برگردان به زبان ساده
آنچ یعقوب از رخ یوسف بدید
خاص او بد آن به اخوان کی رسید
هوش مصنوعی: یعقوب وقتی جمال یوسف را دید، متوجه شد که این زیبایی خاص اوست و نه برای دیگران.
این ز عشقش خویش در چه میکند
و آن بکین از بهر او چه میکند
هوش مصنوعی: این فرد به خاطر عشقش با خود چه میکند و آن فرد به خاطر او چه کارهایی انجام میدهد.
سفرهٔ او پیش این از نان تهیست
پیش یعقوبست پر کو مشتهیست
هوش مصنوعی: سفرهٔ او به اندازهٔ سفرهٔ یعقوب خالی از غذاست، در حالی که سفرهٔ یعقوب پر از آنچه که آرزویش را دارد، است.
روی ناشسته نبیند روی حور
لا صلوة گفت الا بالطهور
هوش مصنوعی: کسی که صورتش را نشسته باشد، نمیتواند زیباییهای بهشتی را ببیند. بنابراین، نماز بدون طهارت معتبر نیست.
عشق باشد لوت و پوت جانها
جوع ازین رویست قوت جانها
هوش مصنوعی: عشق همانند خوراکی است که جانها را سیر میکند و نیاز آنها را از این طریق برطرف میسازد.
جوع یوسف بود آن یعقوب را
بوی نانش میرسید از دور جا
هوش مصنوعی: یعقوب به شدت به یاد یوسفش بود و بوی نان او از دور به او میرسید. این حس گرسنگی و دلتنگی او را بیشتر میکرد.
آنک بستد پیرهن را میشتافت
بوی پیراهان یوسف مینیافت
هوش مصنوعی: آن شخص، پیراهن را برداشت و به سرعت به جلو رفت، اما بوی پیراهن یوسف را حس نکرد.
و آنک صد فرسنگ زان سو بود او
چونک بد یعقوب میبویید بو
هوش مصنوعی: او صد فرسنگ دورتر از یعقوب قرار داشت، اما وقتی بوی یعقوب را استشمام کرد، نزدیک او حس کرد.
ای بسا عالم ز دانش بینصیب
حافظ علمست آنکس نه حبیب
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد با وجود تحصیلات و دانش، از حقیقت و حکمت واقعی محرومند. در حقیقت، علم واقعی متعلق به کسانی است که خود را به دوستی و محبت نسبت به دیگران متصل میکنند و تنها دانش خشک و بیعاطفه ارزش ندارد.
مستمع از وی همییابد مشام
گرچه باشد مستمع از جنس عام
هوش مصنوعی: شنونده از او عطر و بویی میگیرد، هرچند که شنونده از نوع مردم عادی باشد.
زانک پیراهان بدستش عاریهست
چون بدست آن نخاسی جاریهست
هوش مصنوعی: زیرا پیراهنی که به دست اوست تنها امانتی است، همانطور که آن دوشیزه (جاریه) به دست اوست.
جاریه پیش نخاسی سرسریست
در کف او از برای مشتریست
هوش مصنوعی: جاریه در دست نخاس (فروشنده) به طور سطحی و بدون توجه به ارزش واقعی آن است و به خاطر مشتریانش در دست اوست.
قسمت حقست روزی دادنی
هر یکی را سوی دیگر راه نی
هوش مصنوعی: قسمت هر کس روزی او را میدهد و هیچکس نمیتواند به جای دیگری روزیاش را بگیرد یا از راه او بگذرد.
یک خیال نیک باغ آن شده
یک خیال زشت راه این زده
هوش مصنوعی: یک اندیشه خوب به مانند باغی زیباست، در حالی که یک اندیشه بد مانند راهی پر از مشکلات و دشواریهاست.
آن خدایی کز خیالی باغ ساخت
وز خیالی دوزخ و جای گداخت
هوش مصنوعی: خداوندی که جهان را از خیال خود به وجود آورد، هم باغ بهشت و هم دوزخ را در ذهن خود طراحی کرد و برای انسانها جایگاههای مختلفی را فراهم ساخت.
پس کی داند راه گلشنهای او
پس کی داند جای گلخنهای او
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که چطور باید به سرزمینهای خوشبو و زیبا برسد و همچنین نمیتواند مکانهای دلگیر و غمانگیز را بشناسد.
دیدبان دل نبیند در مجال
کز کدامین رکن جان آید خیال
هوش مصنوعی: نظارتی که دل میکند، نمیتواند ببیند که در این لحظه چگونه از یکی از ارکان زندگی، خیال و اندیشه به وجود میآید.
گر بدیدی مطلعش را ز احتیال
بند کردی راه هر ناخوش خیال
هوش مصنوعی: اگر مطلع او را میدیدی، با احتیاط رفتار میکردی و راه هر کس که خیالات نادرستی داشت را میبستی.
کی رسد جاسوس را آنجا قدم
که بود مرصاد و در بند عدم
هوش مصنوعی: کی جاسوس به آن مکان میرسد، جایی که دامها و تلهها بر پا است و در کمین نیستی قرار دارد؟
دامن فضلش بکف کن کوروار
قبض اعمی این بود ای شُهره یار
هوش مصنوعی: دستت را به دامن فضیلت او دراز کن، زیرا این به کوری دلی بوده که از او دور مانده است، ای معروفترین یار.
دامن او امر و فرمان ویست
نیکبختی که تقی جان ویست
هوش مصنوعی: دامن او نشانه قدرت و فرمانروایی اوست؛ کسی که خوشبخت و سعادتمند است، جانش به او تعلق دارد.
آن یکی در مرغزار و جوی آب
و آن یکی پهلوی او اندر عذاب
هوش مصنوعی: یکی در دشت و کنار آب خوش میگذراند و دیگری در کنار او در سختی و عذاب به سر میبرد.
او عجب مانده که ذوق این ز چیست
و آن عجب مانده که این در حبس کیست
هوش مصنوعی: او حیران است که چه دلیلی باعث شگفتی این فرد شده و همچنین این فرد حیران است که چه کسی در بند است.
هین چرا خشکی که اینجا چشمه هاست
هین چرا زردی که اینجا صد دواست
هوش مصنوعی: نگران نباش، چرا اینجا که چشمههای آب زلال وجود دارد، بیابان خشک و خراب به نظر میرسد؟ چرا با وجود داروها و درمانهای بسیار، حال و روز اینجا اینچنین نامناسب است؟
همنشینا هین در آ اندر چمن
گوید ای جان من نیارم آمدن
هوش مصنوعی: رفقا و همنشینان، به درون باغ بیایید و بگویید ای جان من، من نمیتوانم بیایم.