گنجور

بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست

چونک صوفی بر نشست و شد روان
رو در افتادن گرفت او هر زمان
هر زمانش خلق بر می‌داشتند
جمله رنجورش همی‌پنداشتند
آن یکی گوشش همی‌پیچید سخت
وان دگر در زیر کامش جست لخت
وان دگر در نعل او می‌جست سنگ
وان دگر در چشم او می‌دید زنگ
باز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست
دی نمی‌گفتی که شکر این خر قویست
گفت آن خر کو بشب لا حول خورد
جز بدین شیوه نداند راه کرد
چونک قوت خر به شب لا حول بود
شب مسبح بود و روز اندر سجود
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
خانهٔ دیوست دلهای همه
کم پذیر از دیومردم دمدمه
از دم دیو آنک او لا حول خورد
همچو آن خر در سر آید در نبرد
هر که در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدو دوست‌رو تعظیم و ریو
در ره اسلام و بر پول صراط
در سر آید همچو آن خر از خباط
عشوه‌های یار بد منیوش هین
دام بین ایمن مرو تو بر زمین
صد هزار ابلیس لا حول آر بین
آدما ابلیس را در مار بین
دم دهد گوید ترا ای جان و دوست
تا چو قصابی کشد از دوست پوست
دم دهد تا پوستت بیرون کشد
وای او کز دشمنان افیون چشد
سر نهد بر پای تو قصاب‌وار
دم دهد تا خونت ریزد زار زار
همچو شیری صید خود را خویش کن
ترک عشوهٔ اجنبی و خویش کن
همچو خادم دان مراعات خسان
بی‌کسی بهتر ز عشوهٔ ناکسان
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی
جوهر خود را نبینی فربهی
گر میان مُشک تن را جا شود
روز مردن گَند او پیدا شود
مُشک را بر تن مزن، بر دل بمال
مُشک چه‌بْوَد نام پاک ذوالجلال
آن منافق مُشک بر تن می‌نهد
روح را در قعر گُلخَن می‌نهد
بر زبان نام حق و، در جان او
گَندها از فکر بی ایمان او
ذکر با او همچو سبزهٔ گلخنست
بر سر مبرز گلست و سوسنست
آن نبات آنجا یقین عاریتست
جای آن گل مجلسست و عشرتست
طیبات آید به سوی طیبین
للخبیثین الخبیثات است هین
کین مدار؛ آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین‌داران نهند
اصل کینه دوزخست و کین تو
جزو آن کلست و خصم دین تو
چون تو جزو دوزخی پس هوش دار
جزو سوی کل خود گیرد قرار
ور تو جزو جنتی ای نامدار
عیش تو باشد ز جنت پایدار
تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود
ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
گر گُلَست اندیشهٔ تو، گلشنی
وَر بُوَد خاری، تو هیمهٔ گُلخَنی
گر گلابی، بر سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند
طبله‌ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین
جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته
گر در آمیزند عود و شِکّرش
برگزیند یک‌یک از یک‌دیگرش
طبله‌ها بشکست و جانها ریختند
نیک و بد درهمدگر آمیختند
حق فرستاد انبیا را با ورق
تا گزید این دانه‌ها را بر طبق
پیش از ایشان ما همه یکسان بُدیم
کَس ندانستی که ما نیک و بدیم
قلب و نیکو در جهان بودی روان
چون همه شب بود و ما چون شب‌روان
تا بر آمد آفتاب انبیا
گفت ای غش دور شو، صافی بیا
چشم داند فرق کردن رنگ را
چشم داند لعل را و سنگ را
چشم داند گوهر و خاشاک را
چشم را زان می‌خلد خاشاکها
دشمن روزند این قلابکان
عاشق روزند آن زرهای کان
زانک روزست آینهٔ تعریف او
تا ببیند اشرفی تشریف او
حق قیامت را لقب زان روز کرد
روز بنماید جمال سرخ و زرد
پس حقیقت روز سر اولیاست
روز پیش ماهشان چون سایه‌هاست
عکس راز مرد حق دانید روز
عکس ستاریش شام چشم‌دوز
زان سبب فرمود یزدان والضحی
والضحی نور ضمیر مصطفی
قول دیگر کین ضحی را خواست دوست
هم برای آنک این هم عکس اوست
ورنه بر فانی قسم گفتن خطاست
خود فنا چه لایق گفت خداست
از خلیلی لا احب الافلین
پس فنا چون خواست رب العالمین
لا احب افلین گفت آن خلیل
کی فنا خواهد ازین رب جلیل
باز واللیل است ستاری او
وان تن خاکی زنگاری او
آفتابش چون برآمد زان فلک
با شب تن گفت هین ما ودعک
وصل پیدا گشت از عین بلا
زان حلاوت شد عبارت ما قلی
هر عبارت خود نشان حالتیست
حال چون دست و عبارت آلتیست
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانهٔ کشت کرده ریگ در
و آلت اِسکاف پیش برزگر
پیش سگ کَه، استخوان در پیش خر
بود انا الحق در لب منصور نور
بود انا الله در لب فرعون زور
شد عصا اندر کف موسی گوا
شد عصا اندر کف ساحر هبا
زین سبب عیسی بدان همراه خود
در نیاموزید آن اسم صمد
کو نداند نقص بر آلت نهد
سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد
دست و آلت همچو سنگ و آهنست
جفت باید جفت شرط زادنست
آنک بی جفتست و بی آلت یکیست
در عدد شکست و آن یک بی‌شکیست
آنک دو گفت و سه گفت و بیش ازین
متفق باشند در واحد یقین
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر می‌گرد از چوگان او
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
گوش دار ای احول اینها را بهوش
داروی دیده بکش از راه گوش
پس کلام پاک در دلهای کور
می‌نپاید می‌رود تا اصل نور
وان فسون دیو در دلهای کژ
می‌رود چون کفش کژ در پای کژ
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی شود از تو بری
ورچه بنویسی نشانش می‌کنی
ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی
او ز تو رو در کشد ای پر ستیز
بندها را بگسلد وز تو گریز
ور نخوانی و ببیند سوز تو
علم باشد مرغ دست‌آموز تو
او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانهٔ روستا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چونک صوفی بر نشست و شد روان
رو در افتادن گرفت او هر زمان
هوش مصنوعی: وقتی صوفی نشسته و سرش را به آرامی به سمت پایین خم کرده، هر لحظه در حال غرق شدن و افتادن است.
هر زمانش خلق بر می‌داشتند
جمله رنجورش همی‌پنداشتند
هوش مصنوعی: هرگاه مردم او را برمی‌داشتند، همه او را رنجور می‌پنداشتند.
آن یکی گوشش همی‌پیچید سخت
وان دگر در زیر کامش جست لخت
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها گوشش به شدت درد می‌کرد و دیگری در زیر دندانش، چیزی را با دقت جستجو می‌کرد.
وان دگر در نعل او می‌جست سنگ
وان دگر در چشم او می‌دید زنگ
هوش مصنوعی: یکی در تلاش است تا سنگی را از نعل اسب بیرون بیاورد، و دیگری در چشم او، نشانه‌ای از زنگار و کثیفی می‌بیند.
باز می‌گفتند ای شیخ این ز چیست
دی نمی‌گفتی که شکر این خر قویست
هوش مصنوعی: باز می‌گفتند ای شیخ این موضوع چیست؟ دی دیگر نمی‌گفتی که دلیلش این است که شیرینی این شکر به خاطر این است که این خر نیرومند است.
گفت آن خر کو بشب لا حول خورد
جز بدین شیوه نداند راه کرد
هوش مصنوعی: خر گفت: آن کسی که از شب به صبح می‌رسد، جز به این شیوه نمی‌تواند راه برود.
چونک قوت خر به شب لا حول بود
شب مسبح بود و روز اندر سجود
هوش مصنوعی: وقتی که نیروی خر در شب نمی‌باشد، شب به حالت ذکر و عبادت است و روز در حال سجده کردن می‌گذرد.
آدمی خوارند اغلب مردمان
از سلام علیکشان کم جو امان
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به خاطر سلام و احوالپرسی کم‌اهمیت هستند و این باعث می‌شود که ارزش واقعی آدم‌ها کاهش یابد.
خانهٔ دیوست دلهای همه
کم پذیر از دیومردم دمدمه
هوش مصنوعی: خانهٔ دیو، جایی است که دل‌های مردم به آنجا راه ندارد و از وجود دیو دلگیر و ناراحت‌اند.
از دم دیو آنک او لا حول خورد
همچو آن خر در سر آید در نبرد
هوش مصنوعی: دیو که قدرتی بزرگ و غیرقابل کنترل دارد، مانند آنکه خری از شدت ضربه به سرش می‌خورد، در میدان نبرد به انسان‌ها آسیب می‌زند و نمی‌توان از آن جلوگیری کرد.
هر که در دنیا خورد تلبیس دیو
وز عدو دوست‌رو تعظیم و ریو
هوش مصنوعی: هر کس که در دنیا به فریب و نیرنگ شیطان بیفتد، و از دشمنی که به ظاهر دوست‌نما است، ستایش و احترام کند، در حقیقت در اشتباه است.
در ره اسلام و بر پول صراط
در سر آید همچو آن خر از خباط
هوش مصنوعی: در راه اسلام و بر مسیر مستقیم، ممکن است همچون الاغی به چالش‌ها و مشکلات برخورد کند.
عشوه‌های یار بد منیوش هین
دام بین ایمن مرو تو بر زمین
هوش مصنوعی: به تو هشدار می‌دهم که فریب زیبایی‌های معشوق را نخور، زیرا این وسوسه‌ها می‌تواند تو را به خطر بیندازد. از زمین و دنیای مادی دور باش و به دنبال آرامش واقعی باش.
صد هزار ابلیس لا حول آر بین
آدما ابلیس را در مار بین
هوش مصنوعی: به تعداد بسیار زیادی از انسان‌ها که به شیطنت و بدی تمایل دارند، اشاره می‌شود. در اینجا، به طور خاص، به این نکته پرداخته می‌شود که اگرچه ممکن است انسان‌ها مانند ابلیس عمل کنند، اما در واقع، شیطانی که به آن فکر می‌شود، در وجود آنها نهفته است و مانند یک مار در کمین است.
دم دهد گوید ترا ای جان و دوست
تا چو قصابی کشد از دوست پوست
هوش مصنوعی: جان و دوست، با هم همواره در حال گفتگو و ابراز محبت‌اند. اما وقتی که در سختی و جدایی قرار می‌گیرند، شرایط به گونه‌ای می‌شود که باید از یکدیگر جدا شوند، مشابه به قصابی که گوشت را از پوست جدا می‌کند.
دم دهد تا پوستت بیرون کشد
وای او کز دشمنان افیون چشد
هوش مصنوعی: به او فرصت بده تا به روشنی تمام وجودت را نمایان کند، وای بر تو که از دشمنان افسردگی و فریب می‌چشی.
سر نهد بر پای تو قصاب‌وار
دم دهد تا خونت ریزد زار زار
هوش مصنوعی: سر خود را بر پای تو می‌گذارد و مانند قصاب برای تو زاری می‌کند تا خونت به طور بی‌وقفه بریزد.
همچو شیری صید خود را خویش کن
ترک عشوهٔ اجنبی و خویش کن
هوش مصنوعی: مانند شیری، شکار خود را به دست بیاور و از فریب‌ها و چشمه‌های بیگانه دوری کن و به خودت توجه کن.
همچو خادم دان مراعات خسان
بی‌کسی بهتر ز عشوهٔ ناکسان
هوش مصنوعی: مانند یک خدمتکار، به نیازهای افراد بی‌کسی توجه کن، زیرا این کار بهتر از فریب و نیرنگ‌های افراد ناخوشایند است.
در زمین مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بیگانه مکن
هوش مصنوعی: در دنیای انسان‌ها، به کار خودت برس و در کار دیگران دخالت نکن.
کیست بیگانه تن خاکی تو
کز برای اوست غمناکی تو
هوش مصنوعی: کیست که نسبت به تو بی‌احساس است، همان‌گونه که غم‌ها و دردهای تو به خاطر اوست؟
تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی
جوهر خود را نبینی فربهی
هوش مصنوعی: زمانی که تو از لذت‌های مادی و خودپروری غافل می‌مانی، نمی‌توانی حقیقت وجودی و ویژگی‌های درونی‌ات را ببینی و بشناسی.
گر میان مُشک تن را جا شود
روز مردن گَند او پیدا شود
هوش مصنوعی: اگر در میان عطر و خوشبوئی تن انسانی قرار گیرد، در روز مرگ او بوی زشتی‌اش نمایان خواهد شد.
مُشک را بر تن مزن، بر دل بمال
مُشک چه‌بْوَد نام پاک ذوالجلال
هوش مصنوعی: عطر را بر بدن نزن، بلکه بر دل خود بمال. عطر چگونه است وقتی نام پاک خداوند بزرگ را در دل داری.
آن منافق مُشک بر تن می‌نهد
روح را در قعر گُلخَن می‌نهد
هوش مصنوعی: منافق عطر خوشی به خود می‌زند، اما روحش در عمق کثافت و انحطاط قرار دارد.
بر زبان نام حق و، در جان او
گَندها از فکر بی ایمان او
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی ممکن است در سخنانش از خدا و حق سخن بگوید، اما در درونش ناپاکی‌ها و افکار ناامیدکننده و شرکت‌دیده‌ای وجود دارد که نشان‌دهنده عدم ایمان واقعی‌اش است.
ذکر با او همچو سبزهٔ گلخنست
بر سر مبرز گلست و سوسنست
هوش مصنوعی: ذکر او مانند سبزه‌ای است که در کنار گل‌ها و گیاهان زیبا رشد کرده است. این یادآوری، شادابی و لطافت خاصی به همراه دارد.
آن نبات آنجا یقین عاریتست
جای آن گل مجلسست و عشرتست
هوش مصنوعی: آن گیاه در این مکان فقط به صورت موقتی و به امانت قرار داده شده است؛ زیرا اینجا محل حضور گل و شادی و خوشگذرانی است.
طیبات آید به سوی طیبین
للخبیثین الخبیثات است هین
هوش مصنوعی: خوبی‌ها و چیزهای پاک به سمت افراد خوب و پاک می‌روند، و برعکس، چیزهای ناپاک هم به سمت افراد ناپاک می‌روند. بنابراین، باید هوشیار باشیم.
کین مدار؛ آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین‌داران نهند
هوش مصنوعی: کینه را در دل نگهدار؛ زیرا کسانی که به خاطر کینه دچار سردرگمی هستند، در نهایت در کنار کسانی که کینه دارند، قرار می‌گیرند.
اصل کینه دوزخست و کین تو
جزو آن کلست و خصم دین تو
هوش مصنوعی: کینه و دشمنی ناشی از جهنم است و کینه‌ای که تو داری بخشی از آن کل است و به عنوان دشمن دین تو محسوب می‌شود.
چون تو جزو دوزخی پس هوش دار
جزو سوی کل خود گیرد قرار
هوش مصنوعی: اگر تو بخشی از دوزخ هستی، پس هوشیار باش؛ زیرا جزو کلیت وجود تو در جای خود آرام می‌گیرد.
ور تو جزو جنتی ای نامدار
عیش تو باشد ز جنت پایدار
هوش مصنوعی: اگر تو از اهل بهشتی، زندگی‌ات مانند بهشت همیشگی خواهد بود.
تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود
هوش مصنوعی: چیزهای تلخ و ناگوار حتمی با یکدیگر در ارتباط هستند و نمی‌توان انتظار داشت که چیز نادرستی با حقیقت همراه شود.
ای برادر تو همان اندیشه‌ای
ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای
هوش مصنوعی: ای برادر، تو همان تفکر و اندیشه‌ای که در درونت وجود دارد، باقی‌مانده‌ی تو فقط جسم و ظاهر است.
گر گُلَست اندیشهٔ تو، گلشنی
وَر بُوَد خاری، تو هیمهٔ گُلخَنی
هوش مصنوعی: اگر فکرهای تو مانند گل باشد، باغی سرسبز خواهی داشت؛ اما اگر خُلق و خوی تو مانند خار باشد، فقط آتش مِی‌سوزی به بار خواهد آورد.
گر گلابی، بر سر جیبت زنند
ور تو چون بولی، برونت افکنند
هوش مصنوعی: اگر خام و بی‌ارزش باشی، به تو بی‌احترامی می‌کنند و در معرض خطر می‌اندازند، اما اگر ارزشمند و با ارزش باشی، به تو توجه و احترام می‌گذارند.
طبله‌ها در پیش عطاران ببین
جنس را با جنس خود کرده قرین
هوش مصنوعی: ببین که در مقابل عطاران، عطرها چگونه با هم جفت و جور شده‌اند.
جنسها با جنسها آمیخته
زین تجانس زینتی انگیخته
هوش مصنوعی: اجناس و عناصر مختلف با یکدیگر ترکیب شده‌اند و این ترکیب باعث ایجاد زیبایی و زینت شده است.
گر در آمیزند عود و شِکّرش
برگزیند یک‌یک از یک‌دیگرش
هوش مصنوعی: اگر عود و شکر با هم ترکیب شوند، هر کدام به تنهایی انتخاب می‌شود و از دیگری جدا می‌گردد.
طبله‌ها بشکست و جانها ریختند
نیک و بد درهمدگر آمیختند
هوش مصنوعی: طبل‌ها شکسته شد و روح‌ها فرو ریختند، خوب و بد با هم در هم آمیخته شدند.
حق فرستاد انبیا را با ورق
تا گزید این دانه‌ها را بر طبق
هوش مصنوعی: خدا پیامبران را فرستاد تا انسان‌ها را با رسالت‌های خود آشنا کنند و از میان آنان بهترین‌ها را انتخاب کند.
پیش از ایشان ما همه یکسان بُدیم
کَس ندانستی که ما نیک و بدیم
هوش مصنوعی: قبل از اینکه آنها به وجود بیایند، همه ما مشابه و یکسان بودیم و هیچ‌کس نمی‌دانست که ما چه خوب یا بد هستیم.
قلب و نیکو در جهان بودی روان
چون همه شب بود و ما چون شب‌روان
هوش مصنوعی: قلب نیکو در دنیا همیشه زنده است، مانند شب که گذرانده می‌شود و ما نیز مانند کسانی هستیم که در شب حرکت می‌کنند.
تا بر آمد آفتاب انبیا
گفت ای غش دور شو، صافی بیا
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب نور خود را منتشر کرد، پیامبران اعلام کردند که ای غش و ناپاکی، دور شو و پاکی و صفا بیا.
چشم داند فرق کردن رنگ را
چشم داند لعل را و سنگ را
هوش مصنوعی: چشم می‌تواند بین رنگ‌ها تمایز قائل شود و تشخیص دهد که چه چیزی لعل است و چه چیزی سنگ.
چشم داند گوهر و خاشاک را
چشم را زان می‌خلد خاشاکها
هوش مصنوعی: چشم می‌تواند ارزش گوهر و زباله را تشخیص دهد، اما گاهی اوقات، به خاطر وجود خاشاک‌ها، دچار خطا می‌شود و نمی‌تواند درست ببیند.
دشمن روزند این قلابکان
عاشق روزند آن زرهای کان
هوش مصنوعی: دشمنان در حال حاضر به دشمنی مشغولند و عاشقان در روزهای روشن و پرنور، در جستجوی زر و زینت هستند.
زانک روزست آینهٔ تعریف او
تا ببیند اشرفی تشریف او
هوش مصنوعی: زیرا روز، همچون آینه‌ای است که ویژگی‌های او را به نمایش می‌گذارد، تا بتواند ارزش و مقام او را مشاهده کند.
حق قیامت را لقب زان روز کرد
روز بنماید جمال سرخ و زرد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، این روز به عنوان حقی بزرگ شناخته می‌شود و به این مناسبت، زیبایی‌هایی از رنگ‌های سرخ و زرد به نمایش گذاشته می‌شود.
پس حقیقت روز سر اولیاست
روز پیش ماهشان چون سایه‌هاست
هوش مصنوعی: حقیقت روز روشن‌تر از همه چیز است و در مقایسه با ماه، که به نوعی نمایانگر نور و زیبایی است، مثل سایه‌ها به نظر می‌رسد.
عکس راز مرد حق دانید روز
عکس ستاریش شام چشم‌دوز
هوش مصنوعی: در روزی که حقیقت نمایان می‌شود، راز مردان حق مثل ستاره‌ای در آسمان درخشان و قابل دیدن خواهد بود. به همین ترتیب، چیزی که در شب پنهان است، در روز روشن می‌گردد و به چشمان ما می‌آید.
زان سبب فرمود یزدان والضحی
والضحی نور ضمیر مصطفی
هوش مصنوعی: به همین دلیل، خداوند فرمود: "به روشنی صبح و به روشنی صبح، نور دل پیامبر مصطفی."
قول دیگر کین ضحی را خواست دوست
هم برای آنک این هم عکس اوست
هوش مصنوعی: دوست به خاطر عشق و محبتش به ضحی، خواسته است که او نیز مانند خود او باشد و این نشان‌دهنده‌ی عمق ارتباط و شباهت بین آن‌هاست.
ورنه بر فانی قسم گفتن خطاست
خود فنا چه لایق گفت خداست
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم درباره فانی (نابود شدنی) قسم بخوریم، در واقع کار نادرستی کرده‌ایم، زیرا خود فنا و زوال، شایسته‌ی قسم خوردن به نام خداوند نیست.
از خلیلی لا احب الافلین
پس فنا چون خواست رب العالمین
هوش مصنوعی: من از بزرگان و شخصیت‌های قابل احترام نیستم که به زوال و نابودی علاقه‌ای داشته باشم؛ زیرا هنگامی که خداوند، سرنوشت یا پایان چیزی را بخواهد، آن چیز نابود می‌شود.
لا احب افلین گفت آن خلیل
کی فنا خواهد ازین رب جلیل
هوش مصنوعی: من دوست ندارم که ستاره‌ها غروب کنند، پرسید آن دوست از خداوند بزرگ که این کائنات کی از میان خواهد رفت.
باز واللیل است ستاری او
وان تن خاکی زنگاری او
هوش مصنوعی: باز شب است و ستاره‌اش روشن است و این جسم خاکی، رنگ و بوی زنگار دارد.
آفتابش چون برآمد زان فلک
با شب تن گفت هین ما ودعک
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب از افق بالاست و تاریکی شب را کنار می‌زند، به آسمان می‌گوید که با تو وداع می‌کنیم.
وصل پیدا گشت از عین بلا
زان حلاوت شد عبارت ما قلی
هوش مصنوعی: اتصال و پیوندی به وجود آمد که نتیجه‌اش، طعم شیرینی را به کلام ما بخشید.
هر عبارت خود نشان حالتیست
حال چون دست و عبارت آلتیست
هوش مصنوعی: هر جمله‌ای نشان‌دهنده یک حالت خاص است و چنانچه دست مانند ابزاری برای بیان آن حالت به کار می‌رود.
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانهٔ کشت کرده ریگ در
هوش مصنوعی: ابزار طلاکاری در دست کفاش مانند دانه‌ای است که در خاک ریگ کاشته شده باشد.
و آلت اِسکاف پیش برزگر
پیش سگ کَه، استخوان در پیش خر
هوش مصنوعی: اگر شخصی در موقعیت خاصی قرار بگیرد و ناتوانی یا ضعف خود را نشان دهد، دیگران ممکن است از آن سوءاستفاده کنند یا به او اهمیتی ندهند. در اینجا، مفهوم کلی این است که در برخی شرایط، رفتار و واکنش‌های افراد به ویژگی‌ها یا وضعیت آن‌ها بستگی دارد.
بود انا الحق در لب منصور نور
بود انا الله در لب فرعون زور
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو شخصیت تاریخی می‌پردازد. در یک سو، عبارت "انا الحق" را که نشانگر حقیقت و حق‌گویی است به منصور نسبت می‌دهد و در سوی دیگر "انا الله" را به فرعون که نمایانگر قدرت و زور است. این تضاد بین حقیقت و سرکشی، نشان‌دهنده دو رویکرد متفاوت در مواجهه با حقایق زندگی و قدرت است.
شد عصا اندر کف موسی گوا
شد عصا اندر کف ساحر هبا
هوش مصنوعی: عصای موسی در دستش به نشانه قدرت و معجزه‌ای است، و عصای ساحر هم نشانه‌ٔ ترفند و جادوگری اوست. هر کدام از این عصاها نمایانگر نوعی توانایی و اثرگذاری در شرایط مختلف هستند.
زین سبب عیسی بدان همراه خود
در نیاموزید آن اسم صمد
هوش مصنوعی: به همین خاطر، عیسی (علیه‌السلام) نتوانست آن نام بزرگ و خاص را با خود به همراه داشته باشد.
کو نداند نقص بر آلت نهد
سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد
هوش مصنوعی: کسی که نمی‌داند، بر ابزار خود عیب می‌گذارد؛ آیا سنگ بر گل زدن موجب آتش می‌شود؟
دست و آلت همچو سنگ و آهنست
جفت باید جفت شرط زادنست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای تولید نسل و زاد و ولد، باید دو طرف به طور متناسب و مناسب با هم جفت شوند؛ این جفت شدن نیازمند ویژگی‌هایی است که با یکدیگر هماهنگ باشند.
آنک بی جفتست و بی آلت یکیست
در عدد شکست و آن یک بی‌شکیست
هوش مصنوعی: آن چیز، بدون همراه و بی‌اجزا، مانند یک عدد واحد است. اگرچه در ظاهر شکل شکسته‌ای دارد، اما در حقیقت همان یک عدد، به یگانگی خود ثابت و بدون نقص است.
آنک دو گفت و سه گفت و بیش ازین
متفق باشند در واحد یقین
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که برخی افراد می‌توانند در مورد یک موضوع خاص، توافق و هم‌نظر باشند، حتی اگر در جزئیات مختلفی با یکدیگر اختلاف نظر داشته باشند. آن‌ها به یک حقیقت واحد و بنیادی دست یافته‌اند که برایشان مهم‌تر از اختلافات جزئی است.
احولی چون دفع شد یکسان شوند
دو سه گویان هم یکی گویان شوند
هوش مصنوعی: زمانی که یک مشکل یا نگرانی از بین برود، افرادی که در ابتدا نظرات و حرف‌های متفاوتی داشتند، می‌توانند به یک نظر مشترک برسند و به نوعی هم‌نظر شوند.
گر یکی گویی تو در میدان او
گرد بر می‌گرد از چوگان او
هوش مصنوعی: اگر کسی در میدان به تو گفت، تو باید دور او بچرخید و از بازی او پیروی کنی.
گوی آنگه راست و بی نقصان شود
کو ز زخم دست شه رقصان شود
هوش مصنوعی: هرگاه گوی به درستی و بدون نقص می‌شود که زخم دست شاه، آن را به رقص درآورد.
گوش دار ای احول اینها را بهوش
داروی دیده بکش از راه گوش
هوش مصنوعی: ای احول، به این نکته‌ها توجه کن و سعی کن با گوش‌ات بیشتر از چشم‌ات ببینی و بشنوی.
پس کلام پاک در دلهای کور
می‌نپاید می‌رود تا اصل نور
هوش مصنوعی: کلام درست و خالص در دل افرادی که نمی‌توانند ببینند، نمی‌تواند دوام بیاورد و در نهایت به حقیقتی روشن می‌رسد.
وان فسون دیو در دلهای کژ
می‌رود چون کفش کژ در پای کژ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تأثیرات منفی و مضر می‌تواند به راحتی بر دل‌ها و افکار افراد دارای نقص یا کج‌روی نفوذ کند، همان‌طور که یک کفش نادرست و غیرمتناسب می‌تواند باعث زحمت و ناراحتی شود.
گرچه حکمت را به تکرار آوری
چون تو نااهلی شود از تو بری
هوش مصنوعی: هرچند که می‌توانی حکمت را بارها تکرار کنی، اما اگر خودت درک کافی نداشته باشی، از تو دور خواهد شد.
ورچه بنویسی نشانش می‌کنی
ورچه می‌لافی بیانش می‌کنی
هوش مصنوعی: اگر چیزی بنویسی، آن را نشان می‌دهی و اگر بخواهی درباره‌اش صحبت کنی، توضیحش می‌دهی.
او ز تو رو در کشد ای پر ستیز
بندها را بگسلد وز تو گریز
هوش مصنوعی: او از تو دور می‌شود، ای کسی که همیشه در جنگ و ستیز هستی، زنجیرها را پاره می‌کند و از تو فرار می‌کند.
ور نخوانی و ببیند سوز تو
علم باشد مرغ دست‌آموز تو
هوش مصنوعی: اگر تو نخوانی و به صدای دل‌سوز خود توجه نکنی، دیگران این درد و سوز تو را خواهند دید و به آن آگاه خواهند شد، مثل مرغی که تحت تربیت توست و حالش را می‌شناسند.
او نپاید پیش هر نااوستا
همچو طاووسی به خانهٔ روستا
هوش مصنوعی: او مانند طاووسی است که در منزل روستایی نمی‌تواند در برابر هر کسی که بی‌خود و بی‌توجه است، دوام بیاورد.

خوانش ها

بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست به خوانش بامشاد لطف آبادی

حاشیه ها

1393/06/20 23:09
فرزام

"ای برادر تو همه اندیشه ای " درست تر به نظر می آید.

1394/07/02 09:10
دکتر علیرضا محجوبیان لنگرودی

باسلام، این قطعه از مثنوی مانند بسیاری دیگر از قطعات جهان بینی مولانا و انسان شناسی او را به نمایش می گذارد. شخصیت انسان دارای ابعادی است که فاصله ی عظیمی بین آنها دیده می شود این ابعاد که از اسفل السافلین تا اعلی علیین در نوسان است ملهم از قرآن کریم در سرتاسر مثنوی دیده می شود گاه مانند دیگر اندیشه وران شعر فارسی وقتی مولانا انسانهای آدمی خوار را با اصل انسانیت قیاس می کند چنان خشمگین می شود که آنها را دیو مردم می نامد و احکام کلی صادر می کند شاید «خر »نمادی ازین دیو مردمان باشد اینکه در جای جای مثنوی به زبان عامیانه مخاطبان خود «قفل »را «قلف» می نامد و «پل» را «پول » می خواند چیزی از عظمت مقام او نمی کاهد. بهر حال آدمی مردمان کسانی هستند که عشوه های یار بد را نمی نیوشند و در دام های اهریمنی گرفتار نمی آیند هرچند بوسیله ی صدها هزار ابلیس پر تلبیس گرفتار شده باشند. حال ببینیم ما در کجای این جغرافیای عرفانی هستیم؟ یاحق

1400/06/18 22:09
امید

در مورد صحبتی که درباره "پل" و "پول" و همینطور "قفل" و "قلف" کردید . مولانا در همین شعر جواب را داده است .

هر عبارت خود نشان حالتیست

حال چون دست و عبارت آلتیست

آلت زرگر به دست کفشگر

همچو دانهٔ کشت کرده ریگ در

و آلت اسکاف پیش برزگر

پیش سگ که استخوان در پیش خر

بود انا الحق در لب منصور نور

بود انا الله در لب فرعون زور

شد عصا اندر کف موسی گوا

شد عصا اندر کف ساحر هبا

زین سبب عیسی بدان همراه خود

در نیاموزید آن اسم صمد

کو نداند نقص بر آلت نهد

سنگ بر گل زن تو آتش کی جهد

دست و آلت همچو سنگ و آهنست

جفت باید جفت شرط زادنست

1395/08/28 13:10
ناشناس

با تشکر از توضیحات خوب جناب دکتر محجوبیان
باید به عرض برسانم هم اکنون در لهجه خراسانی قفل، قلف گفته میشود.

1395/09/28 12:11
سالار فرحزادی

جوهر خود را نبینی فربهی
جوهر یا گوهر = عقل

1397/02/14 11:05
روفیا

نخستین خلیفه ی مولانا صلاح الدین زرکوب بود، مردی از روستاهای قونیه، پیشه وری ساده که دکان زرکوبی داشت، به عاشقان حق ارادت می ورزید، و گویا روزگاری به مجلس برهان محقق هم می رفت. درس خوانده و کار دیده نبود، و در نظر مریدان سالمند مولانا، هرگز مرتبه ای نداشت که کارگزاری مولانا را شایسته باشد، عامیانه حرف می زد، به قفل می گفت: قُلف، و اگر می خواست که بگوید فلان کس به یک بیماری مبتلا شده، می گفت: مفتلا شده. اما مولانا، او را، خلوص و صفای او را دوست می داشت، تا آنجا که در دنباله ی دیوان شمس برای او هم غزل می سرود. اگر به او می گفتند که صلاح الدین عامی یا اُمّی است و حتی کلمات را نادرست ادا می کند، می گفت: « راست آن است که او گفته، چه اغلب اسماء و لغات موضوعات مردم است ».
این نوشتار برگرفته از کتاب "متن و شرح مثنوی مولانا" نوشته ی دکتر محمد استعلامی است.
آن زمان هم درس خوانده ها قفل را بسان امروز قفل می خواندند و مولانا را برای تاثیرپذیری اش از صلاح الدین ملامت می کردند.
ولی راستی مگر واژه چیست؟ برساخته خودمان است دیگر!
همان گونه که کسانی آن را برساختند کسانی هم آن را تغییر دادند.
آنها که نخستین بار واژگانی را برساختند هم رییس فرهنگستان زبان نبودند!
نمی دانم آیا معیار درستی نگارش یک واژه رواج و فرکانس تکرار آن است و یا اینکه در متون قدیمی به چه شکل آمده است یا چه.
به هر حال تجربه نشان داده است که آن معیار هم در درازای زمان دستخوش تغییر بوده است.

1400/12/15 14:03
محمد m

عالی 

1401/03/10 02:06
Arash Rezaeikallaj

بر زبان نام حق و در جان او

گندها از کفر بی ایمان او

کفر به جای فکر به زعم حقیر شایسته تر می نماید

 
1401/11/30 17:01
نیما نجاری

ای برادر تو همان اندیشه ای...

 

 

در زمان حیات مولانا معنای این بیت از او سوال می شود و او می فرماید :

تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است ، و آن را ما اندیشه عبارت کردیم جهتِ توسّع ، اما فی الحقیقه ، آن اندیشه نیست و اگر هست این چنین اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند، ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه.

(فیه ما فیه ، ص ۱۹۶)

1402/06/18 16:09
فرهود

زبان فارسی امروز غلطهای زیادی دارد مثل حالت «فعل نهی» نگو، نکن، نرو و ... که امروز ما استفاده می‌کنیم اما قدما این را هرگز استفاده نمی‌کرده‌اند و از «میم» برای حالت نهی استفاده می‌کرده‌اند؛ مانند مگو، مکن، مرو ....

در زمین مردمان خانه مکن / کار خود کن کار بیگانه مکن (از همین صفحه)

 نون را فقط برای حالت نفی استفاده می‌کرده‌اند مانند نمی‌گویم، نمی‌دانم و ... .

 

 

1402/06/18 17:09
فرهود

«گر بوَد اندیشه‌ات گل، گلشنی»

من این مصرع را اینجور بیشتر شنیده‌ام.

1402/08/01 01:11
کوروش

منظور از ریشه چی بود 

در بیت ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی استخوان و ریشه ای 

1402/09/09 13:12
علی مرادی

رگ و ریشه

1402/09/09 15:12
علی مرادی

کیست بیگانه تن خاکی تو

کز برای اوست غمناکی تو

تنها بیگانه که در واقعیت وجود انسان وجود دارد این جسمی است که وابسته به دنیاست و هر اقدام و علمی چه خوب یا بد اگر برای جسم انجام دهد در اصل دارد دنیا را میسازد و هراقدامی که برای روح انجام دهد در اصل دارد جسم را هم در زیر تسلط روح آباد می کند حتی اگر در ظاهر برای جسم دنیایی بد باشد.

حالاتی که برای جسم دنیایی است مثلا خشم کینه نفرت حرص و طمع غرور تکبر 

1402/11/06 17:02
پیمان ساری اصلانی

آنچه در جهان اتفاق می افتد کاملاً متفاوت از استنباط ما انسانها ست چرا که وجود ما انسان‌ها اتفاقات را تغییر می دهد و این دنیا زیباست برای کسانی که زیبا فکر می کنند وزشت است برای آنها که زشت می اندیشند.

1403/09/30 06:11
بهرام خاراباف

همچوشیری صیدخودراخویش کن

ترک عشوه اجنبی وخویش کن

 

خویش،درمصرع اول خودی است.درمصرع دوم اجنبی است.درمصرع اول همچون شیراست درمصرع دوم عشوه گراست.درمصرع اول صیاداست درمصرع دوم ترک صید می کند.

اجنبی،خودی است که درخودتواست.نزدیکترین خویشاوندتو.عشوه گری که تورادرتوصیدمی کندوتوراباتوبیگانه می سازد

شیرباش .خودت راصیدکن.صید اجنبی خویش خودمشو