گنجور

بخش ۱۳۲ - حکایت نذر کردن سگان هر زمستان کی این تابستان چون بیاید خانه سازیم از بهر زمستان را

سَگِ زمستان جَمع گردَد اُستُخوانَش
زَخمِ سَرما خُرد گردانَد چُنانَش
کو بگویَد کین قَدرِ تَن که مَنَم
خانه‌ای از سَنگ بایَد کَردَنم
چونَک تابستان بیایَد مَن بِچَنگ
بَهرِ سَرما خانه‌ای سازَم زِ سَنگ
چونَک تابستان بیاید از گُشاد
اُستُخوانها پَهن گردَد پوست شاد
گویَد او چون زَفت بینَد خویش را
دَر کُدامین خانه گُـنجَم اِی کیا
زَفت گردَد پا کِشَد دَر سایه‌ای
کاهِلی ، سیری ، غَری ، خودرایه‌ای
گویَدَش دِل خانه‌ای ساز اِی عَمو
گوید او در خانه کی گُنجَم بِگو
اُستُخوانِ حرصِ تو دَر وقتِ دَرد
دَرهَم آیَد خُرد گردَد دَر نَوَرد
گویی اَز توبه بِسازَم خانه‌ای
دَر زِمستان باشُدَم اِستانه‌ای
چون بِشُد دَرد وُ شُدَت آن حِرص زَفت
هَمچو سَگ سودای خانه از تو رَفت
شُکرِ نِعمت خوشتَر از نِعمت بُوَد
شُکرباره کِی سوی نِعمت رَوَد
شُکرِ جان نِعمت وُ نِعمت چو پوست
زآنک شُکر آرد تُرا تا کوی دوست
نعمت آرَد غفلَت و شُکر اِنتِباه
صیدِ نعمت کُن بِدامِ شُکرِ شاه
نعمتِ شُکرت کُنَد پُر چَشم و میر
تا کُنی صَد نعمت ایثارِ فَقیر
سیر نوشی اَز طَعام و نُقلِ حَق
تا رَوَد از تو شِکَم‌خواری وُ دَق

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سَگِ زمستان جَمع گردَد اُستُخوانَش
زَخمِ سَرما خُرد گردانَد چُنانَش
مثل سگی که سرمای زمستان چنان فشار و دردی به استخوان‌هایش می‌آورد که گویا آنها در حال خُرد شدن هستند.
کو بگویَد کین قَدرِ تَن که مَنَم
خانه‌ای از سَنگ بایَد کَردَنم
او با خود می‌گوید برای تن مَنِ باارزش (تن و بُعدِ جسمانی انسان) باید خانه‌ای از سنگ بسازم که هم پناهِ خوبی باشد برای من هم اینکه در شان و شخصیتِ من باشد.
چونَک تابستان بیایَد مَن بِچَنگ
بَهرِ سَرما خانه‌ای سازَم زِ سَنگ
زمانی که تابستان (زمانِ بی‌دردی) رو به چنگ بیارم (تابستان فرارسد) برای زمستان (زمانِ تنگی و درد) خود خانه‌ای از سنگ بنا خواهم کرد.
چونَک تابستان بیاید از گُشاد
اُستُخوانها پَهن گردَد پوست شاد
چرا که که گرمای تابستان باعث رفع درد می‌شود، فشار زمستان را ندارد و او احساس راحتی بیشتری می‌کند.
گویَد او چون زَفت بینَد خویش را
دَر کُدامین خانه گُـنجَم اِی کیا
از شدت شادی و بی‌دردی انگار که زمستانِ وجود را فراموش کرده باشد با سرخوشی و غرور با خود می‌گوید که جهان برای من جای کوچکی‌ است و خود را به اشتباه بزرگ می‌پندارد و فکرِ زمستان را نمی‌کند.
زَفت گردَد پا کِشَد دَر سایه‌ای
کاهِلی ، سیری ، غَری ، خودرایه‌ای
همچون کسی که با خوشی و سرور به زیر سایه‌ای (زمانِ بی‌دردی) می‌رود، از تنبلی و راحت‌طلبی خود لذت می‌برد و در این وضعیت به آرامشِ کاذب می‌رسد.
گویَدَش دِل خانه‌ای ساز اِی عَمو
گوید او در خانه کی گُنجَم بِگو
صدای درون (وجدان) بهش میگه که زمستان رو فراموش نکن حال که در خوشی و آرامش هستی. و او از روی غرور و جهل می‌گوید خانه‌ای که لایق من باشد وجود ندارد، گویا که آرامش تابستان، دردِ استخوان‌سوزِ زمستان را از یادِ او برده است.
اُستُخوانِ حرصِ تو دَر وقتِ دَرد
دَرهَم آیَد خُرد گردَد دَر نَوَرد
کاری که زمستان با استخوان سگ می‌کند، حرص و آز و طمع با روح و روانِ انسان می‌کند.
گویی اَز توبه بِسازَم خانه‌ای
دَر زِمستان باشُدَم اِستانه‌ای
باز در وقتِ درد با خود می‌گوید که توبه می‌کنم و اشتباه خود را قبول دارم و از این به بعد حرص و آز و طمع و غرور و جهل را از خود دور نگه می‌دارم.
چون بِشُد دَرد وُ شُدَت آن حِرص زَفت
هَمچو سَگ سودای خانه از تو رَفت
ولی مجدد وقتی که آن درد از تو دور شد، حرص و آز هم در تو باز پا گرفت و تقویت شد. مثل آن سگی که در تابستان ساختن پناهِ سنگی برای فرار از درد و سرمای زمستان از یادش رفت.
شُکرِ نِعمت خوشتَر از نِعمت بُوَد
شُکرباره کِی سوی نِعمت رَوَد
سپاسگزاری و دیدن نعمت‌ها، زیباتر از خودِ نعمت‌هاست، چراکه داشته‌های ما را یادآودر می‌شود و ذهن را به سوی داشته‌ها سوق می‌دهد. آیا کسی می‌تواند به سوی نعمت رَوَد در حالی که قدردانی و شکرگزاری را نادیده بگیرد؟
شُکرِ جان نِعمت وُ نِعمت چو پوست
زآنک شُکر آرد تُرا تا کوی دوست
شُکر و سپاسگزاری، مغز و روحِ نعمت است و نعمت مانند پوستِ آن. چرا که شُکر کردن و دیدن نعمت‌هاست که ارزشِ حقیقی‌ است.
نعمت آرَد غفلَت و شُکر اِنتِباه
صیدِ نعمت کُن بِدامِ شُکرِ شاه
خودِ نعمت به تنهایی و بدون شکرگزاری غفلت و تباهی به همراه دارد، در صورتی که شکر کردن و دیدنِ آن بیداری و آگاهی برای انسان به بار می‌آورد. در حقیقت شکرگزاری از نعمت‌ها، مانندِ شکار و به دام انداختنِ آنهاست.
نعمتِ شُکرت کُنَد پُر چَشم و میر
تا کُنی صَد نعمت ایثارِ فَقیر
شُکر و سپاسگزاری و دیدن نعمت‌ها به قدری تو را بی‌نیاز و ثروتمند (ثروت باطنی، رضا) می‌کند که می‌توانی از آن به صدها فقیر (ناسپاس‌ها) ببخشی. نور آگاهی و تجربه شُکرِ خود را به آنها نشان دهی.
سیر نوشی اَز طَعام و نُقلِ حَق
تا رَوَد از تو شِکَم‌خواری وُ دَق
آنقدر چشم‌هات باز می‌شوند و از ارزشهای حقیقی سیراب می‌شوی و اجازه می‌دهی که آنها زیبایی خودشان را به تو نشان دهند که حرص و آز و طمعی که از روی جهل و ناآگاهی بدان‌ها گرفتار بودی از تو دور خواهد شد.

حاشیه ها

1397/04/26 00:06
شهلا

در یکی از برنامه های گنج حضور، جناب شهبازی درتفسیر این شعر فرمودند شکر کردن اگر فقط برای نعمتهاباشد پسندیده نیست و ما باید درهرشرایطی از زندگی صرفنظر از مطلوب یا غیر مطلوب بودن آن شاکر باشیم، زیرا چه بسا اتفاقاتی از نظر ما دلخواه نباشند وبیشترین اثر را در ارتقاء رشد و آگاهی وکیفیت زندگی ما داشته باشند واز طرفی اتفاقات مطلوب، به ضرر ما تمام شوند.

1399/02/14 16:05
محمد

همین مطلب خانم شهلا به تجربه درست میاد.

1399/02/14 16:05
محمد

سلام
همین نظر خانم شهلا به تجربه درست هستش.

1403/07/24 00:09
حورا مظاهری

میفرمایند که شکر نعمت، اصل هست و خود نعمت گذرا. مانند پوست که از بین میره و چیزی که از بین نمیره همان جان و روح نعمت هست که نعمت نام میگیره. حسی که از داشتن و قدردانی بابت یک نعمت در انسان ایجاد میشه از بین نمیره. با شکر نعمت میتونیم هر نعمتی رو بدست بیاریم و اگر شکر نعمت نباشه همه چیز تکراری و صرفا مادی میشه.