده، لذتهای بدون دردسر و بینقص وجود دارد که بالاترین نوع نعمتهاست و همه زیباییهای دیگر در کنار آن قرار دارند.
ورنه لا عین رات چه جای باغ
گفت نور غیب را یزدان چراغ
هوش مصنوعی: اگرچه چشمها چیزی از باغ و زیباییهای آن نمیبینند، اما نور پنهان و خداوندی مانند چراغی راه را روشن میکند.
مثل نبود آن مثال آن بود
تا برد بوی آنک او حیران بود
هوش مصنوعی: مثل آن چیزی نبود که آن را مثال بزنند، اما بویی از آن به مشامش رسید و او در حیرت فرو رفت.
حاصل آن زن دید آن را مست شد
زان تجلی آن ضعیف از دست شد
هوش مصنوعی: زنی که زیبایی او را میدید، آنچنان مجذوبش شد که از دنیای خود بیخبر گشت و کنترلش را از دست داد.
دید در قصری نبشته نام خویش
آن خود دانستش آن محبوبکیش
هوش مصنوعی: در قصر، نام خود را دید و آن محبوب خود را شناخته دانست.
بعد از آن گفتند کین نعمت وراست
کو بجان بازی به جز صادق نخاست
هوش مصنوعی: پس از آن گفتند که این نعمت و دارایی برای کسی است که تنها به جان خود بازی نکرده و جز به راستگویی نیندیشیده است.
خدمت بسیار میبایست کرد
مر ترا تا بر خوری زین چاشتخورد
هوش مصنوعی: بسیار باید تلاش کرد و خدمت کرد تا به آنچه میخواهی و از آن لذت میبرسی، دست یابی.
چون تو کاهل بودی اندر التجا
آن مصیبتها عوض دادت خدا
هوش مصنوعی: وقتی که تو در درخواست کمک تنبلی کردی، خدا به خاطر همین مشکلاتی که به وجود آوردی، به تو پاداش داد.
گفت یا رب تا به صد سال و فزون
این چنینم ده بریز از من تو خون
هوش مصنوعی: ای خدا، تا صدسال و بیشتر، اگر اینگونه هستم، از من خونت را بریز.
اندر آن باغ او چو آمد پیش پیش
دید در وی جمله فرزندان خویش
هوش مصنوعی: در آن باغ وقتی او جلوتر آمد، دید که همه فرزندانش در آنجا هستند.
گفت از من کم شد از تو گم نشد
بی دو چشم غیب کس مردم نشد
هوش مصنوعی: میگوید: من از دست دادم و تو چیزی را از دست ندادهای. بدون دو چشم، هیچکس نیست که مردم را نبیند و درک کند.
تو نکردی فصد و از بینی دوید
خون افزون تا ز تب جانت رهید
هوش مصنوعی: تو قصد آزار نکردی، اما خون از بینیات ریخت و این باعث شد که تب و بیماریات کاهش یابد.
مغز هر میوه بهست از پوستش
پوست دان تن را و مغز آن دوستش
هوش مصنوعی: مغز هر میوه از پوستش بهتر است، و آنچه در تن وجود دارد، به روح یا معنای درونی آن نزدیکتر است. در واقع، باید به عمق و حقیقت وجود توجه کرد و از ظواهر و پوششها فراتر رفت.
مغز نغزی دارد آخر آدمی
یکدمی آن را طلب گر زان دمی
هوش مصنوعی: هر انسانی در نهایت ارزش و عمق خاصی دارد و باید هر لحظه از زمان را برای شناخت و درک آن مغتنم بشمارد.
حاشیه ها
1401/06/29 20:08
مقصود لبیب
این یعنی آخرت براین دنیا هم تقدم ارزشی دارد وازآن عجیب ترتقدم زمانی!ودیگر دنیا مزرعه آخرت نیست چراکه نیازی به کوشش نیست همینکه بی گناه از دنیا رفتی جایت دربهشت است
درآخریک سئوال این زن فرزندان اش را چطوری شناخت؟ درشکل طفولیت یا به صورت بزرگ سال!؟

مولانا