گنجور

بخش ۱۰۴ - باز شرح کردن حکایت آن طالب روزی حلال بی کسب و رنج در عهد داود علیه السلام و مستجاب شدن دعای او

یادم آمد آن حکایت کان فقیر
روز و شب می‌کرد افغان و نفیر
وز خدا می‌خواست روزی حلال
بی شکار و رنج و کسب و انتقال
پیش ازین گفتیم بعضی حال او
لیک تعویق آمد و شد پنج‌تو
هم بگوییمش کجا خواهد گریخت
چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت
صاحب گاوش بدید و گفت هین
ای به‌ظلمت گاو من گشته رهین
هین چرا کُشتی بگو گاو مرا
ابله طرار انصاف اندر آ
گفت من روزی ز حق می‌خواستم
قبله را از لابه می‌آراستم
آن دعای کهنه‌ام شد مستجاب
روزی من بود کشتم نک جواب
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتی زد به رویش ناشکفت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یادم آمد آن حکایت کان فقیر
روز و شب می‌کرد افغان و نفیر
هوش مصنوعی: به یادم آمد داستان آن فقیر که همیشه در روز و شب فریاد و ناله می‌کرد.
وز خدا می‌خواست روزی حلال
بی شکار و رنج و کسب و انتقال
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواست که روزی حلالی به دست آورد، بدون اینکه چیزی را شکار کند یا دچار زحمت و سختی شود.
پیش ازین گفتیم بعضی حال او
لیک تعویق آمد و شد پنج‌تو
هوش مصنوعی: پیش از این درباره حال او صحبت کردیم، اما به خاطر تاخیری که پیش آمد، این موضوع به بعد موکول شد و پنج بار به تعویق افتاد.
هم بگوییمش کجا خواهد گریخت
چون ز ابر فضل حق حکمت بریخت
هوش مصنوعی: ما از او بپرسیم کجا می‌خواهد برود، چونکه باران رحمت خدا wisdom در دلش ریخته است.
صاحب گاوش بدید و گفت هین
ای به‌ظلمت گاو من گشته رهین
هوش مصنوعی: مالک گاو به آن نگاه کرد و گفت: «ای کسی که به ظلم تو، گاو من به بند آمده است، بیدار باش!»
هین چرا کُشتی بگو گاو مرا
ابله طرار انصاف اندر آ
هوش مصنوعی: چرا به من گفتی که گاو را بکش؟ آیا تو عاقل نیستی؟ انصاف را فراموش کردی؟
گفت من روزی ز حق می‌خواستم
قبله را از لابه می‌آراستم
هوش مصنوعی: شخصی گفت که من روزی از خدا درخواست کردم، به طوری که با دعا و نذر، جهت قبله را تغییر می‌دادم و به آن شکل زیبا می‌کردم.
آن دعای کهنه‌ام شد مستجاب
روزی من بود کشتم نک جواب
هوش مصنوعی: در گذشته دعایی که همیشه به آن می‌پرداختم، بالاخره روزی نتیجه داد و به خواسته‌ام رسیدم، اما حالا نمی‌دانم باید چه جوابی بدهم.
او ز خشم آمد گریبانش گرفت
چند مشتی زد به رویش ناشکفت
هوش مصنوعی: او از شدت خشم به نزدیکش رفت و یقه‌اش را گرفت و چند ضربه به صورتش زد، بی‌آنکه به چیزی توجه کند.